سعید حجاریان:

شاه پیام مهندس بازرگان را نشنید/ ای کاش انقلاب چند سال طول می‌کشید/ مردم با شاه دعوا نداشتند، امام را هم نمی‌شناختند

حجاریان گفت: بازرگان از سوی کمیته‌ها، روحانیون و رادیکالیسم انقلابی لطمه خورد. او آدم منظمی بود حتی زمانی که بعد از مرگ چمدان‌اش را باز کردند، دیدند در حوزه شخصی هم کاملاً منظم بوده است.

شاه پیام مهندس بازرگان را نشنید/ ای کاش انقلاب چند سال طول می‌کشید/ مردم با شاه دعوا نداشتند، امام را هم نمی‌شناختند
کد خبر: 269939
|
۱۳۹۷/۱۱/۲۴ ۱۰:۲۴:۰۰

اعتمادآنلاین| سعید حجاریان به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ضمن اشاره به اتفاقات دوران انقلاب اسلامی، گفت: فکر می‌کنم از زمان محاکمه مهندس بازرگان، اصلاح‌ناپذیری مسجل شده بود و شاه حقیقتا پیام بازرگان را نشنید. کتاب «پیامی که شنیده نشد» از زاویه دیگر به ما می‌گوید، شاه صدای انقلاب را نشنیده بود. در کنار این می‌بینیم شاه حکومت تک‌حزبی به‌راه می‌اندازد، تقویم را تغییر می‌دهد و بنا دارد به‌زور گفتمان خود را مسلط کند. به‌نظر، شاه گرفتار نوعی رمانتیسیسم باستان‌گرا شده بود؛ این مسأله در زمان پهلوی اول هم بود اما محمدرضا افراط کرد.

وی در پاسخ به این پرسش که آیا جمهوری اسلامی در نقطه تأسیس و نقطه کنونی، سرنوشت محتوم انقلاب 57 بود، توضیح داد: از پس هر انقلابی نیروهایی آزاد می‌شود و شاید واقعاً بتوانیم آن را انفجار بنامیم. زمانیکه نیروها آزاد شد، سوژه‌گی افراد مختلف بروز پیدا می‌کند؛ از قاچاقچی و سارق تا مردم عادی. گویی چتر خفقان در یک لحظه از سر همه برداشته و امکان مشارکت برایشان احیا می‌شود. قلم‌ها و بیان هم آزاد و محدودیت‌های پیشین برداشته می‌شود. اما باید توجه کنیم، آزادسازی انقلاب در جهت رفع موانع یا به‌ تعبیر برلین آزادی منفی است.

این تئوریسین اصلاح‌طلب با طرح این پرسش که کسانیکه ساکت شده بودند یا خودسانسوری کرده بودند، بعد از آزاد شدن چگونه عمل می‌کنند، تصریح کرد: زبان‌ها الکن است و اساساً جیغ و داد می‌کنند. پس نتیجه می‌گیریم، فقدان موانع کافی نیست باید مقتضیات امر مانند آموزش هم‌زیستی، دموکراسی، جامعه مدنی قوی و… فراهم شود تا در زمینه اداره کشور، قضاوت و دیگر مسائل به‌هنجار عمل کنیم.

در ادامه مهمترین محورهای اظهارات حجاریان را می‌خوانید:

*از امام سخنرانی‌هایی در دسترس است که شاه را نصیحت می‌کند و از او می‌خواهد راه ملت‌خواهی پیش بگیرد. ایشان همین لحن را درباره ارتش هم به‌کار برده بود. حتی گمانم زمانی شاه را در سفر خارجی معطل کرده‌ بودند و امام پیام داد و گفت نباید شاه کشور را معطل کنند. من معتقدم امام تا مقطعی به‌دنبال اصلاح شاه بود و اساسا انقلابی نبود. سایر علما هم چنین راه و روشی داشتند. بعد از کودتا و به‌طور مشخص تشکیل ساواک و کشتن ناجوانمردانه زندانیان در تپه‌های اوین، شاه در مسیر بی‌بازگشتی افتاد و درآمد نفتی هم این راه‌ را شدت بخشید؛ گویی او مست پول نفت شده بود.

*فارغ از این‌ها، فکر می‌کنم از زمان محاکمه مهندس بازرگان، اصلاح‌ناپذیری مسجل شده بود و شاه حقیقتا پیام بازرگان را نشنید. کتاب «پیامی که شنیده نشد» از زاویه دیگر به ما می‌گوید، شاه صدای انقلاب را نشنیده بود. در کنار این می‌بینیم شاه حکومت تک‌حزبی به‌راه می‌اندازد، تقویم را تغییر می‌دهد و بنا دارد به‌زور گفتمان خود را مسلط کند. به‌نظر، شاه گرفتار نوعی رمانتیسیسم باستان‌گرا شده بود؛ این مسأله در زمان پهلوی اول هم بود اما محمدرضا افراط کرد.

*توجه کنید شاه تا مقطعی ولو از سر تقیه، مسلمانی‌اش را اعلام عمومی می‌کرد؛ حج می‌رفت، مشهد می‌رفت و عزاداری می‌کرد اما از مقطعی حتی تظاهر به مذهبی بودن نکرد. من این را چرخش از رژیم پاترمونیال به نوپاترمونیال می‌دانم. رژیم پاترمونیال مشروعیت خود را از بالا می‌گیرد و معتقد است،‌ حکومت از آن خداست و از طریق مردم به شاه رسیده است. اما رژیم نوپاترمونیال خدا را کنار می‌گذارد و برای خود فره قائل می‌شود. از این رو، شاه از مقطعی احتیاج به دین و تأیید علما نداشت. البته لازم به ذکر است، تا زمانیکه آیت‌الله بروجردی زنده بود، شاه نمی‌توانست چنین چرخشی را انجام بدهد اما بعد از او، به‌طرز رادیکالی چرخش کرد.

*من معتقدم مردم با شاه دعوا نداشتند، امام را هم نمی‌شناختند. پس تا مقطعی در دعوای شاه - امام موضع جدی نداشتند. اما اقلیت‌های قومی مانند کردها و بلوچ‌ها همراه شاه نبودند و با او زاویه داشتند زیرا شاه قومیت را نفی کرد. همین‌جا بگویم، شاه به دعوای شیعه و سنی دامن نمی‌زد لذا از این ناحیه ضربه‌پذیر نبود. چنانکه می‌دیدیم، امرای ارتش و وزرا را از میان اهل سنت هم انتخاب می‌کرد. از این گذشته،‌ شاه بعضی را حاشیه‌نشین کرد؛ شاه خود را مظهر تجدد می‌دانست و هر تجددی گروهی را به‌عنوان مظهر سنت یا بازدارنده فرایند تجدد به حاشیه می‌راند. فوکو در آثار خود به‌خوبی این مباحث را توضیح داده است. وی می‌گوید عده‌ای باید از جلوی چشم مردم دور باشند.

*شاه بعضی را به‌لحاظ معنایی مارجینال کرد؛ ممکن بود مارجینال‌ها ثروتمند و بازاری هم باشند اما آن‌ها را امل می‌خواند. البته برخی هم به بخش غیررسمی دلالت شدند، چون به‌لحاظ اقتصادی توانایی ماندن در شهر را نداشتند و ناگزیر به حاشیه می‌رفتند. اما بعضی قشرها مانند روشنفکران به‌رغم متجدد بودن سرکوب و حاشیه‌نشین شدند. یعنی در سه‌ جهت حاشیه‌سازی صورت گرفت؛ اول در راستای مدرنیزاسیون آمرانه، دوم برپایه اقتصاد و سوم به‌منظور حذف روشنفکران. حتی می‌توان گفت، در فضای حیاتی هم حاشیه‌سازی صورت گرفت. زیرا شهرهای بزرگ به دو بخش شمال و جنوب و شهرهای کوچک به دو بخش نو و کهنه تقسیم شدند. گویی ساکنان تهران بالاخص شمال شهر گل سرسبد شهروندان کشور بودند؛ این نگاه امروز هم حاکم است.

*شاه از مقطعی بر خلاف رویه پیشین‌اش، دور از دسترس شد. حتی در تحلیل‌ها گفته شده است،‌ زمانیکه شاه محل اقامت و دفتر کار خود را در یک‌جا متمرکز کرد و تردد شهری‌اش به حداقل رسید، تصویر کلی‌ از شهر را از دست داد. این نگاه به‌مرور به دیگر بخش‌ها تعمیم پیدا کرد و ارتشی‌ها به‌ خانه ‌سازمانی منتقل شدند تا در میان مردم نباشند. اعتقادی وجود داشت مبنی بر اینکه اگر نیروهای نظامی در متن مردم باشند،‌ فاسد می‌شوند.

*خانه‌های سازمانی ساواک هم در اکباتان در حال ساخت بود اما انقلاب شد و پروژه‌اش ناتمام ماند. البته خانه‌های سازمانی محدود به این‌ها نبود کارمندان و مدیران دستگاه‌های مختلف جدا شده بودند. البته در این روند تمایز، بعضی هم به خارج از کشور می‌رفتند. این مقوله حتی در سیستم آموزشی هم وجود داشت و بعضی مدارس دو یا چندزبانه منحصر به فرزندان الیت بود تا به‌مرور ارتباط‌شان با بچه‌های عادی قطع شود.

*مشکل ما سرعت انقلاب بود. ای کاش انقلاب چند سال طول می‌کشید. در این صورت تشکل‌هایی شکل می‌گرفتند و دموکراسی تمرین و نهادینه می‌شد و درباره نظام جدید گفت‌و‌گو می‌گرفت. وضعیت انقلاب ما، مانند بیماری بود که از آی.سی.یو به خانه منتقل شده است. درحالیکه می‌دانیم، بیمار باید ابتدا به بخش منتقل شود، دوران نقاهت را بگذارند و بعد به خانه برود. لذا معتقدم، انقلاب راحت و زود به دست ما رسید. از این جهت باید گفت، فرزند انقلاب نارس به‌دنیا آمد. ما از همان ابتدا می‌گفتیم تا جمهوریت راه درازی داریم؛ فرانسه با پیشینه نسبتاً خوب، چند مرحله را طی کرد. ما این حفره را پر نکردیم و ضربه خوردیم.

*زمانی جمعی از دوستان با فیدل کاسترو ملاقات کردند؛ به او گفته بودند ما مشکل کادر داریم. کاسترو گفته بود ما همان ده سال اول پرونده کادرسازی را بستیم و مشکل کادر نداریم. چین هم این‌گونه بود؛ بعد از انقلاب فرهنگی پشت این واقعه متوقف نماند و تحولات مثبتی را به‌خود دید و به‌ کشور دوم جهان تبدیل شد و اکنون رشد 6 درصد را کافی نمی‌داند. بازرگان کتابی دارد تحت عنوان «انقلاب اسلامی در دو حرکت»؛ خلاصه کلام‌اش این است، بعد از انقلاب باید انقلابیون به خانه بروند و بوروکراسی پی‌ریزی و تقویت شود.

*بازرگان از سوی کمیته‌ها، روحانیون و رادیکالیسم انقلابی لطمه خورد. او آدم منظمی بود حتی زمانیکه بعد از مرگ چمدان‌اش را باز کردند، دیدند در حوزه شخصی هم کاملاً منظم بوده است. او می‌خواست، به شیوه مهندسی از پی کابینه‌اش را مستحکم و با کیفیت بسازد اما مانع او می‌شدند. مثلاً از او می‌خواستند روحانیون را به کابینه وارد کند اما او می‌گفت باید ابتدا به‌عنوان معاون وارد وزارتخانه‌ها بشوند تا با فضا آشنا شوند. اگر بازرگان دوام آورده بود شاید می‌توانست سیل را مهار کند. کمیته‌ها حقیقتا حرف دولت را نمی‌خواندند.

*توده‌ای‌ها و مجاهدین، بازرگان را لیبرال می‌دانستند و او را تخریب می‌کردند. گروه پیکار، امت، جاما، طرفداران شریعتی و طیف چپ نهضت هم مقابل بازرگان قرار گرفتند. همه این‌ها باعث می‌شد، نهاد شکل نگیرد. ببینید! شریعتی معتقد بود، نباید جریان به نهاد تبدیل شود چون بحث انقلاب مطرح بود اما اکنون با گذشت چند دهه از پیروزی انقلاب بعضی همچنان ضدنهاد هستند و مدام از انقلابی بودن سخن می‌گویند.

*انقلاب مشروطه از بالا بود و الیت حاکمه آن را پیش بردند اما انقلاب اسلامی از پایین بود و به حاشیه رانده‌شدگان پشت‌ صحنه بودند. خواست‌ انقلاب مشروطه عدلیه و مقننه مستقل بود؛ همان یک کلمه مدنظر میرزا یوسف‌خان! اما این دو شعار در انقلاب اسلامی مطرح نشدند. شعار دیگر مشروطه توافق بر قانون اساسی بود اما در انقلاب اسلامی، تا بعد از پیروزی بحث قانون اساسی مطرح نشد.

*به‌لحاظ پذیرش رهبری امام خمینی و عدم تدارک تئوریک و همچنین پیش‌بینی‌ناپذیری انقلاب باید بگوییم وزنه کلاسیک انقلاب سنگینی می‌کند. هر چند می‌دانیم عده‌ای به‌صورت فردی یا سازمانی مدعی رهبری انقلاب بودند، می‌دانیم افرادی مانند شریعتی و… در بعد نظری انقلاب فعالیت داشتند و بعضی معتقدند سرنوشت رژیم پهلوی را خارج از مرزهای ایران تعیین کرده‌اند.

*مردم در زمان انقلاب، اسلام را ترجمان خلق نبوی، عدالت علوی و شجاعت حسینی می‌دانستند و به جزئیات ورود نمی‌کردند هر چند بعضی از همان دوران ایده‌پردازی‌های شاذ می‌کردند. با مسجل شدن پیروزی انقلاب، بعضی دعاوی بالا گرفت و به دوره پساانقلاب هم سرریز کرد. نمونه این‌ها را بیش‌ از همه در دعواهای درون زندان میان مجاهدین خلق، سپاسی‌ها و زندانی‌های مسلمان‌های مستقل،‌‌ و همچنین دعوای اسلام انقلابی و ولایتی‌ها یعنی گروه‌های مبارز و گروه‌هایی مانند انجمن حجتیه می‌بینیم. این دعاوی آثار نامیمونی داشت که خشونت‌های خیابانی اولین لایه آن بود.

*من معتقدم ابتدای امر در ترکیب جمهوری اسلامی تعارض ذاتی وجود ندارد. هر چند برخی همچنانکه روشنفکری دینی را ترکیبی نادرست می‌دانند،‌ معتقدند جمهوریت و اسلامیت ذاتاً در تعارض هستند. باید توجه کرد، ترکیب جمهوری اسلامی منحصر به ایران نیست. به‌عنوان مثال، در پاکستان، افغانستان و یا موریتانی به‌‌عنوان نمونه‌های جمهوری اسلامی طبقه خاصی از مذهبی‌ها یا روحانیون حاکم نیستند. نزد آن‌ها جمهوری موصوف و اسلامی صفت است اما ما جای صفت و موصوف را تغییر داده‌ایم.

*من معتقدم روشنفکری دینی ممکن است زیرا به عقل و دین تؤامان اصالت می‌دهد. ترکیب جمهوری اسلامی هم چنین است به شرط آنکه جای صفت و موصوف تغییر نکند. امروزه، احزاب سوسیال مسیحی یا دموکرات مسیحی وجود دارد؛ اگر این احزاب دولت تشکیل دهند، فقط به‌لحاظ خط‌مشی‌ها تغییر به وجود می‌آید و دموکراسی و قاعده بازی خدشه‌دار نمی‌شود زیرا، دین و ایدئولوژی با یکدیگر خلط نشده‌اند.

*به‌نظرم میان انقلاب و اصلاح مرز دقیقی نیست. آیا انقلاب اسلامی حقیقتاً انقلاب بود؟ انقلاب اسلامی، میل به اصلاح داشت و چنانکه گفتم در بسیاری موارد مشخصه‌های یک انقلاب نرم را دارد و بعد از کشتار شاه، سویه کلاسیک به خود گرفت. وضعیت کنونی ونزوئلا مثال خوب و عینی است. اگر مادورو کشور را اداره کند، انتخابات آزاد برگزار و قدرت را به گوایدو واگذار کند، باید بگوییم در ونزوئلا انقلابی رخ داده است؟ پاسخ منفی است. شاید بتوان گفت اصلاح رادیکال صورت گرفته است. من معتقدم میان اصلاح و انقلاب شقوق مختلفی وجود دارد.

*شاید بهتر باشد، مرز میان انقلاب و اصلاح را کمرنگ در نظر بگیریم و بجای آن از کلمه اصقلاب استفاده کنیم. اصقلاب انواع مختلفی دارد و اگر به‌خوبی انجام بگیرد، تحول‌خواهان می‌توانند از انقلاب اجتناب کنند. ولی فارغ از این هر تحولی باید نیم نگاهی به جامعه جهانی داشته باشد. مثلاً می‌بینیم درباره استقلال کاتالونیا و یا کردستان عراق همه‌پرسی صورت می‌گیرد اما نتیجه آن تعلیق می‌شود زیرا جامعه جهانی همراهی نکرده و تغییر را به رسمیت نشناخته است. این مقوله در گذارها و تغییرات بنیادین بسیار جدی‌تر است. اما ناظر به وضعیت امروز و درباره امکان یا امتناع باید بگویم،‌ در شرایط فعلی انقلاب ناممکن است. مردم اهل انقلاب و دگرگونی بزرگ نیستند.

*به‌‌لحاظ صوری اکنون جمهوری هستیم اما به‌لحاظ محتوایی باید جمهوریت نظام را تقویت کنیم. واقعیت این است، ما از زمان مشروطه به‌لحاظ نظری و عملی سلسله مسائل حل‌ناشده‌ای داریم و باید به‌تدریج آن‌ها را حل کنیم. این مسائل بسیار سخت هستند. شاید یک راه حل، بازگشت به مشروطه باشد چنانکه بارها گفته‌ام، نام اصلاحات، را باید نومشروطه‌خواهی بگذاریم. عدلیه و تحدید حدود از جمله خواست‌های مهم بوده‌ و معلق مانده‌اند. برای رسیدن به این‌ها باید تلاش و فداکاری کرد. از این جهت گفتم، دز جمهوریت برای ما بالاست و مشروطه راه آسان‌تری است.

*دموکراسی مقوله‌ای مشکک است و مراتب مختلفی دارد. امریکا، ایرلند، سوئد، پاکستان و… همگی دموکراسی هستند اما درجات مختلفی دارند. در کنار دموکراسی، ما اصطلاحاتی مانند شبه‌دموکراسی، نیمه‌دموکراسی،‌ دموکراسی خودمانی و دموکراسی نظامی داریم و باید ببینیم هدف چیست. من معتقدم دموکراسی ممتنع نیست اما باید مشخص کنیم، «دمو» به چه کسانی اشاره دارد. وضعیت دمو در جهان به مرور تکمیل و تثبیت شد و ایران هم راهی جز این ندارد.

*من زمان هاشمی گفتم، اگر فقط دو نفر یعنی رئیس‌جمهور و رهبری عدالت سیاسی را بپذیرند، دموکراسی تمهید می‌شود. در آن حالت، مکلا‌ها دیر به بازی سیاست دموکراتیک وارد می‌شوند اما دموکراسی بی‌بازگشت پدید می‌آید. به باور من، حداقل مرتبه دموکراسی، ابطال‌پذیری و یا به تعبیری حق عزل است. اگر چنین نسبتی برقرار شد، دموکراسی پدید می‌آید و من به احقاق چنین حقی، خوش‌بین هستم.

منبع: مشق نو

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
اخبار از پلیکان

دیدگاه تان را بنویسید

اخبار روز سایر رسانه ها
    اخبار از پلیکان

    خواندنی ها