نگاهی به مجموعه شعر «وقتی که عشق کهنسال بود» سروده فرزانه قوامی
آینهای از روزمرگی زنی به روایت اولشخص/ شاعری که مدام در حال ایمان آوردن به آغاز فصل سرد است
فرزانه قوامی با شهرزادهای مضطربش وارد جهان شعر معاصر شد. پس از آن با پنج مجموعه شعر در فضای ادبی حضور داشت. او به تازگی مجموعه شعر «وقتی که عشق کهنسال بود» را سروده است.
اعتمادآنلاین| لیلا صادقی - فرزانه قوامی با شهرزادهای مضطربش در سال 1381 وارد جهان شعر معاصر شد و از آن زمان تاکنون با پنج مجموعه شعر در فضای ادبی همواره حضور داشته که البته عنوان کتابهایش و همچنین عنوان و متن شعرهایش همچنان از همان الگوی کتاب نخست او از لحاظ ساختاری و درونمایهای تبعیت میکنند، به گونهای که شاعر در جهان شعر خویش مدام تکثیر میشود و حرکتی از یک ظرف به ظرفی دیگر به ندرت در جهان شعری او اتفاق میافتد.
به گزارش اعتمادآنلاین، در واقع غوطهور شدن شاعر در جهانی به تثبیت رسیده و بیتغییر به گونهای است که در لایههای مختلف نامگذاری، درونمایهای، ساختاری و حتی نحوی و گاهی چیدمان واژگانی قابل مشاهده است.
شعرهای او آینهای از روزمرگی زنی به روایت اولشخص هستند که مدام در گفتوگو با معشوقی فرضی تمام دنیا را در درون خود یا معشوق به استحاله میبرد، به گونهای که تلاش شاعر برای ایجاد چندمعنایی از طریق تعمیم خود و معشوق به جهان رخ میدهد.
چنانکه در عبارات زیر از مجموعه آخر او مشاهده میکنیم: تو عصارهی عصرهای نکبتزدهی منی (جاده ابریشم: معشوق)، نوازش زمخت تو را بر چالههای کوچک اندام ریز گیاهان آبزی دیدم (تو: جهان غیرمسالمتآمیز)، فصول بارانی نزدیک بود و اقیانوس جد بزرگ ما (تو: جهان)، در هستیهای مکرر به اسارت میگیرندم (راوی: پدیدهها) دستکاری میکنند اجزایم را (راوی: جهان)، یازدهم سپتامبر از راه میرسد، ترس از دست دادن دوقلوهای همسانم (من: بخشی از جهان).
به نظر میرسد بعد از فروغ فرخزاد این شیوه شاعری به ویژه در میان شاعران زن به سنتی تبدیل شده است که انسان مدام با جهان یکی میشود و تمام جزئیات جهان در اعضای تن راوی اتفاق میافتد، به گونهای که تمام انتقادهای اجتماعی سیاسی در قالب تن من و تن معشوق بیان میشود و فرزانه قوامی نیز یکی از شاعران زنی است که از این شیوه تبعیت میکند گرچه با حرکتی آهسته، به شکلی که گاهی مخاطب همچنان خود را در نقطهای ثابت بی هیچ حرکتی مییابد و به کسالتی لاکپشتوار دچار میشود.
البته هر تکشعر به تنهایی به دلیل چیدمان واژگانی و ظرافتهای زبانی امکان زندگی مخاطب در جهان شعری قوامی را به گونهای فراهم میآورد که شور و شعف خاصی در کشف جهان شاعر برای مخاطب مهیا میکند، اما زمانی که شعرها یکی پس از دیگری به تکرار یکدیگر بدل میشوند، عدم پویایی و حرکت میتواند مخاطب را با همان عدم پویایی و بیحرکتی مواجه کند که آتش شوق را به خاموشی میکشد، گویی شهرزاد قصهگو یک قصه را هزار و یک بار به شکلهای متفاوت بیان میکند تا شاه او را زنده نگه دارد، اما در نهایت شاه ساختار قصههای شهرزاد را میتواند حدس بزند و دیگر شنوندهی شهرزاد نخواهد بود که همین باعث اضطراب شهرزاد قصهگو میشود.
برای اثبات این موضوع، با نگاهی گذرا به عنوان هر یک از مجموعه شعرهای او میتوان نگریست که چگونه طرحواره ثابت «کسی پایین است» در همه عناوین قوامی به کار گرفته میشود.
البته «پایین» از لحاظ شناختی به هر مفهومی که ارزشهای مخالف جاذبه زمین یا به عبارتی افول را نشان میدهد گفته میشود و در مجموعه اول، گفته بودم، من از نسل شهرزادهای مضطربم (1381)، طرحواره کسی پایین است (کسی نگران است و نگرانی باعث خمیدگی به سمت جاذبه زمین است) دیده میشود.
همچنین در مجموعه شعر دوم او، از من فقط النگویی میماند (1384) باز تکرار همین طرحواره مشاهده میشود: کسی از بین رفته است یا به عبارتی کسی پایین است و در برابر جاذبه زمین مغلوب شده و از ارتفاع به سطح زمین نزدیک شده است.
مجموعه سوم قوامی نیز دقیقاً همین الگو را تکرار میکند: بعد از هفت ساعت و بیستونه دقیقه گریه (1390) که زیربنای نحوی عنوان کتاب عبارت است از طرحواره کسی اندوهناک (پایین) است چون گریه میکند.
به همین منوال، مجموعه چهارم، کاترینا توفان مورد علاقهی من است (1394) که طرحواره کسی درهمریخته است و به سطح زمین یا پایین یا همان افول و ویرانی نزدیک شده است، اساس عنوان و حتی شعرهای مجموعه را شکل میدهد.
این نتیجهگیری که قوامی در خلال این سالها تحولی را در روند بلوغ شعریاش ایجاد نکرده، با مقایسه عنوان و حتی متن شعرهای مجموعههای مختلفش و به ویژه مجموعه آخرش، که تکرار همان طرحوارههای قبلی است، مهر تایید میخورد:
وقتی که عشق کهنسال بود (1398). در عنوان تازهترین کتاب قوامی، با طرحواره کسی اندوه گذشته را دارد، یا به عبارتی، کسی به تمامشدهها، به آنچه دیگر نیست، به پایین، به افول، به ویرانی، به جاذبه زمین برای نزدیک کردن اندام انسان به خاک وابسته است.
در نتیجه، در خلال این سالها، شهرزاد همان قصه را مدام برای مخاطبانش (شاه) همچنان تکرار کرده است و به نظر میرسد این الگوی محبوب قوامی الهامگرفته از کتاب آخر فروغ فرخزاد باشد با عنوان «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» که البته، در عنوان کتاب فروغ 2 طرحواره متناقض با یکدیگر در تعامل هستند که قوامی صرفاً یکی از طرحوارهها را (شاید به دلیل زمان تاریخی متفاوت این 2 شاعر و سختی عصر کنونی) به بخشی از جهان خود تبدیل کرده است.
با مقایسهی الگوی ساختاری شعرهای مجموعه آخر با آخرین کتاب فرخزاد، میتوان این فرض را به یقین تبدیل کرد که رد پای فرخزاد در شعرهای قوامی کاملاً محسوس است با این تفاوت که فرخزاد در شعرهایش از نقطهای به نقطه دیگر حرکت میکند و بلوغ شعری او را میتوان در انتخاب عناوین کتابها و شعرهایش و همچنین ساختارها و درونمایههای انتخابیاش مشاهده کرد.
فروغ از «اسیر» آغاز میکند، به «دیوار» میرسد و سپس «عصیان» میکند تا «تولدی دیگر» را تجربه کند و در آخر ایمان میآورد به «آغاز فصل سرد» که هر کدام طرحواره متفاوتی را اساس کار خود قرار میدهند که پیشتر در مقاله دیگری به آن پرداختهام. رسوخ شعرهای فرخزاد در آثار قوامی را میتوان از لحاظ نحوی در مثالهای زیر مشاهده کرد:
«یک سال گذشت/ غارت حوالی مرطوب چشمهایت آغاز شد [...]/ یک روز گذشت/ یک نفر دستش را برید و گردن من انداخت [...] (قوامی: 9-10) در برابر «زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت [...]/ و من به جفتگیری گلها میاندیشم [...]/ زمان گذشت / و شب روی شاخههای لخت اقاقی افتاد [...]» (فرخزاد: 395-396). «هوا آزاد نیست/ ماشینی با شتاب میآید و دیگر نمیرود/ این فرمان ایست را تا راه میروم نمیشنوم/ چطور میتوانی/ یک تنه/ بزنی به جوارح ریخته روی زمین [...]» (قوامی: 13) در برابر «در کوچه باد میآید/ چگونه میشود به آن کسی که میرود این سان/ صبور،/ سنگین،/ سرگردان،/ فرمان ایست داد [...]» (فرخزاد: 397). «گریستن در قعر آبها بیهوده بود/ یا بالا آوردن در سطح آبها [...]» (قوامی: 12) در برابر «چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری؟/ من سردم است و از گوشوارههای صدف بیزارم» (فرخزاد: 400). «به پهنای جهان/ به درازنای این شب معمولی/ به گوشههای چروک چشمهای قهوهایام/ بیتفاوت شدهام (قوامی: 9) در برابر «من از جهان بیتفاوتی فکرها و حرفها و صداها میآیم» (فرخزاد: 401).
به نظر میرسد که قوامی تا به امروز در مجموعه شعرهای منتشرشدهاش مدام در حال ایمان آوردن به آغاز فصل سرد است تا حدی که میتوان گفت اگر عنوان کتابها و نام شعرهای قوامی را برداریم، با شعر بلندی مواجه میشویم که جهان قوامی را طی 18 سال به تصویر میکشد، بیآنکه فضاها، درونمایهها و حتی لحن شاعر تغییر چندانی کرده باشد.
به عبارتی، شعر بلند قوامی از 18 سال قصهگویی شهرزاد مضطربی حکایت میکند که شاید در آیندهای نهچندان دور بتواند شاه را جادو کند اگر روایتش حرفهای تازهتری برای شنیدن خلق کند.
فهرست منابع
قوامی، فرزانه (1398). وقتی که عشق کهنسال بود، تهران: نشر نیماژ.
فرخزاد، فروغ (1368). مجموعه آثار، تهران: نوید.
دیدگاه تان را بنویسید