عدد کشتهشدههای کرونا دیگر احساسی برنمیانگیزد
ژلهای ضدعفونیکننده و ماسک و الکل جای ثابتی برای خود در خانهها پیدا کردهاند. زندگیِ پیش از کرونا به سوی فراموشی میرود و جهان به آیندهی بیبازگشت.
اعتمادآنلاین| عدد کشتهشدههای کرونا دیگر احساسی برنمیانگیزد. قرنطینه از شمارش افتاده. اخبار تعطیلی کارخانهها و بیکاری تکراری شده. جامعهشناسان و اقتصاددانان از نامه نوشتن برای سیاستمداران خسته شدهاند. ژلهای ضدعفونیکننده و ماسک و الکل جای ثابتی برای خود در خانهها پیدا کردهاند. زندگیِ پیش از کرونا به سوی فراموشی میرود و جهان به آیندهی بیبازگشت.
حسن عشایری، عصبشناس، به آینده امیدوار است. به کلاس درس میرود. دارد روی پژوهشی دربارهی خانوادهها در قرنطینه کار میکند. میبیند و میشنود و امیدوار است؛ امیدی که ارنست بلوخ، فیلسوف آلمانی، به او آموخته و ترس از مرگ را در او کشته است.
بخشهایی از حرفهای عشایری را میخوانید:
* از نظر اقتصادی فاصلهی طبقاتی بسیار شدید باعث شده است که حتی طبقهی متوسط جامعه به آستانهی فقر سقوط کند. فاجعهی کرونا با فجایع طبیعی مثل زلزله و سیل و حتی جنگ متفاوت است. جهانی شدنِ رخداد و کمتوانی و حتی در شرایطی ناتوانی در مدیریت سریع و کافی، اضطراب و استرس را تشدید میکند.
* بررسیهای مقدماتی و گزارشهای روانشناختی نشان میدهد که در شرایط قرنطینه جوانان که دسترسی به امکانات بیشتر دارند، در فضای مجازی و بازیهای کامپیوتری اوقات را میگذرانند. جالب است که سازمانها و شرکتهای تولید بازیهای کامپیوتری و غیره از موقعیت استفاده کردند و سود بسیار کلانی را صاحب شدند.
* در شرایط کنونی با مشاهدهی احتکار و سودجوییها سرمایهداری ویژگی زالوصفتی را عیان میکند و نشان میدهد که سرمایهداری زاییدهی بحران است و متأسفانه انگلوار به وجود خود ادامه میدهد و برای آینده نیز برنامه دارد.
* فرصت فعالیت مغز اجتماعی را بهویژه برای نسل جوان نباید از دست بدهیم. از نظر من بدن و جسم با قرنطینه محدود میشود ولی ذهن و فکر را نمیتوان محدود کرد. محفل کتابخوانی و نقد و بررسی پادزهر خوبی برای گذران روزمرگی در خانواده است.
* تجربهی مرگ عزیزان با عفونت کرونا و برگزار نشدن مراسم سوگواری تبدیل به استرس ذهنی شده است. البته مراسم سوگ در تمام فرهنگهای بشری با هدف همدلی و همدردی و کاهش استرس و پیشگیری از آسیبهای روانی با تنوع خاص مطرح است. مثل تجربههای تلخ عزیزانی که فرزندشان را در جنگ از دست دادند و حتی وداعی نداشتند و حتی هنوز محل دفن هم شناسایی نشده که بتوانند بهصورت نمادین سر خاک حضور پیدا کنند. امید است که با این تلخیها نگرش به مرگ هم تغییر پیدا کند و از همه مهمتر تغییری هم در مراسم ایجاد شود.
* فرآیند مرگ است که به زندگی ما معنی میبخشد و شاید از غفلت در هستی جلوگیری کند؛ در ایران وقتی فرد هشتادسالهای از بین میرود، انگار جوانمرگ شده، چرا؟ چون زندگی معنا ندارد. انگار حقش را خوردهاند و به او ظلم شده. بهنوعی دچار تعارضهای ذهنی هستیم. مرگ هم جزو زندگی است و بایستی در این مورد کمی صحبت شود که در آینده سنت مراسم سوگواری را هم تغییر دهیم. همانطور که باید مراسم عروسی را هم تغییر دهیم.
* زالو کارش چیست؟ کتاب خوبی نوشته شده به اسم «کشتن میزبان» که میگوید پساسرمایهداری کارش استثمار است. ولی زالو چه میخواهد؟ خون میخواهد. موقعی که طرف خون ندارد، زالو مشکل پیدا میکند. باید وقتی آرامآرام دوباره میخواهد خونآشامی کند جلویش را بگیریم. شعار ما باید این باشد که ستمپذیر نباش تا ستمگران نتوانند ستم کنند. برای این هم آگاهی لازم است و هم شعور اجتماعی و فعالیت اجتماعی. درست است، سرطان همهجا متاستاز داده و سرمایهداری همهجا به صور مختلف کارش این است که خون ما را در شیشه کند. ما باید دارو را بشناسیم و مقابله کنیم و این با آگاهی و فعالیت جمعی امکانپذیر است.
* هری لویس در نقد دانشگاه هاروارد مینویسد: «هاروارد به دانشجویان درس میدهد اما آنها را خردمند بار نمیآورد.» تفکر انتقادی فقط اعتراض نیست بلکه سازنده است و تفکرات پوسیده را کهنه میکند. فقط با چوب نمیتوان قایق ساخت. با تفکرات پوسیده و خرافاتی و شبهعلمی نمیتوان جامعهی سالم بنا نهاد. در شرایط بحرانی فعلی بالاخره فرهنگها به امید خلاقیت علمی در جهت تهیهی واکسن و دارو هستند. در جامعهی پساسرمایهداری و نئولیبرالیسم، فناوری علم را عقب نگه داشته و فقط در حد استفاده برای سودجویی مطرح کرده بود، غافل از اینکه فناوری لجامگسیخته عوارض تخریبی جبرانناپذیری برای زندگی بشر امروزی دارد.
* در جایی که همهجا دیوار سیمانی است و دری و پنجرهای نیست، همه ناله میکنند و تسلیم سرنوشت میشوند. تو چه کار میکنی؟ گفتم من هم مثل آنها. گفت نه تو با ناخنت شروع میکنی سیمان را میخراشی که شاید باز شود. همه میخندند که بابا نمیشود. تو میمیری ولی سر قبر تو خواهند گفت که در راه آزادی مرد.
* پنجاه میلیون نفر در آستانهی فقر زندگی میکنند. باید طرحی نو انداخته شود و آن هم نه فقط در محدودهی خانواده، که در جامعه. من فکر میکنم باید برنامهی ذهنی آماده شود برای مبارزه علیه فقر، ترس، جهل و بیعدالتی در جامعه که در تمام دنیا هم هست. باید قبول کنیم این «باید» برنامهی ما برای بعد از کرونا باشد.
* تفکر انتقادیای که به خانوادهها توصیه میکنم این گونه است که نیم ساعت بنشینند موسیقی نشاطانگیز و احساسبرانگیز گوش بدهند. عصبشناسهای معاصر تازه به نقش تعیینکنندهی سیستم هیجانی و عاطفی مغز انسان پیبردهاند که هرگونه اختلال در پردازش اطلاعات میتواند علایم روانرنجوری، افسردگی و غیره را ایجاد کند. این سیستم بزرگترین سانسورچی مغز است و بازار تزویر، که در جامعهی ما داغ است، نتیجهی کارکرد همین سامانه است. البته که قبل از عصبشناسها بزرگمرد زبان پارسی، فردوسی، هم به زیبایی گفته است: «چو شادی بکاهد، بکاهد روان/ خرد گردد اندر میان ناتوان».
* در همین شرایط امروز، وقتی آینده خیلی مبهم است، باید زندگی شادیآفرین باشد. من شادی را از ارنست بلوخ، پیرمرد فیلسوف، میآموزم که امید را نوشته. در جریان جنگ دوم جهانی در زندان بوده، در شرایط بحرانی زمان هیتلر. من جملهی قشنگی از او به یادگار دارم. میگوید در جایی که همهجا دیوار سیمانی است و دری و پنجرهای نیست، همه ناله میکنند و تسلیم سرنوشت میشوند. تو چه کار میکنی؟ گفتم من هم مثل آنها. گفت نه تو با ناخنت شروع میکنی سیمان را میخراشی که شاید باز شود. همه میخندند که بابا نمیشود. تو میمیری ولی سر قبر تو خواهند گفت که در راه آزادی مرد. بیهوده گشتن بهتر از خفتگی است. این را مولانا گفته. همین قطرهقطره باید جلو رفت. درست است، خانوادهها صدمه میبینند اما دنیا چراگاه نیست. با چرا شروع میشود. باید غرامت بپردازید تا اندیشه آفریده شود. بدون آن هم نمیشود.
منبع: شبکه آفتاب
دیدگاه تان را بنویسید