«اعتمادآنلاین» بررسی میکند:
چین| آیا چین به سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی دچار میشود؟
30 سال پیش، همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، رهبران چین از اختلاف ریشهای بین گزینههای مسکو و پکن سخن گفتند.
اعتمادآنلاین| سیدعماد حسینی- چین و رهبران آن 30 سال پیش، همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از اختلاف ریشهای بین گزینههای مسکو و پکن سخن گفتند. در دوره میخائیل گورباچف اتحاد جماهیر شوروی گشایش سیاسی را بر اصلاحات اقتصادی ترجیح داد، اما چینی ها آن زمان، در دوره دنگ شیائوپینگ، رویکردی متضاد با روسها پیشه کردند.
اتحاد جماهیر شوروی بعد از آنکه در دام تناقضهای خود گرفتار ماند، دستخوش فروپاشی شد چون نتوانست در مسابقه تسلیحاتی همپای ایالات متحده آمریکا حرکت کند، اما در مقابل چینیها توجهشان را بر تحقق رشد اقتصادی متمرکز و روابط آرام خود را با جهان حفظ کردند و حتی به درسهای بیسمارک یا توصیههای هنری کیسینجر هم وقعی ننهادند تا اعتمادبهنفس و انضباط را به دو شاخص غیرقابل اغماض خود بدل سازند.
به نوشته «ورلد کرانچ»، چین موفق شد رشد مستمری پیدا کند و به شکل خاصی بر اعتماد به جامعه و بهبود شرایط آن متمرکز شود، اما ظاهراً پکن امروز این اصول و شاخصها را که منجر به رشد و توسعهاش شده بود، به فراموشی سپرده است.
با اینکه این ایدهها طی مدتهای مدید مانع از گرفتاری چین به سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی شد، اما چنین مینماید که نقاط مشترک بین چین امروز و اتحاد جماهیر شوروی دیروز به شکل شگفتآوری رو به فزونی گذاشته است.
در منطقه هیمالیا و دقیقاً در طول مرز با هند، نیروهای ارتش چین در حال تصحیح خط مرزی هستند؛ آنها دقیقاً همان استراتژی نظامیای را در پیش گرفتهاند که اتحاد جماهیر شوروی سابق در دهه 40 میلادی با برخی از کشورهای اروپای شرقی و میانی به کار بسته بود.
این در حالی است که رویکرد «گرگهای مبارزه جو» نیز در دیپلماسی چین باب شده است (گروهی از دیپلماتهای جوان چینی در صدد آن هستند تا مواضعی مغایر با اصول دنگ شیائوپینگ اتخاذ کنند). این رویکرد ما را به یاد مراحل جنگ سرد میاندازد که طی آن برخی از دیپلماتهای شوروی استراتژی «آنچه در دست ماست از آن ماست و آنچه در دست شماست قابل مذاکره است» را پیشه میکردند، مقولهای که این روزها برخی از دیپلماتهای چینی به شدت از آن تاثیر گرفتهاند.
این راهبرد چین نه تنها خطری برای معادلات و توازنهای موجود در کشورهای جهان محسوب میشود، بلکه تهدیدی برای خود چین نیز هست. به هر روی، در دوره جنگ سرد به دلیل افکار ایدئولوژیک متفاوت، صلح بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امری ناممکن مینمود، اما توازن وحشت ایجادشده جنگ را هم امکانناپذیر میکرد.
حال آیا این معادله میتواند در مورد رویارویی فعلی ایالات متحده و چین هم صدق کند؟
آیا صلح بین 2 اقتصاد سرمایهداری امکان ادامه حیات دارد؟ یا اینکه جنگ بین 2 قدرتی که نسبت به توانمندی خود دچار شک و تردید هستند، به واقعیت نزدیکتر است؟
به طور حتم اختلافات بارزی میان جنگ سرد در نسخه قدیم و جدید آن وجود دارد.
به عبارتی دیگر، نه ایالات متحده به همان شکل سابق باقی مانده و نه چین به معنای کلمه شبیه اتحاد جماهیر شوروی است؛ امروز کشورها در جهانی مرتبطتر و درآمیختهتر از همیشه زندگی میکنند که تهدیدهای هستهای از هر دورهای مبهمتر به نظر میرسد.
فارغ از نگرانیهای مرتبط به نظم جهانی، آیا چین با قربانی کردن عامدانه قدرت دیپلماسیاش به نفع چشمداشتهای ناسیونالیست خود که با هدف افزایش نفوذ انجام میشود، بهترین گزینه را برگزیده است؟
با این همه، فعلاً زمان مناسبی برای این نوع انزوای خصمانه محسوب نمیشود، زیرا ایالات متحده در صورت روی کار آمدن یک رئیسجمهور سنتی، در آستانه بازگرداندن توان دیپلماسی خویش و کسب مجدد اعتماد متحدان قرار میگیرد.
دونالد ترامپ با رفتارهای ماجراجویانه و تصمیمات غیرقابل پیشبینیاش چین را به تسریع روند ناسیونالیستی خویش ترغیب کرده است؛ اگر او در انتخابات ریاست جمهوری نوامبر آینده شکست بخورد، ممکن است چین به بزرگترین مدافع واپسگرایی و دروغ، در جهانی که پکن بزرگترین خطر آن به شمار خواهد رفت، تبدیل شود.
دیدگاه تان را بنویسید