اهدای اعضای بدن پسر 14 سالهای که در شب تولدش تصادف کرد
زنی جوان که اعضای بدن فرزند نوجوانش را اهدا کرده است، میگوید از این کار احساس رضایت دارد.
با آن که هنوز از مرگ جانسوز جگرگوشه ام در شوک هستم که در شب تولدش دچار سانحه رانندگی شد و در چهاردهمین سال عمرش از دنیا رفت اما خوشحالم که با اهدای اعضای بدنش جان چند انسان دیگر را نجات داد و...
به گزارش روزنامه خراسان، زن جوان که در سوگ پسر نوجوانش سیاه پوش بود با بیان این ماجرای شوک آور به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت:پسرم از همان دوران کودکی همواره به همراه من در مجالس مذهبی و روضه خوانی شرکت می کرد. خیلی زود فهمیدم که او صدای خوش ودلنشینی دارد به همین خاطر پسرم را تشویق کردم تا مداحی و اذان گویی را به صورت حرفه ای دنبال کند چراکه او علاقه عجیبی به ائمه(ع)داشت و بسیار زیبا اذان می گفت.
طولی نکشید که او در اوایل نوجوانی به مکبری در مراکز مذهبی روی آورد و همه دوستان و اطرافیانش از شنیدن صوت خوش او لذت می بردند. از سوی دیگر فرزندم دانش آموزی منظم و درس خوان بود و به آراستگی ظاهری نیز اهمیت می داد اما متاسفانه در محل سکونتمان بیشتر نوجوانان به درس و مدرسه اهمیت نمی دادند و برای ورود زودهنگام به بازار کار ترک تحصیل می کردند.
دراین میان برخی از همین بچه محل ها با پسرم معاشرت داشتند و او را ترغیب می کردند تا با یکدیگر به موتورسواری بروند. پسرم نیز گاهی با اطلاع ما،موتورسیکلت پدرش را سوار می شد و با دوستانش در خیابان های اطراف دور می زد تا این که در شب تولدش این ماجرا تکرار شد اما او این بار با اصرارهای پیامکی دوستانش و به طور پنهانی در حالی موتورسیکلت را از منزل خارج کرده بود که همه اعضای خانواده در خواب بودیم.
او در تاریکی شب با دو تن از همان دوستان هم محله ای به گردش شبانه رفته بود که دریک لحظه و هنگام شوخی با یکدیگر ناگهان با کامیونی برخورد کرده اند که در حاشیه پارک بود .به دنبال وقوع این سانحه دلخراش،پسرم در حالی دچار مرگ مغزی شد که دوستان او از محل فرارکرده بودند. صبح روز بعد وقتی در جریان ماجرا قرارگرفتم از شدت نگرانی واضطراب بیهوش شدم و زمانی به خود آمدم که برای آخرین بار به چشمان زیبای جگرگوشه ام خیره شده بودم چراکه پزشکان مرگ مغزی او را تایید کردند و ما باید برای اهدای اعضای بدنش تصمیم می گرفتیم.
لحظات سختی را گذراندم اما گویی هنوز صدای اذان فرزندم در گوشم می پیچید. نمی توانستم از چهره ای که آرام روی تخت مراقبت های ویژه خوابیده بود،چشم بردارم. آرام آرام جگرگوشه ام را به آغوش کشیدم و برلب های اذان گویش بوسه زدم تا از خواب ناز بیدارش نکنم!
چشم هایم اشک باران بود اما قلبم را به رضایت خدا گره زدم و این گونه در حالی از او خداحافظی کردم که پزشکان اعضای بدن او را به چند بیمار نیازمند پیوند زدند.حالا می دانم که هنوز قلب پسرم می تپد و او زنده است اما ای کاش ...
زن جوان در حالی مرکز انتظامی را ترک کرد که سرهنگ ابراهیم خواجه پور(رئیس کلانتری سجاد مشهد)از این اقدام شایسته و خیرخواهانه قدردانی و ابراز امیدواری کرد که فرهنگ اهدای عضو در جامعه اسلامی بیش از گذشته گسترش یابد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
دیدگاه تان را بنویسید