درسهایی که حاکمان منطقه باید از تاریخ بگیرند؛ از صدام و قذافی گرفته تا بنعلی و اسد
سیدحسن اسلامی اردکانی نوشت: در همین نیم قرن اخیر، تاریخ درسهای زیادی به ما و به خصوص حاکمان داد. از چائوشسکو که در رومانی خدایی میکرد تا صدام که خودش را قهرمان امت عربی میشمرد تا قذافی که خودش را کمتر از پیامبر نمیدید. همه اینها درسهایی بود برای حاکمان منطقه.
«تاریخ؛ دبیر گیج یا شاگردان گول» عنوان یادداشت روزنامه اعتماد به قلم سیدحسن اسلامیاردکانی است که در آن آمده؛ اگر به سمت فلسفه کشیده نمیشدم، شاید تاریخ را برای تخصص خودم انتخاب میکردم. از نوجوانی به تاریخ علاقه داشتم و این علاقه در گذر زمان کم نشد و همواره اشتیاقم به تاریخ زنده است. حس میکنم و باور دارم که تنها در دل تاریخ و با فهم تاریخ است که میتوان آدمی را بهتر شناخت. مساله آن است که عمر کوتاه ما هرگز کفاف نمیدهد تا همه درسهای زندگی را با تجربه شخصی خودمان بیاموزیم. بخشی از خردمندی انسان در آن است که از تجارب دیگران بیاموزد و نخواهد خودش آزموده را بیازماید. از این منظر، تاریخ میشود آینه عبرت و درسآموزی.
در سنت اسلامی بر این جنبه از تاریخ تاکید فراوانی شده و هدف نگارش و خواندن تاریخ عبرتآموزی و تجربهاندوزی بیان شده است. مسکویه، فیلسوف و مورخ قرن چهارم و پنجم، در این سوی جهان اسلام نام کتاب تاریخی خود را «تجارب الامم» میگذارد، یعنی تجربههای ملتها. ابنخلدون هم، در آن سوی جهان اسلام، نام کتاب تاریخ خود را «کتاب العبر» مینهد یعنی کتاب عبرتها.
هنگامی خواندن و بررسی تاریخ اهمیت پیدا میکند که باور کنیم همه انسانها فارغ از تفاوتهای گوناگونی که دارند، از جهات مهمی مشابه هم هستند. اما اگر تصور شود که هر کسی به شکل خاصی است، دیگر دانستن و خواندن تاریخ یونان باستان به کار جوانان هزاره سوم ایران نمیآید. نقطه عزیمت تاریخ همین باور به یکسانی تجربهها و امکان درسآموزی از دیگران است. اگر اینگونه فکر کنیم، آنگاه تاریخ چین کهن همانقدر میتواند برای ما مفید باشد که تاریخ خاورمیانه در قرن بیستم. از قضا، همینطور است و به تعبیر بندتو کروچه، فیلسوف ایتالیایی، «همه تاریخ، تاریخ معاصر است.» این مشابهت وضع انسانی در گستره تاریخ است که امکان درسآموزی از تاریخ را فراهم میکند و هم در قرآن کریم و هم در سنت اسلامی بر این جنبه تاریخ تاکید میشود که از رفتار گذشتگان بیاموزید و عبرت بگیرید، پیش از آنکه خودتان عبرت آیندگان شوید.
با همین نگاه است که کسانی کوشیدهاند با مرور تاریخ، درسهای آموختنی آن را بیان کنند. برای نمونه، نیکولو ماکیاولی، در کتاب گفتارها (ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، خوارزمی، 1377) با بررسی بخشی از تاریخ روم باستان میکوشد برای معاصران خود درسهای اخلاقی و عملی فراهم کند.
با بررسی نظاممند تاریخ متوجه میشویم که رفتار انسانها در شرایط مشابه کمابیش یکسان است و خطاهای مشخصی را آدمیان مرتکب میشوند که میتوان از آنها دوری کرد. اما یکی از درسهایی که از آموختن تاریخ میآموزیم، آن است که انسانها کمتر از تاریخ درس میآموزند؛ گویی تا خود تجربه نکنند باورشان نمیآید. این ناتوانی از آموختن وقتی با قدرت نظامی گره بخورد فاجعه به بار میآورد. خانم باربارا تاکمن، مورخ معاصر امریکایی در کتاب قدمرو حماقت؛ از تروی تا ویتنام که در آن تاریخ سیاسی سه هزار سال اروپا را بررسی کرده است، نتیجه میگیرد که انسانها در عرصه حکمرانی کمتر از گذشتهها درس میگیرند. در نتیجه همان خطاهای آشکار پیشینیان را مرتکب میشوند (در یادداشت دیگری به نام «گذشته چراغ راه آینده نیست!: درسهایی از یک کتاب» به این نکته پرداختهام) . راه دور نرویم، در همین نیم قرن اخیر، تاریخ درسهای زیادی به ما و به خصوص حاکمان داد. از چائوشسکو که در رومانی خدایی میکرد تا صدام که خودش را قهرمان امت عربی میشمرد تا قذافی که خودش را کمتر از پیامبر نمیدید. همه اینها درسهایی بود برای حاکمان منطقه. همین رستاخیز و بهار عربی که یک دهه پیش شکل گرفت سرشار از درس بود. اما دریغ از آنکه کسی از آنها بیاموزد. نمیدانم باید به گفته مرحوم اخوان خودِ تاریخ را مقصر شمرد و گفت: «این دبیر گیج و گول و کوردل تاریخ!» یا حاکمان را شاگردان گولی دانست که قدرت یادگیری خود را به میزانی که قدرتمندتر میشوند بیشتر از دست میدهند.
حاصل این ناتوانی از یادگیری آن است که حاکمان پس از قبضه یک سرزمین همه قدرت را از آن خود میکنند و به قیمت تباه کردن کشور و نابودی مردم همه چیز را در خود و وابستگانشان متمرکز میسازند و پس از چند دهه یا به دست مردم خشمگین سلاخی میشوند، مانند قذافی یا شبانه از کشور خود میگریزند، مانند بنعلی یا اسد.
دیدگاه تان را بنویسید