روسیه پس از پوتین؛ نگاهی به آینده سیاسی سرزمین زمستانها
آیا پوتینیسم فرجام خوبی خواهد داشت؟
پوتین مجدد اعلام کرد که در انتخابات آینده ریاست جمهوری کاندیدا خواهد شد. اعلام نامزدی پوتین در شرایطی رخ میدهد که کمتر کسی در موفقیت پوتین در انتخابات تردید دارد؛ با این حال این پرسش ذهن تحلیلگران غربی را به خود مشغول کرده است که فرجام پوتینیسم به کجا ختم خواهد شد؟
به گزارش گروه بینالملل اعتمادآنلاین ، گاردین در تحلیلی از انتخابات ریاست جمهوری روسیه نوشت: پیش از 1991 تقریباً هیچ کسی انتظار سقوط اتحاد جماهیر شوروی را نداشت؛ امروز نیز کسی پایان پوتینیسم را تصور نمیکند. فرض غالب مقامات و متخصصان غربی - و همچنین روسیه - این است که پوتین تا مدتها در قدرت باقی خواهد ماند. او حرارت نظامیان ملیگرا را مهار کرده است، تا هم قدرت داخلی خویش و هم نفوذ خود را در جهان تقویت کند. پوتین تاکنون موفق بوده است. آیا این موفقیت پایدار خواهد بود؟
روایتهای متضاد از روسیه چیز جدیدی نیست. یک روزنامهنگار زمانی از بوریس یلتسین پرسید اوضاع روسیه چطور است. او فریاد زد «خوب!» وقتی که روزنامهنگار از وی درخواست که پاسخی طولانیتر ارائه دهد یلتسین در پاسخ گفت: «خوب نیست!» این داستان درکنفرانس چاتمهاوس اندکی پس از اعلام رسمی پوتین در این هفته تکرار شد. دو دیدگاه کاملاً مخالف در این کنفرانس مطرح شدند.
روایت نخست
از نظر متخصصان امریکایی، اروپایی و روسی، روسیه همچنان به دنبال رویکرد تقابلجویانه و تجدیدنظرطلبانۀ خود برای تلافی تحقیر ناشی از پایان جنگ سرد است.
پوتین هیچ راه معقول دیگری پیش روی خود ندارد. پس از اعتراضات گسترده در 2011 و 2012، او به مشروعیت سیاسی جدیدی نیاز داشت. براندازی ویکتور یانوکوویچ در 2014 در اوکراین پس از خیزشی مردمی این بهانه را به پوتین داد: تعلل غرب در قبال مسئلۀ سوریه او را متقاعد کرد که ایالات متحده به جای واکنش، با الحاق کریمه به روسیه کنار خواهد آمد.
روسیه امروز در سوریه و اوکراین در حال جنگ است، و این یک وضعیت عادیِ جدید است، نه دورانی در حال گذار. جامعه روسیه، ملیگرایی تهاجمی و احساسات ضد غرب را پذیرفته است. روسیه هیچ علاقهای به رفع منازعات موجود ندارد و برای رسیدن به اهداف سیاست خارجۀ خود از ابزار کلیدی زور استفاده میکند. تولید ناخالص ملی روسیه نزدیک ایتالیاست. روسیه نتوانسته اقتصاد خود را متنوع کند، اما پوتین در عوض ارتقای جایگاه و منزلت بینالمللی روسیه را انتخاب کرده است. پوتین تلاش میکند با برجسته کردن نقاط ضعف غرب از توجه به مشکلات داخلی گریز کند. شرایط جسمی پوتین خوب است و به نظر میرسد که مدتها جایگاه خود را حفظ خواهد کرد.
روایت دوم
با این حال، اقلیت مخالف نظر دیگری دارند. پوتین به اندازه لئونید برژنف، دبیر کل کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، در قدرت بوده است. پوتین تا پایان دورۀ ریاست جمهوریاش 71 ساله خواهد بود. حتی بدون تغییر قانون اساسی میتوان انتظار داشت که او در سال 2030، و در 77 سالگی نیز کاندیدای ریاست جمهوری شود (البته پس از میاندورهای مشابه با ریاست جمهوری مدودف در 12 - 2008).
روسیه حکومت سالخوردگان را پیشتر تجربه کرده است. تجربهای که پایان خوشی نداشت. پوتین در دولتی نفتی و اقتصادی راکد، با مشکل جانشینی مواجه شده است؛ همانند دوران برژنف. در پایان دهه 1980، قیمتهای جهانی با افتی ماندگار مواجه شدند و سهم طبقۀ متنفذ روسیه به طور فزاینده کمتر شد. رقابتهای درونی نخبگان حاکم با محاکمۀ یکی از وزرای سابق به اتهام رشوه همچنان در جریان است.
روسیه با مشکل فرار مغزها و مهاجرت جوانان مستعد از کشور دست و پنجه نرم میکند و در نتیجه محکوم به زوال است. از طرف دیگر، خیزش چین نفس روسیه را تنگ کرده و نقشههای پوتین برای ایجاد «اتحادیه اوراسیایی» کاملاً پوچ است. ملیگرایی افراطی روسیه را فرتوت کرده و پوتینیسم را به پایان عمر رسانده است.
گاردین با طرح این پرسش که غرب با روسیه چه کار میتواند بکند، نوشت: پاسخها به این بستگی دارد که کدام روایت را انتخاب کنیم. اگر قرار است پوتینیسم ادامه پیدا کند، مهار روسیه ضروریست. حرارت ملیگرایی روسی به این زودیها فروکش نخواهد کرد و متحدان غربی باید تضمین کنند هرنوع جنگ موفقیت آمیز برای روسیه در اروپا ناممکن شود. مسکو در واقع از تضعیف نقش سازمان ملل استفاده میکند و این مسئله اساس سیاستهای روسیه در اروپا و خاورمیانه بوده است.
اما بنا به روایت دوم، اگر پوتینیسم در حال زوال است، در این صورت آماده شدن برای تغییرات اساسی در روسیه قابل فهم خواهد بود. اگر هنگام فروپاشی شوروی آمادگی لازم وجود داشت، گریز از اشتباهات امکان پذیر میشد: به عنوان مثال اجرای طرحی مشابه طرح مارشال در روسیه میتوانست این کشور را از سقوط در دامن اقتدارگرایی باز دارد.
بر اساس این نظریه، روسیه برای حفظ ثبات و تداوم مدرنیزاسیون راهی جز نزدیکی به اروپا ندارد. سیستمی مشابه میتوانست روزی بدون آنکه به صورت بنیادین تغییر کند جایگزین پوتین شود. وسواس نشان دادن به پوتین اشتباه است و عمق و تداوم تحولات تاریخی روسیه را نادیده میگیرد. روسها شاید آرزوی رسیدن به استانداردهای زندگی اروپاییها را داشته باشند اما واقعاً نه تمایلی به دموکراسی دارند و نه همکاری با اروپا.
سناریوی دوم - پایان پوتینیسم - شکافهای سیاسی را در روسیه ایجاد میکند که دموکراسیهای غربی به خوبی آن را پیشبینی کردهاند. مردم روسیه بیش از آنکه به چینیها احساس نزدیکی کنند، با اروپاییها همدلی دارند. آنها میخواهند جامعهای «عادی» داشته باشند، نه جامعهای فاسد و گرفتار در توهمات «اوروِلی».
روایت نخست واقعگراتر و روایت دوم امیدبخشتر است. پوتین کاندیداتوری خود را در مکان جالبی اعلام کرد: شهر نیژنی نووگورود، گورکی سابق، جایی که آندره ساخاروف، از مخالفان بزرگ شوروی و برنده جایزه صلح نوبل در آنجا در تبعید به سر برد. او پس از اعتراض به حمله شوروی به افغانستان در سال 1980 به دستور برژنف دستگیر و سپس به این شهر تبعید شد. یک دهه از این رخداد گذشت و تحولاتی در روسیه رخ داد که هیچکس انتظارش را نداشت.
دیدگاه تان را بنویسید