توسط نشر نو؛
ترجمه دومین کتاب طنز «میراث آمریکا» چاپ شد
کتاب «زندگانی من و روزگار سخت» نوشته جیمز تِربِر بهتازگی با ترجمه حسن هاشمی میناباد توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب یکی از عناوین مجموعه «کتابخانه طنز» است که اینناشر چاپ میکند. نسخه اصلی اینکتاب در سال 1963 توسط انتشارات بَنتام منتشر شده است.
اعتمادآنلاین| کتاب «زندگانی من و روزگار سخت» نوشته جیمز تِربِر با ترجمه حسن هاشمی میناباد توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شد.
کتاب «زندگانی من و روزگار سخت» نوشته جیمز تِربِر بهتازگی با ترجمه حسن هاشمی میناباد توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب یکی از عناوین مجموعه «کتابخانه طنز» است که اینناشر چاپ میکند. نسخه اصلی اینکتاب در سال 1963 توسط انتشارات بَنتام منتشر شده است.
اینکتاب مجموعهای از حوادث کمیک پرآبوتاب و پراغراق از زندگی تازهجوانی نویسنده در دوران اقامتش در خانه پدری در کلمبوسِ اُهایو و ماجراهای غریب خانوادهاش است که برای مخاطب نامتعارف خواهند بود. ایننویسنده در توصیف یکماجرای عامدانه برای زیادکردن چاشنی خنده، از اینشاخه به آنشاخه میپرد، از خط اصلی داستان خارج میشود و حوادث عجیبوغریبی را نقل میکند که شگفتانگیز هستند.
حسن هاشمی میناباد پیشتر کتاب «حکایتهایی برای زمانه ما باز هم حکایتهایی برای ما» را از همیننویسنده ترجمه کرده که بهار امسال توسط نشر نو چاپ شد. جیمز گرووِر تربر متولد سال 1894 و درگذشته به سال 1961 رماننویس، طنزپرداز، روزنامهنگار، نمایشنامهنویس و طراح آمریکایی بود که بیشتر به خاطر داستانهای کوتاهش شناخته میشود. او از طنزپردازان بزرگ آمریکاست که «میراث آمریکا» لقب دارد. از ایننویسنده بهعنوان دومین طنزپرداز بزرگ آمریکا پس از مارک تواین یاد میشود. «حکایتهایی برای زمانه ما» مجموعهای از قصههایی به سبک داستانهای اِزوپ و لافونتِن است که همگی ابتدا در مجله نیویورکر چاپ شده بودند و سپس در سال 1940 بهطور مستقل چاپ شدند.
«زندگانی من و روزگار سخت» دو مقدمه و یکموخره دارد که مقدمه اول را جان ک.هاچِنز نوشته و باقی را خود جیمز تربر. بدنه کتاب هم 9 فصل اصلی دارد.
عناوین 9 فصل کتاب بهاینترتیب هستند: «شبی که تختخواب افتاد»، «ماشینی که همهاش باید هل میدادیم»، «روزی که سدّ شکست»، «شبی که روح آمد»، «باز هم واهمههایی در شب»، «یک قطار کلْفَت»، «سگی که مردم را گاز میگرفت»، «ایام دانشجویی» و «روزگار تیره در هیئت مشمولین».
در قسمتی از فصل «ماشینی که همهاش باید هلش میدادیم» میخوانیم:
حالا که پدربزرگ بهاصطلاح میدانست چهکسی مرده، بهنظرش ادامه زندگی با یک مِیّت و تصور اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده، هرچه بیشتر بگذرد اسباب ننگ و شرم است. خشمش بالا میگرفت و تهدید میکرد که اگر فیالفور مراسم تدفین انجام نشود، به اداره بهداشت شکایت میکند. دیدیم که باید یک کاری بکنیم. بالاخره یکی از دوستان پدر به نام جورج مارتین را قانع کردیم که به شکل و شمایل مردهای دهه 1860 در بیاید و خود را عمو زناس جابزند تا بتوانیم خیال پدربزرگ را راحت کنیم. عمو زناس قلابی با پازلفیها و کلاهشاپوی نمدی از جنسِ خزِ سگ آبی، با ابهت و عالی به نظر میرسید و چندان بیشباهت نبود به عکس لوحیِ جیوهای که از عمو در آلبوم خودمان داشتیم. آن شب، درست بعد از شام، را هیچوقت از یاد نمیبرم زمانی که این زناس قدم به اتاق نشیمن گذاشت. پدربزرگ با قد بلند و بینی عقابی و عزم راسخ، گرومپگرومپ در اتاق بالا و پایین میرفت. تازهوارد هر دو دستش را باز کرد و بلندبلند خطاب به پدربزرگ گفت: «سلام، کلِم!» پدربزرگ آهسته برگشت، نگاهی به این مهمان ناخوانده انداخت و بادی به گلو انداخت. با صدای بم پرطنینش پرسید: «تو دیگه کسی هستی؟» مارتین بلندبلند جواب داد: «من زناس هستم! برادرت زناس، سُر و سر و گنده! سرحال و قبراق!» پدربزرگ گفت: «زنانس؟ این رو باش! زناس در سال 66 از آفت شاهبلوط مرد!»
منبع: مهر
دیدگاه تان را بنویسید