نحوه برنده و بازنده شدن هنرمندان در چرخه بازار در گفتوگوی «اعتمادآنلاین» با حمیدرضا ششجوانی:
اگر صد سریال بسازند و درباره حراج بد بگویند، در نهایت به نفع حراج کار کردهاند
به گفته یک اقتصاددان فرهنگ، هنرمندان میخواهند به شهرت، شناختهشدگی (در بین هنرمندان مهم) و نهایتاً پول برسند، اما واقعیت این است که دنیای هنر بسیاری از این افراد را بازنده نگه میدارد؛ یعنی سازوکار اجتماع به گونهای است که اگر هنرمندان زیادی بازنده (فقیر) نباشند، آن تعداد اندک دیده نمیشوند.
اعتمادآنلاین| سحر آزاد- برنده شدن در دنیای هنر را اگر با آمار و ارقام و سرک کشیدن به چرخه بازار مرور کنید، خیلی هم شیرین نیست. شاید آنقدر جدی و سخت باشد که اگر تصمیم گرفتید وارد این وادی شوید، بار دیگر یک حساب و کتاب سرانگشتی کنید و ببینید واقعاً چقدر شانس و توان رقابت در این بازی را دارید و اگر احتمالهایتان رقم قابل توجهی را نشان نداد، چه بسا زرنگی کرده باشید و بتوانید در فرصتی که دارید به سراغ کار دیگری بروید البته مگر اینکه بخواهید مثل بسیاری از آنها که در این مسیر ماندهاند چون هنر برایشان مقدس بوده است، در این راه پیش بروید شاید که روزی برنده شوید و حتی در حراجهای هنری هم شرکت کنید.
حمیدرضا ششجوانی، اقتصاددان فرهنگ و عضو انجمن بینالمللی مطالعات بازار هنر (TIAMSA)، در گفتوگوی مفصل با اعتمادآنلاین از جزئیترین مسائل مربوط به حراجهای هنری همچون نحوه ورود هنرمندان، قیمتگذاری تا چگونگی محبوب شدن آثاری که خریداران برای تصاحبشان سرودست میشکنند، صحبت کرده است.
به گفته او، اگر هنرمندی بتواند از بازار اولیه و حتی ثانویه عبور کند، دسترسیاش به سه سطح دیگر بازار، که در سطح پنجم قیمتها در بالاترین میزان موجود جابهجا میشوند، راحتتر خواهد بود.
این روزها بعد از طرح مسائلی که در سریال « آقازاده » درباره حراجها عنوان شده است، نگاهی به سازوکار حراجها و بازارهای هنری میتواند برای آنها که دوست دارند از ماجراهای پشت پرده خرید و فروش آثار سر دربیاورند جزئیات بیشتری را شفاف کند، مخصوصاً وقتی به گفته ششجوانی در این بازار باید تعداد انگشتشماری برنده شوند و بقیه بازنده بمانند. همچنین در بخش پایانی مصاحبه به طور مشخصتر به سریال «آقازاده» و مسائلی که درباره ماجراهای مربوط به هنرهای تجسمی مطرح کرده است، پرداختهایم.
***
خرید و فروش هنر در هر بستری بازار هنر است نه اقتصاد هنر
*شما در نوشتهها و صحبتهایتان میان اقتصاد هنر و بازار هنر تفکیک قائل هستید در حالی که از همان اواسط دهه 80 شمسی که موضوع حراجها و فروش آثار پررنگ شد، همواره از این موضوع به عنوان اقتصاد هنر یاد میشد و اصطلاح بازار هنر حداقل در رسانهها کمتر مطرح بوده است. حراجها در بازار هنر تعریف میشوند یا اقتصاد هنر و اصولاً هر یک از این 2 به طور مختصر چه تفاوتی با هم دارند؟
اقتصاد هنر یک علم است مثل شیمی یا هر علم دیگری. اقتصاد هنر علمی است که حوزه مفهومی و روششناسی خود را دارد. بازار هنر هم از موضوعاتی است که در اقتصاد هنر بررسی میشود؛ مثلاً در بررسی حراجیها که بخشی از بازار هنر محسوب میشوند، به دنبال ساخت مدلی از رفتار بازیگران این بازار هستیم که از توضیح روابط میان 2 یا چند متغیر اقتصادی حاصل میآید.
در کشور ما هنوز «حوزه معنایی» (Semantic Sphere) اقتصاد هنر خیلی مشخص نیست و گاهی تعمداً مبهم میشود. وقتی سیاستگذار میگوید که میخواهیم اقتصاد هنر را رشد دهیم، مانند این است که بگوید میخواهیم رشد شیمی را میسر کنیم که در واقع بیمعنی است. در مورد بازار هنر هم همینطور است، برای بسیاری از بازیگران دنیای هنر- خصوصاً کسانی که با هنرهای گرانتر سر و کار دارند- آمیختن کلمات بازار و هنر را درست نمیدانند و از «آرت مارکت» استفاده میکنند که بازار به معنای عُرفی آن را فرا یاد نیاورد. به هر حال خرید و فروش هنر در هر بستری بازار هنر است و نمیتوان از عبارت اقتصاد هنر به جای آن استفاده کرد.
*از ابتدا که حراجها شکل گرفتند تقریباً 2 رویکرد به بررسی و انتقاد آن پرداختند. دسته اول مربوط به دیدگاهی بود که بیشتر از منظر روشنفکری و حتی دیدگاههای انتقادی و چپگرایانه تاثیر حراجها را بر هنر مورد مطالعه قرار دادند و این موضوع را مطرح کردند که حراجها ممکن است اندیشه مستقل هنرمند را تحت تاثیر قرار دهد. رویکرد دوم متعلق به افرادی بود که معتقد بودند حراجها ربطی به زندگی ما ندارند و معناهای جدیدی را وارد زندگیمان میکنند. این مساله در کشورهای دیگر هم درباره حراجها وجود دارد یا اینکه چون حراجها عمر زیادی در ایران ندارند از این دست انتقادها با چنین رویکردهایی مطرح میشود؟
این انتقادها بیشتر به این سبب است که افراد آشنایی کافی با سازوکار و منطق بازار هنر ندارند. حراج کسبوکاری است که نمیخواهد کیفیت هنر را افزایش دهد یا دسترسی مردم به هنر را بیشتر کند. در واقع یکجورهایی حاشیه دنیای هنر و مرکز بازار هنر است. دیدگاههای چپگرایانه نگران تسری ارزشهای بازاری به ساحتهایی از زندگی ما هستند که با ارزشهای غیربازاری اداره میشوند و هنر را هم جزو همین دسته میدانند.
آنها میگویند بعضی چیزها، مثلاً دوستی، اگر به شکل کالا و خدمات فروختنی دربیایند، ارزشی را که بر اساس کارکردشان دارا بودهاند از کف میدهند؛ به عبارتی دیگر چنانچه سایر ارزشهای آن «چیز» را فقط به ارزشهای پولی که بازار، آن را میفهمد فرو بکاهیم، آن را بیمقدار کردهایم.
من مقالهای با نام «هنر در زمانه حکمرانی پول» نوشتهام و آن را در پیوند با فقدان نقد هنری توضیح دادهام. تا وقتی منطق بازار را نشناسیم نمیتوانیم از کژکاردیهای آن هم در امان بمانیم.
به هر حال پولدارهایی هستند که میخواهند ثروت خود را به صورت نمادین نمایش دهند، ضمن اینکه ارزش آن کم نشود. آنها اثر هنری را در یک رقابت شیک میخرند چراکه در این رقابت Provenance (منشأ و اصل، سند اصالت) اثر مشخص است، و ممکن است اگر از طرق دیگری اقدام کنند، ضرر کنند. حراج موظف است سابقه و اصالت اثر را دیده باشد و اثری ارائه دهد که کیفیت دارد. در غیر این صورت میتوان از حراج شکایت کرد.
گذشته از این، وقتی این فرد در رقابت با دیگران خرید میکند دیده میشود، جزو ثروتمندان شمرده میشود و... ثروتمندان کاری میکنند که از همگنان خود حیثیت بیشتری به دست آورند. برای همین است که آثار هنری را با قیمتهای بالا میخرند چون این مفهوم را تداعی میکند که من با این قیمت میتوانم بخرم، اگر تو میتوانی بالاتر بخر. برای همین هم کسبوکار حراج باثبات است و هر کسی که به سمت این کسبوکار میرود باقی میماند، چون خریداران آن بیدی نیستند که با هر بادی بلرزند. آنها آنقدر وضعشان خوب و باثبات است که ثبات اقتصادی حراج را تضمین میکنند.
در پرانتز این را هم بگویم که حراج در ایران پیشتر هم سابقه داشته البته نه به این حرفهایگری فعلی. نمونه اول حراجیهایی بود که در اواخر دهه 1340 در کلوب رشت 29 برگزار میشد و مورد دوم از سال 1388 بیزنس اسکول ایرانیان در لندن و در مرکز همایشهای رایزن مجموعاً هشت حراج برگزار کرد.
بالاخره روزی برنده میشویم
*این انتقادها فقط مربوط به ایران است یا در کشورهای همسایه هم چنین بحثهایی وجود دارد؟
در مصر یا ترکیه هم وجود داشته است. در بازار هنر مفهومی به نام «برنده صاحب همه چیز» (winner-take-all) وجود دارد؛ به این معنی که اندکی از هنرمندان درآمد خیلی بالا دارند و بسیاری دیگر معدل درآمدشان از کار هنری کمتر از معدل درآمد کارکنان دولت است. اگر کارمند دولت در سال 40 میلیون تومان بگیرد، 90 درصد هنرمندان درآمد سالانهشان از کار هنری کمتر از این میزان است.
یک مفهوم دیگر هم وجود دارد به نام «اثر شبکه» network effect. هنرمندان تثبیتشده (برندهها) مدام در معرض دید و گفتوگو هستند و این نابرابری بین برنده و بازنده را تشدید میکند و باعث میشود مجموعهداران بیش ار پیش از برندگان خرید کنند. مردم عادی تصور میکنند وضع هنرمندها خوب است در صورتی که تنها برندهها در این چرخه دیده میشوند و باقی به دنیای هنر یارانه میدهند، یعنی از وقت و پولشان برای دنیای هنر هزینه میکنند. تعداد این دست هنرمندان خیلی زیاد است. این افراد وقتی میبینند دسته کوچکی از هنرمندان درآمدهای زیادی به دست میآورند از خودشان میپرسند چرا ما این درآمدها را نداریم؟ و این سرآغاز سوءتفاهمهای فراوان است.
هنرمندان میخواهند به شهرت، شناختهشدگی (در بین هنرمندان مهم) و نهایتاً پول برسند. واقعیت این است که دنیای هنر بسیاری از این افراد را بازنده نگه میدارد؛ یعنی سازوکار اجتماع به گونهای است که اگر هنرمندان زیادی بازنده (فقیر) نباشند، آن تعداد اندک دیده نمیشوند. هر چقدر بازندگان بیشتر باشند، قدرت نمایش برندگان بیشتر میشود.
از طرف دیگر این هنرمندان با یکسری اسطوره احاطه شدهاند. اسطوره اول این است: هنر مقدس است و نباید به چیز دیگری غیر از هنر فکر کنند، به همین خاطر وقتی صحبت از تجارت هنر یا بازار هنر میشود دلشان نمیخواهد هنرشان را آلوده پول کنند.
اسطوره بعدی این است که بازندهها میگویند: «ما بالاخره روزی برنده میشویم.» هنرمندان 60، 70 سالهای هستند که از 20 سالگی کار کردهاند و هنوز فکر میکنند بالاخره روزی برنده میشوند، اما شانس این افراد برای رسیدن به قله شهرت، شناختهشدگی و پول یک در میلیون هم نیست.
برای توضیح بیشتر باید بگویم که بازار هنر به پنج سطح تقسیم میشود. مسامحتاً میگوییم در سطح پنجم که مهمترین بخش بازار جهانی است صد هنرمند طراز اول در آن حضور دارند. در سطح چهارم هزار هنرمند شناختهشده و همینطور در سطوح دیگر که ملی و محلی میشود اعداد بیشتر میشود.
ویکتور گینزبرگ، یکی از مهمترین اقتصادانان هنر، در یکی از آخرین مقالاتش عنوان کرد که شانس یک هنرمند معمولی اروپایی برای رسیدن به سطوح بالای بازار هنر پنجهزارم درصد یا به عبارتی تقریباً صفر است. اینکه چرا هنرمند با اینکه اینقدر شانس پایینی برای برنده شدن دارد همچنان وارد دنیای هنر میشود به چند عامل بستگی دارد: اول اینکه شو یا نمایش برندهها خیلی زیاد است. جایزهای که در صورت برنده شدن نصیبشان میشود آنقدر زیاد است که مثل بلیتهای بختآزمایی بسیاری را تحریک به ورود میکند.
دوم اینکه جامعه نسبت به هنر یک حالت احترام دارد و چون افراد در آن قدر و منزل اجتماعی پیدا میکنند، تمایل دارند وارد این فضا شوند. کافی است به رشد ورودی رشتههای هنری از دهه 60 تا 90 نسبت به سایر رشتهها نگاه کنید. این آبگیر باید بزرگتر شود تا ماهی بزرگتری صید شود.
از طرف دیگر هنرمندان دارای یک خودفریبی بزرگ هم هستند که میگویند من غیر از هنر کار دیگری بلد نیستم، چون درآمد روانیای که هنرمند از کار هنری به دست میآورد بسیار زیاد است و کارش را آنقدر مهم و مقدس میپندارد که قرار نیست کار دیگری انجام دهد. برای همین به هنر میچسبند و پولی هم از آن درنمیآورند. اینجا مفهوم دیگری به نام «چسبندگی» در میان میآید؛ به این معنا که این افراد به دنیای هنر میچسبند و در دنیای هنر باقی میمانند اما ناکام.
*همانطور که خودتان هم اشاره کردید، قیمتهایی که در حراجها ارائه میشود با روند عادیای که در کار هنرمند یا گالریهاست تفاوت دارد. وقتی حراجها در منطقه شکل گرفتند و آثار ایرانی هم در آنها فروخته شد قیمتهای داخلی هم بالا رفت و بعد از مدتی نسبت به تعدیل قیمتها و توجه به جیب خریداران داخلی هشدار دادند. اگر تاسیس شعبه کریستیز دوبی را به عنوان نقطه اولیه این بحثها در نظر بگیریم، همچنان بعد از 14 سال این موضوع مطرح است که قیمت حراجها نباید ملاکی برای ارزشگذاری دیگر آثار هنری قرار گیرد...
البته سرآغاز کار حراجیها در این منطقه به سال 1379 یا 2000 برمیگردد. کریستیز حتی دفتری هم برای کارش در خیابان جردن تهران نشان کرده بود. شرایط سیاسی ایران برای تبادلهای هنری مناسب بود و تحریمهای بانکی هم در میان نبود. تکیه کریستیز بر ایران و سرمایه هنری ایران بود.
با وجود اینکه مینیاتور و هنرهای سنتی ایران پیش از افتتاح دفتر خاورمیانه در بازار هنر میگشت، اما از خرید و فروش هنرهای مدرن و معاصرمان خبری نبود. بنابراین برای معرفی ظرفیت هنرهای مدرن و معاصر ایران چند نمایشگاه در مراکز مهم جهان برگزار شد. به گمانم یکی از آنها در قالب گفتوگوی تمدنهای رئیسجمهور خاتمی شکل گرفت. یکی دیگر از آنها نیز در کریستیز لندن بود. به هر حال سال 84 وقتی دستاندرکاران کریستیز چشمانداز دولت جدید را دیدند به سرعت به سراغ کشور جانشین رفتند.
حالا در پاسخ پرسش شما باید بگویم که اصولاً حراج سراغ چه هنرمندی میرود؟ حراج سراغ هنرمندی میرود که شما نمیتوانید به صورت مستقیم پنج اثر از او بخرید. هنرمندی جاافتاده که قیمت آثارش هم مشخص است. قیمتی که در حراج تعیین میشود ملاکی برای قیمتگذاری هنرمند تازهوارد یا هنرمند تثبیتنشده نیست. حراج قیمتی را برای دستهای مختصر از هنرمندان میگذارد که کارهایشان تقاضا دارد و تقاضا هم از سوی مجموعهداران، بانکها و پولدارهاست. مردم عادی که خریداران این اثر نیستند، پس قیمتها برای آنها بالا و پایین نمیرود.
همانطور که قبلاً گفتم، در پنج سطح بازار هنر داریم. مردم عادی فقط از سطح اول و به ندرت دوم خرید میکنند. سقف قیمت بازار اولیه، الان که گران شده، هشت میلیون تومان است. چون مازاد عرضه هنرمند داریم و قیمتهایشان همیشه پایین است. در حالی که حراج ربطی به مردم عادی و هنرمند ندارد. یکسری دلال و بازیگر بازار، آثاری را که قبلاً خریداری شده، رویشان تمرکز شده، ارزش دائمالتزاید پیدا کرده و تقاضا برایشان وجود دارد، جابهجا میکنند که آنها هم یک درصد بازار هنر هستند.
*پس حراج تاثیری بر قیمتهایی که در بازار اولیه ارائه میشود نمیگذارد؟
خیلی کم و به صورت غیرمستقیم؛ به عنوان مثال هنرمند در بازار اولیه میگوید: «چطور اثری از منوچهر یکتایی با چنین قیمتی فروش میرود، پس من چرا کارم اینقدر فروش نرود؟ کیفیت اثر من که نزدیک به اوست.» او از یک لحاظ درست میگوید، برای اینکه سطح تکنیک کار سپهری با فلان نقاشی که الان کار میکند تفاوت فاحشی ندارد، اما حراج ربطی به کیفیت ندارد.
یک نقاش 50 تا کار تولید کرده و بعد هم درگذشته است. حالا سرمایهگذارها 50 کار را میان خودشان دست به دست کردهاند و کارها ارزش پیدا کرده است. بعد از آن هم برایش بازیای درست کردهاند که مختص دنیای هنر است. در واقع کار حراج منحصراً به کیفیت اثر هنری مربوط نمیشود. گرچه در بلندمدت رویکرد اقتصادی و زیباییشناسی یکی میشود. الان بهترین هنرمندان ما که در دهههای 20 تا 40 زندگی میکردهاند در حراجها هستند...
*هنرمندان مدرنیست.....
منظورم سقاخانهایها، گروه آزاد نقاشان و اینهاست... تاثیر قیمت آثاری که در حراج فروش میروند روی هنرمند بازار اولیه غیرمستقیم است. اثری به قیمت 2 میلیارد تومان فروش میرود، اما اثر هنرمند بازار اولیه با 20 میلیون تومان هم خریده نمیشود. قیمت هنرمند بازار اولیه به صورت غیرمستقیم در مقایسه با قیمتهای حراج ترقی میکند.
هنرمند نفروش
نکته در این است که همه بازارها تابعی از تقاضا هستند، برای همین در باراز اولیه شما نمیتوانید کارتان را 20 میلیون تومان بفروشید، چون سقف تقاضا حداکثر هشت تا 10 میلیون تومان است. حالا هنرمند اثر را در بازار ارائه میکند و از آنجا که زمان زیادی صرف تولید آن کرده و این زمان متناسب با بازار اولیه نیست، نه حاضر میشود کار را به قیمتی که در سطح بازار اولیه است بفروشد و نه تقاضا برایش به وجود میآید.
او چند سال روی یک تابلوی 2 در 5 متر کار کرده که جزئیات زیادی هم دارد، اما وقتی این کار را ارائه میکند، چون هنرمند جاافتادهای نیست، تقاضایی در بازار اولیه برای کارش وجود ندارد و مجموعهدار هم میخواهد از هنرمند مشهور بخرد، در نتیجه اثرش طوری قیمتگذاری میشود که جوابگوی وقت زیادی که روی آن گذاشته و مواد و متریالی که خرج آن کرده است نمیشود. پس حاضر نمیشود بفروشد. چند بار که این کار تکرار شد به بازار علامتی میدهد که به آن سیگنالینگ (Signaling) میگوییم و برچسب «نفروش» به او میخورد.
بهرغم اینکه او کار باکیفیت میکند ناشناس میماند یا برای بازیگران بازار صرف نمیکند روی آثارش کار کنند. این را هم بگویم که بر سر راه گذرِ هنرمندان از لایه اول به لایه پنجم یکسری «دروازهبان» (gatekeeper) ایستادهاند. دروازهبانان روی این لایهها میایستند و تعداد انگشتشماری از هنرمندان را از بین تعداد زیاد هنرمندان بازار اولیه انتخاب میکنند تا او به مرحله بعد راه پیدا کند...
*دروازهبانان به صورت مشخص چه کسانی هستند؟ گالریداران یا دلالان؟
اهالی بازار آنها را میشناسند. هر فرمی میتواند باشد؛ از هنرمند، گالریدار، مجموعهدار، دلال و مشاوران گرفته تا حتی برخی از کسانی که در دولت هستند. فرض کنید هنرمندی دوست آقایان آیدین آغداشلو، امید تهرانی، مسعود اخوان، علیرضا سمیعآذر یا مرتضی کاظمی باشد و آنها هم کار او را دوست داشته باشند و واجد ظرفیت تجاری شدن بدانند، پس او را به فلان گالری معرفی میکنند.
خود گالریها هم بر اساس همین دستهبندی پنجگانه دستهبندی میشوند. وقتی فردی از طریق دروازهبان به گالریای که دسته سوم است معرفی میشود، بعداً به واسطه همین گالری میتواند به آرتفرها راه پیدا کند و... برای جمعبندی این بخش، به این نکته اشاره کنم که هنرمندان خودشان هم باید حواسشان به مناسبات بازار باشد.
*بعد از رواج حراجها و بالا رفتن قیمتها این موضوع مطرح شد که قیمتها اینطور باقی نمیماند و حبابی است که میترکد. با شرحی که از وضعیت بازار به دست دادید و اینکه قیمتهای حراج برای یکسری هنرمند شناخته شده است، بحثهایی که درباره حباب قیمتها مطرح بود درست است؟ در واقع اصلاً چنین چیزی در میان بود؟
همانطور که پیشتر گفتم، این حرفها از سر ناآگاهی است. این قیمتها حباب نیست. اگر به مجموع قیمت حراج در این سالها نگاه کنید، متوجه میشوید که یک هنرمند ممکن است قیمت کارهایش 300 درصد تغییر کرده باشد و هر بار هم بیشتر شود چون آنها که خریدار حراج هستند اعتبار دارند و این اعتبار به حراج منتقل میشود. کسی که آنقدر پولدار است و میتواند یک اثر را به قیمت سه میلیارد تومان بخرد به راحتی ورشکست نمیشود.
اگر هم مشکل مالی پیدا کند، یکی از خانههایش را میفروشد چون همین خریداران بعد از مدتی به آثار هنریای که خریدهاند دلبستگی پیدا میکنند و بخشی از هویت و جایگاه طبقاتی آنها میشود. وقتی تابلو را از روی دیوار خانه بردارند، از در تو نیامده میگویند تابلو کو؟ او نمیتواند بگوید برای جبران ورشکستگی تابلو را فروختم. این آثار نشانه طبقاتیِ فرد میشود و به همین دلیل تابلو را به سختی میفروشند؛ به این معنا که حراج با قیمتهایی بالاتر حتی سر پا میماند.
*با اینکه اشاره کردید در حراج چه هنرمندانی یا چه آثاری وارد میشوند، اما میتوانید با جزئیات بیشتری در این باره توضیح دهید؟
اولین نکتهای که باید در نظر بگیرید این است که حراج فقط مربوط به شب حراج نیست بلکه گروهی از افراد که منافعشان به هم گره خورده است طی 6 ماه تا یک سال همکاری میکنند تا شب حراج برگزار شود.
خاصیتی در دنیای هنر هست که به آن «نابرابری اطلاعات» (asymmetric information) میگویند. نابرابری اطلاعات پول میسازد؛ مثلاً فقط اهل بازار هنر میداند چه کسی در مجموعهاش اثری از منوچهر یکتایی کم دارد یا تابلویی که دارد خیلی ارزشمند نیست یا چه کسی احصایی و محصص دارد و میخواهد آن را بفروشد؛ مثلاً مجموعهدار یا هنرمندی درگذشته است و وارثانش میخواهند آثارش را بفروشند.
این آثار از طریق حراج به مجموعهدار دیگری که دوست دارد این تابلوها را داشته باشد معرفی میشوند. این به هم رساندن 2 طرف در صورت موفقیت سود فراوان دارد.
حالا چگونه هنرمند میتواند وارد حراجها شود؟ در واقع حراج، هنرمندزدایی شده است. حراج جای هنرمند نیست بلکه جای اثر هنری است. در حراج مالک اثر هست اما پدیدآورنده آن نیست. بخشی از آثار از طریق گالریها به حراج معرفی میشوند. فعالان حراج آن اثر را بررسی میکنند تا ببینند برای آن کار تقاضای مناسبی هست یا نه.
چطور میشود وقتی که پنج خریدار حضور داشته باشند روی دست همدیگر «بید» (بالا بردن دست به نشانه تمایل برای خرید اثر در جریان حراج) کنند؟ اگر یک خریدار وجود داشته باشد، حراجی شکل نمیگیرد. پس اثری به حراج میآید که چندین خواهان داشته باشد. کسانی که در بازار هنر حضور دارند متوجه این نکته هستند که چه آثاری ارزش افزوده ایجاد میکنند و افراد بر سر آن به رقابت برمیخیزند.
واسطهها هم پیشنهاددهنده اثر هستند. در حراجهای بزرگ بینالمللی کارشناسان و مشاورانی هستند که متخصص (Specialist) نام دارند. آنها گالریها و مجموعههای مختلف را جستوجو میکنند تا اثری برای حراج پیدا کنند. هنرمند هم میتواند مستقیم از روی وبسایت اثرش را معرفی کند، اما معمولاً نه حراجگزار پاسخ او را میدهد نه مجموعهدار اثر را میخرد، چون معتمد آنها که بازی بازار را میشناسد او را معرفی نکرده است.
اگر قرار بود اثری از این هنرمند به حراج بیاید، آن مشاور حتماً او را پیدا کرده بود. سخنم را کوتاه کنم: اثر از طریق گالریدار، مشاور، واسطه، کیوریتور یا بالاخره یکی از دروازهبانان دنیای هنر، با در نظر گرفتن تقاضای موثر، به حراج معرفی میشود.
*نحوه قیمتگذاری چگونه است؟ معیارهای مشخصی دارد؟
تقاضا قیمت را مشخص میکند. در حراج مفهومی به نام Willingness To Pay یعنی «تمایل به پرداخت» داریم؛ یعنی هر کسی بیشتر پرداخت کند اثر را میخرد. در بازار هنر اصطلاحی به نام «امتیاز اطلاعاتی» داریم؛ یعنی قیمتها در خرید و فروشهای قبلی کارهای هنرمند تقریباً مشخص شده است.
ما نمیدانیم قیمت یک هنرمند در بازار اولیه چند است چون همان اثر در یک گالری هشت میلیون تومان و در گالری دیگر چهار میلیون تومان قیمت دارد، اما برای کسانی که در حراج هستند حدود قیمت تقریباً مشخص است؛ مثلاً میدانیم قیمت آثار مهرداد محبعلی یا عبدالرضا دریابیگی در چه حدودی است. پس با همین اطلاعات اثر به حراج میرود و آنجا قیمتگذاری میشود.
غیر از برند هنرمند که تعیینکننده اصلی تقاضاست، وضعیت فیزیکی اثر، داشتن پراونانس (سند اصالت اثر) مناسب و رزونه (فهرست توصیفی آثار)، زنده بودن یا درگذشت هنرمند، میزان اقبال در بازارهای خارجی و موانعی مانند ملیت هنرمند و حق بازفروش آثارش بر قیمت اثرگذار هستند.
*منظورم کمینه و بیشینهای است که برای هر اثر در کاتالوگ حراج مشخص شده است.
بگذارید ساختار قیمت را در حراج توضیح بدهم خودبهخود پرسش شما را هم جواب دادهام. ما چهار نوع قیمت در حراج داریم: پایه، کف، چکش و تخمینی. قیمت کف حداقل قیمتی است که مالک اثر حاضر به فروش مالش شده است. این قیمت با موافقت حراجی تعیین میشود و مخفی باقی میماند. اگر پیشنهادها به قیمت کف نرسد، اثر اصطلاحاً «ذخیره» میشود؛ به این معنی که فروخته نشده و جزو داراییهای فروشنده باقی میماند.
قیمت چکش همان قیمتی است که اثر فروش رفته است. قیمت تخمینی نشاندهنده ارزش حدودی اثر در بازار است. تخمین حداقلی و حداکثری وجود دارد؛ مثلاً در کاتالوگی که 2 ماه قبل از حراج منتشر میشود قیمت یک اثر را بین 700 میلیون تا یک میلیارد و 200 میلیون تومان برآورد میکنند. قیمت حداکثر یک میلیارد و 200 میلیون تومانی نزدیک به شهرت واقعی اثر است و قیمت حداقلی 700 میلیون نزدیک به قیمت کف.
قیمت حداقلی ممکن است منجر به افزایش تعداد خریداران شود، اما احتمال دارد به خریدار این حس را بدهد که زیادی پول داده است. در مورد قیمت حداکثر هم همینطور است. از یک سو باعث میشود کسانی که اطلاعات اندکی دارند ارزش اثر را بیشتر از واقع برآورد کنند و کسانی هم از خرید پشیمان شوند. به هر ترتیب تخمین اشتباهِ حراجی میتواند به شهرت آن صدمه بزند. حراج تهران تا الان در این خصوص درست عمل کرده است.
قیمت پایه قیمتی است که حراجی در ابتدای فروش اعلام میکند و پیشنهادها بر اساس آن شروع میشوند. البته ممکن این قیمت بسیار پایینتر از قیمت تخمینی باشد.
شکست دولت در بخش فرهنگ
*مواردی که در سریال «آقازاده» نشان داده میشود چقدر در حراجها وجود دارد و اینکه ممکن است چون حراجهایی در داخل ایران تازه هستند اینقدر جنجالی شده باشند؟
پیش از پاسخ به این پرسش باید بگویم من در جایگاه اقتصاددان فرهنگ، موافق و پشتیبان حراجیهای هنری هستم چراکه بخشی ضروری از زیست نظام بازار هنر کشور را تشکیل میدهد. به واسطه حضور حراج است که خدمات بیرونی هنر شکل میگیرند و صندوقهای سرمایهگذاری هنر، بورس هنر، بانکداری هنر (توثیق آثار هنری) و بیمههای مدیریت ریسک در هنر به وجود میآیند. از این رو حراج نه تنها خوب بلکه ضروری است.
آثاری در حراج شرکت داده میشوند که قیمت بالایی دارند و به همین دلیل احتمال تقلب آنها هم بالا میرود. پیشتر هم گفتم، در بازار هنر نابرابری اطلاعات حاکم است و به همین دلیل بازار غیرشفاف است. به عبارت دیگر اگر مشتری حساسیت یا مهارتهای هنری، تاریخی و فنی کافی نداشته باشد، اطلاعاتش با اطلاعات فروشنده یکسان نیست. فروشنده اطلاعاتی به مراتب بیشتر و بهتر دارد.
به همین خاطر احتمال کژگزینی (Adverse Selection) در آن بالاست. برای پیشگیری از فریبکاری در همه دنیا سازوکارهایی برقرار است و در ایران نیز وجود دارد، اما کمتر. این سازوکار بدینگونه است که هر اثری به حراج راه داده نمیشود مگر اینکه سابقه مالکیت آن کاملاً مشخص شده باشد؛ یعنی معلوم شده باشد این کار قبلاً دست چه کسی بوده و به چه قیمتی فروخته شده، در کاتالوگ رزونه (catalogue raisonné) هنرمند باشد و...
حراج مجبور است این سازوکارها را رعایت کند در غیر این صورت، کسبوکارش با خطر جدی مواجه میشود. مساله جعل همیشه در میان بوده است.
خیلی مواقع اثری از حراج کنار گذاشته میشود چون اصالت آن کاملاً آشکار نیست، اما درباره مسائل دیگری که در سریال آقازاده هم عنوان شده باید به یک وضعیت ویژه در ایران اشاره کرد و آن اینکه ما در بخش فرهنگ دچار شکست دولت (government failure) هستیم. شکست دولت به این معناست که سیاستگذار دولتی خودش ذینفع بازار میشود. در نتیجه بیم آن میرود که سیاستگذار منافع شخصیاش را به خیر همگانی ترجیح دهد.
وقتی مشاور فعلی وزیر فرهنگ و ارشاد در امور اقتصاد فرهنگ سهامدار حراج تهران است، خویشان افراد صاحب نفوذ در اداره آن سهیم هستند. وقتی کسی در جایگاه هیات مدیره بنیادی فرهنگی، مدیر موسسهای دولتی یا اصلاً مدیر دولت کار تجاری هنر بکند، آن وقت است که میگوییم بخش فرهنگ به شکست دولت مبتلا شده است. همینجاست که حاشیهها شروع میشود. سریال آقازاده هم به نوعی به همین وضعیت ویژه اشاره میکند.
*اتفاقاً از دورههای اول حراج تا به امروز در همان ردیفهای اول شاهد حضور مدیران وزارت ارشاد بودیم که گاهی وزیر ارشاد هم حضور داشته، اما در ردههای دیگر، مدیران هنری کشور حتماً حضور داشتند. این اتفاق چقدر در دیگر حراجهای دنیا معمول است؟
اصلاً معمول نیست. اتفاقاً من مقالهای دارم با عنوان «چرا وزیر فرهنگ نباید در حراج تهران شرکت کند؟» و با برهانهای اقتصاد فرهنگ توضیح دادهام که این کار «برون رانی» (crowding out) ایجاد میکند و به نفع بازار هنر نیست. این موضوع مانند این است که وزیر تبلیغ کسبوکاری معین را بکند. واقعاً حضور وزیر فرهنگ در حراجخانهها نادر است. ممکن است نماینده دولت برای خرید اثری ملی در حراج حاضر شود، اما نه بیش از آن. آیا در حراج کریستیز، که رُل مدل حراج تهران است، وزیر فرهنگ بریتانیا در صف اول مینشیند؟
این را هم باید بگویم که کل بازار هنر تهران در یک سال حدود 10 میلیون و 300 هزار دلار است؛ یعنی کل پولی که در آرتفر تیر، حراجیها و گالریها حاصل میشود 10 میلیارد و 300 هزار دلار است، در حالی که مقیاس آن در جهان 64 میلیارد دلار است. یعنی نسبت بازار هنر تهران به بازار جهان 15هزارم درصد است؛ به عبارت دیگر اگر یک درصد از بازار هنر جهانی را تقسیم بر هزار کنیم، 15 سهم آن به بازار هنر تهران تعلق میگیرد. حال ببینید که ما داریم درباره چه سهم کوچک و ناچیزی در مقیاس جهانی حرف میزنیم.
*این سریال میتواند مردم را به خرید آثار هنری جذب کند؟
مردم نه. اما هر چقدر جنجال بیشتر باشد، تاثیر شبکهای برای هنرمندان برند بالاتر میرود. اگر صد سریال بسازند و درباره حراج بد بگویند، در نهایت به نفع حراج کار کردهاند.
*روی برخی از نقاشان در این سریال تمرکز بیشتری شده است که نمونه واضح آن کوروش شیشهگران است. در برخی از اظهارنظرها در فضای مجازی گفته میشود که ممکن است این کار برای سرمایهگذاری بیشتر روی کارهای برخی از هنرمندان باشد. چقدر این موضوع درست است؟
اینطور نیست. زمانی که هنرمند در قید حیات نباشد یا نتواند کار کند، بسیاری از آثارش فروخته شدهاند. مگر فرامرز پیل آرام یا سیراک ملکونیان چند اثر باقی گذاشتهاند؟ این آثار بعد از چند سال به خاطر تقاضای بالای مجموعهدارها و ارزشمندی کارها در مجموعههای شخصی میمانند و کمتر برای خرید و فروش بیرون میآیند مگر اینکه کسی بورسباز باشد و بخواهد تند تند بخرد و بفروشد که آن هم به ضرر حراج است.
در نتیجه باید یکسری هنرمند جدید به بازار هنر اضافه شوند. کسانی میآیند تا جای هنرمندان جاافتادهای را بگیرند که آثارشان در مجموعههای شخصی است یا اگر اثری از آنها در بازار هست شاخص نیست و حراج هم میلی به کاندیدا کردن آنها ندارد. شیشهگران جزو هنرمندان تثبیتشده است.
اگر قرار باشد سریال برای داغ شدن بازارِ کسی کار کند و نگاه سرمایهگذارانه آتی داشته باشد، باید هنرمند دیگری را برگزیند. از این رو نه آنقدر هوشمندی در این سریال هست که بازارسازی (market making) یا سلیقهسازی (taste making) کند و نه شیشهگران گزینه مناسبی برای این کار است. شاید اگر هنرمندی را نام میبردید که کارش تازه به سطوح ملی رسیده بود آنوقت میگفتیم تهیهکننده یا سرمایهگذار دوجین از کارهایش را خریده یا قرارداد اختیار معامله (Option contract) با او امضا کرده و میخواهد به این وسیله سود سرمایهاش را تضمین کند.
دیدگاه تان را بنویسید