کد خبر: 447581
|
۱۳۹۹/۰۹/۰۵ ۱۳:۰۰:۰۰
| |

بابک کریمی در گفت‌وگوی ویدئویی با «اعتمادآنلاین»:

بعد از تعطیلی سینما به خاطر کرونا به فکر افتادم پیک موتوری شوم / اصغر فرهادی جسارت داشت که وارد دل و روده طبقه متوسط شود / سوفیا لورن جزو پیامبران سینماست که دیگر تکرار نمی‌شوند / فیلمنامه‌هایی برای من می‌آید که در آنها انگار یک مشت آدم وحشی را مثل حیوان

بابک کریمی یک سینماگر دوزبانه است و به گفته خودش کارش را در ایتالیا با بازی کردن در تیزرها و فیلم‌های کمدی آغاز کرده است. او فرزند بازیگر، کارگردان و مجسمه‌ساز مشهور ایرانی «نصرت‌الله کریمی» است. به گفته خودش شاید فیلم «بلیت‌ها» ساخته عباس کیارستمی بود که باعث شد اصغر فرهادی او را قاضی جدایی‌اش بکند. و در فیلم «گذشته» و «فروشنده»‌اش مجدداً از این بازیگر بهره ببرد.

حجم ویدیو: 111.22M | مدت زمان ویدیو: 00:45:26 دانلود ویدیو
کد خبر: 447581
|
۱۳۹۹/۰۹/۰۵ ۱۳:۰۰:۰۰

اعتمادآنلاین| تبسم کشاورز- بابک کریمی یک سینماگر چندزبانه است و به گفته خودش کارش را در ایتالیا با بازی کردن در تیزرها و فیلم‌های کمدی آغاز کرده است. او فرزند بازیگر، کارگردان و مجسمه‌ساز مشهور ایرانی «نصرت‌الله کریمی» است که پس از سپری کردن دوران دبستان در تهران به ایتالیا می‌رود و بعد از تحصیل در زمینه هنر، در دانشگاه سینمایی چنترواسپریمنتاله در شهر رم به تدریس سینما مشغول می‌شود.

کریمی علاوه بر حضور در پروژه‌های مستند به عنوان کارگردان، فیلمبردار و تدوینگر در کشورهای مختلف، تدوین فیلم‌های سینمایی «پلاچیروریتسوتو»، «مارکیز» و «رأی مخفی» را هم انجام داده است.

با مرور کارنامه کریمی در سینمای ایران در ابتدا همه ما او را در نمایی از فیلم «جدایی نادر از سیمین» به یاد می‌آوریم، فیلمی که به شناخت بیشتر او در سطح بین‌المللی کمک کرد و برای نقش‌آفرینی در آن جایزه خرس نقره‌ای بهترین بازیگر را از جشنواره برلین در دستانش گذاشت.

به گفته خودش شاید فیلم «بلیت‌ها» ساخته عباس کیارستمی بود که باعث شد فرهادی او را در نقش قاضی در فیلم «جدایی» به کار گیرد و در فیلم «گذشته» و «فروشنده»‌ هم مجدداً از این بازیگر بهره ببرد.

این بازیگر که بارها از بازی‌اش در سطح بین‌المللی تمجید شده، سال پیش برای نقش‌آفرینی در فیلم «سینما شهر قصه» نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در جشنواره فیلم فجر شد.

کریمی این اواخر 2 فیلم «جنایت بی‌دقت» ساخته شهرام مکری و «آزاد» ساخته کورتسه را در جشنواره ونیز داشت و همینطور با «سوفیا لورن» بازیگر نامدار سینمای ایتالیا در فیلم سینمایی «زندگی در پیش رو» همبازی شد. به همین بهانه گفت‌وگویی ویدئویی از طریق اسکایپ با او که به گفته خودش به دلایل خانوادگی این روزها در ایتالیا حضور دارد، داشته‌ایم.

در ادامه گفت‌وگوی ویدئویی اعتمادآنلاین را با این بازیگر در خصوص تاثیر کرونا در سینما، همبازی شدن با سوفیا لورن، چگونگی انتخابش برای بازی در فیلم های «جدایی نادر از سیمین»، «زندگی زیر سایه والدین نامدار» و... را بخوانید و تماشا کنید.

بابک کریمی

***

*سلام و عرض ادب آقای کریمی عزیز، ممنون که دعوت ما را پذیرفتید. مرسی که این فرصت را در اختیار ما و مخاطبان‌مان قرار دادید.

مرسی؛ سلام به شما، تمام بیننده‌ها، خواننده‌ها و فالوئرهاتون.

*می‌دانم که شما ایران نیستید و الان ایتالیایید. مجبور شدیم که دورادور با شما گفت‌وگویی از طریق اسکایپ داشته باشیم. اگر می‌خواهید سلامی عرض کنید به کسانی که مخاطب‌تان هستند.

سلام دارم به تمام بینندگان و شنوندگان‌تان. متاسفانه به دلایل خانوادگی الان رم هستم. چند روز دیگر قرار است که به تهران بیایم، اما قرار است که به سر کار بروم بنابراین باز نمی‌توانستیم همدیگر را حضوری ببینیم. آخر و عاقبت‌مان همین اسکایپ بود.

*آقای کریمی می‌دانیم که این روزها گفتمان تمام دنیا در خصوص کروناست که به هر حال این قضیه در تمام مشاغل تاثیر گذاشته و طبیعتاً سینما هم از آن مستثنی نبوده. می‌دانم که پیش از این هم خودتان مبتلا به کرونا شدید که خوشبختانه آن را پشت سر گذاشتید. دوست دارم کمی راجع به این صحبت کنیم که بگویید این قضیه کرونا چه تاثیری در سینما داشته و فعالیت‌‌های این روزهای شما چیست؟ کمی راجع به اینها صحبت کنید ممنون می‌شوم...

اثراتی که گذاشته جلوی چشم همه است. سالن‌ها را بسته‌اند و خود تولید سینما دچار مشکل شده، ولی به هر حال یک جوری کجدار و مریز دارد جلو می‌رود. ما داریم سعی می‌کنیم با رعایت تمام تدابیر این کار را بکنیم.

شاخه‌ای که خیلی ضرر خورد از این بابت در هنرها تئاتر است. اگر سینماها را ببندند به هر حال اینترنت و سی دی‌ها در مغازه‌ها هست. به هر حال یک جوری می‌شود به مخاطب رسید، ولی تئاتر، چون ماهیتش این است که تو بروی در سالن و روبه‌روی آن آدم باشی- برای همین هم هست که فیلم‌های تئاتری زیاد نمی‌گیرد چون تبدیل به فیلم‌ می‌شود، بدون اینکه فیلم باشد و در این [مورد] باید خصوصیات دیگری داشته باشد- این است که ضرر بزرگ‌تر را تئاتر و تمام کسانی که در تئاتر کار می‌کنند، می‌بینند. ما در سینما بعد از آن شوک اولیه که ایجاد شد گفتیم که چه کار کنیم چه کار نکنیم، چون به نظر می‌آمد که تعطیلی مادام‌العمر است.

من هم حتی به فکر شغل‌های آلترناتیو بودم. گفتم خب، حالا چه کار بکنیم. تمام پول‌هایم را سر یک پروژه‌ای که خودم تولید کرده بودم، ریختم. گفتم حالا خودمم و موتورم. پس بروم پیک شوم چون در روزهایی که همه جا بسته بود فقط پیک‌موتوری‌ها درآمدشان خیلی خوب بود که باید غذا و این‌جور چیزها را می‌بردند به خانه مردم. گفتم تهش می‌رویم این کار را می‌کنیم دیگر. خودم را برای همچین کاری آماده کرده بودم.

*می‌دانم که شما سالیان سال است که در جشنواره ونیز فعالیت کردید و مشاور جشنواره بودید. امسال 2 فیلم به 2 زبان متفاوت در جشنواره داشتید که این شرایط برای هر کسی پیش نمی‌آید. فیلم «جنایت بی‌دقت» اثر آقای مکری و فیلم «آزاد» اثر کورتسه‌. به هرحال این موقعیت بسیار خوبی بود برای شما که در جشنواره ونیز هر سال بودید. اما متاسفانه این فرصت را از دست دادید. کمی راجع به این موضوع و تفاوت کار کردن در سینمای ایران و سینمای ایتالیا بگویید. شما در سینمای ایران بیشتر در کارهای درام بازی می‌کنید، یعنی ما بیشتر این کارها را از شما دیده‌ایم و در سینمای ایتالیا بیشتر کمدی.

این هم به هر حال اتفاقی بود که افتاد، چون من در ایتالیا بازیگر یک سری از تیزرهای کمدی بودم. برای «کارخانه شکلات‌سازی» که بچه‌ها هم خیلی طرفدار آن بودند بازی کردم و خیلی هم موفق شد.

در این تیزر ما سه نفر بودیم و حدود 6 سال عکس‌هامان روی قوطی‌ها، سوپرها و کاکائوها پر بود. متاسفانه ایتالیایی‌ها یک عیبی که دارند این است که دارند خیلی کلیشه‌ای می‌شوند؛ یعنی شده‌اند. البته ایران هم کمی این‌طوری است. موقعی که در نقشی گل می‌کنی دیگر همه‌اش تو را برای آن نقش می‌خواهند؛ یعنی اگر رُل بدجنس را بازی بکنی برای رل بد می‌خواهند، اگر خشنی خشن، اگر عصبی هستی باید 10 سال نقش عصبی بازی کنی. آنجا هم این‌طوری است. بعد ما سه تا خارجی بودیم. من با وجود اینکه زبان ایتالیایی‌ام خیلی فول است و می‌توانم راحت نقش‌های ایتالیایی را بازی کنم، سال‌ها نقش خارجی‌ای به من می‌دادند که در ایتالیا زندگی می‌کند؛ یعنی موقعی هم که پایم به سینما باز شد- چه می‌‌دانم- همیشه من نقش کبابی مصری بازی می‌کردم، نقش پدر سنتی مراکشی بازی کردم، ملوان ترک بازی کردم. همیشه از این‌جور نقش‌ها بوده.

حتی به ایجنت خودم می‌گفتم بابا تو که من را می‌شناسی. می‌دانی اینجا چه جوری حرف می‌زنم؛ مثلاً اگر اسمم را عوض کنم هیچکس شک نمی‌کند که من خارجی باشم. دیگر تو چرا من را فقط می‌فرستی برای تست این‌جور فیلم‌ها! اینجوری بود دیگر، یعنی تا اسمم را می‌گفتم، می‌گفتند کجایی هستی؟ تا می‌گفتم ایرانی، می‌گفتند تو که نمی‌توانی نقش دکتر را بازی کنی. خلاصه همیشه در آنجا من را خارجی می‌دیدند.

گرایش فیلم‌های ایتالیا آن سال‌ها که من شروع کردم بیشتر فیلم‌های کمدی بود و چون من هم با تیزرهای کمدی شروع کرده بودم خود به خود افتادم در آن خط. وقتی آمدم ایران چون با فیلم‌ «جدایی نادر از سیمین» شروع کردم که کاملاً قطب مقابل آن فیلم‌ها بود یک‌هو از این‌‌وری شد.

من بعد از «جدایی نادر از سیمین» یک سال و نیم مدام فیلم رد کردم، چون تمام نقش‌ها یا قاضی یا وکیل یا مامور اطلاعاتی بود که یکی را سین‌جیم می‌کرد، یا رئیس پاسگاه بود. کم‌وبیش همان شخصیت بازوی اجرایی قانون حکومتی بود.

من گفتم بابا، من هزار جور نقش متفاوت دیگر می‌توانم بازی کنم، چرا همه‌اش کپی‌پیستی همان کار را کنم؛ یعنی همان آدم بود فقط اتاقش عوض می‌شد. البته بعد از اینکه فیلم‌های ایرانی به آنجا [خارج از کشور] رفتند، تا یک جایی باز من را قبول نمی‌کردند، چون می‌گفتند که تو ایرانی هستی دیگر و رفتی ایران فیلم بازی کردی و هنر نکردی.

یک روز رفتم بلژیک تا فیلمی به زبان بلژیکی در نقش یک پاکستانی بازی کنم. چون بلژیکی‌ها یک فرانسه دیگری که لهجه دارد حرف می‌زنند، فرانسوی‌ها یک جور دهاتی حساب‌شان می‌کنند. 2 ماه روی لهجه‌ام کار کردم و به زبان فرانسه و اردو سر صحنه فیلم بازی کردم. این [کار] که در رُم و جشنواره آمد، دوستان، ایجنت و همه آمدند و گفتند تو بازیگری. دیگر من را به عنوان یک بازیگر قبول کردند.

در هر صورت در ایتالیا هم کمدی و هم درام بازی می‌کنم. در ایران هم پارسال برای اولین بار در فیلم «سینما شهر قصه» که در جشنواره بود و هنوز اکران نشده یک نقش کمدی خیلی خوبی بازی کردم که خودم برای اولین بار از خودم خوشم آمد.

*شما سالیان سال از سینما دور بودید. یعنی یک وقفه‌ای این بین افتاده بود و در سینمای ایران سی سالی کار نمی‌کردید. دلیل این فاصله چه بود که بعد از این همه سال با فیلم «جدایی نادر از سیمین» فعالیت‌تان را شروع کردید ؟

من از بچگی [و] 11 سالگی به ایتالیا رفتم که با مادرم زندگی کنم. در آنجا درس خواندم، کار کردم، ازدواج کردم و بچه‌دار شدم؛ یعنی زندگی‌ من کلاً در ایتالیا بود. از یک جایی به بعد حس کردم که دیگر زندگی من در ایتالیا به سقفش رسیده، همه را بستم و دوباره با یک چمدان از این سو مهاجرت کردم و به ایران آمدم. هیچ تصوری هم نداشتم که اگر آمدم ایران باید چه کار بکنم.

من در ایتالیا بیشتر کار تدوین می‌کردم و کار اصلی‌ام آن بود و ریز ریز بازیگری از لابه‌لایش بیرون آمد. ولی وقتی که من چمدان‌هایم‌ را بستم یک تدوینگر بودم که چمدانش را بست و آمد ایران. حالا صحبت‌هایی هم با آقای فرهادی سر فیلم کرده بودیم ولی هنوز قطعی نبود. خلاصه قرار بود من به ایران بیایم تا همدیگر را ببینیم و این برنامه‌ها. که بعد آمدم و فیلم را بازی کردم، ولی آن موقع برای من یک اپیزود بود که می‌روم این نقش را بازی می‌کنم و تمام می‌شود؛ یعنی قرار نبود که چیز طولانی‌ای باشد و ادامه داشته باشد. ولی فیلم به طرز عجیب و غریبی گرفت و زندگی من هم به طور کل عوض شد. اما این‌جوری نیست که من سی سال از سینما عقب مانده باشم، من همان جا هم کار می‌کردم و مشغول بودم.

بابک کریمی

*بله، منظور من هم در سینمای ایران بود...

بله، بله. من 10 سالگی فیلم «درشکه‌چی» را بازی کردم. 11 سالگی رفتم و در 51 سالگی برگشتم و الان اینجا هستم.

*بگویید چه شد که در فیلم «جدایی نادر از سیمین» آقای فرهادی بازی کردید؟ چطور شد که شما را برای این نقش انتخاب کردند؟

والا خیلی اتفاقی شد. از این لحاظ که یک سال و نیم قبل از این فیلم من جشنواره ونیز بودم که دوستم، نادر تکمیل همایون که پاریس زندگی می‌کند آنجا فیلم داشت. من با او سلام و علیک کردم که یک هو گفت، راستی آقای فرهادی [در] پاریس خانه من فیلم «تیکتس» را دیده و خوشش آمده. [منظورش] فیلم «تیکتس» (بلیت‌ها) [بود] که آقای کیارستمی یک اپیزودش را کار کرد و من در آنجا به طور اتفاقی یک نقش بازی کردم، آن هم کوچک و رفتم جانشین یک بازیگر شدم که دقیقه نود نیامده بود.

بعد گفت، اگر دوست داری [فرهادی] دوست دارد با همدیگر کار کنید. من او را نمی‌شناختم و فقط 2 فیلم از آقای فرهادی دیده بودم و خیلی خوشم آمده بود، چون در دورانی که همه یا در فیلم‌های فانتزی بودند یا می‌رفتند در کوه و کمر، او این جسارت را داشت که وارد دل و روده طبقه متوسط تهرانی، اصطلاحاً شهری، بشود و این تحول را از درون و با کیفیت بالا تعریف کند.

بعد از چند ماه در ایتالیا از طریق موبایل یکی از دوستانم تلفنی از او دریافت کردم که گفت، من یک طرحی دارم. این تمام شد [و] رفتم تهران به تو زنگ می‌زنم. رفت ایران و کلاً سکوت شد و [من هم] گفتم تمام است دیگر. در این کار ما قول و قرار زیاد به همدیگر می‌دهیم. نه [اینکه] از روی بدقولی [باشد]، کلاً خیلی از پروژه‌ها به ثمر نمی‌رسد. این بود که دنبال کار خودم بودم تا بالاخره یک روز تلفن زنگ زد و داستان «جدایی» را کم‌وبیش تلفنی برایم تعریف کرد و گفت، ما سه چهار ماه دیگر شروع می‌کنیم. اگر بتوانی بیایی که خوب است. من هم همان موقع داشتم بار و بندیلم را می‌بستم و گفتم، آره، حتماً می‌آیم تهران. همان موقع قرار شد همدیگر را ملاقات کنیم و ببینیم که شدنی هست، که [همدیگر را] دیدیم و شدنی شد. یک جوری بگویم که این کار قسمت بود.

سینما

*شما بعد از سال‌ها در سینمای ایران فیلمی با آقای «فرهادی» و «کیارستمی» داشتید. خوشبختانه الان شما جزو بازیگرهای پرکار ولی گزیده‌کار هستید؛ یعنی نمی‌توان گفت که آقای بابک کریمی کم‌کار است. جدا از آن این اواخر دارید در فیلم کارگردان‌های جوان هم خیلی کار می‌کنید و هر فیلمی هم که بازی می‌کنید به فستیوال‌ها و جشنواره‌های جهانی زیادی می‌رود و جوایز خوبی می‌گیرد. بگویید چطور این‌قدر فیلم‌ها و فیلمنامه‌های خوبی را انتخاب می‌کنید؟

من زمانی که تدوینگر هم بودم فیلم‌هایی که تدوین می‌کردم همیشه به جشنواره‌ها می‌رفت. رفقایم به من می‌گفتند تو تدوینگر جشنواره‌ای هستی. حالا هم که بازی می‌کنم می‌گویند بازیگر جشنواره‌ای هستی.

والا نمی‌دانم چه جوری باید این را توجیه کنم. بله، ولی گزیده‌ای کار می‌کنم. اولاً به خاطر اینکه تنبل هستم، اگر قرار باشد صبح بجنبم، عجله‌ای حاضر شوم و ساعت پنج‌ونیم، در سرما و گرما بلند شوم و 6 سر صحنه باشم، واقعاً باید یک چیزی وسوسه‌ام بکند، همین‌جوری نیست [که] بیدار شوم و بروم.

من هر وقت کار ندارم راحت تا ظهر می‌خوابم. دلیلی نمی‌بینم که همین‌جوری وقتی کاری ندارم دیسیپلین صبح سحری داشته باشم. حالا این یک خرده شوخی است ولی تا یک حدی [همین] هست.

به هر حال فکر می‌کنم موقعی که ما می‌طلبیم آدمی که از صبح تا شب کار می‌کند، گرفتاری دارد، شب به جای اینکه استراحت کند وقت بگذارد با ماشین بیاید، پارک کند، برود سینما، صف ببند و بلیت بخرد، [دیگر] نمی‌تواند دست خالی بیرون برود؛ یعنی ما موظفیم که خوب باشیم. مثل وقتی که یک نفر را یک شب به خانه‌ات دعوت می‌کنی باید پذیرایی درست و حسابی باشد و شب به‌یادماندنی‌ای برای او بسازی. از این لحاظ فیلم برای من باید یک دلیل قوی داشته باشد که قبولش کنم.

ممکن است [دلیلش] فیلمنامه باشد یا خود کارگردان. گاهی وقت‌ها کارگردان و فیلمنامه معمولی هستند، ولی بازیگرها کسانی هستند که من دوست دارم با آنها کار کنم و اقلاً یک تجربه بغل آنها داشته باشم. یک وقت‌هایی ممکن است لوکیشن باشد؛ مثلاً می‌رویم جاهایی فیلمبرداری می‌کنیم که این خودش یک ماجراست. سعی می‌کنم با فیلم زندگی کنم. بعضی‌ها هنر را می‌گذارند در زندگیشان و کار، کار است، کاری که ممکن است دوست هم نداشته باشند. سعی می‌کنند کاری باشد که در آن پول است [و] با آن پول که در می‌آورند هنر را در زندگیشان پیاده بکنند.

من سعی می‌کنم هنر را در کارم بیاورم؛ یعنی با کارم زندگی کنم و این سه با هم است. دورانی که دارم کار می‌کنم اسمش این است که کار می‌کنم، ولی دارم آن تجربه را در کنار آدم‌هایی که خودم انتخاب کردم، در یک شرایط و داستانی که این قرار است نتیجه‌ای بدهد، زندگی می‌کنم. این باعث می‌شود که خیلی گزیده کار کنم، مخصوصاً این سال‌های اخیر در سینمای ایران که خیلی کپی‌پیستی کار می‌کنند. یک زمانی که فیلم‌های آقای کیارستمی آن‌ور خیلی موفق بود، همه حتی آن جوان جوان‌ها راه می‌افتادند می‌رفتند در دهات‌ها و کوه و کمر فیلم‌های روستایی می‌ساختند. چون من مشاور جشنواره ونیز بودم فیلم‌ها را پیش من می‌آوردند.

می‌گفتم آخر باباجان تو که اصلاً نمی‌روی روستا، چرا فقط برای فیلمسازی می‌روی. آقای کیارستمی وقتی می‌رفت در روستا فیلم می‌ساخت فیلم روستایی نمی‌ساخت، داشت چیز دیگری را از زبان روستایی‌ها تعریف می‌کرد. این‌جوری نیست که بروی آنجا [و در نتیجه] این کارهایت فروش کند. خیلی از ته شروع می‌کردند و تجاری نگاه می‌کردند. می‌دیدند که چه کارهایی آن‌ور دارد فروش می‌رود و باب است آن وقت همان‌ها را می‌ساختند. فرمولش چیست؟ تک شخصیت... بعد موج آقای فرهادی شروع شد [و] همه درام‌های خانوادگی می‌ساختند. این‌قدر فیلمنامه برای من می‌آید که نه سر دارد نه ته، فقط انگار یک مشت آدم وحشی را مثل حیوان ریخته‌اند توی قفس. بعد برای هر کدام هم یک فهرست مشکلات نوشته‌اند. دروغگو، مقروض... نمی‌دانم این با این بوده با اون بوده و.... کل فیلم هم از اول تا آخر داد می‌زنند. این هم یک مد جدید است که همه فکر می‌کنند اگر داد بزنی موفق‌تر یا دراماتیک‌تری. دیگر یک سینمای سروصدایی مثل موسیقی پانک شده که گوش‌درد و سردرد می‌گیری و بعدش می‌گویی خب، موزیکت کو؟ می‌دانید کلاً کمی این‌طوری شده. من خودم وقتی فیلمنامه را می‌خوانم [و] خوشم نمی‌آید، می‌گویم چرا باید بروم انرژی بگذارم برای کاری که خودم به عنوان تماشاچی حاضر نیستم بروم [و] ببینم. این‌طوری می‌شود که گزیده‌تر کار می‌کنم و سعی می‌کنم فیلم‌هایی کار کنم که در آن جسارتی باشد تا بازیگر پا بگذارد به یک سرزمین جدید.

ممکن است حتی کار در نیاید، چرا که سینما علم نیست که تو بگویی خب، من این اِلمان‌ها را می‌گذارم تا فیلمم در بیاید، موفق شود و شاهکار کند. وقت‌هایی هم هست که همه شرایط مهیاست ولی فیلمت در نمی‌آید.

[برای همین] من وقتی کار می‌کنم فکر نمی‌کنم که این فیلم جشنواره می‌رود و جایزه می‌گیرد یا نه. به راحتی فیلم می‌تواند در نیاید، ولی اگر فیلمی هم باشد که در نیامد [حداقل طوری باشد که] بگویم به ساخت و زحمتش می‌ارزید. بتوانم خودم با آن کاراکتری که قرار است بسازم حال کنم؛ مثلاً تست گریم برای من یکی از درخشان‌ترین لحظات است که کاراکتر شکل می‌گیرد. می‌گویی این‌جوری درستش کنیم، موهایش را این‌جوری کنیم... اغلب من تصوری از نوع بازی ندارم، در همان تست‌های گریم که یواش‌یواش قیافه فرم‌ می‌گیرد خود بازی هم فرم می‌گیرد.

در اتاق گریم اندازه نقش کم‌کم دستم می‌آید. این است که سعی می‌کنم پرسوناژهایی که تا حالا بازی نکردم را بازی کنم و پرسوناژی که بازی کردم را دیگر کار نکنم، چون سری‌دوزی و کسل‌کننده می‌شود. خلاصه خودم را می‌گذارم توی شرایطی که وقتی می‌خوام صبح بروم سر کار برای خودم هم یک معما باشد، که امروز دارم می‌روم چه اتفاقی می‌افتد. ولی وقتی نقش‌هایی که قبلاً بازی کردی را بازی کنی دیگر معما در آن نیست. می‌دانی که باید فلان جمله را این‌جوری بگویی و اینجا این‌جوری داد بزنی. دلم می‌خواهد خودم از خودم حیرت کنم.

*چند وقت پیش یک خبر راجع به شما خیلی سروصدا کرد؛ اینکه در فیلم سینمایی «زندگی در پیش رو» با خانم سوفیا لورن، ستاره نامدار سینمای ایتالیا، همبازی شده‌اید. فیلمی که کارگردان آن آقای پونتی پسر خانم لورن است. کمی در مورد نقش‌آفرینی در این فیلم بگویید. چه شد انتخاب شدید؟

من بعد از آن فیلم‌ بلژیکی و فیلم‌های ایرانی که آنجا اکران شدند دیگر به عنوان بازیگری که می‌تواند فیلم درام هم بازی کند شناخته شدم؛ یعنی بیشتر به عنوان یک بازیگر، نه یک کاراکترایز، پذیرفته شدم.

در این داستان یک نقش شرقی هست. من جزو فهرست کستینگ، یعنی فهرست بازیگرها، بودم. جدا از آن پونتی هم فیلم‌های من را دیده بود و یک گفت‌وگویی با هم در واتساپ داشتیم. فیلنامه هم واقعاً خیلی خوب و درخشان بود و قشنگ [مثل] یک لباسی است که برای سوفیا لورن دوخته‌اند. حالا شما می‌گویید اسطوره سینمای ایتالیا، ولی من می‌گویم اسطوره تاریخ سینمای جهان. او جزو پیامبران سینماست که دیگر تکرار نمی‌شوند. با وجود اینکه به خودم قسم داده بودم نقش شرقی بازی نکنم ولی گفتم تجربه با سوفیا لورن یک چیز عجیب و غریبی است که اصلاً نمی‌توانم از دستش بدهم. البته ما فقط در یک صحنه مقابل هم هستیم مابقی را مقابل آن پسر کوچک بازی می‌کنم. این پسر یک بچه آواره است که مشکلاتی دارد. سوفیا لورن به شکلی مادر معنوی او می‌شود و من پدر معنوی‌اش می‌شوم. ولی من و سوفیا لورن زیر یک سقف نیستیم. فیلم خیلی خوب و هیجان‌انگیزی بود.

روز اول که با هم آشنا شدیم رفتم دست دادم و گفتم، من اصلاً تصور نمی‌کردم یک روز بتوانم شما را از نزدیک ببینم، چه برسد به اینکه بخواهیم همکار شویم. من مدام شما شما می‌کردم. حالا دستم را گرفته بود ول نمی‌کرد. آن یکی دستم را هم گذاشت روی دستم و گفت، به همدیگر تو بگوییم. گفتم برای من کمی سخت است، ولی سعی می‌کنم.

چیزی که برایم جالب بود [این بود که] با وجود قد و قواره‌ای که در سینما دارد و با تمام بزرگان مثل دسیکا، چارلی چاپلین و... [کار کرده و] دیگر اصلاً اسمی نمانده که با آنها کار نکرده باشد از مارلون براندو، مارچلو ماسترویانی و...، همچنان با یک ترس و لرز تازه‌کار سر صحنه می‌آمد؛ مثلاً اگر یک جمله را اشتباه می‌گفت یا تپق می‌زد خیلی شرمنده می‌شد و مثل جوانی که می‌دانست حالا باید تکرار شود و انگار تقصیر او بوده سریع معذرت‌خواهی می‌کرد. خیلی سربه‌زیر و خیلی کمک‌کن بود. می‌دانید وقتی یک بازیگری اسمی در می‌کند این ایگو و من‌من‌شان آن‌قدر سوار همه چیز می‌شود که دیگر سر صحنه خدا را هم بنده نیستند، چه برسد به آدم‌هایی که از لحاظ کاری کوچک‌تر از خودشان هستند. ولی واقعاً از این لحاظ شخصیت فوق‌العاده‌ای بود. می‌گفتم، ای‌کاش چند تا از این بازیگرهای جوان ما که کمی اسم در کردند و 2 تا جایزه گرفته‌اند، بودند و می‌دیدند که این خانم الان چطوری دارد کار می‌کند و چطور با آدم‌های دیگر رفتار می‌کند. کمی یاد بگیرند! خلاصه که درس و تجربه فوق‌العاده‌ای بود.

وقتی با سوفیا حرف می‌زدیم کمی فکر کرد و گفت، فکر می‌کنم این اولین بار است که من با یک بازیگر شرقی دارم کار می‌کنم، چون به غیر از عمر شریف دیگر فقط با بازیگرهای اروپایی و آمریکایی کار کرده‌ام. من هم گفتم، فکر کنم اولین بازیگر ایرانی باشم که با بازیگران هم‌دوره، هم‌رده و هم‌نسل شما همبازی شده‌ام. هر چه فکر کردم به ذهنم نیامد کسی در آن لِول کار کرده باشد.

بابک کریمی

*فیلم از روی کتاب رومن گاری است، درست است؟

بله، رومن گاری است و خیلی طرفدار دارد. فیلمنامه‌اش هم واقعاً درجه یک است، سر صحنه خیلی اتمسفر خوبی بود‌. آن پسر بچه هم که در فیلم بازی‌ می‌کرد واقعاً بااستعداد و فوق‌العاده بود. سوفیا هم که جای خودش را دارد.

*می‌خواهم یک فضولی کنم و سوالی بپرسم که ممکن است برای مخاطب ما هم جالب باشد. در سینمای ایران و یا جهان کارگردانی هست که دل‌تان بخواهد با او کار کنید؟

بله. کسی که خیلی دوست دارم با او کار بکنم مارکو بلوکیو در ایتالیاست، برای اینکه فکر می‌کنم الان در بهترین دوران زندگی خودش است. دقیقاً بر خلاف سینمای ایران که فقط سعی می‌کنند با داد و بیداد درام ایجاد بکنند، او با سکوت درام ایجاد می‌کند و حتی به جایی رسیده که سکوت‌های برنده دارد. خیلی کارهایش من را دیوانه می‌کند. خیلی دوست دارم با او کار کنم. چند سال پیش خواستیم دعوتش کنیم برای جشنواره فجر، ولی همزمان شد با فیلم آخرش و نشد. اما خیلی دوست دارم با او کار کنم. کارگردان خوب خیلی زیاد است و من هم با خیلی از آنها کار کرده‌ام، ولی هیچ‌وقت فکر نکرده بودم دلم می‌خواهد با آنها کار کنم.

به نظرم موقعی که چیزی باید بشود، می‌شود. خیلی‌ها هستند؛ مثلاً فرانسیس فورد کاپولا، مارکو بلوکیو، از نسل جوان کارگردان‌های آمریکایی.... ولی بخواهم رک بگویم الان فیلم‌ها خیلی قرتی شده؛ مثلاً الان بچه‌های خودمان نسبت به نسل قدیم تکنسین‌های خیلی خوبی هستند. سینمای ما، قبل از انقلاب و تا اواسط انقلاب، از نظر تکنیکی خیلی ضعیف بود، چون سواد و ابزار کم بود، ولی پشت دوربین بینش و تفکر بود. الان کیفیت‌هایمان درجه یک است و به راحتی می‌توانیم فیلمبردار، صدابردار و بازیگر صادر کنیم، ولی فیلم‌ها را که می‌بینیم پشت دوربین تفکر و بینش نیست. کالاسازی است. نمی‌گویم کارشان بد است. کارشان درجه یک است، ولی فیلم را بعد [از] یک ساعت و نیم که می‌بینی و تمام می‌شود هیچی نمی‌ماند؛ یعنی با فکر و روح من هیچ کاری نمی‌کند. هیچ چیز برای ما نمی‌گذارند، به جز یک سری استثناهای نادری مثل فیلم‌های آقای اصغر فرهادی، شهرام مکری، فیلم «شعله‌ور» آقای حمید نعمت‌الله که خیلی از کارهایشان خوشم می‌آید.

*دوست دارم گفت‌وگو را به سمت دیگری ببرم و دلم می‌خواهد یک مقدار هم در مورد پدرتان آقای «نصرت‌الله کریمی» صحبت کنید، چون در سینمای ایران خیلی تاثیر گذار بودند. بگویید که چه تاثیری در روند کاری شما داشته‌اند؟ به هر حال شما در خانواده‌ هنری بودید. بگویید که هُل‌تان می‌دادند و فشار می‌آوردند یا بازیگری انتخاب خودتان بود؟

نه، انتخاب خودمان بود. این چیزی که دارم می‌گویم برای خودم هم حیرت‌انگیز است. هستند هنرمندهای زیادی که هنر خودشان را قایم می‌کنند و حتی به فرزندان خودشان هم فوت و فن را یاد نمی‌دهند. اغلب می‌گویند نه، تو برو سراغ یک شغل دیگر و به سینما نیا. حتی در حوزه نقاشی [هم هست]. من مینیاتوریست‌های زیادی را هم می‌شناسم که این‌طوری هستند. پدر من اصلاً این‌طوری نبود. بالفطره معلم بود. هر کسی می‌پرسید که آقای کریمی این چیز چیست؟ همان لحظه به او می‌گفت و دوست داشت که درس بدهد. ما را هم آزاد گذاشت و هیچ فشاری نیاورد. همیشه ما را سر کارش می‌برد، این‌جوری نبود که ندانیم دارد چه کار می‌کند. خیلی از کارهایش را هم در خانه می‌کرد؛ مثل مجسمه‌سازی و تمرین با بازیگرها که ما شاهد بودیم. هر کدام از ما آن چیزی را که دوست داشت از بابا گرفت. من آلوده سینما شدم و بازیگری به من رسید. عروسک‌سازی و فیلم‌های انیمیشن را ماندانا خواهرم گرفت. مجسمه‌سازی هم رفت در دست برادرم مازیار؛ یعنی ما سه تا را با هم جمع کنید تا بخشی می‌شویم پدرمان، البته هنرهای دیگر‌ی هم داشت که ما نداریم.

فشار نیاورد ولی وقتی ما دوست داشتیم کاری بکنیم [حمایت می کرد]؛ مثلا من یک دوربین عکاسی می‌خواستم برایم گرفت، بعد من را پیش پدر دوستم که عکاسخانه داشت می‌برد و عکس‌هایم را چاپ می‌کرد. بعد به من یاد می‌داد و می‌گفت، مثلاً سر باید اینجای کادر باشد. بعد یواش‌یواش یک هشت میلیمتری خریدیم که در خانه برای تولدها فیلم می‌گرفتیم، ولی گاهی اوقات اسپشیال‌افکت و از این شیطنت‌های این‌جوری هم می‌کردیم. خلاصه من توی سینما مثل بچه‌ای که توی سیرک بزرگ می‌شود و با بندبازها، دلقک‌ها، شیر و پلنگ‌ها رفت‌وآمدش طبیعی می‌شود، برای من هم این‌جوری شد.

سینما دنیایی بود که من خیلی دوست داشتم؛ مازیار برادرم این‌طوری نبود. پدرم او را هم می‌برد سر فیلمبرداری ولی اصلاً حوصله نداشت؛ مثلاً در یک پلان «تخت‌خواب سه نفره» برادرم وسط پلان بلند شد و رفت، ولی بعدها مجسمه‌سازی از دست او بیرون زد. این امکانات و شرایط برای ما فراهم بود. اصلاً به ما فشار نیاورد، ولی اگر می‌خواستیم کاری بکنیم نصیحت و راهنمایی می‌کرد. از وقتی که برگشتم ایران و کار می‌کردم هر وقت تست گریم داشتم اولین تست گریم را می‌بردم خانه و نشانش می‌دادم. اگر بعد از یک مدتی من را نمی‌دید، صدایم می‌کرد و می‌گفت، بیا گزارش. من هم به او توضیح می‌دادم که قرار است یک فیلم کار کنم که مثلاً این‌طوری است، آن‌طوری می‌شود. البته خیلی از جدیدها را نمی‌شناخت. بعد می‌پرسید، کارش خوبه؟ من هم می‌گفتم آره. همیشه می‌گفت، خرابت نکنه فقط. من هم می‌گفتم، نه حواسم هست. همیشه تست‌های گریم را نشانش می‌دادم و زیر نظارت او بودم.

خیلی روی من تاثیر گذاشت ولی در روند کارم نه، [این‌طور نبود]، چون من 11 سالگی به ایتالیا رفتم و دیگر آنجا پسر نصرت کریمی نبودم. [آنجا] یک خارجی بدون اجازه کار بودم که قرار بود فقط تحصیل بکند و یک مدت سیاه کار می‌کردم. می‌رفتم این‌ور آن‌ور اجازه می‌گرفتم که بتوانم بروم سر صحنه و فقط نگاه کنم. خیلی ریزریز توانستم جا باز کنم.

عملاً کارم معرف من بود، چون نه فامیل داشتم نه پارتی. حتی اوایل اجازه کار قانونی هم نداشتم و بعداً این شرایط درست شد، [وقتی] که دیگر چهل سال از زندگی‌ام را این‌گونه گذراندم؛ یعنی وقتی من آمدم ایران من، من بودم، پدرم، خودش.

نصرت کریمی

*در واقع شما وقتی به ایران آمدید رزومه خودتان را داشتید‌ و این‌گونه نبود که تازه بخواهید شروع کنید به رزومه‌سازی. دوست دارم کمی از زندگی زیر سایه والدین هنری حرف بزنیم. این اواخر بحثی به راه افتاده و عده‌ای می‌گویند مثلاً فلانی چون پدرش در حیطه موسیقی موفق است، پسر هم شده خواننده یا نوازنده یا بازیگر. می‌خواهم ببینم نگاه شما به این قضیه چیست؟ تا به حال به شما هم از این حرف‌ها و برچسب‌ها زده‌اند؟

بله. اتفاقاً این موضوعِ لایوی بود که با رامین صدیقی داشتیم.

*بله، من هم لایو را دیدم و دوست داشتم اینجا هم کمی راجع به این موضوع صحبت شود.

ببیند بحث جالبی است. چون یک خرده سر این مساله سوءتفاهم است. مسلماً کسی که پدرش مثل من در سینما و هنرهای نمایشی بود دسترسی‌اش آسان‌تر است، چون اصطلاحاً رفتم از نزدیک و در آشپزخانه‌اش دیدم که چه اتفاقی می‌افتد. مسلماً این خیلی آدم را جلوتر می‌اندازد. تجربیات پدرم خود به خود به من منتقل شد بدون اینکه من بخواهم بروم کتاب و درس بخوانم. فکر می‌کنم این طبیعی است که دانش نسل به نسل جلو می‌رود. ما اگر الان این زندگی مدرن را داریم، از اول که اینجوری نبوده. از ابتدا شروع شده و ریزریز [جلو آمده]، تکنولوژی هم همین‌طور است و دست به دست می‌شود. از این بابت فکر می‌کنم خوش‌شانسم، البته خوش‌شانس [هم] نمی‌توان گفت.

ببینید مثلاً یک عده عشق سینما دارند، ولی سینما را ندارند، در شهرستان‌ها هستند و دل‌شان می‌خواهد فیلمساز شوند. خارج از اینکه استعداد داشته باشند یا نه، آن آدم خیلی طول می‌کشد پایش به سینما باز شود. از این لحاظ راه من کوتاه‌تر بود، ولی من عشق سینما نبودم. همیشه می‌گویم اگر پدر من نجار بود احتمالاً من الان مبل‌‌فروشی داشتم.

من عاشق پدرم بودم و دوست داشتم از نزدیک ببینم که چه کار می‌کند. از اتفاق کار او سینما و بازیگری بود، ولی اگر نجار [هم] بود من هر روز در مغازه‌اش بودم که اره کنم و ببرم و از او یاد بگیرم. شاید مجسمه‌ساز می‌شدم، نمی‌دانم. از این لحاظ می‌گویم که من شرایط را مال خودم کردم.

*خیلی‌ها معتقدند که این امتیاز و شانسی است که این فرزندان از ابتدا داشته‌اند؛ مثلاً ما فقط می‌توانیم چیزی از هنرمندان بخوانیم و ببینیم، ولی آنها کنار این افراد بوده‌اند.

بله، ولی این یک ولی دارد، [آن هم] اینکه من هم باید یک تمایلی به این شرایط نشان بدهم و باید استعداد آن کار را داشته باشم. گفتم پدر من هر سه ما را برد تیزر کار کردیم؛ ویفر مینو. ما را سر فیلم‌هایش برد و نقش‌های پررنگ به ما داد. خب، چرا من در این رشته تا ته رفتم، ولی ماندانا رفت در کار عروسک‌سازی. مازیار هم کلاً در باغ کارهای نمایشی و سینما نبود و رفت در کار مجسمه‌سازی. پس این‌طور نیست که چون بابای تو آن پیشه را داشته تو هم حتماً این کاره شوی. اگر به زور هم تو را ببرند نهایتاً یکی 2 کار [انجام می‌دهی]، اگر موتور خودت نچرخد روی آن خط جلو نمی‌روی. این اشتباه است که همه فکر کنند اگر تو موفق شدی حتماً به خاطر پدرت است. نه، تلاش و زحمت خودت [هم هست]. این‌گونه [باشد] ماندگاری هم ندارد.

در تاریخ سینما خانواده‌هایی هستند که بچه‌های خودشان را بردند یکی 2 فیلم بازی کردند، ولی دیگر جلو نرفتند. مگر خود «فورد کاپولا» دختر خودش را نبرد در «پدرخوانده 3»، ولی بعدش [این دختر] بازیگری را ادامه نداد. همه هم او را دیدند. رفت کارگردان شد. تو باید مایه خودت را داشته باشی. این همه فیلمساز هستند که بچه‌هایشان شغل دیگری دارند. پس آنها چه کار کنند...

اینها الکی مطرح می‌شود. از یک طرف می‌گویند بزرگان سینما می‌آمدند خانه و دسترسی داشتیم؛ مثلاً خیلی از بزرگان سینما به خانه ما می‌آمدند برای شام [و] به عنوان دوست. از همان بچگی وقتی از من می‌پرسیدند می‌خواهی چه کاره شوی می‌گفتم می‌خواهم فیلمساز شوم. همه می‌گفتند، خب، با همچین پدری باید هم این باشد، باید از بابا بزنی جلو! این‌جوری یک کوه می‌گذاشتند جلوی من. من کوه را نگاه می‌کردم [و] با خودم می‌گفتم من این کوه را کی بالا بروم. این آزارم می‌داد و آرامشم را می‌گرفت. شاید من دلم می‌خواست فیلم تجاری بسازم. ببینید [اینها] بعد از یک جا برای بچه‌ای که می‌خواهد شروع کند سنگینی می‌کند و خیلی دردناک است؛ مدام پشت سرت این حرف‌ها را می‌زنند و مقایسه‌ات می‌کنند.

این مقایسه خیلی سنگین است. هر کسی باید بتواند آزادانه راه خودش را برود و به فرم خودش برسد. وقتی مقایسه‌ات می‌کنند کافی است که یک خرده با پدرت فرق داشته باشی و مثلاً راه دیگری را بروی. حتی اگر موفق هم باشی می‌گویند آره، خوب است، ولی پدرش چیز دیگری‌ است. [این حرف را می‌زنند] چون سلیقه آنها، این است. یا می‌گویند پدرش این‌قدر جایزه گرفته ولی پسرش نه. کیلویی حساب می‌کنند. اما هر شخصی باید راه خودش را برود.

من آن سال‌های اول که ایتالیا بودم و می‌خواستم سر کار بروم پارتی‌بازی خیلی زیاد بود. من می‌دیدم که هم‌کلاسی‌های من که خیلی از من ضعیف‌تر بودند، بابا و عمویشان چون فلان‌کاره بودند، همین‌جور از روی سرم می‌پریدند. [با خودم] می‌گفتم من در تهران پدری دارم که با وجود اینکه خودش ممنوع‌الکار است اما اگر تلفن را بردارد تمام هم‌نسلانش هستند. من می‌توانستم بروم و مثلاً دستیار چهارم، یا چه می‌دانم آبدارچی شوم.

به خودم گفتم آن امکان را دارم، ولی نمی‌توانم استفاده کنم. اینجا هم باز نمی‌توانم و همین‌طوری مانده بودم. از 2 سمت می‌خوردم، اما بعدها خیلی خوشحال شدم از اینکه نتوانستم از این امکان استفاده کنم، چون [با] تمام کارهایی که کردم- خوب یا بدش را کاری ندارم- توانستم قد و قواره خودم را پیدا کنم، [اینکه] چه کار بلدم، چه کار بلد نیستم، روی چه چیزی باید کار کنم و چه ریسک‌هایی را باید قبول کنم. و همیشه فکر می‌کنم اگر همین میزان کار را در ایران انجام می‌دادم، الان نمی‌توانستم بدانم چقدر مدیون کار خودم بودم، چقدر مدیون اینکه پسر فلانی هستم و شاید بقیه ملاحظه‌ام را کرده‌اند؛ [مثلاً] جاهایی خراب کرده‌ام، ولی همه گفتند به‌به.

*خود همان رزومه‌ای که دارید و کارها و تدوین‌هایی که داشته‌اید، تمامش نشان‌دهنده این است که بابک کریمی جای درستی ایستاده...

آن زمان که برگشتم ایران 25 سال بود که کار تدوینگری می‌کردم. در بهترین دانشگاه سینمایی رم در شهر لاکوئیلا تدریس می‌کردم. بازیگری می‌کردم. نمی‌دانم؛ یعنی جای خودم را پیدا کرده بودم در جایی که هیچ‌کس نه من را هل داد و نه راه را برایم باز کرد. قدم به قدم تمام پل‌ها را رد کردم. نسبت به هم‌دوره‌های خودم من دیرتر وارد [سینما] شدم، چون یک سری مشکلات قانونی کاری هم داشتم که نمی‌شد من را استخدام کنند، ولی چون ریزریز تمام قدم‌ها را رفتم، من از آنها جلوترم. من لاک‌پشتی عمل کردم، ولی آنها یک جا خسته شدند و نشستند و من قدم‌قدم رفتم جلو.

*آقای کریمی من سوال‌هایم را از شما پرسیدم. اگر در انتها فکر می‌کنید می‌خواهید به موضوعی اشاره کنید یا راجع به چیزی صحبت کنید من سراپا گوشم.

یک اتفاق این روزها افتاد. قرار شد یک جشنواره بزرگداشتی برایم بگیرد. من در ایران فقط بازیگری می‌کنم، ولی در ایتالیا [کارهای دیگری هم می‌کنم]. اولین فیلم ایرانی، «باشو غریبه کوچک»، را که در سالن اکران شد من آوردم. فعالیت و پخش‌کننده‌ای هنری داشتم و سال‌ها معرف سینمای ایران بودم. تمام دیالوگ‌های ایتالیایی فیلم‌ها را می‌نوشتم، بالای سر دوبله بودم، نقش دوبله می‌کردم. فعالیت سینمایی من فقط بازیگری نبود، فعالیت‌های دیگری هم بود.

فعالیت سینمایی من فقط بازیگری و تدوین نبود، خیلی چیزهای دیگر هم دوروبرش بود. من از دنیای سینما و همه شغل‌هایش خوشم می‌آید. ایتالیایی‌ها شاهد این بودند که من ریزریز این کارها را انجام می‌دادم و جلو آمدم. به من می‌گفتند ما اگر فلانی را شناختیم مدیون تو هستیم. سال‌ها برای ایران مشاور جشنواره ونیز بودم. از این لحاظ من را مرد هزار چهره می‌شناسند. هم فیلم‌های ایرانی‌ام را دیده‌اند، هم فیلم‌های ایتالیایی‌ام را. در صورتی که در ایران فیلم‌های ایتالیایی من را ندیده‌اند. آشنایی‌ای که این‌ور از من دارند خیلی متنوع‌تر و پرتر است. امسال فستیوال فیلم‌های مدفیلم که فستیوال فیلم‌های مدیترانه و شرقی است، و من 2 سال پیش خودم داور [آن] بودم این افتخار را به من می‌دهند برای بزرگداشت و دستاورد هنری. موقعی که خبرش را به من دادند گفتم، این [کار] معمولاً برای پیر پاتال‌هاست. این یک پیام غیرمستقیم است که یعنی دیگر بروید کنار و راه را باز کنید برای جوان‌ها‌. راستش انتظارش را نداشتم.

*این‌گونه نگاهش نکنید. باید وجه مثبتش را دید. به هر حال شما در سینمای ایتالیا هم فعالیت می‌کنید و می‌توان‌ گفت که شما یک سینماگر دوزبانه هستید.

من تا حالا به فارسی، ایتالیایی، فرانسوی، عربیِ مراکشی [با] صدای سر صحنه اورجینال بازی کردم. دوبله نشدم و نشستم کار کردم.

*پس فکر کنم بیشتر از 2 زبان باید بگوییم...

نه، 2 زبان را حرف می‌زنم و خودم مسلطم. انگلیسی و فرانسه در حد توریستی و رفع و رجوع است که در خیابان‌ها گم‌وگور نشوم، ولی عربی مراکشی و اردو را هم نشستم کار کردم تا بتوانم دیالوگ‌ها را از آن در بیاورم.

*آقای کریمی یک دنیا سپاسگزارم از زمانی که به من دادید. گفت‌وگو با شما به شدت برای من لذت‌بخش بود. این را به جد می‌گویم. گفت‌وگو و حال خوب شما من را هم کوک کرد.

امیدوارم که شنونده‌ها و بازیگرها هم دوست داشته باشد و خوشحال شوند.

چکیده گفت‌وگو با بابک کریمی

-بعد از تعطیلی سینما به خاطر کرونا به فکر افتادم پیک موتوری شوم

-ایتالیایی‌ها اگر در نقشی گُل کنی دیگر تو را فقط برای نقش‌های مثل آن می‌خواهند

-بعد از «جدایی نادر از سیمین» یک سال و نیم مدام فیلم رد کردم

-با وجود اینکه زبان ایتالیایی‌ام خیلی فول است سال‌ها در سینمای ایتالیا نقش خارجی به من می‌دادند

-با بازی در فیلم «سینما شهر قصه» برای اولین بار از خودم خوشم آمد

-اصغر فرهادی جسارت داشت که وارد دل و روده طبقه متوسط تهرانی و اصطلاحا شهری شود

-رفقایم می‌گفتند تو تدوینگر جشنواره‌ای هستی؛ حالا هم می‌گویند تو بازیگر جشنواره‌ای هستی

-گاهی وقت‌ها کارگردان و فیلمنامه معمولی هستند، ولی بازیگرها کسانی هستند که من دوست دارم با آنها کار کنم

-در سینمای ایران خیلی کپی‌پیستی کار می‌کنند

-فیلمنامه‌هایی برای من می‌آید که در آنها انگار یک مشت آدم وحشی را مثل حیوان ریخته‌اند توی قفس

-این هم یک مد جدید است که فکر می‌کنند اگر داد بزنی موفق‌تر یا دراماتیک‌تری

-سینما علم نیست که بگویی من این اِلمان‌ها را می‌گذارم تا فیلمم موفق شود

-تست گریم برای من یکی از درخشان‌ترین لحظات است

-سوفیا لورن اگر یک جمله را اشتباه می‌گفت یا تپق می‌زد خیلی شرمنده می‌شد

-سعی می‌کنم هنر را در کارم بیاورم؛ یعنی با کارم زندگی کنم

-کیارستمی وقتی می‌رفت در روستا فیلم می‌ساخت، فیلم روستایی نمی‌ساخت

-سوفیا لورن جزو پیامبران سینماست که دیگر تکرار نمی‌شوند

-فیلم «زندگی در پیش‌رو» مثل لباسی است که قشنگ برای سوفیا لورن دوخته شده

-کار در کنار سوفیا لورن درس و تجربه فوق‌العاده‌ای بود

-خیلی دوست دارم با مارکو بلوکیو کار کنم

-کیفیت فیلم‌های امروز سینمای ایران از نظر تکنیکی درجه یک است اما پشت دوربین اغلب آثار تفکر و بینش وجود ندارد

-سینمای ایران امروز به راحتی می‌تواند فیلمبردار، صدابردار و بازیگر صادر کند

-پدرم نصرت‌ کریمی بالفطره معلم بود

-زمانی که در ایتالیا شروع به کار کردم دیگر پسر نصرت کریمی نبودم

- من از دنیای سینما و همه شغل‌هایش خوشم می‌آید

-وقتی برای شما بزرگداشت می‌گیرند پیام آن این است که بروید کنار و راه را برای جوان‌ها باز کنید

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها