روایت جوان افغانستانی متهم به سرقت مسلحانه از زندگی پرحادثهاش در گفتوگو با «اعتمادآنلاین»:
از شکنجه طالبان تا زندان تهران/ طالبان که آمدند گفتند شما نوکر دولت قبل بودهاید و جاسوس هستید
در افغانستان معلم بودم. طالبان که آمدند گفتند شما نوکر دولت قبل بودهاید و جاسوس هستید. هر روز ما را بازجویی میکردند. استنطاق میکردند. پدرمان را درآورده بودند. کار بیخ پیدا کرد. من هم با زن و بچه به ایران فرار کردم.
علیرضا رحیمینژاد- محمد دقیقاً نمیداند چندساله است. میگوید پدرش چند سال قبل به او گفته ۲۵ سال دارد اما بعد از آن دیگر درباره سنش از کسی چیزی نپرسیده است. او که اهل کابل است، به اتهام سرقت مسلحانه در تهران بازداشت شده و پروندهاش در دادگاه کیفری استان تهران در جریان است. این متهم در افغانستان زندگی پرپیچوتابی داشت. محمد در گفتوگو با اعتمادآنلاین داستان زندگی عجیب و پرحادثهاش را تعریف کرده است.
*چند سال داری و چه مدت است در تهران زندگی میکنی؟
چند سال قبل پدرم گفت ۲۵ساله هستی. آن موقع در افغانستان بودم اما حالا نمیدانم چند سال دارم.
*خب از زمانی که پدرت گفت ۲۵ساله هستی تا الان چند سال گذشته؟
نمیدانم. اصلاً یادم نیست. چند سال قبل بود که گفت ۲۵ساله هستی، فکر میکنم قبل از آمدن طالبان بود.
*مگر شناسنامه نداری؟
در افغانستان بیشتر مردم شناسنامه ندارند. ۶۰، ۷۰ سال است که در آن کشور جنگ است. کجا شناسنامه میدهند؟ ما پشت کتابها تاریخ تولد مینوشتیم.
*برای تو پشت کتاب تاریخ تولد ننوشتند؟
جنگ که شد به خانهها حمله کردند و همه چیز را نابود کردند. کتابهای ما هم نابود شد.
*در افغاستان چه میکردی؟
معلم بودم. درس میدادم.
*پس چطور دست به سرقت زدی؟
من در افغانستان معلم بودم. طالبان که آمدند گفتند شما نوکر دولت قبل بودهاید و جاسوس هستید. هر روز ما را بازجویی میکردند. استنطاق میکردند. پدرمان را درآورده بودند. کار بیخ پیدا کرد. من هم با زن و بچه به ایران فرار کردم.
*خانه و زندگیات چه شد؟
همه را طالبان گرفته بود. دوست طالبی داشتم که گفت برو. اگر بمانی اعدامت میکنند. من هم با زن و بچه فرار کردم و به ایران آمدم.
*در ایران چطور هزینه زندگیات را تامین میکردی؟
در یکی از مجتمعهای تجاری بزرگ کار میکردم و نظافتچی بودم. اینطور زندگی میگذراندم.
*چرا به اتهام سرقت دستگیر شدی؟
من سرقت نکردم. کلیهام درد میکرد. منتظر تاکسی اینترنتی بودم که یک مرد گفت بیایید شما را میرسانم. من و دوستانم سوار ماشین شدیم تا به درمانگاه برویم. در راه آن مرد وارد خانهای شد و بعد ما فهمیدیم آنجا قمار میکنند. درگیری شدیدی بینشان بود و بعد هم اشتباهی من را به اتهام سرقت مسلحانه گرفتند.
*اگر سرقت نکردی چرا دستگیرت کردند؟
من داشتم آدمها را در آن خانه از هم جدا میکردم تا درگیر نشوند، اما از من هم شکایت کردند. البته بعدش شاکی رضایت داد چون دید من بیمار هستم.
*چند سال است بیمار هستی؟
از وقتی در کابل بودم مریض شدم. طالبان که بازجویی میکردند من را شکنجه کردند. زیر شکنجه کلیهام خونریزی کرد و بعد از آن مریض شدم.
*زن و بچهات الان کجا هستند؟
از وقتی بازداشت شدم زنم در خانههای مردم کار میکند و خرج بچهها را میدهد.
*بقیه اعضای خانوادهات کجا هستند؟
پدرم در افغانستان است. برادرم را طالبان کشتهاند. خواهرهایم خانه شوهرانشان هستند و من هم که در ایران هستم.
*دوست داری به افغانستان برگردی؟
من معلم هستم، برای خودم جایگاهی در افغانستان داشتم، معلوم است که دوست دارم جایگاه قبلی را داشته باشم. من دزد نبودم. اما حالا افغانستان خیلی وضعیت آشفتهای دارد، اگر درست شود حتماً برمیگردم.
دیدگاه تان را بنویسید