کد خبر: 688135
|
۱۴۰۳/۰۹/۱۳ ۰۸:۵۵:۰۸
| |

سرگذشت غم‌انگیز پسری جوان که در گرداب اعتیاد فرو رفت

جوانی 30 ساله که به مواد مخدر اعتیاد دارد، داستان زندگی‌اش را تعریف کرده است.

سرگذشت غم‌انگیز پسری جوان که در گرداب اعتیاد فرو رفت
کد خبر: 688135
|
۱۴۰۳/۰۹/۱۳ ۰۸:۵۵:۰۸

از لحظه ای که پدر و مادر بیمارم وارد کلانتری شدند و مرا در این وضعیت دیدند، عرق شرم بر پیشانی ام نشست و آرزو می کردم کاش زمین دهان باز می کرد و مرا می بلعید چرا که ...

به گزارش روزنامه خراسان، جوان ۳۰ ساله ای که در عملیات پاک‎سازی فضاهای سبز و جمع آوری معتادان متجاهر هنگام مصرف موادمخدر دستگیر شده بود، با بیان این که هفته ای یک میلیون تومان «گل» (ماده مخدر) مصرف می کنم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: من فرزند بزرگ خانواده بودم و تا مقطع دیپلم درس خواندم اما بعد از آن ادامه تحصیل ندادم چرا که دوست داشتم زودتر وارد بازار کار شوم و مستقل زندگی کنم.

پدرم با پراید مدل پایین مسافرکشی می کرد و به سختی هزینه های زندگی را می پرداخت. در این شرایط سراغ حرفه نصب دوربین های مداربسته رفتم و خیلی زود مهارت حرفه ای را کسب کردم. مادرم همواره نصیحت می کرد که در انتخاب دوست و همنشین دقت کنم ولی من مشغول کار در ساختمان ها و مغازه ها بودم و فقط روزهای تعطیل با دوستانم به تفریح و خوشگذرانی می رفتم.خلاصه کاروبارم خیلی خوب بود و درآمد بالایی داشتم تا این که سروکله چندتن از دوستان دوران دبیرستانم پیدا شد. من که از دیدن آن ها خوشحال شده بودم، چندبار در پارک ها و فضاهای سبز با یکدیگر قرارگذاشتیم. آن ها سیگار می کشیدند و گاهی به من تعارف می کردند.در یکی از همین روزها با «بهادر» در پارک آشنا شدیم. او با «وحید» دوست صمیمی دوران دبیرستانم رفت وآمد داشت و به قول معروف خیلی نترس بود. طولی نکشید که به پیشنهاد «بهادر» مصرف بنگ و گل را هم در کنار سیگار شروع کردیم چرا که «بهادر» همواره انواع مواد مخدر را به همراه داشت و به کسانی که نمی توانستند یا نمی خواستند مواد مصرف کنند،برچسب «ترسو» و «بچه ننه» می زد. خلاصه زمانی به خود آمدم که مشتری ثابت پارک شده بودم و مدام«گل» مصرف می کردم اما با این جمله خودم را توجیه می کردم که من تفننی می کشم و معتاد نمی شوم!

بالاخره زمانی فهمیدم در دام مواد افیونی گرفتار شده ام که دیگر دیر شده بود. تازه فهمیدم «بهادر» از توزیع کنندگان سابقه دار موادمخدر است و با همین شیوه زندگی جوانان زیادی را با این ماده خانمان‎سوز به تباهی کشانده است. حالا دیگر از هر فرصتی برای مصرف موادمخدر استفاده می کردم و این موضوع در روند نصب دوربین ها خلل ایجاد می کرد تا مدتی که آرام آرام همه مشتریانم را از دست دادم و دیگر افراد کمتری از من برای نصب دوربین مداربسته دعوت می کردند. در این شرایط کارم به جایی رسید که به همراه دوستان معتادم فقط در پارک ها به سر می بردم و هفته ای یک میلیون تومان موادمخدر مصرف می کردم. از سوی دیگر به پیشنهاد یکی از دوستانم تصاویر زیادی را روی اعضای بدنم خالکوبی کردم تا خودم را فردی نترس و قلدر معرفی کنم. مادرم وقتی این خالکوبی ها را دید، همه آرزوهایش فروریخت. او دوست داشت مرا در لباس دامادی ببیند اما معتقد بود هیچ دختری با دیدن این خالکوبی ها با من ازدواج نمی کند ولی من در منجلاب اعتیاد غرق بودم و به اشک های مادرم توجهی نداشتم تا این که وقتی در پارک مشغول استعمال موادمخدر بودیم، در محاصره نیروهای انتظامی کلانتری شفا قرارگرفتیم و دستگیر شدیم . حالا هم از دیدن پدر و مادرم عرق شرم بر پیشانی ام نشسته است اما ای کاش ...

با دستور سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد) تلاش پلیس برای دستگیری ساقی پارک آغاز شد و جوان معتاد نیز به مرکز ترک اعتیاد انتقال یافت تا شاید مسیر صحیح زندگی را پیدا کند.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها