زبالهفروشی پدران
-
روایت تلخ از زبالهفروشی پدرانی که بهدنبال نان میگردند
بار اول خیلی سخت بود. نزدیک نیمه شب رفتم که کسی منو نبینه. رفتم سراغ سطلی توی یه خیابون خلوت. پر بود از کیسه آشغال.…
بار اول خیلی سخت بود. نزدیک نیمه شب رفتم که کسی منو نبینه. رفتم سراغ سطلی توی یه خیابون خلوت. پر بود از کیسه آشغال.…