کد خبر: 431308
|
۱۳۹۹/۰۶/۱۷ ۱۶:۵۳:۵۱
| |

ژیلا سرمستی در یادداشتی نوشت:

بهای بار دیگر شناختن خودمان

صدایی که هم‌اکنون می‌شنوید آژیر قرمز است لطفا به پناهگاهایتان بروید.... نفس را در آغوش می‌فشارم و تمام توانم را در پاهای خسته‌ام می‌ریزم فقط می‌دانم باید از زیر این سقف بگریزم به کوچه می‌رسم سرگردانم

بهای بار دیگر شناختن خودمان
کد خبر: 431308
|
۱۳۹۹/۰۶/۱۷ ۱۶:۵۳:۵۱

اعتمادآنلاین| توجه....توجه

صدایی که هم‌اکنون می‌شنوید آژیر قرمز است لطفا به پناهگاهایتان بروید....

نفس را در آغوش می‌فشارم و تمام توانم را در پاهای خسته‌ام می‌ریزم فقط می‌دانم باید از زیر این سقف بگریزم به کوچه می‌رسم سرگردانم

نه از سنگر نشانی است و نه فرماندهی که در کوچه‌ها دست‌های کوچک کودکیم را بگیرد و بگوید بیرون نیای تا وقتی صدای آژیر سفید را نشنیدی....

من ژیلا 39 ساله از ایرانم

سی‌ونه قرن گذرانده‌ام این سال‌ها را.....

نفس را که گفتم نه فقط نام دخترم باشد نفس آرمانی برای من است امید و باوری به فردا که تمام جانم را در نامش ریخته‌ام وبیست ویکسال است برای رساندن هوایی به ریه‌های خسته‌اش عاشقانه از پشت نیمکت‌ها دوباره آغاز کرده‌ام کار در این کارخانه انسان سازی را...

خسته‌ام ناتوان و قلم زجر می‌کشد از نگاشتن دردهایی که این سال‌ها جسمم را رنجور کرده است.....واین روزها می‌اندیشم چگونه ستون شوم تا سقف بر سر شاگردانم آوار نشود من از دردی می‌گویم که نه به زیرساخت‌های فناوری اطلاعات ارتباطات ربط دارد نه به هراس اضطراب بی‌جا و باجای هر کس که هنوز نایی دارد و توانی که حرف بزند وخاموش

نباشد...

غم من توای فرمانده...

توای که از دل بر می‌آمد حرفت و بر دل می‌نشست.... لباست همرنگ مردمان کوچه ما بود و غذایت اگر کمتر نبود بیشتر هم نبود.....

تو رفتی جان دادی و من به حرمت هزاران آرامگاه به هم چسبیده مردمان شهرم که مادر را به پاییزی‌ترین روزهای زندگیش گره زده بود بعد تو پای بچه‌های این آب و خاک ماندم و عاشقانه نجوا کردم جان من فدای خاک پاک میهنم....

امروز نمی‌دانم هراس این بهت را چگونه تاب بیاورم....

کدامیک از صاحب رای‌ها می‌دانند کلاس و کودک و ماسک ومعلم چند بخش است

من از دل غنی‌ترین مردمان این شهر می‌گویم که مشکلشان نداشتن ماسک و ژل دست نبسته اینترنت نداشتن تلویزیون و محافظ صورت نیست....

غم نان ندارند......امادر حیرت و سرگردانی به هر کس می‌آویزند که چه باید کرد بچه‌ها را به مدارس بفرستیم...

بچه‌ها را به مدارس نفرستیم

و آنان که با درایتشان باید تدبیر این روزها را می‌کردند دلخوش از اینکه رسالتشان را انجام داده‌اند مرا در مقابل نفس‌ها به سکوتی عمیق فرو برده‌اند

کودکانی که در خیال کودکیشان بیشترین خلافشان شده برداشتن ماسک و تنفس هوایی آلوده در زیر ضریح متبرک آموزش....

من کجا به دنبال معجزه باشم تا نقش رهبری را در مدیریت بحران‌ها نبینم....

من کجا سر آسوده بر بستر بگذارم که در گیر ودار تغییر برنامه‌ها فرصت پلک برهم گذاشتن ندارم حتی اگر بهایش کابوس این روزها باشد...

من دلم برای فرمانده تنگ شده و می‌دانم اگر او بود و می‌گفت تا صدای آژیر سفید را نشنیده‌ام از پناهگاه بیرون نیایم می‌دانستم وقتی بیرون خواهم آمد که در پناهم

این روزها تجربه‌ای را به فرزندانمان اموختیم که با هیچ کلاس درسی نمی‌توانستیم

ببینیم آشوب ما آدم بزرگ‌ها را

بی برنامگی......

آماده نبودن برای رویارویی با مشکلات.......دیدند

حالا برویم سال‌ها سرمشق بدهیم شکست....موفقیت.... آرامش........حالا هزاران کلاس و درس معلم هم بیاید اثر این روزها را از ذهن کودکانمان نخواهند شست

قایقی باید ساخت

.............

نه برای رفتن ودور شدن

برای ماندن نزدیک شدن

و قایق بانانی جسور که به دل این دریای توفانی بزنند و به سلامت فرزندان این خاک را از دل امواج گذر دهند

قایق بانی که بداند زمزمه کافی نیست

فریاد کند آرمان‌هایش را

و بداند آمده تا بماند پس در این توفان پارویی بردارد و در جهت ساحل به حکم شهود تمام سال‌های عاشقیش پیش برود

هر چند قایق از تور تهی ودل....

بداند پشت دریاها شهریست

بایدمدارس را سنگر کنیم فرماندهان برنامه عملیاتی بوم مدرسه را طراحی کنند یکسال عقب بمانیم از زمین وزمان

شاید بهای بار دیگر شناختن خودمان جز این نباشد همت کنیم واز دل بخشنامه‌ها و دستورالعمل‌ها و صدای اعتراض اولیا و دل‌نگرانی برای دانش‌آموزانمان .... طرحی نو در اندازیم.

دکتر مهر محمدی مگر به من نیاموختی کلید این روزها رفتن از قاعده به راس هرم برای تمرکززدایی است..‌‌کو تمرکززدایی ...؟؟!!!

این روزها تقدس‌زدایی می‌خواهیم .....تقدس از یک نگاه و دیکته آن به سرتاپای هرم....

این روزها تجربه و شهود من معلم، مقدس است ولاغیر

معلمی که هنوز در خستگی تاریخ فرسوده بی‌مهری‌های جهان

حافظان سلامت را به این روزهای بی‌تابی دنیا بخشیده

است......

امروز هر کدام از ما فرمانده‌ایم مراقب سنگر و سقف و آوار باشیم شبیخون ناگهانی که در راه است

اما خسته که شدیم از لابه‌لای خاک‌ریزی‌ها به گندمزار پیش رو چشم بدوزیم و زمینی که فردا ثمر می‌دهد و اکنون تشنه است...

معجزه امید و فرهنگ باور را زنده نگه داریم امید این آخرین گنجینه زندگی بشر زنده‌باد

مهرانه مهر مبارک بیا.......

منبع: تعادل

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها