فریدون صدیقی از اخبار جنایت و مکافات رسانهها میگوید:
جامعه به تماشای تصویر خودش مینشیند
فریدون صدیقی گفت: در این داستان دیگر نمیتوان انگشت اتهام را به سوی رسانهها نشانه رفت. به نظر او این میزان از ذکر جزییات و پیگیری خبر به این خاطر است که مخاطبان این ماجرا دارند بخشی از زندگی خودشان را در این داستان خشونتبار میبینند و اصلا منتظر رسانه نمیمانند تا به آنها خوراک فکری بدهد
اعتمادآنلاین| ماجرای قتل کارگردان و پیدا شدن تکههای بدنش در سطل زباله تکاندهنده بود اما آنچه این داستان را تبدیل به زلزلهای در میان خبرها کرد، انتشار نام پدر به عنوان قاتل و نام مادر به عنوان همدست در جنایت بود.
به گزارش روزنامه اعتماد، وقتی که خبر از اعتراف به قتل دختر و داماد این خانواده هم رسید دیگر دو روزی میشد که میلیونها نفر نه فقط از طریق رسانهها که از روی گوشیهای موبایل داشتند شنیدهها و حدس و گمانها و تحلیلهای خودشان را در مورد این خشونت محض خانوادگی به دست هم میرساندند.
گروههای خانوادگی و شبکههای اجتماعی پر شده بودند از جزییاتی که قبلا حتی در صفحه حوادث روزنامهها هم پیدا نمیشد.
فیلم لحظه جابهجا کردن بدن فرزند توسط پدر و مادر از دوربین مداربسته ساختمانی در شهرک اکباتان تهران به دست کل کشور رسید و بدنهای بسیاری را لرزاند. شاید همین استقبال گسترده از قصه بابک خرمدین بود که ناگهان جای سوژهها را عوض کرد؛ همه وارد بازی شدند از ماموران آگاهی گرفته تا پدر خانواده خرمدین، سوژه از مقتول به سمت متهم به قتل چرخید. میکروفنها جلوی پدری قرار گرفت که بیانیه صادر میکرد و از خودش تعریف میکرد. به او تریبون داده شد، عکس در حالی که دستهای در دستبندش را رو به دوربین بلند کرده و نشانه پیروزی نشان میداد خیلی زود همهجا منتشر شد.
در این میان انگار قتل دلخراش دو فرزند و داماد خانواده تبدیل به داستان ترسناکی شد که همه میخواستند با راویاش بیشتر آشنا شوند و آن راوی هم که تریبون دیده بود از هیچ نمایشی فروگذار نکرد.
تمام این روزهای از 25 اردیبهشت به بعد که هر بار با رو شدن جزییاتی تازه از این قتل و این خانواده، بخشی از جامعه درگیر تبوتاب خبری میشدند، بخشی از اتهامات هم مثل همیشه متوجه رسانهها شد که تا چه اندازه با انتشار جزییات و مسابقه خبری تلاش داشتند حواس مخاطبان را به هر قیمت متوجه خود کنند و تا کجا به قواعد و استانداردهای کار حرفهای و حساسیتهای نشر خبرهای حوادث پایبند ماندند.
فریدون صدیقی، مدرس و روزنامهنگار کهنهکاری است که سالها در حوزه اخبار حوادث تجربه و فعالیت داشته است؛ از روزنامه کیهان پیش از انقلاب گرفته تا هفتهنامه حوادث و بعد هم ضمیمه تپش روزنامه جامجم.
او معتقد است که در این داستان دیگر نمیتوان انگشت اتهام را به سوی رسانهها نشانه رفت. به نظر او این میزان از ذکر جزییات و پیگیری خبر به این خاطر است که مخاطبان این ماجرا دارند بخشی از زندگی خودشان را در این داستان خشونتبار میبینند و اصلا منتظر رسانه نمیمانند تا به آنها خوراک فکری بدهد: «وقتی مرجعیت رسانهها از سوی قوای مختلف و سپس از سوی مخاطب نادیده گرفته میشود، بدیهی است آستانه مسوولیت و اختیارات رسانهها حقیقت وجودی خود را از دست میدهد.» گفتوگوی او با ما را میخوانید.
*در حوزه اخبار حوادث، آیا در سالیان قبل خطقرمزهای حرفهای برای نوع انعکاس جزییات ماجراهای مختلف وجود داشت؟ خبرنگاران قدیمی این حوزه چه مواردی را در انتشار خبرهای حوادث رعایت میکردند؟ به خصوص وقتی خشونت حادثه به حدی بود که ممکن است احساسات عمومی را جریحهدار کند.
در گذشته یک نگاه اخلاقی و اجتماعی وجود داشت که آنچه دارد تولید میشود و تکثیر پیدا میکند، به جراحی روح و روان مخاطب منجر نشود. اما معنایش این نیست که به آنها پرداخته نشود. به عنوان مثال زمانی که من در روزنامه کیهان بودم، دبیر حوادث جناب استاد محمد بلوری بود، خانمی به نام ایران شریفی با مردی دوست شد، عاقبت به خاطر مزاحمتی که دختر مرد داشت او را زنده به گور کرد.
خب این نوشته شد اما یادم نمیآید که به جزییات پرداخته باشند که مثلا در این جریان مثلا بیل بوده، کلنگ بوده، اینطور این کار را انجام داده و غیره. بعدها که به انقلاب خوردیم اصلا این صفحه (حوادث) برای مدتی در روزنامهها تعطیل شد.
یعنی در کیهان که خودش با حضور مبارک جناب بلوری و همکاران دستپرورده ایشان، یکی از خاستگاههای جدی و مهم حوادثنویسی بود تا مدتی از صفحه حوادث خبری نبود. بعدها کمکم به صورت چند خبر دوباره سردرآوردند.
دهه 70 هفتهنامهای به اسم حوادث درمیآمد که دو سال و خردهای منتشر شد و من سردبیرش بودم. بعد هم چند سالی هفتهنامه تپش را برای جامجم درمیآوردم. در آن سالهای اواخر دهه 60 و اوایل 70 که جامعه عمیقا متدین و اخلاقی بود و پرهیز از هنجارشکنی میشد (که جای بحث بر چراییاش اینجا نیست)، یادم میآید آنقدر ما جزیی، همهچیز را تعریف نمیکردیم که مثلا بله چاقو را برداشت، اول این کار را کرد، بعد آن کار را کرد. آن موقع هم قتل و جنایت بود.
ماجرای بیجه مربوط به همان زمان است اما ما وارد این جزییات نمیشدیم. منتها جامعه به تبع سکون و آرامشی که در حوزه امنیت روانی داشت، این موضوعات کمتر اتفاق میافتاد اما اگر هم اتفاق میافتاد جامعه دنبال میکرد. آن موقع در هفتهنامه حوادث ما این موضوعات را با کارشناس دنبال میکردیم.
نگاه آن زمان این بود که اگر کسی متدین و باایمان باشد دست به چنین کارهایی نمیزند، یعنی بسترهای اجتماعی نادیده گرفته میشد؛ اینکه از دل چه شرایطی بیجه متولد میشود. برای همین کارشناسان متعدد برجستهای درحوزه جامعهشناسی، روانشناسی و حقوق داشتیم که به عنوان مشاور اصولا همکاری داشتند.
مثلا آقای کامبیز نوروزی یکی از آنها بود. تحلیل این کارشناسان کنار اخبار قرار میگرفت و کمی فضا متعادل میشد. اما به تدریج به نظرم اوضاع عوض شد.
در جامعه امنیت دارد به تدریج زایل میشود؛ امنیت روانی در حوزه بهداشت، درمان، اقتصاد سیاست، تجارت و غیره وقتی میرود پی کارش و دزدی بیش از حد میشود و حرفهایتر میشود و این دست حوادث آنقدر زیاد شدهاند که روزنامهها اصلا نمیرسند به آنها بپردازند.
در هفتهنامه حوادث یادم هست که از 10 رویداد خشونتبار ما یک موردش را مینوشتیم، جامعه از سه موردش خبر داشت. الان از 10 موردی که رسانهها به آن میپردازند مردم از 100 موردش خبر دارند چون خودشان شاهدان عینی این اتفاقها هستند. این شرایط برآمده از وضع موجود جامعه است.
*پس از ماجرای قتل بابک خرمدین و هویدا شدن جنایتهای بیشتر پدر خانواده، اتفاقا شاهد بودیم که همه خیلی مصرانه میخواهند که با جزییات همهچیز را پیگیری کنند. با اینکه آنطور که شما میگویید وضعیت جامعه سخت و پیچیده شده و امنیت روانی در وضعیت خوشایندی نیست اما در گروههای خانوادگی و دوستانه انگار هرکسی خودش را رسانهای میداند که باید حتما فیلم انتقال جسد در آسانسور و صحبتهای پدر خانواده خرمدین در کلانتری و غیره را به دست بقیه برساند. چه میشود که مردم دارند برای انتقال جزییات از رسانهها جلو میزنند؟
چون خودشان دارند میبینند کم و بیش با این خشونتها درگیرند. ما خودمان داریم این خشونت را تجربه میکنیم. وقتی یکی بیکار در خانه مانده، قبلا در خانهاش نظافت میکرد و حالا همان را هم نمیتواند انجام دهد یکسری از این حسها را تجربه میکند.
در این یک سالی که همه در خانهاند، تنشهای درون خانوادگی خیلی بالا رفته. روانشناسان و جامعهشناسان اینها را میتوانند با ذکر آمار و ارقام بگویند. خب شکلی از این خشونتها و آستانه تحمل از دست دادنها مانند این ماجرا میشود.
آدمهایی که این اخبار را دنبال میکنند هم خودشان آسیبدیدهاند حالا به شکل دیگری، در واقع دارند خودشان را دنبال میکنند.
نکته دیگر اینکه این پدیده مختص ما نیست. در تمام دنیا هست.
اتفاقی از این دست در تمام جوامع اگر بوده و بازتاب فراگیر و عمیق و تاثیرگذاری هم داشته، نمونههایش هم زیاد است. مثل پدری که دخترش را 15 سال در خانه حبس کرده بود، با او رابطه برقرار کرده بود و حتی بچه هم به وجود آمده بود. ببینید، ارتباطات دیگر بخشی و محلی و محدود نیست، ارتباطات بیمرز و جهانی شده. ما در حال زیست جمعی هستیم که البته خودمان آن را نساختهایم و از آنجایی که مال ما نیست ممکن است جاهایی خطا کنیم؛ وقتی جرم و جنایتی اتفاق میافتد ما فیلم میگیریم، در حال زدن دستفروش ما فیلم میگیریم، همین اتفاق در امریکا هم میافتد اما نتیجهاش یک شورش میشود. جهان، جهان خشنی شده و من به عنوان یک آدم رسانهای میدانم که چنین پدیدههایی هست. هر روز این اتفاقات رخ میدهند.
آن زمانی که مجله حوادث بود همراه نیروی انتظامی همه جا میرفتیم و ماجراها را میدیدیم اما سعی میکردیم آنها را کمتر از آنچه دیده بودیم بازتاب دهیم، تعدیل کنیم.
وقتی حوادث را بستند، گفتند انتشار اینها دارد سبب عادیسازی میشود، خب حالا چه شد؟ همه یا دزد هستند یا مالباخته. دزدی معنیاش اختلاس و پول بردن از بانک هم هست، آنکه بودجه ملی را میبرد خارج یعنی دزدی کرده و این یعنی باقی ما هم مالباخته هستیم. صادقانه بخواهم بگویم وقتی ما به خاطر جای پارک ماشین هم را میکشیم من از این اتفاقی که رخ داد تعجبی نکردم. از پیگیری این خبر هم تعجبی نمیکنم. یقه رسانهها را گرفتن هم دلیلی ندارد. مگر رسانه میگوید بروید سریال ترکی ببینید؟ رسانههای ما به آن دامن زدهاند؟ نه، چون مخاطب ایرانی بخشی از زندگیاش را در اینها میبیند آن را دنبال میکند، لابد خودش را در آنها میبیند.
با این فضایی که ترسیم کردید و نوع فعالیتهایی که خود مردم در شبکههای اجتماعی دارند فکر میکنید اصلا استاندارد رسانهای واقعی میشود برای انتشار اخبار اینچنینی تعیین کرد؟
این انتظار وقتی معنا دارد که رسانهها هم در جامعه معنادار باشند. یعنی مدیریت جامعه یک مشمولیت و جامعیتی برای رسانهها قائل باشد. اما اینگونه نیست، رسانه مرجعیتی ندارد؛ کسی روزنامه نمیخواند، رادیو گوش نمیکند، تلویزیون نمیبیند. تنها وجهی که جدا از دانشافزایی و اطلاعرسانی و تحلیل ممکن است از رسانه باقی مانده باشد سرگرمی است؛ فوتبالی ببینند، یا مثلا دم عید سریال پایتخت ببینند.
مگر رسانهها جایگاهی دارند که انتظار داریم حالا بیایند حد و مرزها و قواعد بازی را رعایت کنند؟ برای همین است که من فکر میکنم رسانههای داخلی ما بیش از هر چیز واکنشی عمل میکنند؛ اتفاقی در شبکههای مجازی یا رسانههای برونمرزی رخ میدهد و رسانههای داخلی واکنش نشان میدهند.
نمیشود که ما به رسانه اختیاری ندهیم اما انتظار مسوولیت از آن داشته باشیم. سابق بر این میگفتیم چاپ خبری ممکن است تیراژ روزنامه را بالا ببرد. حالا مگر این ماجرا تاثیری بر میزان تیراژ روزنامهها داشت؟ اصلا! پس روزنامه باید پاسخگوی چه باشد؟ کسانی باید پاسخگو باشند که دارند نقشآفرینی میکنند.
نکته آخر اینکه بیتردید رسانهها موظف به رعایت اخلاق حرفهای در کسب و نشر خبر هستند اما این پایبندی گاه متاثر از زیست عمومی جامعه و نقش و جایگاه رسانه در نزد مدیریت خرد و کلان جامعه است. وقتی مرجعیت رسانهها از سوی قوای مختلف و سپس از سوی مخاطب نادیده گرفته می شود، بدیهی است آستانه مسوولیت و اختیارات رسانهها حقیقت وجودی خود را از دست میدهد.
دیدگاه تان را بنویسید