دنیای عجیب بلاگرها؛ از بیمه معده یک مِستر تا درآمدهای میلیاردی!
دنیا مدام در حال عجیبوغریبتر شدن است. هر روز که چشم باز میکنیم، با بمبارانی از اخبار غیرطبیعی و نگرانکننده مواجهیم، آنقدرها که بعد از خواب، انگار دوباره در خوابی از این اخبار و اتفاقات فرومیرویم.
اخبار خارجی را که نگاه میکنید، روسیه و اوکراین به جان هم میافتند و مجازی پر میشود از عکس و فیلمهای ترسناک و غمانگیز، داخلی هم که یک روز سرگرم طرح صیانت و تصویب عجیبوغریب و فوری و فوتی آن هستیم و روز دیگر، حیرتزده از بیمه معده یک بُخُور فضای مجازی!
به گزارش فرهیختگان، واقعا دیگر دنیا بهدرد هیچ چیزی نمیخورد. مرد گنده راه میرود، از این رستوران به آن یکی، از این شهر به آن شهر، شکم گنده میکند و هر چیزی که دم دستش میآید، میبلعد، از یکی تعریف میکند و به یکی نقد، کیلو کیلو فالوور هم اضافه میکند و وزن صفحهاش را هم مثل وزن خودش بالا میبرد، سرآخر، یک بیمه نمیدانم از کجا بیخبر، معده پر از همهچیز این آقا را بیمه میکند تا مبادا ترش کند!
واقف به تفاوتهایش هستم، منتها در زمانهای که هرکسی که کاری میکند، جز از ما بهتران، جز سرمایهدارها که اصلا در گیر و دار این چیزها نیستند، مشکل بیمهای دارد و هرچه فریاد دارد بر سر شرکتهای بیمه میکشد، یکی از اینها یککاره بلند میشود و در مراسمی مجلل و عجیب، معده بُخُور فضای مجازی را بیمه میکند.
کسی که نه تولیدی دارد، نه کارمندی، نه ابزاری، هیچی به هیچی، خرج و برجی هم روی دست بیمه نمیگذارد، مرد خودش هست و آن چیزهایی که میخورد. بیمهاش هم نکنی، آنقدرها پول به جیب زده که آسیبی سلامتش را تهدید نکند. اما خب مساله چیزهای دیگری است که در ادامه به آنها میپردازیم.
نه درآمد شفافی دارند و نه مالیات میدهند؛ فقط میخورند!
چند مساله مورد بحث و بررسی این گزارش است؛ از خود آن بیمه تعاون که کاش اسم و رسمش تعاون نبود، با این کارها، تا حمید سپیدنام و بُخُورهای فضای مجازی و انواع و اقسام بلاگرهایی که تمام شئون متعالی زندگی و جامعه را نشانه گرفتهاند.
مساله اول اینجا، حمید سپیدنام و امثال او هستند که کم نیستند و مثل قارچ روزبهروز بیشتر هم میشوند.
تسترها و در کل بلاگرهایی که همهچیز را غارت میکنند؛ از سبک زندگی خاصی که دنبال میکنند و تفاخر و تجملی که مدام به طبقات مختلف تزریق میشود، تا پول و ثروت و سرمایهای که انتها ندارد، یعنی یک نفر هم نمیتواند ادعا کند که میداند مثلا همین سپیدنام از مسیر این بلاگری، این بخوربخورهایش و باقی فعالیتهایی که دارد، ماهیانه چند صفر جلوی موجودی کارتش اضافه میشود.
اصلا همین اصل ایراد ماست در کنار تمام چیزهایی که میدانیم و گفتیم و میشنویم. در شرایطی که گروهگروه و صنفبهصنف، مجلس در حال معافیت دادنهای مالیاتی است، اصلا این بلاگرها الان از خیلی از ماها - ما که میگویم منظور خودمان نیستیم، چون اصلا قابلمقایسه نیست، از خیلی از افراد شناختهشده و زحمتکشیده، نمیدانم، مثلا یک معلم، یک استاد دانشگاه که سالها دود چراغ خورده و حالا اسم و رسمی در دنیای علم به هم زده است - درآمد بیشتری دارند، اما این درآمد چقدر هست؟ کسی شفاف میداند؟ طبیعتا نه! سوای این، مالیات این درآمدهای هنگفت که میدانیم در پایان هرماه به میلیارد هم میرسد، کجا میرود؟ کاش بهجای بیمه و آن مراسم مجلل، یکبار حمید سپیدنام و باقی شبیه به خودشها را یکجا جمع میکردند برای اطلاع از همینها؛ از اینکه این همه خوردی، هم غذا و هم پول، مالیاتش را دادی؟ بهنظر شما جوابشان چیست؟ طبیعتا نه!
یک روزی ایراد میگرفتیم که چرا باید متخصصان فلان صنف میلیارد میلیارد درآمد داشته باشند، امروز فهمیدیم که یک تار موی آنها شرف دارد به امثال سپیدنامی که جز خوردن، تخصصی ندارند و حالا اینطور مورد توجه قرار گرفته و معدهشان را هم بیمه میکنند. طرف سیواندی سال درس میخواند و تلاش میکند، سرآخر حقوقی که دارد و درآمدی که کسب میکند، یکدهم و صدم این بُخُورها و بلاگرهای مجازی نیست.
حقیقتش را بخواهید هرچقدر فضای مجازی و رسانهها را بالا و پایین کردم، به عدد قابلارائهای نرسیدم و شاید همین مهمتر از این باشد که بگوییم مثلا همین سپیدنام در ماه چقدر درآمد دارد و برای وصف هم کلمه «خیلی زیاد» کفایت کند. هر بلاگری، در هر حوزهای که فعالیت میکند، آنقدر شرایط و طرح و المان برای تبلیغکردن در نظر گرفته که این سختی محاسبه را چندین برابر هم میکند. با این اوصاف باید بگویم حقوق یک معلم و یک کارگر و یک روزنامهنگار و حتی یک پزشک متخصص و ... در حد شوخی هم برای این بلاگرها نیست.
نمیدانم در چه سازوکاری (که البته نباید پیچیده هم باشد) میتوان درآمدهای این افراد را احصا کرد اما با هر روند و رویهای، روا نیست کارمند و کارگر بیچاره، قبل از اینکه حقوق ماهیانه در حسابش بنشیند، مالیاتش را کسر کنند و این بُخُورها و تبلیغاتچیهای اینستاگرامی، تومنی عایدی برای این مملکت نداشته باشند.
البته قضیه آنجایی عذابآورتر است که همینها، همانطور که گفتیم صرفا نمیخورند و پول نمیگیرند، در رزومه اکثرشان تبلیغات مختلف از خرید خانه در فلان کشور حاشیه خلیجفارس و ترکیه تا سایر مسائل اینچنینی هم یافت میشود. القصه اینکه، به قول معروف، اوضاع خیطتر از چیزی است که فکرش را میکردیم.
کارکرد طرفداران معده، سرکوب طبقات پایین و افزایش مصرفگرایی
برای بهتر روشن شدن ماجرای بیمهکردن معده یک بُخُور مجازی، گفتوگویی با مجید حسینی، جامعهشناس و عضو هیاتعلمی دانشگاه تهران انجام دادیم. او گفت: «سرمایهداری همواره وجه سرکوب و جنگ و بهزور ندارد، درحقیقت وجه مهم از سرمایهداری هژمونشدن و مسلطشدن سرمایه بر ذهن ماست. اینکه خود تبدیل به کارفرماهای شخصی که نولیبرال و سوژه سرمایهداری است شویم، یکی از مهمترین مراحل تغییر سرمایهداری است.
در حقیقت یک ائتلاف میان سوپراستارها و اینفلوئنسرها و مولدان فرهنگ سرمایهداری شکل میگیرد که کاری کند ما را از انداختن پروژکتور روی حجم عظیمی از آدمهای باخته پرت کنند. این اطلاعات بزرگ این کار را تنها نمیکنند که ما را به مصرف تشویق کنند. هرچند تمام ظاهر آنها تشویق به مصرف است اما مهمتر این است که ذهن و روح جامعه را و نور پروژکتور صحنه جامعه را از اینکه روی اقشاری که امکان مصرف ندارند و دچار تبعیض شدند، بردارد. در واقع ائتلاف سوپراستارهای سرمایهداری از تستر تا رامبد جوان ائتلاف فقط مصرف نیست، بلکه ائتلاف ضدمستضعفان است.
شادخواری که آنها ترویج میکنند، زیادخواری که ترویج میکنند، آلترامصرف و ابرمصرفی که ترویج میکنند و به تعبیر دقیقتر مصرف شأنی و آن چیزی که تبلیغ میکنند تنها وظیفه آنها نیست.
مصرف شأنی کارکرد اول آنها نیست، هرچند کارکرد مهمی است. به این معنا که کاری میکنند که وقتی کالا را میخرید احساس میکنید شأن اجتماعی شما عوض شده است؛ یعنی شأن اجتماعی شما در لحظهای که BMW میخرید با لحظهای که یک دناپلاس سوار هستید فرق میکند.
این کاری است که در گام اول بدان مصرف شأنی میگویند و سوپراستارها ظاهرا این کار را با ما میکنند و تعبیر معروف که میگوید اگر دیدید خرید یک کالا حس شأن اجتماعیتان را عوض کرد بدانید یک تازه بهدوران رسیده هستید.
در حقیقت سوپراستارهای مصرف جهان تازهبهدورانرسیدگی را برای ما ایجاد میکنند. ما همه یک مشت تازهبهدوران رسیدهایم؛ آنهایی که هیچ ریشهای در سنت فرهنگی خود ندارند، ولی این تنها کارکرد این طرفداران معده و بدن نیست. کارکرد مهمتر سرکوب طبقات پایین و ندیدن وضع زندگی آنهاست.
آنها که با تمرکز روی پنج شش کاراکتر موفق شدند شادخواری، زیادخواری و ... کنند، پروژکتور را از روی میلیونها ناموفق برمیدارند. انگار آن میلیونها ناموفق میتوانند موفق شوند و مثل این پنج شش نفر شوند.
در حالیکه اصلا این پنج شش نفر تولید شدند که اجازه ندهند آن چند میلیون موفق شوند یا حداقلهایی را داشته باشند. در حقیقت اینها کاراکترهایی هستند که همسرنوشتی را بههم میزنند. لحظهای که نشان میدهند در شرایط نابرابر میتوان موفق شد توهمی از موفقیت میسازند که به طبقات پایین بگویند شما بیعرضه بودید وگرنه امکان شادخواری، پرخواری و موفقیت وجود داشت.
از نظر من مهمترین کارکرد اینها سرکوب ذهنی مستضعفان است و میخواهند نشان دهند شما خنگ هستید که شادخوار نیستید و شما عقبمانده و کمتوان هستید که نتوانستید اندازه ما بخورید. نتیجه این میشود که آنها اعتراضی نکنند، بلکه خود را در مطبهای روانشناسی دائما مشغول خودشناسی کنند که ببینند اشکال از کجای آنها بود که باختند و من چرا خودشناسی نداشتم که باختم.اینها مسئول پرکردن مطبهای روانشناسی برای انداختن تقصیر گردن آدمها هستند.»
حیرتانگیز است، شما با هیچ چیزی طرف نیستید؛ یک برندینگ بدون محصول!
امیر خراسانی، پژوهشگر و جامعهشناس هم در ادامه و در ارتباط با این ماجرا گفت: «دنیای امروز با پدیدهای مواجه است که نه تولید میکند نه خدمات میدهد و فقط میتواند آدم معروفی شود. قبلا برند کفش ملی داشتید و برند، دال محصول بود. برند مایکروسافت بود و با همه مشکلات، دال یک محصول است.
این برندی است که دال بر هیچ چیزی نیست و این را میخورد. این دال تهی است و صفر است. این فرآیند، اوج کثافت است و فقط اسم است، برای اینکه هیچ کاری نکردید و برند هیچ چیزی نیستید.
بیمهکردن معده دلالت بر این است که کارخانه و محصولی ندارد. این هیبت استناد میشود که محصولی نیست و شکلی از مارکتینگ است که یک آدم پولدار میشود بدون اینکه تولید ناخالص ملی بالا برود. محصولی تولید نمیشود و تنها باد هواست.
فردا این طرف آروغ بزند حنجرهاش را بیمه میکنند. این مدل با کارداشیان در دنیا فراگیر شده است.
کارداشیان نه خواننده بود، نه بازیگر بود، نه مدل بود و هیچ چیزی نبود. فقط عکس از قیافه خود گرفت و یکباره کارداشیان شد. او هم چیزی تولید نمیکرد. این اوج این عرصه است.
در مدلینگ مدلها ابزاری هستند و بخشی از تجارت برای نمایش لباس و نمایش یک محصول هستند. در واقع با یک برندینگ بیمحصول طرف هستید که هیچ چیزی جز یک آدم برند نمیشود. این فاجعهبار و حیرتانگیز است و روزبهروز بیشتر میشود.»
چرا اینها مالیات نمیدهند؟
خراسانی گفت: «ایراد سیستم این است که نظام مالیاتی وحشتناکی دارد. باید این نظام مالیات مبتنی بر فرد را درست کند. الان بحث درباره مالیات هنرمندان، کشاورزان و غیره میشود و صدای هر قشری درمیآید، ولی وقتی فردی باشد، بحثی درباره گروه شغلی نمیشود. ما گروه شغلی نداریم.
من کشاورز هستم و دو هزار هکتار دارم و به من سخت میگذرد، ولی کشاورزی که دو هزار هکتار زمین دارد، چرا نباید مالیات بدهد؟ وقتی فعالیت را معاف از مالیات میکنید، عملا یک ظلم عجیبی است، چون محمدرضا گلزار در طبقهبندی هنرمندان است و معلم خط در روستا هم هنرمند است.
معلم از مواضع هنرمند دفاع میکند. مالیات نباید براساس گروههای شغلی باشد. مالیات باید براساس افراد باشد. به این شکل باشد که این میزان درآمد دارید، باید این میزان مالیات پرداخت کنید، حال شغل شما هر چه باشد.
نظام مالیاتی باید بتواند مرکز داده درست کند که همانند آمریکا مشخص باشد چه کسی چقدر پول برای شما ریخته و چقدر خرج کردید. مادامی که این نظام مالیاتی براساس گروههای شغلی است درست نمیشود.
چرا فلان گروه شغلی باید معاف از مالیات باشد؟ در این گروه بسیاری پولدار هستند. الان اگر مالیات فردی بود حساب بانکی را بررسی میکردند و درآمد و خرج طرف محاسبه و در نهایت مالیات تعیین میشد.»
هیچ نشانهای دال بر اینکه سیستم با این سبک زندگی مشکلی دارد پیدا نمیشود
این جامعهشناس در پایان گفت: «نسل جدید آدمهای ایران عاشق این سبک زندگی است. ممکن است نسل اول انقلاب علیه آن باشد یا نسل قدیمیتر زاویه داشته باشد. اما بچه فلان نسلاولی ممکن است عاشق این باشد.
با هجوم عظیمی از مصرفگرایی مواجه هستیم که حیرتانگیز است؛ در شهری که مال میزنید و در و دیوار آن از تبلیغات محصولات مصرفی است و از این استقبال میکند. دلیل احداث ایرانمال چه بود؟ مردم، دوبی مصرف نکنند و همینجا مصرف کنند.
قشر لاکچری مصرفی دارید و طرف مذهبی است، ولی لباسهای او چندصد میلیون میارزد. جالب این است که سیستم علیه مصرف هیچ زاویهای ندارد. خیلی هم دوست دارد. تبلیغات تلویزیون، سریالهای تلویزیون، بیلبورد، فضاهای شهری، مسئولان و بچههای آنها را در کشور ببینید.
این وقتی مقابل تصویر دههشصتی که قرار میگیرد که یکسری آدم یقهکثیف و ساده بودند، شرایط فهم را پیچیدهتر هم میکند. سیستم از این بدش نمیآید و همهچیز در اختیار اینها قرار میدهد. یک نشانه هم وجود ندارد که بتوان گفت سیستم با مصرف مشکل دارد. یک الگوی متعادل از مصرف را هم ترویج نمیکند.»
دیدگاه تان را بنویسید