فکوهی، استاد انسانشناسی دانشگاه تهران:
مردم ناامید راه مهاجرت بدون عاقبت و خطرناک را پیش می گیرند
سیاست های فعلی «مهاجرتهای بسیار گسترده ای» را باعث می شود
فکوهی معتقد است که تب مهاجرت، به ویژه در ۱۰ سال اخیر به شدت در میان گروه های درآمدی بالا و تحصیلکردگان بالا گرفته است و اگر دولت تجدید نظر جدی در سیاست های خارجی و داخلی خود نکند، بدون شک به مهاجرتهای بسیار گستردهتری دامن خواهد زد.
ناصر فکوهی استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ، تأکید دارد که سرچشمه مهاجرت و مهجوریت نخبگان و برخی از مردم «بی کفایتی مدیران» است و می گوید: اگر فشارهای سیاسی کاهش یابد، فضای سیاسی باز شود، امتیازات و دستاوردهای دموکراتیک که حق مردم است از آنها گرفته نشود، فساد کاهش یابد، امنیت اجتماعی، شغلی و سیاسی برقرار باشد، کسی بیهوده مهاجرت نمی کند و خود را با خطرات ناشناخته یک جامعه بیگانه روبرو نخواهد کرد. و اگر مردم از به فعل درآمدن امکانات نومید شوند، راه مهاجرت پیش میگیرند ولو مهاجرتی بدون عاقبت و خطرناک.
به گزارش شفقنا، فکوهی معتقد است که تب مهاجرت، به ویژه در ۱۰ سال اخیر به شدت در میان گروه های درآمدی بالا و تحصیلکردگان بالا گرفته است و اگر دولت تجدید نظر جدی در سیاست های خارجی و داخلی خود نکند، بدون شک به مهاجرتهای بسیار گستردهتری دامن خواهد زد.
در ادامه متن کامل گفت وگوی با ناصر فکوهی را می خوانید:
* در سالهای اخیر نگرانیهایی نسبت به سرعت و حجم مهاجرت نخبگان و نسل هوشمند کشور ابراز شده است. در مقایسهای کلی نسبت به گذشته و میان ایران با کشورهای منطقه و کشورهای پیشرفته جهان، ایران در عرصه حفظ و بهرهگیری نخبگان خود در چه وضعیتی است؟ دلایل آن چیست؟
از لحاظ تاریخی، پهنه فرهنگی ایران که تمدنها و فرهنگهای آن، قدمتی هفت هزارساله دارند و عمر قدیمیترین دولت بازمانده آن «هخامنشیان» که تداوم آن تا امروز قدیمیترین دولتِ پیوسته جهان کنونی را نیز میسازد، به بیش از دو هزار و پانصد سال قبل میرسد، پیشینه یک کشور مهاجرفرست را نداشته است. همیشه اقوام و مردمان دیگر از سرزمینهای دور و نزدیک به ایران میآمده و در این پهنه ساکن میشدهاند، زیرا ایران برغم خطرات ِ طبیعی و زیستمحیطی و حملات خارجی به آن، سرزمینی مطبوع و پذیرا برای همه فرهنگها و دارای امکانات بیشمار برای همه معیشتها بوده است. ما چند دوره محدود تاریخی در مهاجرفرستی بیشتر نداشتهایم که یکی از آنها به حدود قرن دهم میلادی مربوط میشود. در این زمان بخش بزرگی از زرتشتیان ایران که به اسلام در نیامده بودند، از جنوب شرقی عازم هند شدند و در آنجا گروه بزرگ پارسیان هند را به وجود آوردند که هنوز جزو یکی از مهمترین گروههای فرهنگی- اجتماعی هند هستند و یک بار نیز در سالهای پیش و پس از انقلاب اسلامی و جنگ هشت ساله با عراق، مهاجرت انجام گرفت که اغلب به سوی کشورهای غربی بود. مهاجرت دوم هنوز هم ادامه دارد و اختلاف نظرات زیادی در کمّیت و کیفیت جمعیت مهاجر در آن، وجود دارد. حتی پایدار بودن آن چندان روشن نیست زیرا عمر چندانی از آن نمیگذرد. همین کافی است بگوییم حتی درباره تعداد افرادی که مهاجرت کردهاند، اختلاف نظر بین ارقام، یک تا هفت میلیون است. تحقیقات گسترده و قابل اعتمادی نیز در این زمینه وجود ندارد، به دلیل آنکه ما عملاً هنوز از مناقشات دوران انقلاب بیرون نیامدهایم. این واقعیت که با اندکی تامل بر اوضاع میتوان آن را به روشنی مشاهده کرد، سبب شده است که بر دلایل و پیآمدهای این مهاجرت نیز کار چندان زیادی انجام نشده است. اما میتوان گفت شواهد متعددی مبتنی بر شمار بالای مهاجران نسبت به جمعیت و سطح بالای سرمایههای اقتصادی و فرهنگی آنها در زمان شروع موجهای اولیه مهاجرت (لااقل در گروه بزرگی از آنها) وجود دارد.
اما مهاجرت از کشورهای در حال توسعه یا مستعمرات پیشین به طرف کشورهای غربی پیشینهای طولانی دارد و تقریبا بلافاصله پس از خروج دولتهای استعماری بعد از جنگ جهانی دوم از مستعمرات پیشین آغاز شدند. ایران به دلیل آنکه کمی بیش از ده سال پس از پایان جنگ جهانی اول (۱۹۴۵)، به همّت دکتر محمد مصدق و مبارزات جنبش ملی او، توانست نفت را ملی کند و برغم کودتای ۱۳۳۲ و برکنار کردن دکتر مصدق و روی کار آوردن استبداد دوم پهلوی به وسیله قدرتهای غربی، از این سالها به درآمد بزرگ نفتی رسید. این امر نیز سبب شد که درگیر این گونه مهاجرتهای جهان سومی پس از جنگ نشود. اما در دهههای بعد، به دلیل ناآرامیهای سیاسی، بیثباتیها و بیکفایتیهای مدیریت به خصوص در زمینه اجتماعی و اقتصادی و سرانجام، یک سیاست خارجی خاص که بهانه مناسبی برای مبارزه با کشور ما داد، تحریمهای شدیدی را نیز تجربه کرد و همه اینها باعث شدند که مهاجرت به شدت گسترش یابد.
در مورد اینکه سیاست ایران درباره مهاجرت چه بوده، نمیتوان گفت دولتهای ایران در چهاردهه گذشته سیاست یک دست یا حتی گفتمان یکدستی داشتهاند. اگر از سالهای اولیه انقلاب و جنگ تحمیلی که همچون هر انقلاب و جنگی با آسیبها و فشارهای زیادی همراه و استثنایی بودند، بگذریم. مسئولان ایران در طول سی سال گذشته عمدتا در سخنان خود (و نه لزوما در رفتارهای خود) در پی ترغیب ایرانیان به بازگشت به کشور و یا دستکم ایجاد پیوند بیشتری میان آنها با کشورشان بودهاند. در دورههایی اقدامات جدیتری هم در این زمینه انجام گرفتهاند. اما این گفتمان و رویکرد، همیشگی و پیوسته و ثباتیافته نبوده است، زیرا در همان حال که گروههایی از دست اندرکاران بازگشت را تشویق میکردهاند، گروهی نیز بودهاند که همواره با نگاهی مشکوک به این ایرانیان مینگریستهاند و چندان رغبتی به رابطه با آنها نداشتهاند. و گاه نیز در بازگشت یا حتی مسافرتهای گردشگری مشکلاتی برای آنها به وجود میآوردند که دیگر فکر بازگشتِ حتی کوتاه مدت به ایران را نیز نکنند. نکته ای که باید بر آن تاکید کرد این است که حتی در میان این دو گروه موافق و مخالف بازگشت ایرانیان خارج از کشور، گفتار و کردار مسئولان در این سالها با یکدیگر یکسان نبوده: از یک سو در کلام، همواره با مهربانی و عطوفت و خوشامد گویی صحبت شده، از سوی دیگر در رفتار عملی با این ایرانیان چندان ملایمتی به چشم نخورده و نگاه مشکوک غالب بوده است. از سوی دیگر بیکفایتی و سوء مدیریت و تحمیل یک سبک زندگی و یک نظریه خاص سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خاص، حتی ده ها سال پس از انقلاب، سبب شده که بسیاری از جوانان امروز به چیزی جز مهاجرت فکر نکنند و حتی آگاهی نسبت به مشکلات آن سوی آبها آنها را از کوچ کردن منصرف نکند. تب مهاجرت، به ویژه در ده سال اخیر به شدت در میان گروه های درآمدی بالا و تحصیلکردگان بالا گرفته است. در برخی موارد نیز شبکههای قدرتمندی که برای نمونه در برخی از دانشگاههای ایران وجود داشتهاند، فعالتر شده و از این امر حمایت و زیر ساختهایی تشکیل شدهاند. مثلا در برخی از دانشگاههای ایران در همکاری با دانشگاههای آمریکایی، یا در میان هنرمندان در همکاری با نهادهای معاصر اروپایی آمریکایی و غیره که در همه موارد سبب شده که نخبگان سرمایههای مالی و فرهنگی زیادی را از کشور خارج کنند.
دوران موسوم به تحریم در ایران که هم زمان با ریاست جمهوری آقای احمدینژاد بود، بیشترین حد از تمایل را به مهاجرت به وجود آورد. اما پس از شکست آقای روحانی در حل بحرانها و ادامه تحریمها و فشارهای اقتصادی و سیاسی جهان بر ایران، این موج که در ابتدای ریاست جمهوری ایشان و رسیدن به توافق برجام تا حدی کاهش یافته بود با سرعت بیشتری تا امروز از سر گرفته شده است. به ویژه که دولت جدید ظاهرا قصد تاکید بسیار بیشتری بر مسایل ایدئولوژیک و فاصله گرفتن با غرب دارد و تمایلی روشن به نزدیک شدن به روسیه و چین نیز در کار است که این امر – اگر دولت جدید به توافق برجام بازنگردد و تجدید نظر جدی در سیاست های خارجی و داخلی خود نکند که به نظر ما خواهد کرد – بدون شک به مهاجرتهای بسیار گستردهتری دامن خواهد زد: فقط به این نکته توجه کنیم که اگر خود چین و روسیه وضعیت مناسبی داشتند، هزاران هزار نفر از مردمانشان هر سال با انواع و اقسام وسایل و تحمل خطرات مرگبار روانه غرب نمیشدند. و حال ما امروز از چنین کشورهایی انتظار داریم به ما کمک کنند که از مهاجرت جوانانمان جلوگیری کنیم. از این رو همانطور که گفتیم باز هم تاکید شدید میکنیم که اگر تحریمها رفع نشوند و ایران به موقعیتی نسبتا عادی در سطح بین المللی بازنگردد، بسیار بعید است که حتی اگر این وضعیت همچون کوبا به ده ها سال نیز بکشد شاهد تغییری اساسی برسیم. تفاوت ما با کوبا آن است، که آنجا جزیرهای کوچک و فقیر است و ما یکی از بزرگترین، جوانترین و ثروتمندترین کشورهای جهان ولی همه اینها بالقوه است و نه بالفعل و مردم اگر از به فعل درآمدن این امکانات نومید شوند، راه مهاجرت پیش میگیرند ولو مهاجرتی بدون عاقبت و خطرناک را.
* در صورت ادامه روند فعلی و استفاده از رویکردی که در حال حاضر در حوزه نخبگان کشور در پیش گرفته شده، چه آینده ای را برای نخبگان علمی متصور هستید؟ به بیان دیگر «مهاجرت» و «مهجوریت» نخبگان هر یک، چه تأثیراتی بر آینده توسعه علمی کشور دارد؟
در دنیایی که در آن همه روابط کاملا به سود غرب و قدرتهای بزرگ (به ویژه چین) شکل گرفته است، استفاده از زبان رادیکال و انقلابی و شریک شدن با کشورهایی که در نزاع با قدرتهای بزرگ هستند؛ هرچند ممکن است، میان مردم زیر ستم آن کشورها برای ایران احترام و محبوبیت ایجاد کند و از لحاظ اخلاقی هم کار مناسبتری باشد، ولی متاسفانه معیار سیاست در جهان امروز اخلاق یا خواستههای اقشار محروم کشورهای فقیر نیست: همه سازوکارهای پیشرفت و توسعه از خلال دولتها و نه مردم میگذرد، و از این رو نمیتوان امیدی به بهبود اوضاع داشت. در مورد رابطه با کشور متجاوزی مثل روسیه آن هم با شخصیتی چون پوتین که بارها ایرانیان را حتی به اسرائیل فروخته و خیانت کرده نفرت مردم باز هم بیشتر است. اما اگر مسئولان ما کمی واقعبینتر باشند درک میکنند که ایجاد رابطه با کشورهای غربی صرفا ایجاد رابطه با دولتهایشان نیست بلکه ایجاد رابطه با مردمانشان و ایجاد امکان تعامل بهتر و بیشتر و تغییر رفتارهای خصمانه آنها نسبت به ایران نیز هست. و همین می تواند عاملی اساسی برای کاهش تمایل به مهاجرت و بالا بردن نشاط و عشق به باقی ماندن به کشور و تلاش برای گام به گام ساختن جامعهای بهتر باشد. جهانی شدن و منافع دولتهای غربی تاکنون زیانهای شدیدی را نه فقط به کل جهان سوم بلکه به ما به طور خاص زده است. اما واقعیت آن است که در میان نخبگان و دانشگاهیان و روشنفکران و حتی سرمایه داران در دنیای امروز و حتی در غرب، جهانیشدن به شکل کنونیاش و سیاستهای غرب در رابطه با جهان سوم، مخالفانی جدی دارد، زیرا در آن نوعی تداوم استعمار و سلسله مراتبی کردن جهان و عدم توجه به نیاز به توزیع برابر ثروت، بیعدالتی، تبعیض و نابرابری در امتیازات در جهان را میبینند. اما تفاوت نخبگان ِ کشورهای توسعه یافته با ما در آن است که خیالبافی نمیکنند یا شعارهای بیفایده نمیدهند، بلکه با قرارگرفتن در سیستم و تلاش برای در دست گرفتن مسئولیت در آن، از درون سعی در تغییر روند جهانی شدن به صورتی دارند که توسعه هرچه بیشتر در سراسر جهان تقسیم شود و از افزایش بیرویه مهاجرتها، جلوگیری شود. این کار را نمیتوان از هیچ سویی، با زور و سختگیری انجام داد. اما باید مطمئن باشیم که اگر فشارهای سیاسی کاهش یابد، فضای سیاسی باز شود، امتیازات و دستاوردهای دموکراتیک که حق مردم است از آنها گرفته نشود، فساد کاهش یابد، امنیت اجتماعی، شغلی و سیاسی برقرار باشد، کسی بیهوده مهاجرت نمی کند و خود را با خطرات ناشناخته یک جامعه بیگانه روبرو نخواهد کرد. واکنش طبیعی انسانها این است که زادگاهشان را دوست دارند و تمایل دارند که آنجا را آباد و در بهترین وضعیت ببینند. اما اگر برایشان مشخص شد که اهمیتی برای آنها قایل نمیشوند و چشماندازی در زادگاهشان ندارند، به هرشکلی و در هر شرایطی کوچ خواهند کرد. اگر مسئولان ما نیز همچنان خواسته باشند، ایدئولوژی و سبک زندگی خاصی را اجباری کرده و اصرار کنند که اگر کسی این شرایط را نمی پذیرد باید برود (چنانکه بارها نیز این سخن مستقیم و غیرمستقیم گفته شده) هر کسی بتواند میرود، هر کسی هم بماند یا خانوادهای تشکیل نمیدهد یا اگر بدهد هم فرزندآوری نمیکند. در سطح بینالمللی نیز به جای رشد و توسعه خود را تنها شریک چند کشور ورشکسته یا بسیار شکننده خواهیم یافت: نمونه روسیه پس از یورش به اوکراین که یک بازی باخت – باخت به معنای واقعی کلمه است، شکنندگی یک قدرت بزرگ نظامی و اقتدارمنش را نشان میدهد. اما تصور نکنیم که شکنندگی چین از این کمتر است، تنها تفاوت چین با روسیه در زیرک بودن و سیاستمدار بودن بیشترش است که حاصل چند هزار سال حکومتداری است. حال دیگر صحبتی نه از مردمان و نه حتی از دولتهای جهان سومی که ما در سیاست خارجی خود اولویت را به رابطه با آنها دادهایم، مثل برخی از کشورهای آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین فقیر نمیکنم. این مردم و کشورها حتی اگر پاکترین روابط و اخلاقیترین و بیشترین محبت را به ما نیز داشته باشند میزان نفوذشان در جهان کنونی چیزی در حد صفر است. رابطه با گروه و اصولا این گونه از روابط در قرن گذشته، شاید فایدهای ژئوپلیتیک در برداشتند، اما امروز نمیتوانند هیچ دردی را درمان کنند زیرا ماهیت ِ شکل روابط سیاسی و نظامی در جهان تغییرات کامل و اساسی کردهاند.
اگر بخواهیم در مسیر توسعه پیش برویم در مرحله اول باید نیازهای اساسی مردم را، بر اساس واقعیت سطح ثروت کشور و نه حداقل کشورهای جهان سومی فقیر، تامین کنیم: بهداشت، آموزش، مسکن، تغذیه سالم، امنیت و… تا چشم انداز و امید داشته باشند. و سپس باید با جهان وارد تعامل مثبت و سازنده شویم، ولو آنکه با بسیاری از قوانین و روابط و سازو کارها مخالف باشیم. تنها با تعامل است که میتوان رفتهرفته، نظر خود را در تغییر این سازوکارها به کرسی نشاند. و در تمام این مدت باید از تصور اینکه یک «نظر»، یک «ایدئولوژی»، یک «رویکرد» و یک «نگرش» وجود دارد و همه باید آن را بپذیرند، که یک تصور و توهم بسیار خطرناک و ویرانگر است فاصله بگیریم. زیرا این امر ما را وادار خواهد کرد در برابر قدرت یک قدرت بزرگ به قدرت بزرگ دیگری پناه ببریم که از اولی بدتر است یعنی از چاله در چاه افتادن: میان رابطه با آمریکا و اروپا و رابطه با چین و روسیه، نباید هیچ کدام را انتخاب کرد، بلکه باید منافع ملی را برگزید، اما اگر به فرض محال قرار بود، انتخاب کنیم حتی یک لحظه نباید تردید میکردیم که گروه اول را انتخاب کنیم، زیرا روسیه و چین کشورهایی هستند که فاقد آزادی و بنابراین فاقد ثبات پایدار و درازمدت و از لحاظ اقتصادی. در مورد روسیه ما با یک کشور فاسد و با اقتصاد بسیار ضعیف روبروییم که میخواهد به ضرب سلاحهایش خود را ابرقدرت نشان دهد در حالی که جیبهایش خالی است. در مورد دوم، چین، باید دانست که این کشور بیش از پنجاه درصد از تجارت بین المللی خود را با کشورهای غربی ثروتمند میکند و همچون همه جهان به بازار جهانی وابسته است که اساسش دلار است.
در مورد پیشرفتهای علمی نیز ابتدا باید زیر ساختارهایاساسیاش را فراهم کرد. دانشگاهها باید مستقل باشند، اساتید باید از حق سخن گفتن و انتقاد داشته باشند. دانشگاهیان باید از رفاه برخوردار باشند تا بتوانند خود را بر معضلات جامعه و پیچیدگیهای فناوری متمرکز کنند و نه بر اینکه شام و نهار یا مسکن و بهداشت خود را چطور تامین کنند. در این زمینه باید در سیاست خارجی خود نیز بسیار محتاط تر باشیم. تا زمانی که حتی دانشگاهیان و افراد علمی در سفر به ایران، با حد بالایی از شک و تردید روبرو میشوند، و باید بسیار محتاطانه عمل کنند تا مورد سوء ظن این یا آن نهاد و دستگاه قرار نگیرند، و تا زمانی که شاهد فشار حتی بر یکی از همکارانشان در این کشور باشند، توسعه علمی و فناورانه ممکن نیست. ما باید ابتدا بین سازمانهای و دستگاههای خودمان هماهنگی و یکدستی در حرف و در عمل ایجاد کنیم و بعد به سراغ جهان برویم وگرنه هر اندازه هم پیشرفت کنیم، ثمره دهها سال کار میتواند در چند هفته دود شده و به آسمان رود، تجربه کشورهایی چون عراق و ترکیه و امروز روسیه در برابر ما است که نسبت به رفتارهایمان در جهانی که در آن امر محلی به شدت با امر جهانی نزدیک شده محتاط باشیم.
* پیشنهاد شما برای حفظ ظرفیت های نخبگی در کشور و عدم مهجوریت نخبگان چیست؟ برای بهره گیری از ظرفیت و پتانسیل علمی آنها در عرصههای مختلف و برای توسعه علمی، اتخاذ چه سیاستها و رویکردهایی مطلوب است؟ در حقیقت کشوری که ظرفیت نخبگان خود را ارج مینهد و در عرصههای مختلف اجرایی از حضور و ظرفیت فکری آنها بهره کافی میبرد، باید چه شاخصههایی داشته باشد؟
پیشنهاد من سیاستزدایی در معنای منفی کلمه و شاید بهتر باشد بگویم ایدئولوژیزدایی در این زمینهها است. با رویکردهای ایدئولوژیک و رادیکالیسم سیاسی و شعارهای تند و غیره نمیتوان کار علمی کرد. کار علمی نیاز به آرامش، انعطاف، همکاری و همزیستی میان کسانی است که ممکن است بیشترین اختلاف نظرها را از لحاظ سیاسی با یکدیگر داشته باشند، اما وقتی به علم میرسند، این اختلافها را کنار گذاشته و همکاری میکنند. از سوی دیگر باید صد در صد – بنا بر تجربه تاریخی – اطمینان داشته باشیم که در قرن بیست و یکم، بدون دموکراسی و بدون ثبات اقتصادی و شکوفایی طبقه متوسط و بهترشدن هر چه بیشتر وضعیت اقشار کم درآمد جامعه و همچنین بدون رعایت حقوق اقلیتها، بدون فساد و بدون فشار سیاسی به هر شکل و در هر گستره و عمقی که باشد، بدون آزادیهای هرچه بیشتر اجتماعی و سیاسی و تامین اقتصادی و رفاهی همه مردم کشور و آزادی مردم در سبک زندگیشان، نمیتوان انتظار هیچ توسعهای میان یا دراز مدت را داشت.
رویکردهایی همچون طرح «صیانت» برای محدود کردن فضای اینترنتی، نه فقط با فناوریهای جدید پیش از آنکه به جایی برسند، بیفایده شده و تنها بهانهای جدید برای گسترش فساد خواهند بود، از آن بدتر به حیثیت علمی و اعتبار کشور در زمینه رشد و توسعه ضربه وارد میکنند. شاید گروهی نیز فکر کنند که با این رفتارها میتوانیم به سوی سیستمهای مدیریتی و حکمرانی نظیر کره شمالی برسیم یعنی به یک زندان بزرگ. اما به عنوان یک فرهنگشناس و بدون دخالت دادن نظر خود درباره دموکراسی و آزادی با اطمینان صد در صد میتوانم بگویم که در ایران محال است بتوان حتی به «چیزی» دورادور به کره شمالی نیز نزدیک شد. حرکت به سوی سیستمهای با اختلاف طبقاتی بسیار بالا (با توزیع گسترده فساد) و سلسه مراتب شدید اجتماعی نیز همچون کشورهای جنوب خلیج فارس و ترکیه نیز برای ایران ناممکن است زیرا سطح سرمایه فرهنگی در جامعه ما، به دلیل رشد نظام دانشگاهی در سیسال گذشته و به دلیل جوانی شدید جامعه و ضرورتهای بیشمار طبیعی و انسانی آن، ناممکن است. متاسفانه در سالهای اخیر شاهد بودهایم که فرایندهای فساد مالی و پولشویی و اختلاس و ضایع شدن حقوق مردم اغلب در پشت ایدئولوژی و ادعای انقلابیگری پنهان شدهاند و البته این ادعاها جز ایجاد یک دلگرمی تصنعی برای خود دست اندرکاران مربوط و بالا گرفتن خشم و تنش در میان مردم ثمرهای نداشته است، اما تنها سبب شده است که ما زمان را از دست بدهیم. من تنها یک نمونه میآورم: انتظار اینکه ایران بتواند با به تاخیر انداختن توافق در مسئله هستهای به یک قدرت اتمی (و نه برنامه موشکی که جنبه دفاعی داشته و باید صد در صد از آن دفاع کرد) تبدیل شود و مثلا از موضع بالا، وارد مذاکره شویم، حتی اگر این امر در محیط متخاصم ِ خاورمیانه ممکن بود، که نیست، ما را به جایی نمیرساند: کره شمالی سالهای سال است به یک قدرت اتمی تبدیل شده، اما تنها با تبدیل کردن کشورش به یک زندان بزرگ زیر سلطه یک خانواده کمونیستی – سلطنتی، یک تعادل بسیار شکننده و آن هم در وابستگی کامل و بردهوار نسبت به چین حاصلش شده است. پاکستان یک قدرت اتمی است، اما یک دیکتاتوری نظامی و یک جامعه قبیله ای فقیر و نابسامان، و هند، اگر قدرتی دارد آن را هنوز هم که هنوز است مدیون اندیشه ژرف ضد خشونت گاندی است و نه داشتن بمب اتمی که هرگز قابل استفاده نیست، مگر بشریت تصمیم بگیرد، خودش را نابود کند.
شناخت حتی اندکی از فرهنگ ایران میتواند به ما نشان دهد هیچ یک از این آلترناتیوها، به ویژه کره شمالی، نمیتواند در ایران از حد یک شوخی پیشتر رود. مهم آن نیست که مثلا تا چه اندازه اقدامات امنیتی بیشتر شوند یا فضاهای دموکراتیک کمتر شوند، مهم آن است که این کارها، هم از لحاظ امنیتی غیرکارا هستند و هم در نهایت جز آنکه فرصت را از دست بدهیم، آن هم در جهانی که در آن هر ثانیه، در رقابتهای بینالمللی ارزش دارد، هیچ چیز به ما نمیرساند.
دیدگاه تان را بنویسید