کد خبر: 559126
|
۱۴۰۱/۰۳/۳۱ ۱۰:۳۶:۱۰
| |

هادی خانیکی، استاد دانشگاه و روزنامه‌نگار:

هر چیز در ابتلا به سرطان یا در زندگی بی‌آرمان اجتماعی، علامتی بر تمام‌شدگی است

آنچه مشترک در میان حوزه اجتماعی و سیاسی با زیست سرطانی است، شکل‌گیری نوعی ذهنیت، انگاره و با احساس مبتنی بر ناتوانی، فروبستگی و بی‌آیندگی جهانی است که در آن قرار گرفته است. ذهنیتی که می‌توان به آن نام «ذهنیت فاجعه» داد، هر چیز در ابتلا به سرطان یا در زندگی بی‌آرمان اجتماعی علامتی بر تمام شدگی است.

هر چیز در ابتلا به سرطان یا در زندگی بی‌آرمان اجتماعی، علامتی بر تمام‌شدگی است
کد خبر: 559126
|
۱۴۰۱/۰۳/۳۱ ۱۰:۳۶:۱۰

هادی خانیکی، روزنامه نگار طی یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشت: «مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم/ جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها»

1) برای انجام پنجمین دوره شیمی درمانی در زیست جدید سرطانی‌ام از دیروز 29 خرداد تا فردا، بستری در بیمارستانم. تاکنون که نزدیک ساعت 6 عصر است، فرصت نوشتن نیافته‌ام، اما همچنان خود را ملزم می‌دانم به گفت‌وگو میان دانسته‌های این «جهان زیست سرطانی» و تصویر جامعه‌ای که با مسائل و تنگناها و بحران‌هایی پیچیده و چند وجهی دست و پنجه نرم می‌کند.

2) این الزام برای من بیشتر از یک حس تجربی و مواجهه ناگهانی با بیماری سرطان برخاست و همچنان ادامه دارد. این احساس بر پایه اساسی تکیه داشت و دارد؛ یکم: باور به ظرفیت بی‌پایان هستی، قاعده لطف خداوند و به تعبیر امام علی(ع) درهم‌تنیدگی دنیای «صغیر» با جهان «کبری» که در وجود او قرار دارد. دوم: تجربه راهگشایی و عملی «گفت‌وگو» و افق گشودن «امید اجتماعی» در فرآیند تحولات پرشتاب جامعه و سوم: با قدرت ارتباطات در ایجاد فرصت‌های نو برای انگ‌زدایی از بیماری‌ها و توانمند کردن فرد و جامعه آسیب‌زده.

3) پذیرفتن ابتلا به سرطان برای من به مثابه ضرورت ورود فعال به جهانی متفاوت با جهان زیست‌های پیشین، اما در امتداد و نه در پایان آنها بود که این پذیرش مرا ملزم می‌کرد که جهان زیست سرطانی را جهان نومیدی، نظاره‌گری و کناره‌گزینی ندانم. تا می‌توانم بخوانم و بدانم و به کار گیرم و باور داشته باشم که همان‌گونه که در ورود به هر جهانی از جهان زیست‌های گذشته‌ام، یک رخداد یا اتفاق پیش‌بینی نشده دخیل و موثر بوده‌اند، در این زیست جدید هم «سرطان» را در شمار همان رخدادهای خوشایند و ناخوشایند بدانم.

4) دکتر محمد گلزاری، استاد سرشناس روانشناسی کشور در مقاله محققانه‌ای که تحت عنوان «تحول‌آفرینی‌های بیماری سرطان»  در شماره 157 اردیبهشت و خرداد 1401در ماهنامه سپیده دانایی نگاشته است و البته اشاره‌ای هم به نوع مواجهه من با بیماری سرطان و عمومی کردن ابتلا به آن دارد با بهره گرفتن از دانش صاحب‌نظران جهانی از جمله هوی گرل و مطالعات و تجربه‌های روانشناسانه خویش به همین مفهوم تغییر دنیای اجتماعی یا همان زیست سرطانی می‌پردازد و ضرورت عبور از مخاطرات و موانع این دنیای جدید اجتماعی را برمی‌شمارد: «دگرگونی اجتماعی فرد بیمار به دلیل موانعی است که بر سر راه فعالیت‌ها و تعامل اجتماعی ایجاد می‌شود و به او آسیب می‌رساند.

از جمله نشانه‌هایش ناتوانی بیمار است در مشارکت و کنش متقابل، معذب بودنش درباره موضوع بیماری یا مسوولیت جاماندن از فعالیت‌ها و علایق آدم‌های سالم و عوامل شخصی مثل انزوا یا افسردگی خودساخته، همین‌ها خود می‌تواند، لطمه شدیدی به دنیای اجتماعی فرد بزند... بعد از بیماری، دنیای جدید خلق می‌شود. دنیای به دور از کارهای بی‌مقدمه، دنیای محدودیت‌ها و ترس‌ها، دنیای کند دست و پا‌گیری که بیمار باید خودش را با آن وفق دهد. دنیای مصالحه کردن، درماندگی و دوری کردن‌ها، برخوردی است بین بدنی که در حد و حصر بیماری گرفتار شده و محیطی که اعتنایی به این بدن ندارد... با چنین دگرگونی‌های شدید اجتماعی است که بیمار به بیماری‌اش تقلیل داده می‌شود و جنبه تراژیک بیماری که سکوت است، گفت‌وگوها را به مرتبه برخوردهای تیمار‌کننده پایین می‌آورد.»

گلزاری برای گذار از این موانع و مخاطرات سه مرحله را به عنوان سه پله برای درک حضور یعنی دنیای معنوی جدید توصیه می‌کند: 

پله اول: مقابله و سازواری کارآمد که سنگینی فشارهای کوتاه‌مدت بیماری را کم می‌کند و امید، کارآمدی و تلاش‌گری برای تقویت منابع فردی و اجتماعی و رویارویی با چالش‌های بزرگ و بلندمدت زندگی را فراهم می‌آورد.

پله دوم: رشد و شکوفایی پس از آسیبی که ناظر بر کشف سودمند، تغییرات مثبت، رشد از ناحیه ناملایمات به زبان روانشناسی و به زبان اجتماعی خلق فرصت‌ها، منابع و روابط جدید اجتماعی برای غلبه بر بیماری و تدارک خیرخواهی‌های موثر در سطح عموم است. 

پله سوم: درک حضور و تکیه بر دگرگونی‌های مثبتی که در آن آسیب دیده بعد از ضربه (تروما) به وجود می‌آیند و او را به رشد و بالندگی در برنامه‌های زندگی دنیوی می‌رسانند که روانشناسان مثبت‌نگر از آن تعبیر به «شادکامی اصیل» به باشی سعادت‌گرا می‌دانند. اما روانشناسان وجودی آن را فراتر و برتر از ارزش‌های روزمره زندگی می‌دانند. در این «وضعیت‌های مرزی» آدمی درمی‌یابد که به راستی کیست؟

5) اما آنچه مشترک در میان حوزه اجتماعی و سیاسی با زیست سرطانی است، شکل‌گیری نوعی ذهنیت، انگاره و با احساس مبتنی بر ناتوانی، فروبستگی و بی‌آیندگی جهانی است که در آن قرار گرفته است. ذهنیتی که می‌توان به آن نام «ذهنیت فاجعه» داد، هر چیز در ابتلا به سرطان یا در زندگی بی‌آرمان اجتماعی علامتی بر تمام شدگی است. در چنین وضعی آینده به جای امکان بهبود و امید، کانون ناامیدی و ناتوانی می‌شود. در هر قلمرویی، اعتماد از دست می‌رود، اعتماد به دانش پزشکی، توانایی خود یا حضور یاوری و یاورانه و مبتنی بر همدردی و همدلی. فرد بیش از هر چیز به خود و اجتماع و نظام سیاست‌گذارانه و حاکمیتی بی‌اعتماد می‌شود و حتی امکان‌های تداوم درمان در زندگی خود را آگاهانه و ناآگاهانه تخریب می‌کند. میدان‌های طبیعی ارتباط و دوستی کم‌جان و تخریب می‌شوند و رویارویی همدلانه و همراهانه افراد با یکدیگر و با نظام اجتماعی و سیاسی رو به زوال می‌نهد. کم‌سو شدن چراغ‌های ارتباط و گفت‌وگو در پرتو ذهنیت فاجعه، ماشین عقلانیت فردی و اجتماعی را از کار می‌اندازد و فرد بیمار یا جامعه محاط در فاجعه‌اندیشی رو به سوی شکل‌دهی یک «خود جمعی ویرانگر» می‌نهند. باید به خطرات «ذهنیت فاجعه» به جد اندیشید و برای این کار دوباره چراغ امید، چراغ گفت‌وگو و چراغ ارتباطات را در مقیاس انسانی و بزرگ آن روشن کرد. ذهنیت فاجعه و گسترش و تعمیق سراسیمگی و هراس هم چنان‌که بیمار سرطانی را در درمان زمین‌گیر می‌کند، راه را در جامعه هم بر فجایع واقعی و عینی و خود ویرانگری جمعی هموار می‌کند. «احساس فاجعه» و «فاجعه‌اندیشی» مخرب‌تر از خود فاجعه در اندازه طبیعی است. پس به عنوان یک بیمار سرطانی که به حسب مطالعه و تجربه ابتلای خویش به سرطان، آن را فاجعه نمی‌داند، بلکه احساس درماندگی در برابر آن را فاجعه می‌بیند، می‌گویم؛ «ذهنیت اجتماعی فاجعه» را که از شهروندان با ظرفیت، سوژه‌های ویرانگر می‌سازد، خطری برای امروز و آینده ایران بدانیم و راه گفت‌وگو‌های عملی و خلق امید واقعی را بگشاییم.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها