هادی خانیکی، استاد دانشگاه:
چرا جامعه سیاسی در انتخاب سرمشقها و سازوکارهای افقگشا و رهاننده از رنج زندگی دچار ناتوانی است؟
صاحب نظران دانش سیاست میتوانند بیشتر در این باره بگویند و بنویسند چرا که با همه مشابهتهای «زیست سرطانی، امر سیاسی در ذهنیت فاجعه و وضعیت سرطان زدگی اجتماعی زندگی باید اندیشید و راه گشایی کرد به جامعه سیاسی چرا که در انتخاب سرمشقها و ساز و کارهایی افق گشا و رهاننده از رنج زندگی دچار ناتوانی است؟
هادی خانیکی، استاد دانشگاه و روزنامه نگار طی یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشت: «یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهی /چندین هزار امید بنیآدم است، این» (سایه)
1) هفته پیش از زیرزمین بیمارستان و در زیر بمباران پر حجم شیمی درمانی پیرامون «زیست سرطانی، امر اجتماعی و ذهنیت فاجعه» اندکی نوشتم و به مخاطرات چیرگی احساس فاجعه بر ذهنیت یک بیمار یا جامعه محاط در تنگناها و فروبستگیها اشاره کردم تا بنا بر تجربه خویش روشن کنم که چراغ گفتوگو، کنش ارتباطی و قطبنمای امید، چگونه میتواند کار مقابله و سازواری با درد و شکوفایی پس از فاجعه را آسان کند. خوشبختانه بیان این تجربه زیسته، اگرچه فراتر از یک احساس و درک معمولی نبود، به سخنی مناسب برای گفتوگو در پهنههای مختلف علمی تبدیل شد و اندیشمندان و محققان و هنرمندانی بزرگوار با تاملاتی شایسته به آن پرداختند. من خود را هرگز شایسته این همه لطف ندانسته و نمیدانم، اما موضوع کشف و خلق فرصتها برای احیا و بازیابی توان فرد و جامعه را در هر سطحی ضروری و مهم میدانم. از پا افتادن فرد بیمار یا جامعه گرفتار به راستی مضمون همان شعر سایه در بر باد دادن امید فردی یا اجتماعی است، چرا که در روایت کهن تُرککشی ایلاقی شاعر عهد سامانی: «چندین هزار امید بنیآدم/ طوقی شده به گردن فردا بر» و به یقین بیش از امروز باید به فردای خویش و جامعه خویش بیندیشیم.
2) امروز باز هم در همان ساعت 6عصر از فضایی متفاوت با بیمارستان به «روزنامه ایام» میپردازم. چشمم از پنجره اتاق کارم در خانه دوخته به خیابان است و دیدن جریان زندگی که شهروندان به رغم همه دشواریهای معیشت در حال آمد و شدند و بچهها در محوطه مجتمع در حال بازی و شادی . به عبارت دیگر، به مساله سرطان و عبور از ذهنیت فاجعه در فضایی بازتر میپردازم. همچنانکه میان «زیست سرطانی» و الزامهای تفسیر آن به سوی زندگی با«امر اجتماعی» و زوال روابط و اجتماعات زندگیبخش و ضرورت بازآفرینی همبستگیهای اجتماعی و تقویت حس همدردی جمعی مشابهتهایی وجود دارد، میتوان میان جهان زیست بیماری و جهان سیاست نیز شباهتهایی یافت و از آن میان، راه عبور از ذهنیت فاجعهزده را تا حدی هموارتر کرد.
3) سوزان سانتاگ که به واقع تحلیلگر توانای «درد و رهایی»و رنج و زیبایی است در اثر ماندگار «بیماری به مثابه استعاره» از اشتراکات دو جهان «بیماری» و «سیاست» سخنانی در خور تامل دارد آنجا که میگوید: بیانهای کلاسیک که «ناآرامی سیاسی» را با«بیماری »قیاس کردهاند، از افلاطون گرفته تا هابز، همگی تصور پزشکی و سیاسی کلاسیک درباره «توازن » را مفروض داشتهاند. بیماری ناشی از عدم توازن است و هدف درمان، بازگرداندن توازن مناسب به بدن یا به تعبیر سیاسی، برگرداندن سلسله مراتب مناسب. در این چشمانداز وقتی ماکیاولی انگارهای از یک بیماری را به کار میگیرد، فرضش بر این است که بیماری درمان شدنی است: «درمان بیماری در آغاز سهل است اما چنانچه نه در زمان مقتضی پی به حضور آن ببرند یا بر مبنایی در خور به مداوایش نپردازند، آنگاه به سادگی نمیتوان متوجه آن شد و دشوار میتوان آن را درمان کرد. مشابه این امر در امور حکومتی هم رخ میدهد و با پیشنگری این امور از دور که تنها از عهده مدیران توانمند برمیآید میتوان مخاطراتی را که شاید از حکمروایی برمیخیزد در اندک زمانی رفع کرد. اما چنانچه به سبب فقدان آیندهنگری مجال نیابند تا از بر هم انباشته مسائل بکاهند و مشکلات در دیدرس همگان باشد، دیگر هیچ درمانی کارساز نیست.»
4) در سنت متعارف فلسفه سیاسی، قیاس بین بیماری و بینظمی اجتماعی را از آن رو مطرح کردهاند تا سیاستگذاران و حاکمان را به در پیش گرفتن سیاست عقلانیتر، ترغیب کرده باشند، هابز در این زمینه میگوید: «اگرچه هیچ چیز از ساختههای فانیان نمیتواند جاودانه باشد با این حال اگر آدمیان خردی را به کار میبردند که وانمود به بهرهگیری از آن میکنند، چه بسا که حکومتهایشان، دست کم از بیماریای درونی نابود نگردیده و در امان میماندند... پس آنان وقتی نه بر اثر خشونتی خارجی، بلکه از بینظمی و آشفتگی درونی رو به ناتوانی میگذارند، تقصیر بر گردن آنان است که سازنده و نظمدهنده آن وضعیتاند.» چنانکه گفته شد در فلسفه سیاسی، استعاره بیماری به ویژه بیماریهای سخت مثل سرطان را به کار میبرند تا ضرورت انجام واکنشهای عقلانی را بیشتر تقویت کنند. چنانکه ماکیاولی و هابز در این باب بر بخشی از حکمت پزشکی تکیه کردند: «اهمیت ریشهکن کردن بیماریهای جدی در همان مراحل نخست که مهارشان نسبتا آسان است از مهمترین استعارههای بیماری برای ترغیب سیاستگذاران و حاکمان است به نوعی آیندهنگری و تقویت امید به تغییر در میان شهروندان...
5) صاحب نظران دانش سیاست میتوانند بیشتر در این باره بگویند و بنویسند چرا که با همه مشابهتهای «زیست سرطانی، امر سیاسی در ذهنیت فاجعه و وضعیت سرطان زدگی اجتماعی زندگی باید اندیشید و راه گشایی کرد به جامعه سیاسی چرا که در انتخاب سرمشقها و ساز و کارهایی افق گشا و رهاننده از رنج زندگی دچار ناتوانی است؟من به تجربه سرطانی میتوانم بگویم که اگر کشف جنبهها و ابعاد کلان کار به آسانی میسر نیست، اندیشیدن و کوشیدن در سطح خرد آن دست یافتنی است.هم چنانکه برای چیرگی بر بیماری سرطان گفتوگو و دستیابی به جهان مشترکی میان بیمار و پزشک راهگشاست.فراهم آوردن زیسته و امکان گفتوگوهای برابر میان جامعه آسیب دیده و سیاست ورزان آن، راه عبور از وضعیت فاجعه را هموار میکند. ما چه بیمار باشیم و چه سالم در جهانهای متفاوتی بر سر میبریم که نخستین پی آمدهای بی توجهی به آن جهان دوری از درک مشترک و تحمیل گفتوگوهای نابرابر و استعلایی است که حاصل آن جز عدم تشخیص به موقع بیماریها و آسیبهای اجتماعی و سیاسی و عاجز شدن از فهم تواناییهای فرد و جامعه در چیرگی بر آنها، چیزی نیست.
دیدگاه تان را بنویسید