کد خبر: 564366
|
۱۴۰۱/۰۴/۲۹ ۱۰:۰۷:۳۳
| |

محمد حضرتی و حمید قهوه چیان:

آبشخور اعتبارِ نهادها کجاست؟/ چرا باید به هژمونی نهادها دهن کجی کرد؟

آبشخور اعتبارِ نهادها کجاست و آیا می‌توانیم زمامِ خود را با اطمینان به آنها بسپاریم؟ اصولا آیا نهادها در جامعه بی‌طرفند و به دنبال استحاله اعضای خود نیستند؟ مشروعیت نهادها تا زمانی است که با قواعد اقتدار و نظم عمومی موجود (که خود مفهومی مغلق و البته پرابهام است) سازگار شوند، انطباقی که «اجازه» بودن را به آنها می‌دهد: «نهادی شکل می‌گیرد تا نهادهای دیگر قدرت یابند.»

آبشخور اعتبارِ نهادها کجاست؟/ چرا باید به هژمونی نهادها دهن کجی کرد؟
کد خبر: 564366
|
۱۴۰۱/۰۴/۲۹ ۱۰:۰۷:۳۳

محمد حضرتی و حمید قهوه‌چیان طی یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشتند:

1- دنیایی که به تسخیر نهادها درآمده این باور که «هر انسانی دنیای ویژه خود را دارد» را غیرممکن کرده است. نفی این اقتدار (رابطه طولی نهادها بر انسان) می‌تواند سرآمدی بر «امیدواری» به اصلاح امور (در حوزه فردی و اجتماعی) باشد. وقتی انسان خود را خارج از اقتدارِ سرکوبگر نهادها می‌بیند اینک «خود» نهادها را می‌آفریند که ضرورتا نهادهایی با الگوی یکسانِ پیشین نیستند. نفی اقتدار هژمونیک نهادها، مقدمه‌ای بر آزادی خواهد بود. شاید به طنزی نغز باید گفت: من به هژمونی نهادها دهن کجی می‌کنم، پس هستم.

2- ما نهادها را جدی می‌گیریم چون به باورمان وجودشان تنها بستر خلق کنش‌های اجتماعی است و فکر می‌کنیم بودن­شان بهتر از نبودن‌شان است و شاید هم به آنها معتاد شده‌ایم و ترک عادت برای‌مان سخت شده لذا کمتر زندگی فرای اتوریته نهادها را تصور می‌کنیم: برای نظم اجتماعی نهاد دولت، برای آموزش نهاد مدرسه و دانشگاه و برای مطلع شدن از اخبار، رسانه‌های بزرگ و شاخص را «انتخاب» می‌کنیم و اکنون به تسخیر آنها درآمده‌ایم! البته این یادداشت درصدد نفی فواید «نهاد» برای بهزیستی انسان‌ها نبوده و تنها جنبه هژمونیک آن را مورد ایراد قرار می‌دهد.

3- نهادها انسان را در دنیای مدرن بی‌دفاع و امکان «تجربه آزاد» و «مسوولیت حل مسائل فردی و اجتماعی» را از او گرفته، در نتیجه انسان‌ها به امید نهادها، خود را رها و منفعل کرده و در نهادهایی چون خانواده، دولت، مدرسه، قانون، رسانه و... مستحیل شده‌اند. اراده انسان‌های غرق شده (و اکنون، معتاد به نهادها) ضعیف و فاقد توان آفرینش است. چنین اشخاصی، همواره قابلیت‌های خود را فدای اولویت نهادها می‌کنند و تسلیم ابزارها و وعده وعیدهای نهادها می‌شوند و در ادامه چنین منطقی، ارزش‌های انسان فدای ارزش‌های نهاد می‌شود: برای مثال در جدال «هویت انسان»، «هویت ملی» متعالی‌تر جلوه کرده و حاکم می‌شود. نتیجه آنکه «صیرورت انسان» در این نبرد، متواضعانه به کنجی می‌رود و فراموش می‌شود. در چنین نبردی، رابطه‌ای از جنس رابطه قدرت بین «نهاد» و «خودِ انسان» ایجاد می‌شود. 

4- آبشخور اعتبارِ نهادها کجاست و آیا می‌توانیم زمامِ خود را با اطمینان به آنها بسپاریم؟ اصولا آیا نهادها در جامعه بی‌طرفند و به دنبال استحاله اعضای خود نیستند؟ مشروعیت نهادها تا زمانی است که با قواعد اقتدار و نظم عمومی موجود (که خود مفهومی مغلق و البته پرابهام است) سازگار شوند، انطباقی که «اجازه» بودن را به آنها می‌دهد: «نهادی شکل می‌گیرد تا نهادهای دیگر قدرت یابند.» نهادها را شاید بتوان ابزار غیرمستقیم نظارت و شکل دادن به اعمال انسان‌ها دانست ابزاری که با هدف یکسان‌سازی و 

سر به‌راه کردن آنها طراحی شده است: قربانی کردن تفاوت‌ها به پای الگوهای واحدی که در نهادها پیاده و تثبیت شده است و از الگوی خاصی تبعیت می‌کنند. با چنین برداشتی شاید بتوان گفت نهادها، نگاهبان و حامل نظم و اقتدار موجود و زندانبان‌های دوران مدرنند: تبعیت می‌کنیم بدون چوبِ تر! نهادهای هژمونیک، سرکوبگرند و گفت‌وگو در بستری خصمانه جریان می‌یابد، همواره آنکه علیه «نهاد» طغیان می‌کند محکوم به خاموشی و سکوت است و امکان روایت متفاوت سلب می‌گردد و تجارب مختلف امکان بروز نمی‌یابد و از همه مهم‌تر، ستیزندگی جایگزین به رسمیت شناختن تفاوت‌ها (دیگری) می‌گردد.

5- رهاوردِ تسخیرِ تجربه سیالِ انسان توسط هژمونی نهادها، پیامدی جز اعمال اقتدار و سرکوب و یکی شدن نداشته و به فراموشی هویت‌های گوناگون انسانی منتهی شده است. موجودیت چنین نهادهایی نه از هویت‌های مختلف انسان‌ها که از ایدئولوژی‌های ایستا و واحد گرفته شده است و نتیجه آن که، ایدئولوژی بر صیرورت انسان غلبه پیدا کرده است. نهادهایی که ما را در بر گرفته‌اند بیانگر نوعی طرد‌کنندگی‌اند به این معنا که «عقل» واحدی، «نهاد» یکسانی را شکل داده و غیر آن، پذیرفته شده نیست. چنانچه «آموزش خارج از مدرسه»، «زناشویی» خارج از خانواده رسمی و «نظم عمومی» خارج از اعلامیه‌های حکومت پذیرفته نمی‌شود. خردورزی (با این پیش‌فرض که حقیقتی واحد وجود دارد) اساس کارکرد نهادهایی است که ما را احاطه کرده‌اند. بر این اساس، تاریخ شکل‌گیری این نوع از نهادها، تاریخ سرکوب است. آیا برای رسیدن به نظم، راهی جز دولت و برای آموزش مسیری جز رفتن به مدرسه و دانشگاه نیست؟

 برای یافتن پاسخ باید دید آیا دنیای بهتر از «نظم واحد» را می‌توان تصور کرد یا می‌توانیم قائل به تکثر «عقل‌ها»، «خیرها»، «سبک‌های زندگی» و «مدرسه‌ها» باشیم. 

6- دستاورد دیگرِ چیرگی هژمونی نهادها بر انسان، بی‌دفاع شدن انسان‌هاست. نهادها بی‌شک در رابطه طولی با نهادهای دیگر قرار خواهند گرفت و در نتیجه به تسخیر نهادهای قدرتمندتر در خواهند آمد: «قوانین» را ذهن مردانه می‌نویسند و «مدرسه» را یک ذائقه اداره می‌کند. در چنین دنیایی انتخاب انسان‌ها «شکلی» و بر اساس فرم‌های از پیش تعیین شده است و ذهن‌ها و بدن‌های ما توسط نهادها بازی‌گردانی می‌شود؛ فکر می‌کنیم که آزادیم ولی نیستیم. چنین فضایی، هویت انسان و امکان آفرینش تجارب جدید او را از بین می‌برد و سناریوی غالب حکمفرما می‌شود و آنچه باقی می‌ماند گزینه یا گزینه‌هایی است که نهادها برای‌مان ارایه می‌دهند و خروج از آنها «ناهنجاری» نامیده شده و با آن برخورد می‌شود. شهروندان منقاد و به تسخیر درآمده هژمونیک حزب‌ها، دیگر «جمهور» و «قوه موِسس» نخواهند بود و «توانایی» آفرینش و دفاع از خود (هویت، حقوق و آزادی‌های‌شان) را نخواهند داشت. در فقدان توانایی انسان‌ها، آزادی بی‌معنا خواهد بود حتی اگر بر روی کاغذ (قانون) همه آزاد باشیم!

7- برای شناسایی چیرگی نهادها می‌توان به زبانِ مشترک نهادها توجه کرد. در عرصه عمومی، آنها به دنبال طرح استدلال‌هایی هستند که ما را از پیگیری تجارب آزاد زندگی منصرف کنند تا در نهایت تسلیم نهادهای مستقر شویم. استدلال‌هایی که بر اساس منطق «بد و بدتر» به ما تحمیل و تکرار می‌شوند از این قبیلند: «سینمای هالیوودی ایرادات زیادی دارد اما در مجموع بهتر است» یا در آستانه انتخابات می‌گوییم «اصلاح‌طلبان در مجموع ضرر کمتری می‌رسانند». این روند، ترجمان دیگر زوال انتخاب و تنیدگی اراده‌ها است: تصور ما آن است که بر اساس اراده خودمان، سرنوشت خود را رقم می‌زنیم ولی در عمل راهی جز انتخاب گزینه‌هایی که نهادها پیش روی‌مان قرار داده‌اند نداریم.

8- این یادداشت در نقدِ ذات نهادها نیست بلکه «هژمونی و اتوریته» سرکوبگر آنها را که مانع صیرورت و سیال بودن زندگی انسان‌ها می‌شود به نقد می‌کشد. شاید بتوان از این زاویه نیز نگاه کرد که برای دفاع از نهادها در زندگی اجتماعی می‌توان ابزار چیر‌گی را از آنها گرفت و گفت‌وگویی دو طرفه بین نهادها و «خودِ انسان‌ها» برقرار کرد و قائل به تکثرِ ماهیتی نهادها شد. تکثر با این فهم که حقیقت واحد، مولدِ نهادهای اجتماعی نباشد. در این فرم، هویت‌های گوناگون بر اساس مبانی مختلف «می‌توانند» مولف متون درسی باشند و خانواده‌ها با ارزش‌ها و فرم‌های واحد با اعضای خود رفتار نکنند و زن و مرد، و از سوی دیگر پدر و مادر با فرزندان خود با یکدیگر مفهوم «ما» شدن را در قالب خانواده بسازند. شاید بتوان گفت برای شکستن بندِ حاصل از اقتدار نهادها بر انسان‌ها می‌توان بدان‌ها «بی‌توجهی» کرد و عامدانه اقتدار آنها را درهم کوبید یا به عبارتی آنها را رام کرد، رام شدنی که متعاقب آن می‌تواند تواضع نهادها در برابر انسان باشد: این‌بار نهادها، خود می‌توانند موجدِ تکثر و بستری برای خلق تجارب متفاوت باشند.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها