محمد باقرزاده- طالبان که به قدرت رسید درس و مدرسه را به امید روزگاری بهتر رها کرد و راهی ایران شد، اما همچنان چشمانتظار رسیدن همان روزگار بهتر است؛ حبیبالله، یکی از مهاجران افغانستانی ساکن در ایران، از شرایط خود و زندگی این روزهایش میگوید و از زاویه دید زندگی شخصی خود به بالا گرفتن بحثهای سیاسی بین دولت ایران و طالبان میپردازد. این مهاجر افغانستانی میگوید که بسیاری از فامیلهایش عضو طالبان هستند یا به این گروه پیوستهاند. حبیبالله اگر چه در مواردی از ایدههای این گروه حمایت میکند اما میگوید «استایل من غربی است و طالبان هم دشمن غرب است» و نتیجه میگیرد که نمیتواند زندگی خود را در حکومت این گروه داشته باشد. روایت این مهاجر افعانستانی ساکن در ایران از زندگی و روزگارش را در دومین شماره «خارج از چهارچوب» ببینید.
***
- پس از سقوط دولت، پا شدیم اومدیم ایران برای مهاجرت
- اسم من حبیبالله است، تخلصم (فامیلم) فیضی. ۲۰-۲۱ سالم است.
- محصل بودم، درس میخواندم؛ کلاس دوازده را تمام کرده بودم، میخواستم که وارد کنکور شوم و امتحان دهم و وارد دانشگاه شوم که دولت سقوط کرد و طالبان حکومت را دست گرفت.
- دیگه مدارس تعطیل شد و من آمدم ایران، مدارس آنجا تعطیل شده بود. بیکار بودم.
- ما هم ناچار پا به مهاجرت گذاشتیم و آمدیم ایران. الان دو سال است که تهران زندگی میکنم.
- آن موقع که طالبان دولت را دست گرفته بود، چون حکومت تازه سقوط کرده بود مدارس بسته بود و کسی مدرسه نمیرفت تا کمی خودشان جابهجا شدند و در مدارس را باز کردند.
- الان هم میبینیم که دختران را نمیگذارند درس بخوانند و فقط برای بچهها اجازه است. دخترها فقط تا متوسطه میتوانند درس بخوانند؛ تا کلاس ششم. بعد از کلاس ششم دیگر اجازه ندارند درس بخوانند.
- ایران آمدم، قاچاق آمدم و اینجا [آمدن] قاچاق را اجازه درس و دانشگاه نمیدهند. به همین خاطر امکان تحصیل نیست.
- خیلی مسیر سختی بود و حتی امکان مرگ هم هست.
- از طالبان به آن اندازه بدم نمیآید، بعضی قوانینشان خوب است و بعضی بد. اینکه دختران نمیتوانند درس بخوانند [خوب نیست.]
- اینجا هم از دست اینها روز نداریم. هر روز میبینیم مامورها به ما گیر میدهند، کجاست مدرکت؟ کجاست پاسپورتت؟ اینجا هم ما را اذیت میکنند.
*ولی شما مدرک دارید؟
- مدرکی گرفتیم و تا اندازهای کار میدهد. نمیدانم تا چقدر کار [جواب] بدهد.
- یکی دو باری خودم هم سَرخوردهام که بار دوم من را با خودشان اردوگاه بردند و چون مدرک داشتم، آزاد شدم.
- سال اول که آمده بودم، کمی ارزش داشت و میشد از اینجا چیزی برای افغانستان فرستاد؛ برای مامان و بابا میفرستادم و روزگارشان پیش میرفت ولی الان کلا [پول ایران] بیارزش شده است.
- افغانی گفتن نه حس بدی نمیسازد فقط اینکه «افغانی» نرخ پول ماست. افغانستانی میگویند، بعضیها افغانی میگویند و بعضیها افغانستانی میگویند؛ اینکه افغانی میگویند نرخ پول ماست.
- وضعیت سیستان را هم دیدم، آره. دو روزی سیستان ماندم و در خانه یکی از مردم سیستان بودم، مردمان خوبی بودند، خیلی مهماننواز بودند.
- نمیدانم قضیه اینها چه هست که آب را بستند، آب هیلمند را.
- الان آن روز شنیدم یکی از شخصیتهای بزرگ ایران به خاطر پافشاری به طالبان میگفت باید مهاجران را رد مرز کنیم. پیش از اینکه آب را ببندند [هم] شما مهاجرین را رد مرز میکردید؛ یعنی بستن آب مانعی نمیشود که شما باید مهاجران را رد مرز کنید. نه، هیچوقت امکان ندارد که شما به خاطر پافشاری [فشار] به طالبان از مهاجرین استفاده کنید. اینکه همسایهداری نمیشود.
- ما الان نمیدانیم که مشکل آنها چه هست که آب را بستند. در توییتر دیدم که یکی از شخصیتهای طالبان، ژنرال مبین، میگوید در مقابل ۱۰ لیتر آب، ۲۰ لیتر بنزین میخواهیم ما. حالا نمیدانم شما که حقابه میخواهید ما هم حقابهمان را میخواهیم.
- حالا وضعیت برخورد با مهاجرین را هنوز برنخوردیم و ندیدیم؛ مثلاً گفتند ما مهاجرین را رد مرز میکنیم تا طالبان آب را باز کند. باید طالبان آب را آزاد کند تا ما مهاجران را اذیت نکنیم.
- حالا که میگیرند و میبرند اردوگاه آنجا هم اذیت میکنند، سر مهاجران آشغال جمع میکنند و اصلاً با مهاجران برخورد خوبی نمیکنند خلاصه.
*حالا مهاجران ساکن در ایران برای طالبان مهم هستند؟
- فکر نمیکنم. سرنوشت؟ حالا ما که بیسرنوشت هستیم فعلاً.
- اتفاقی [خوبی] که [میخواهم] بیفتد، اینکه در کشورم آرامی باشد، جنگ نباشد. الان دیگر کلا مردم افغانستان از جنگ خسته شدند.
- از طالبان چرا، موقعی که تازه دولت را دست گرفته بودند، واقعاً خیلی میترسیدم.
- همه رفیقهایم میرفتند پیش طالبان که باهاشان عکس بگیرند، خوشامد بگویند و... ولی واقعاً من خودم از خونه بیرون نیامدم و پیششان نرفتم. گفتم من با آنها اصلاً سروکار نداشتم و گفتم میرویم و حادثهای پیش میآید...
- آنها [طالبان] دشمن غرب بودند و سر و وضع من خوب نبود آن موقع که طالبان دولت را گرفتند. استایل من، استایل غرب بود و آن موقع اگر میرفتم شاید برخوردی با من میکردند.
- حالا ترس من گم شده و به آن اندازه که تازه آمده بودند، ترس نداریم.
- عموی من طالبان است، پسردایی من طالبان است. از فامیلهای من خیلیهاش طالب است و در گروه طالبان کار میکنند؛ دارند زندگیشان را میکنند دیگر.
- اینها [طالبان] در این اواخر کارهایی میکنند که خود را در قلب مردم جا کنند، در دل مردم جا کنند. کارهایی میکنند که مردم اصلاً انتظارش را نداشتند.
- تازه که طالبان حکومت را گرفته بود، مردم فکر میکردند طالبانِ چندین سال پیش است ولی نه، آن طالبان نبودند.
- حالا این طالبان دشمن ریش است؛ آنهایی را که بیریش هستند برای یک ماه دو ماهی میاندازد زندان تا ریششان سر جایش بیاید [دوباره رشد کند].
*کسی منتظرت هست؟
- نه.
*هیچکس؟
- هیشکی.
*دلت بیشتر برای کی تنگ شده است؟
- برای مامان و بابا.
*فکر کن الان این فیلم را میبینند، چی به آنها میگویی؟
- دلتنگشان شدم. هیچی نمیشود گفت. اولین کاری که میکنم در آغوش میگیرمشان. قدر مامان و بابا را الان میدانم.
- این را هیچوقت نگفتم اما الان میگویم، موقعی که افغانستان بودم همیشه با مامان و بابایم دعوا می کردم، آبجیهایم را اذیت میکردم، میزدمشان، اما الان که اینجا آمدم در مدت 2 سال قدرشان را میدانم
*حبیب دختری آنجا منتظرت نیست؟ عاشق شدی اصلاً؟
- آره...
*هنوز هم عاشقی؟
- هنوز هم عاشقم. چیزی برای گفتن ندارم.
- افغانستان که برمیگردم... آنجا که بودم، نمیشود کار کرد، نمیشود درس خواند. خلاصه روزگار پیش نمیرود.
- حالا میخواهم بروم آنور و بتوانم درس خود را ادامه بدهم، دوباره برمیگردم وطن و به وطن خدمت میکنیم. ما آیندههای وطن هستیم.
- یک وقتی معلممان میگفت بچهها شما درس بخوانید که آینده وطن دست شماست. بعد آن روز رفیقی به من زنگ زد گفت حبیب یادت هست؟ گفتم چی؟ گفت استاد به تو میگفت درس بخوان آینده دست شماست؛ حالا آینده دست شماست یا طالبان؟ خندهام گرفت و گفتم راست میگفتی خداییش... حالا من خواندم و دیپلم را گرفتم...
- فکر نمیکنم، من که حرف بدی درباره طالبان نزدم. از طالب بد میگفتم شاید از مرز سالم رد نمیشدم.
- موقعی که تازه آمده بودند، میترسیدم اما الان نمیترسم و اگر بخواهم بروم نمیترسم.
- [افغانستانیها] به زن باردار نمیگویند دوجان. آنهایی که مثلاً الان سمت غرب روان هستند یا مثلاً تکنولوژی پیشرفته شدند میگویند زن حامله، اما ما میگوییم شکمدار؛ خانم شکمدار یعنی خانمی که شکم دارد.
- مزارشریف زمان دولت خوب بود اما زمان طالبان زیارتگاهی دارد به نام روضه شریف که یک روز خانمها میروند و یک روز آقایان، ولی از نگاه بیحجابی کلاً کم شده است.
- الان یک سال است که زبانم بهتر شده است. اوایل حاجی گفته بود لیوان را بیاور و من نمیدانستم چه چیزی را میگوید و وقتی که فهمیدم گفتم اسم این «گیلاس» است.
تصویر: مهرداد آلادین- بهنام افشاری
تدوین: مهرداد آلادین
دیدگاه تان را بنویسید