منطقه جنگلی یا رشته کوهی از زباله؟
روزنامه اعتماد نوشت: منطقه جنگلی «انجیلسی» مازندران روزانه حدود ۲۵۰ تا ۲۸۰ تن زباله از شهرهای بابل، زرگرشهر، گتاب، امیرکلا، گلوگاه و روستاهای مجاور را در خود جای میدهد. زبالههایی که به صورت غیربهداشتی در این منطقه انباشت میشوند و حالا تبدیل به کوهی 50 متری شدهاند.
محمد معصومیان- 28 مرکز دپوی زباله در جنگلهای هیرکانی یا در کناره دریاچه مازندران که بیشتر آنها هیچ توجیه محیطزیستی ندارند و عمر بعضی از آنها به 40 سال میرسد یکی از بحرانهای زیست محیطی است که مازندران و ساکنان و مسافران آن را تهدید میکند.
به گزارش اعتماد، سالهاست که کارشناسان و فعالان محیطزیست از تبعات زیستمحیطی و انسانی این بحران میگویند و مسوولان هر بار از رفع این مشکل سخن میگویند اما نگاه کوتاهمدت در کنار تغییرات زودهنگام صندلیهای مدیریت در این استان باعث شده بعد از گذشت سالها هنوز هیچ سیاست مشخص اجرایی برای مقابله با این بحران وجود نداشته باشد. زبالههایی که روزانه به مراکز دپوی زباله سرازیر میشوند زندگی و حیات را در بخشهایی از جنگلهای مهم هیرکانی و مردمی که در روستاهای اطراف آن زندگی میکنند مختل کرده است.
ورود روزانه بیش از ۲۵۰ تن زباله به منطقه جنگلی «انجیلسی»
یکی از این مراکز دپوی زباله در منطقه بابلکنار واقع شده است. منطقه جنگلی «انجیلسی» مازندران روزانه حدود ۲۵۰ تا ۲۸۰ تن زباله از شهرهای بابل، زرگرشهر، گتاب، امیرکلا، گلوگاه و روستاهای مجاور را در خود جای میدهد. زبالههایی که به صورت غیربهداشتی در این منطقه انباشت میشوند و آنطور که روستاییان اطراف این منطقه میگویند حالا تبدیل به کوهی 50 متری شدهاند. کوهی که تا پیش از دیدن آن بوی نامطبوعش را از کیلومترها آنطرفتر میشود استشمام کرد. دپوی زبالهای که با مجوز یکساله احداث شد و حالا با قدمتی بیش از 20 سال مانند غدهای سرطانی تمام منطقه را آلوده
کرده است.
پیچ و تاب جاده آسفالت با درختانی که مناظر زیبایی به اطراف دادهاند را پشت سر میگذارم. ویلاها از دامنه تپهها بالا رفتهاند و روستای «درازکلا» در ظهری آرام به خواب رفته است. روستای درازکلا و اطراف آن یکی از پررونقترین مناطق گردشگری در جنوب بابل است اما هر چه به سمت جنوب و جنگلهای آن پیش میروم مسافر یا اتومبیلهایی با پلاک غیربومی کمتری میبینیم دلیلش هم روشن است کسی نمیخواهد کنار یک مرکز دپوی زباله که اطراف آن پوشیده از کلاغ و «باز» است تعطیلات را بگذراند. در دل جنگل پیش میروم و آرامآرام بوی آزاردهنده مرکز دپو به مشام میرسد.
دستههای کلاغ درختان را سیاهپوش کردهاند و میشود اینجا و آنجا زبالههایی را دید که از منقار و پنجههای آنها رها شده است. به مرکز کمپوست میرسم و مسیر را عوض میکنم؛ چند کیلومتر جلوتر کوهی از زباله چشمانم را گرد میکند. تصور نمیکردم اینچنین عریان و بدون محدودیت بشود این حجم از زباله را درست در وسط جنگل دید. انبوه پرندگان و بوی مشمئزکنندهای که در گرمای شرجی جنگل پیچیده منظرهای آخرزمانی را درست کرده است. تنها یک دیوار کوتاه حائل بین جاده اصلی و مرکز دپو است. بوی لهیدگی و پوسیدگی از راه آب کنار مرکز باعث میشود به سرگیجه بیفتم. چند لحظه میایستم و در هیاهوی پرندگانی که به فاصله بسیار کم از بالای سرم میگذرند به این تلنبار فاسد و گندیده که حاصل زندگی خود ماست خیره میشوم.
مجبوریم شبانهروز پنجرههای خانه را بسته نگه داریم
آنطرف خیابان را به مقصد روستای «فرام رودبار حاج صادق» پیش میروم. چند پیچ را رد میکنم تا به روستایی کم جمعیت میرسم. صدای سرفههای دختربچهای مرا به سمت خودش میکشد. او با دیدنم به خانه میدود و مادرش بعد از چند ثانیه جلوی در ظاهر میشود. از او در رابطه با مشکلات زندگی در نزدیکی چنین مرکزی میپرسم و او در جواب از قدیمیهای این محله میگوید که به خاطر مشکلات از اینجا نقل مکان کردند: «آشغال اذیت میکند، بو اذیت میکند، دخترم به خاطر این بو تنگی نفس گرفته و مجبوریم شبانهروز پنجرههای خانه را بسته نگه داریم.» تصور اینکه درست وسط جنگلی به این زیبایی پنجرههای خانه را بسته نگهداری هم واقعا عجیب است. کمی پایینتر از خانه طویله گوسفندان است و چند خانه نوساز هم در اطراف ساخته شده است. زن از ازدیاد سگ و گربه ولگرد در منطقه میگوید که به خاطر همین مرکز جنگلهای اطراف را پر کردهاند: «روستای پایین که بروی بوی شیرابه را میشنوی که حتی نمیشود در کنارش نفس کشید. هر چند سال میآیند اینجا سرکشی میکنند و قولهایی میدهند اما هیچ حرفی و قولی عملی نمیشود.»
روستای دیگری که وارد جاده خاکی آن میشوم «سنگریزه» است. خیابانی کوتاه که چند خانه اطراف آن وجود دارد و کمی پایینتر از دپوی زباله انجیلسی واقع شده است. وارد خانهای که درهای آن باز است میشوم و 3 مرد در حیاط بزرگ آن روی رواق خانه نشستهاند. نزدیک میروم و از آنها در رابطه با مشکلات زندگی در این منطقه میپرسم. از اینجا میشود کوه زبالهها را دید. 2 نفرشان سکوت میکنند و دیگری از رودخانهای میگوید که پایین حیاط خانه واقع شده است. رودخانهای که روزگاری منبع آب شرب آنها بود و از کودکی میگوید که از آن آب میکشیدند اما حالا به رودخانهای تبدیل شده که انگار بوی «گازوییل» میدهد. بعد از سالها دیدن کارشناسان و خبرنگارانی که به این محلات رفت و آمد کردهاند حالا هر کدام از این روستاییان به صورت دقیق نحوه تخریب دپوی زباله را میدانند: «این شیرابه از اینجا در رودخانه جریان پیدا میکند به روستاهای درازکلا و «درونکلا» و «چهره» میرود و درنهایت به «بابلرود» میریزد و سر از دریای مازندران در میآورد.» او تعریف میکند که روزبهروز بلندتر شدن این کوه زباله را دیده و دیگر از تغییر این وضعیت ناامید شده است: «خیلی از شالیزارهای اطراف این رودخانه که حالا شیرابه در آن جریان دارد از بین رفتهاند و چند نفری از کشاورزان را بردند و در سیستم حقوق بگیر کردند.» او از روزهای بارانی زمستان تعریف میکند که بوی وحشتناکی زندگی را مختل میکند: «اینجا تبدیل شده به پرورشگاه سگ ولگرد و شغال که از این مرکز تغذیه میکنند و جمعیتشان هر روز بیشتر میشود. از طرفی زمینهای ما هم به خاطر این نزدیکی بیارزش شده و نه مسافری میآید نه کسی حاضر است چند دقیقه اینجا استراحت کند.»
روزانه کامیون کامیون زباله اینجا خالی میکنند
وارد در باز خانه دیگری میشوم و مرد صاحبخانه به استقبال میآید. از خانه او هم بالا دست و منظره زننده دپوی زباله به چشم میآید اما او سعی کرده با کاشتن درختان کمی آن منظره و بویی که به سمت خانه میآید را کنترل کند: «این وضعیت بهداشتی نیست. نه آهک میزنند نه خاکبرداری میکنند.» او معتقد است کسی زور مقابله با این وضعیت را ندارد و از سر ناچاری است که در این محل مانده است: «به چند نفری که آن طرف تپه دام داشتند ماهانه خوراک دام میدهند اما برای ما که اینجا زندگی میکنیم کمکی وجود ندارد. همینطوری ول شده است و روزانه کامیون کامیون زباله اینجا خالی میکنند.» او هم از بیارزش شدن ملک خود و بسته بودن دایمی در و پنجره خانه میگوید که زندگی را برای آنها سخت کرده است.
این آلایندهها وارد چرخه غذایی انسان میشود و در درازمدت اثر تجمعی دارد
حنیفرضا گلزار کارشناس ارشد آب و خاک در گفتوگو با «اعتماد» از دپوی عمده زباله مازندران در جنگلها میگوید که باعث از بین رفتن خاک جنگل میشود: «این زبالهها سطحی از خاک را زیر خودش مدفون میکند و خاک را از پوشش گیاهی و شرایط طبیعی خارج میکند. اما یک آسیب دیگر بحث تولید شیرابه است.» شیرابههایی که به خصوص در مازندران پربارش بیشتر هم تولید میشوند: «این شیرابه به علت اینکه حاوی فلزات سنگین مانند جیوه، مقداری آرسنیک، سرب، کاتنیوم و نیکل است بسیار آلاینده و سرطانزا است. این شیرابه حل شده هر جایی که از زباله خارج بشود و حرکت کند این فلزات هم با آن جابهجا میشود.» گلزار از نفوذ بخشی از این شیرابه در خاک و رسیدن آنها به سفرههای زیرزمینی میگوید. از طرفی هم به واسطه قرار گرفتن این محلها در ارتفاع شیرابهها به سمت پاییندست روانه میشوند: «این شیرابه منابع سطحی و رودخانهها را هم آلوده میکند و این خیلی خطرناک است چون منابع آب سطحی که آلوده بشود زیستگاه اطراف رودخانهها را آلوده میکنند و هر جا برود این آلودگی هم میرود یک بخش عمده وارد دریای مازندران میشود و یک بخش دیگر به عنوان آب کشاورزی در پاییندست استفاده میشود همین آب آلوده را پمپاژ میکنند در اراضی شالیزاری و این آلایندهها وارد چرخه غذایی انسان میشود و در درازمدت اثر تجمعی دارد.»
او از مرکز دپوی زباله قائمشهر مثال میزند که در بستر رودخانه «تلار» واقع شده است و دیگر به یک معضل قدیمی و فراموش شده تبدیل شده است: «در آنجا ورود شیرابه کوه زباله را درون رودخانه تلار میشود دید و وقتی وارد رودخانه میشود و آب سطحی را آلوده میکند قبل ورود به دریاچه پمپاژ میشود در باغات و اراضی کشاورزی سبزیکاری هم خاک را دوباره آلوده میکند و هم ماده غذایی را آلوده میکند که درنهایت تبدیل به سرطان و هزار بیماری دیگر میشود.» او همین آب آلوده را دلیل بخشی از روند افزایشی بیماری سرطان در مازندران میداند: «هیچ برنامه مشخصی هم وجود ندارد و منابع مالی به جای اینکه صرف ساماندهی این زبالهها بشود صرف پتروشیمی میانکاله میشود.»
نگاه سنتی مسوولان و روشهای موقتی و مسکنی کار را به اینجا کشانده است
الهام دبیریان تسهیلگر حوزه پسماند هم در گفتوگو با «اعتماد» از سایتهای مختلف دپوی زباله در مازندران میگوید که سالهاست بدون قانونگذاری و اراده مشخص رها شده به نظر میرسند. او معتقد است باید این مساله را مانند یک منشور بررسی کرد و نمیشود یک وجهی به قضیه نگاه کرد: «معضل زباله احتیاج به کمک همه دارد. اینکه مسوولان یکسری طرح و پروژه را جلو ببرند، بدون قانونگذاری و درگیر کردن جوامع محلی اتفاقی است که به نتیجه درست نمیرسد. کشورهای دیگر با فرهنگسازی، قانونگذاری، تخصیص بودجه، طرحهای بلندمدت و برنامهریزی روی جوامع محلی در حال مدیریت این مسائل هستند.» او معتقد است در مازندران نگاه سنتی مسوولان و روشهای موقتی و مسکنی کار را به اینجا کشانده است. او معتقد است هر خانواده باید آموزش ببیند که چگونه زبالهتر و خشک را جدا کند یا رطوبت زبالهتر را برطرف کند: «مساله این است اکثر پروژها و برنامههایی که وجود دارد نیمه تمام مانده است. از ده سال گذشته هر استانداری آمده گفته اولویت پسماند است درحالی که بعد از چند سال با چند طرح نیمه تمام صندلی را به فرد دیگری داده است. تنها با جلسات و طرحهای ضربتی کاری پیش نمیرود. ما طرح کم نداریم اما یکپارچه نیست و مسوولان ما نمیخواهند هزینه کنند.» او از دستهای پشت پردهای میگوید که در حال استفاده از این فضا برای کسب درآمد هستند.»
وقتی در کنار این حجم بالای زباله به میزان گردشگری که هر ساله به این استان سفر میکنند توجه کنیم بهتر متوجه عمق فاجعه میشویم. همین امسال در ایام عید نوروز چیزی بالغ بر 20 میلیون مسافر راهی این استان شدند و اینبار زباله صدچندانی را به استانی وارد میکند که هنوز اندر خم دپوی زباله جمعیت ساکن خودش است. خاطرم هست سالها پیش یکی از فعالان محیطزیست میگفت بهترین راه در وضعیت کنونی این است که از مسافران بخواهیم هر زبالهای که در اینجا تولید میکنند را با خود به شهرشان برگردانند. البته این معضل تنها به مازندران محدود نمیشود و در گیلان و گرگان هم وضعیت بهتری را شاهد نیستیم.
دیدگاه تان را بنویسید