یادداشت محمد درودیان در روزنامه اعتماد
نسبتِ میان تجربه جامعه ایران در مساله هستهای، تحریم و برجام با تجربه جنگ با عراق بازتعریف شود
یکی از مورخین جنگ ایران و عراق به بررسی روابط دو کشور و بررسی ساختار مراودات آنها پرداخت.
به گزارش اعتماد، ادراک و صورتبندی از رخدادهای سرنوشتساز و تاریخی که بر تمامی شوون فکری و زیستی جامعه در یک دوره زمانی غالب است، تابع زمان و گفتمان حاکم است. با نظر به مفروض یادشده، میخواهم در یادداشت حاضر به فرآیند «جابهجایی در تاریخ» اشاره کنم.
حمله نظامی عراق در 31 شهریورماه 1359 و تنها 20 ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تداوم جنگ به مدت هشت سال، تمامی وجوه زندگی فردی و اجتماعی جامعه ایران را در ابعاد مختلف در سیطره خود قرار داد. با این توضیح، «وجه تاریخی» تجربه جنگ با عراق و بهعبارتی اهمیت تاریخی آن، تابع میزان قدرت تاثیرگذاری جنگ بر شوون مختلف زندگی جامعه ایران، در تجربه زیسته بوده است.
مساله جنگ در 35 سال پس از خاتمه آن، از یک واقعیت جاری در یک دوره زمانی و با ماهیت نظامی، هماکنون به یک مساله فرهنگی، سیاسی و تاریخی، در چارچوب یک نظریه برای سامان قدرت سیاسی، دفاعی و امنیتی تبدیل شده است. در تداوم همین وضعیت، قلمروی مساله جنگ از یک امر استراتژیک و مخاطرهآمیز در زمان وقوع که موجودیت و تمامیت ارضی کشور را تهدید میکرد، به قلمروی مطالعات تاریخی و ادبیات تقلیل یافته است. شکلگیری این وضعیت به معنای شکاف میان واقعیات عینی و الزامات جنگ در زمان وقوع، با روایتهای کنونی از تجربه زیسته، با اختلاف نظر درباره کارکرد و تاثیرات متفاوت تجربه جنگ با عراق شده است. چنانکه روایتهای مختلفی درباره ماهیت و علت وقوع جنگ، تداوم و نحوه پایان آن و در نتیجه، مشخصهها و قلمروی وجه تاریخی جنگ، شکل گرفته است.
فرآیند یادشده به معنای تبدیل یک امر جاری و دربرگیرنده همه شوون زندگی فردی- اجتماعی در یک دوره زمانی در گذشته، به یک امر ذهنی- گفتمانی در دوره جدید است. تحول یادشده ناظر بر منطق «جابهجایی در تاریخ» است. به این معنا که آنچه در یک دوره زمانی و به مدت هشت سال، به امر عینی و غالب تبدیل شده بود، دیگر از چنین نقشی برخوردار نیست، زیرا جنگ به پایان رسیده است. در نتیجه مساله جنگ با عراق جای خود را به امر دیگری داده که هماکنون بر شوون زندگی فردی و اجتماعی جامعه ایران حاکم است. این تغییرات حتی در تغییر روایت از جنگ نیز تاثیر گذاشته است.
پیدایش این وضعیت، به یک اعتبار طبیعی است چنانکه در گذشته، حال و آینده تکرار شده و خواهد شد. در غیر اینصورت باید همه تاریخ گذشته جامعه ایران، هماکنون به مسائل غالب و جاری تبدیل و در نزد همگان حاضر بود، در صورتی که چنین وضعیتی وجود ندارد و بخش مهمی از تاریخ گذشته، تنها از طریق یادها، نامها و آثار مورد رجوع قرار میگیرد. بنابراین اصل وجود تحول و جابهجایی در تاریخ محل مناقشه نیست، بلکه فهم عمیق از علت و فرآیند جابهجایی در تاریخ، همچنین روش مواجهه با آن موضوع و محل بحث است. به این معنا که؛ چه امری، چرا و چگونه، جایگزین امر غالب و در نتیجه موجب جابهجایی در تاریخ میشود؟ تداوم و گسست تاریخی تابع چه عواملی خواهد بود؟
با اشاره به تجربه جنگ با عراق و الگوی حاکم بر تبدیل آن به یک مساله فراگیر در زمان وقوع و سپس به حاشیه رفتن تاثیرات آن با اتمام جنگ، باید به پرسش یادشده با نظر به این ملاحظه پاسخ داد که؛ هماکنون چه امری بر همه شوون زندگی فردی- اجتماعی جامعه ایران، به صورت سلبی و ایجابی، غلبه پیدا کرده و چه نسبتی با گذشته دارد؟ نزدیک به دو دهه و نزدیک به سه برابر دوره زمانی جنگ، همراه با تغییرات نسلی، جامعه ایران درگیر مساله «هستهای، تحریم، توافق برجام و مطالبات سیاسی- اجتماعی در کف خیابان» است. درواقع مساله هستهای به عنوان یک مساله فنی برای پاسخگویی به بخشی از نیازهای جامعه ایران، به تدریج با تمرکز امریکا، اروپا، اسراییل و منافقین، به یک مساله اساسی و چندوجهی تبدیل و از روش «تحریم فلجکننده» برای مقابله با آن استفاده شد. توافق برجام در دولت یازدهم در سال 1394 و سپس خروج ترامپ از برجام در دولت دوازدهم و ادامه مذاکرات برای حلوفصل آن در دولت سیزدهم، فرآیند چگونگی تبدیل یک مساله فنی به یک مساله فراگیر در تمام شوون زندگی فردی و اجتماعی جامعه ایران، در یک دوره زمانی طولانی است. این توضیح نشان میدهد که وقتی یک مساله به صورت دفعی یا تدریجی به امر غالب و فراگیر تبدیل شود، در عمل، فرآیند جابهجایی در تاریخ، با تبدیل آن به مساله جاری در زندگی فردی و اجتماعی به شکل اجتنابناپذیری بر اساس این قاعده که «هر نسلی تاریخ خود را میسازد»، صورت گرفته است. بنابراین نسل اخیر درگیر مساله متفاوت با گذشته است و لذا تاریخ برای نسل جدید در حال ورق خوردن است. دیگر تجربه جنگ با عراق که به نسل انقلاب و جنگ تعلق داشت، مساله نسل کنونی، به عنوان یک امر جاری و غالب نیست، زیرا جنگ با عراق به پایان رسیده است. در حالی که مساله هستهای، تحریم و برجام، همچنین مطالبات سیاسی- اجتماعی، به مساله نسل پیشین و نسل حاضر تبدیل شده و مورد منازعه و مناقشه برای تعریف ماهیت و تعیین اهداف و سیاستها برای اقدام قرار دارد.
با این مقدمات، فرآیند جابهجایی در تاریخ، به معنای چرخش در روندهای جاری و غالب است که به صورت تدریجی آغاز میشود، اما به تغییرات اساسی و پایدار منجر خواهد شد. منطق حاکم بر جابهجایی تاریخی با ظهور «مساله جدید» شکل میگیرد. به همین دلیل ظهور مسائل و منازعات جدید و بحث درباره چگونگی مواجهه با آن، مهمترین نشانه به پایان رسیدن یک وضعیت و آغاز وضعیت جدید است.
مهمترین مساله اساسی در مواجهه با جابهجایی تاریخ، بررسی شکلگیری مفهوم «گسست یا پیوستگی» در تاریخ است. به این معنا که آیا ظهور مسائل جدید به معنای چرخش و گسست از گذشته است یا در پیوستگی با گذشته تعریف شده است؟ این پرسش به نظرم یکی از مهمترین پرسشهای اساسی در «تفکر تاریخی»، برای صورتبندی روند تحولات تاریخی در جامعه ایران است که نسبتِ میان رخدادها و مسائل بزرگ را با یکدیگر و در یک روند تاریخی، در زیست فردی و اجتماعی جامعه ایران، مورد بحث و مناقشه قرار میدهد. نقطه چرخش یا تداوم تاریخی از مسیر پاسخ به پرسش یادشده عبور میکند.
در واقع وقتی جابهجایی در تاریخ اجتنابناپذیر است، مساله اساسی، فهم منطق حاکم بر این جابهجایی و شناخت فرآیند آن، به معنای پیدایش گسست یا تداوم پیوستگی، از طریق «گفتوگوی میان نسلی» خواهد بود. در حالی که هماکنون نسبتِ میان جنبش تنباکو با مشروطه و هر دو با کودتای رضاخان و سپس با نهضت ملی نفت و کودتای 28 مرداد و در همین روند با قیام 15 خرداد 42 و پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 57، به دلیل تغییر و جابهجایی «مسائل و نسلها» روشن نبوده و محل مناقشه قرار دارد. چنانکه تحولات دوره جنگ با دوره سازندگی و اصلاحات و سپس با موضوعات اساسی مانند توسعه قدرت منطقهای و چالش هستهای و تحولات سیاسی- اجتماعی چنین است. متاثر از این وضعیت، جریانات فکری- تاریخی و سیاسی- اجتماعی هر کدام بخشی از این تاریخ را با نظر به چرخش و گسست یا بر اساس پیوستگی، تحلیل و نمایندگی میکنند، بدون آنکه خطوط اصلی پیوستگی تجربه تاریخی جامعه ایران در تعیین جهتگیریهای آینده روشن شود.
در موخره این یادداشت، با نظر به توضیحات یادشده، پرسش اساسی در واقع بازتعریف نسبتِ میان تجربه جامعه ایران در مساله هستهای، تحریم، برجام و مطالبات سیاسی- اجتماعی، با تجربه جنگ با عراق است. محدودکردن تجربه جنگ با عراق به دوره جنگ و تقلیل آن به تاریخ، ادبیات و مناقشات نهادی و سیاسی درباره نقش در جنگ، مانع از پیوستگی تجربه پیشین با نیازهای کنونی و آینده خواهد شد. با وجود تفاوت در مساله جنگ که نظامی بود، با مسائل اخیر که ماهیت فنی، سیاسی و اقتصادی دارد، در عین حال هر دو مساله از یک وجه مشترک برخوردارند که به مساله عمومی مردم و به یک امر اساسی و هویتساز تبدیل شدهاند.
بنابراین اگر تجربه جنگ با عراق به عنوان یک «نظریه جامع» نسبتی با نیازهای مرحله کنونی نداشته باشد، تاریخ جنگ به زمان جنگ و افراد محدودی از جامعه و نهادها محدود میشود، حتی اگر برای گسترش آن تلاش شود. متقابلا اگر حکمرانی و مدیریت مسائل جاری و سرنوشتساز که به امر غالب در دو دهه گذشته تبدیل شده و همچنان در آینده ادامه خواهد داشت، در امتداد تجربه جنگ و انقلاب بازبینی نشود، اهداف و سیاستها دیگر ریشه در تفکر و تاریخ نخواهد داشت و زمینه گسست تاریخی میان دو تجربه بزرگ و سرنوشتساز میان نسلها را فراهم خواهد کرد.
با فرض اینکه تاریخ به تناسب تغییر در شرایط بازخوانی میشود و سپس در برخی موارد به آثار تاریخی رجوع میشود نه بر عکس و با پذیرش فرآیند جابهجایی در تاریخ، بر این باور هستم که مطالعه و استفاده از تجربه جنگ با عراق در موضوعات مشترک در حال و آینده، به جای بررسی تاریخ نقلی و امتداد آن از گذشته به حال، باید با نظر به تحولات و نیازهای جدید که با تغییر در «مسائل و نسلها» ایجاد میشود، همچنین نیازهای راهبردی در حال و آینده، صورت بگیرد. در واقع به جای تلاشهای گسترده برای بازسازی گذشته به روش نقلی که هرگز امکانپذیر نخواهد بود، باید از دادههای تاریخی برای پاسخ به نیازهای حال و آینده استفاده کرد تا بر پایه «موضوع و منفعت مشترک»، از طریق تداوم تاریخی، از گسست تاریخی جلوگیری شود.
دیدگاه تان را بنویسید