دخترم را صبح سالم به مدرسه بردم ظهر کباب شده تحویلم دادند
لحن بیانش بغض دارد، میگوید « آقای وزیر آموزش وپرورش، ما هرجا که مدرسه باشد برحسب نیازمان و نزدیک بودن مدرسه به خانه اقدام به ثبت نام میکنیم.این مسئولان آموزش و پرورش هستند که باید نظارت کنند و بدانند در مدارس چه میگذرد ما آنقدر درگیر مشکلات زندگی هستیم دیگر نمیتوانیم نقش ناظر مدارس را هم عهده دار شویم»
اعتمادآنلاین| لحن کلامش پُر از بغض است هر چند کلمه یکبار میگوید " خانم تحمل این درد خیلی سخت است خیلی". این گزارش ماجرای دو پدری است که سوختن فرزندشان را دیدند، دخترکان 6 و 7 سالهای که در ابتدای راه تحصیل، قربانی مدارس غیراستاندارد کشور شدند.
دریغ از یک عذرخواهی
"مونا خسروپرست" و " مریم نوکندی" دو کودکی بودند که در حادثه آتشسوزی بخاری نفتی دبستان غیردولتی "اسوه" زاهدان سوختند و جان باختند و حالا تصویر چهره سوخته آنها بر روی تحت بیمارستان هر لحظه و هر ثانیه مادر و پدرانشان را زجر میدهد و در مقابل مسئولان بدون حتی یک عذرخواهی از عدم نظارت و عدم مسئولیتهایی که دامن این خانوادهها را گرفت، باز هم مسئولیت این حادثه را برعهده نمیگیرند، آیا مشکل اصلی حادثه مدرسه زاهدان و سوختن 4 کودک فقط به خاطر وجود بخاری نفتی در کلاس بود؟ عدم مسئولیت و بیکفایتی مسئولان در این زمینه نقشی ندارد؟
"مونای" 6 ساله تنها دارایی مرد 61 ساله
آقای خسروپرست؛ پدر مونا دانشآموز پیش دبستانی جان باخته در این ماجراست. پدری که حالا با لحن سراسر بغضش از سخت بودن تحمل این درد برایم میگوید از اینکه "مونای 6 ساله" تنها فرزندش و تمام داراییاش با 61 سال سن است.
پدری که با حداقل حقوقاش، رفاه کامل را برای یکدانه دخترش فراهم کرده بود تا مبادا حسرت و آرزویی در دلش باقی بماند اما حالا میبیند تمام زندگیاش زیر خروارها خاک رفته است.
میگوید: " دخترم را سال قبل هم در این مدرسه و در بخش مهد ثبتنام کرده بودم و رضایت داشتم به همین دلیل برای پیشدبستانی هم او را همینجا ثبتنام کردم. مربی سال گذشته "مونایم" در مهدکودک بسیار خوب بود اما مدرسه امسال او را نگه نداشت. راننده مرکز بهداشت هستم و سال گذشته برای مهد یک میلیون و 350 هزار تومان پرداخت کردم امسال برای دوره پیش دبستانی با مدیر مدرسه صحبت کرده و نسبت به زیاد بودن شهریه معترض بودم اما ابتدا 200 هزار تومان از ما گرفتند و قرار شد هر ماه 110 هزار تومان پرداخت کنیم.
فکر کردم چون مدرسه غیردولتی است برای دخترم بهتر خواهد بود
مدرسه نزدیک خانه بود و صبحها "مونا" را به مدرسه میبردم و مادرش هم او را می آورد به خیال اینکه مدرسه غیردولتی و به لحاظ کیفیت آموزشی بهتر است و باعث پیشرفت فرزندم میشود او را اینجا ثبت نام کردم.اما امسال فضای مدرسه را جابهجا کردند و از مکان قبلی به مکان دیگر منتقل شد. به این تغییر فضا اعتراض کردیم نسبت به اینکه مسیر مدرسه به ما دورتر شده است اما مدیر مدرسه گفت اجازه بدهید "مونا" همینجا بماند.
چراغی که یکبار دیگر هم آتش گرفته بود
کلاس درس با چراغ نفتی گرم میشد، بچهها قبلا گفته بودند چراغ آتش گرفت و مسئولان مدرسه آن را سریع خاموش کردند به همین خاطر به مدیر مدرسه اعتراض کردیم و نسبت به خطرناک بودن چراغ نفتی و تغییر آن هشدار دادیم، قول داده بود چراغ نفتی را عوض کند اما این کار را نکرد تا همان چراغ جان فرزندانمان را بگیرد.
مونا میگفت؛ معلمم بداخلاق است
پدر مونا خسروپرست میگوید: دخترم یک روز آمد کنارم نشست و با اشکهایی که از چشماش میریخت بهم گفت"بابا من دیگه مدرسه نمیرم، خانم معلم من را تنبیه کرد و به کلاس پسرها برد، من تو مدرسه خیلی گریه کردم". برای اینکه "مونا" را آرام کنم به او گفتم، دخترم شاید کار اشتباهی کردی که خانم معلم این رفتار را انجام داده است. بعد با مدیر مدرسه تماس گرفتم البته خواهرش جواب داد و گفت مدیر به مشهد رفته است، ماجرا را برایش تعریف کردم و گفت به معلم تذکر میدهیم، به او گفتم، اگر نگهداری بچه من برای شما دشوار است مدرسه او را عوض میکنم اما گفتند "مونا" از شاگردان خوب ماست و او را دوست داریم. "مونا" همیشه میگفت معلم من را اذیت میکند و معلم پارسالم را میخواهم.
با بغض به روز حادثه گریزی میزند و میگوید، دخترم سرما خوره بود و حال خوبی نداشت، صبح که از خواب بیدار شد به مدرسه برود، گفتم "مونا، دخترم تو سرماخوردی، عزیز بابا امروز به مدرسه نرو" اما گوش نکرد و گفت میخواهم بروم، با ماشین او را به در مدرسه رساندم، هنوز آخرین نگاهش در ذهنم است.
بعد از اینکه دخترم را به مدرسه رساندم برای مأموریت به خارج از شهر رفتم که موبایلم زنگ خورد و گفتند به مادر مونا بگویید بیاید مدرسه چون دخترتان زمین خورده و بخشی از پایش سوخته است. گقتم مادرش نگران میشود به او چیزی نگویید خودم میآیم و سریع به بیمارستان رفتم.
20 دقیقه به دنبال دخترم در طبقات بیمارستان ....
وقتی به بیمارستان رسیدم دیدم خیلی شلوغ بود و بر روی تخت کودکی را میآوردند، سریع جلو رفتم تا ببینم چه کسی است، اما نگذاشتند او را ببینم و گفتند کنار برو، پرسیدم چه اتفاقی افتاده است گفتند بچهها سوختهاند. گفتم آیا این دختر من است؟ گفتند بچه تو نیست.
به فرزندت مُسکن زدیم تا درد نکشد
دنبال دخترم به طبقات پایین بیمارستان رفتم و فقط 20 دقیقه در طبقات بیمارستان دنبال پاره تنم بودم، هیچ کس اطلاعاتی به من نمیداد که فرزندم کجاست. بعد از مدتی پزشک را پیدا کردم و به او گفتم چه بلایی سر "مونای من" آمده، گفت فرزندت زنده است و گفتهام به او مسکن بزنند تا درد نکشد. تا اینجا هم نمیدانستم فرزندم سوخته است با اصرار به داخل اتاق رفتم تا دخترم را ببینم، گفتند اگر او را ببینی میشناسی، داخل اتاق شدم دو تا بچه بودند اول گفتم دختر من نیست اما بعد مشکوک شدم شاید مونای من باشد. پرستار گفت دختر شما گوشواره داشت گفتم نه. از اتاق بیرون آمدم و بعد از مدتی ما را صدا کردند و گفتند که فرزند شما فوت کرد. با همسرم وارد اتاق شدیم، همسرم مونا را از گوشه ناخنش که چند روز قبل کبود شده بود شناخت وگرنه از صورت "تمام زندگیم" چیزی مشخص نبود که بخواهیم او را تشخیص دهیم.
دخترم را صبح سالم به مدرسه بردم ظهر کباب شده تحویلم دادند
به اینجا که میرسد، میخواهد جلوی بغضش را بگیرد اما نمیتواند و با لرزش صدا و هق هق گریههایش میگوید : خانم، دخترم را صبح صحیح و سالم خودم به مدرسه بردم اما ظهر دخترم را کباب شده تحویلم دادند، صورتش اصلا قابل شناسایی نبود. خدا این حادثه را برسر هیچ کس نیاورد.
مونا و صبا در آغوش هم سوختند
از مغازههای اطراف مدرسه درباره حادثه پرسوجو کردم، میگفتند روز حادثه در مدرسه بسته بود و از دیوار وارد مدرسه شدند تا بچه ها را نجات دهند. همین که در مدرسه را باز کردند بچهها به خیابان فرار کردند و همین مغازهدارها به داخل کلاس رفتند و دو نفر از بچهها را بیرون آورند و بعد از مدتی متوجه شدند "مونای من" و دوستش "صبا عربی" هم در کلاس هستند و رفتند آنها را هم بیرون آوردند. "مونای من" و دوستش "صبا" را از زیر نیمکت بیرون آورده بودند، از ترس همدیگر را در آغوش گرفته بودند در آغوش هم سوختند.
چند هفته قبل به بچه ها آموزش زلزله داده و گفته بودند هر وقت زلزله آمد زیر نیمکتها پناه بگیرید و بچهها در این حادثه فکر کردند مثل زلزله برای نجات پیدا کردن باید زیر نیمکت پناه بگیرند.
بچه های مدرسه درباره روز حادثه میگویند،" زنگ تفریح بود و معلم آمده بود داخل چراغ، نفت بریزد که نفت زیاد ریخته شده و آتش شعله کشید و حتی بخشی از دست معلم نیز سوخت، او خودش از کلاس فرار کرد و بچهها در کلاس ماندند".
کاش ذرهای از این توجهها را قبل از حادثه داشتند
از آموزش و پرورش گلایه دارم که چرا بر مدارسش نظارت ندارد و چرا کارشناسان مسئول به وظایف خود عمل نمیکنند. چه کسی تأیید کرده که مدرسه به این فضا منتقل شود، با چوب کلاسها را از هم جدا کرده بودند، عدم نظارت و کوتاهی این افراد در انجام وظایفشان، باعث سوختن فرزندان ما شد. دختر من در کلاس پیش دبستانی بود هنگام حادثه در کلاس اول چکار داشت؟ وزیربه دیدار به ما آمد و پیام تسلیت داد و گفت رسیدگی میکنم منتظریم بینیم رسیدگی آنها چگونه است. در این چند روز آموزش و پرورش، فرمانداری و استانداری چندین بار به خانه ما آمدند و رفتند اما کاش ذرهای از این توجهها را قبل از حادثه داشتند تا حالا به خاطر کوتاهی مسئولان آموزشوپرورش بچههای ما قربانی نمیشدند.
آقای وزیر ما دیگر نمیتوانیم نقش ناظر مدارس شما را داشته باشیم
به وزیر میگویم، آقای وزیر آموزش وپرورش، ما هرجا که مدرسه باشد برحسب نیازمان و نزدیک بودن مدرسه به خانه اقدام به ثبت نام میکنیم.این مسئولان آموزش و پرورش هستند که باید نظارت کنند و بدانند در مدارس چه میگذرد ما آنقدر درگیر مشکلات زندگی هستیم دیگر نمیتوانیم نقش ناظر مدارس را هم عهده دار شویم.
پدر مریم نوکندی؛ روز حادثه نه مدیر بود نه ناظم نه مستخدم
آقای نوکندی، پدر مریم نوکندی هم که در این حادثه براثر شدت سوختگی جان خود را از دست داد، میگوید: دخترم پیش دبستانی را در این مدرسه بود و از معلمانش رضایت زیادی داشتیم از طرف دیگر مدرسه نزدیک خانه بود چون در کارخانه سیمان کار میکنم و محل کارم بیرون شهر است نمیتوانم فرزندم را در راه دور ثبت نام کنم. برای کلاس اول خانم ملکی موسس مدرسه اصرار کرد که فرزندانتان را از این مدرسه نبرید و قرار است کلاس اول دبستان ایجاد کنیم و از ابتدای امسال کلاس اول دبستان را ایجاد کردند.
روز حادثه شیفت شب بودم و تازه از سرکار رسیده بودم که صدای ماشین آتش نشانی را شنیدم با خودم گفتم یعنی کجا آتش گرفته است؟ پس از مدتی دیدم تماس گرفتند و گفتند دست دختران شما سوخته و در بیمارستان است. وقتی به بیمارستان رفتم دیدم کل بدن دخترم سوخته و به خاطر سوختگی و دود، صورتش قابل شناسایی نبود اما او را از سر انگشتانش که حنا داشت، شناختم.
پدر مریم، میگوید: مدرسه مدیر و معاون دارد، چرا روز حادثه مدیر، معاون و حتی مستخدم مدرسه حضور نداشتند؟ هنگام حادثه هم معلم فرار کرده، در مدرسه هم بسته بود و همسایه ها از دیوار وارد شدند و در را باز کردندتا بچهها فرار کنند.
بچهها میگویند معلم میخواست داخل بخاری نفت بریزد که یک دفعه آتش شعله گرفت و معلم نیز بطری نفت را از دستش انداخت و جلوی راهروی خروج از کلاس آتش گرفت. کلاس 7 دانش آموز داشت که 4 نفر گرفتار شدند و سوختند.
مردم محل وقتی برای نجات بچهها وارد مدرسه شدند که آتش شعله کشیده بود؛ سه نفر بودند که بچه ها را نجات دادند، اول دختر من و یک نفر دیگر را بیرون آوردند و پس از یک ربع متوجه شدند که دو کودک دیگر داخل کلاس هستند و آنها را نجات دادند. بچهها زیرنیمکت پنهان شده بودند چون چند روز قبل مانور زلزله گذاشته بودند و بچهها فکر میکردند اگر زیرنیمکت پنهان شوند جانشان نجات پیدا میکند.
او میگوید: بازرسی که این مدرسه را تأیید کرده است باید پاسخگو باشد. دخترم وقتی فضای مدرسه به مکان جدید جابجا شد یک هفته به کلاس درس نمیرفت و از مدرسه تماس میگرفتند و میگفتند مریم در حیاط ایستاده، گریه میکند و کلاس نمیرود بیاید با او صحبت کنید. مادرش چند بار به مدرسه رفت و همراه او سر کلاس نشست. مریم میگفت فضای کلاس آنقدر دلگیر و تاریک است که قلبم میگیرد و یک تخته هم بین کلاس ما و پیش دبستانیها گذاشتهاند که دل آدم میگیرد.
منبع: تسنیم
دیدگاه تان را بنویسید