دکتر مسعود نیلی ، ۵ نشانه تحول اقتصادی را روایت میکند
چرایی بی توجهیسیاست به علم اقتصاد
داستان رابطه اقتصاد و سیاست ایران طی 60 سال گذشته اگر چه پر فرازونشیب و درسآموز است اما گویا برای سیاستمداران عبرتآموز نبوده است.
اعتمادآنلاین| داستان رابطه اقتصاد و سیاست ایران طی 60 سال گذشته اگر چه پر فرازونشیب و درسآموز است اما گویا برای سیاستمداران عبرتآموز نبوده است. آن گونه که دکتر مسعود نیلی، دانشآموخته اقتصاد دانشگاه منچستر با استناد به ادبیات علم اقتصاد سیاسی میگوید، مساله بیتوجهی تصمیمگیرندگان به اصول علم اقتصاد، فراتر از تابع هدف متفاوت سیاستمدار از تابع هدف مردم است.
به گزارش تعادل، از سویی، سیاستمداران در تور برچسبزنندگان به اقتصاددانان جریان اصلی گرفتار آمدهاند، از سوی دیگر، جذب سخنان اقتصاددانانی شدهاند که حرف دل سیاستمداران را میزنند. از دل این دافعه و جاذبه نیز «چالش پارادایمی» میان سیاستمداران و اقتصاددانان جریان اصلی رخ برون انداخته است. همزمان، با رانده شدن اقتصاددانان جریان اصلی از صحنه سیاستگذاری، سیاستمداران که از بحرانها و مسائل گذشته نیز نیاموخته و تجربه نکردهاند، در «اتاق در بسته» به روی همتایان خارجی نیز، خود را از شنیدن تجربه کشورهای دیگر که اتفاقا بر اساس اصول علم اقتصاد به نتایج مثبتی رسیدهاند، محروم کردهاند. به گفته نیلی، شاخصهای «همکاری صلح آمیز مبتنی بر استقلال»، «بنگاهداری غیرسیاسی»، «ایجاد فضای رقابتی برای بنگاه ها»، «بودجه متوازن دولت»، و تنظیم درست و علمی «فراقیمتها»، نشانههایی از اصلاح و تحول اقتصادی به شمار میروند. دکتر نیلی، رییس دانشکده اقتصاد دانشگاه شریف که از باتجربهترین اقتصاددانان ایرانی به شمار میرود، در گفتوگو با برنامه «پادکست سکه» درباره اینکه چرا سیاستگذاران به رهنمودهای علم اقتصاد بیتوجه هستند؟ صحبت کرده است. گزیدهای از این گفتوگو را پیش رو دارید.
تابع هدف سیاستمدار دستیابی به قدرت است
در کل دنیا یک شکافی بین خروجیهای تصمیمات سیاستمداران و آن ورودیهایی که از علم اقتصاد میگیرند، کم یا زیاد وجود دارد. اصلیترین سوالی که علم اقتصاد سیاسی میخواهد جواب بدهد همین سوال است. سیاستمداران چطوری تصمیمات اقتصادی میگیرند و چرا تصمیماتی را که سیاستمداران میگیرند با توصیههای علم اقتصاد منطبق نیست یا چرا در تضاد است؟ در علم اقتصاد سیاسی توضیح میدهیم که تابع هدف سیاستمدار چیست؟ دوست داریم، سیاستمدار همان چیزی را به عنوان تابع هدف قرار بدهد که ما در علم اقتصاد به آن میگوییم بهینه اقتصادی و تمام توصیههای سیاستی به سمت آن راهحل همگرا میشود. اما سیاستمدار اصلا چنین تابع هدفی ندارد، نه در ایران و نه هیچ جای دنیا. سیاستمدار خوب شدن وضع میانگین جامعه را در صورتی لازم دارد که برای به قدرت رسیدن چنین چیزی اجتنابناپذیر باشد یعنی میخواهد رای بگیرد مردم باید ببینند اینکه میآید برای اینها چه میکند این فقط احتمال به قدرت رسیدن سیاستمدار را میتواند کم یا زیاد بکند. ولی تابع هدف سیاستمدار مشخصا دو چیز است یک میخواهد قدرت داشته باشد. دوم اینکه بالاخره منابع مالی در اختیار سیاستمداران در همه کشورها دنیا یک رانت مالی ایجاد میکند. رانت مالی منظورم این نیست که سیاستمدار پول مردم را در جیب خود میگذارد، بلکه یک تفکری، یک گروهی و یک مجموعهای سعی میکنند که منابع مالی کشور به سمت خودشان و نه به سمت رقیب هدایت شود.
چالش تفاوت پارادایم سیاستمدار و اقتصاددان
اگر پارادایم تصمیمگیرنده متفاوت از پارادایم اقتصاددان باشد، کار بسیار دشوار خواهد بود. یک وقتی شما در یک پارادایم یعنی در یک جاده با هم حرکت میکنید، شما راجع به سرعت صحبت میکنید، راجع به وسیله نقلیه صحبت میکنید ولی در یک جاده حرکت میکنید، اما وقتی که در پارادایم متفاوتی هستید، اصلاح پارادایم تصمیمگیرنده خیلی سخت میشود. در حالی که سیاستگذاری تدقیق درون پاردایم است. ما شاید در دنیا تنها کشوری هستیم که چالش پارادایمی داریم. یعنی در کشورهای دیگر، از این بحثها ندارید که قائل به اقتصاد آزاد هستید یا نه؟ و... بلکه قائل به تعامل با دنیا هستید. ما راجع به نحوه تعامل با دنیا بحث داریم. راجع به اینکه عدالت اجتماعی از طریق مستقیم دولت حل میشود یا با مکانیزمهای اقتصادی بحث داریم. بنابراین اینجا مابا یک پدیده بدی مواجه هستیم.
شما تفسیرها و تحلیلهایی دارید از سمت سیاستمداران که خودش در درون خودش انسجام نسبی دارد و اتفاقا همین هم مشکل ایجاد میکند. قیمت مرغ افزایش پیدا میکند، در واکنش به این پدیده، دولت ستاد و قرارگاه راه میاندازد. آنالیز هزینه میکند. حتی با ارز آزاد هم قیمت مرغ به 10 هزار تومان نمیرسد، اما قیمت مرغ مثلا 40 هزار تومان است. بعد میگوید این 10 هزار تومان شده 40 هزار تومان پس یک عده دارند سوءاستفاده میکنند و مساله ما، مساله بیعرضگی مدیریتی است. اما داستان چیست؟ داستان این است که در پی جهش نرخ ارز به خاطر مسائل بینالمللی و رشد نقدینگی، قیمت گوشت قرمز افزایش یافت و فروش دلاری آن در خارج از مرزهای کشور سود چند برابری عاید فروشنده میکند، پس گوشت قرمز در خارج عرضه میشود و قیمت آن در داخل کشور بالا میرود. با کاهش عرضه گوشت قرمز قیمت آن شده 160 هزار تومان و مردم نمیتوانند این را بخرند. از این رو، بخش قابل توجهی از این تقاضا شیفت میکند به گوشت مرغ. طبیعی است که در این حالت، قیمت مرغ خیلی افزایش پیدا کند. اما شما رفتی در یک میدان دیگری مبارزه میکنی در حالی که قیمت یک جای دیگر تعیین میشود. بعد اینجا نیروهایی استخدام میکنید نیروهای امنیتی بیایند انتظامی بیایند ستاد درست بکنیم بعد حتی فکر میکنید یک عدهای کاری میکنند که نمیشود. شبیه به این اتفاق در بازارهای دیگر هم افتاده و میافتد.
پذیرش رسالت سیاستمدار ایرانی از سوی مردم
به خاطر همین موضوع است که میگوید من یک رسالتی دارم و آن ارایه خدمات عمومی به مردم است و در این خدمات هم آن نقطه اول و اولویتش کالای خصوصی است نه عمومی. کلا در ذهن سیاستمداران ما این نقش بسته است که رسالت سیاستمدار ارایه کالای خصوصی به مردم است. هم دولت خودش علاقهمند به این رویکرد است هم مردم. یعنی به مردم بگویید من یک گونی برنج در دو ماه به شما بدهم بهتر است یا اینکه تصادف رانندگی در جادهها کم بشود؟ پاسخ این است که قسمت چه کسی بشود که مسافرت برود و در جاده تصادف بکند! این گونی برنج خیلی به درد من میخورد. بنابراین سیاستمدار اگر نشان داد که در عرضه کالای خصوصی موفق است، در واقع به آن تابع هدف خودش یک میانبر زده است.
نشانهای از تحول نمیبینم
ظرف سه چهار سال گذشته در داستان ارز 4200 تومانی گفتوگوهای شدیدی در گرفت که سیاست نادرستی بوده که حرف درستی است. سوال من این است که چرا دهها سال است که همین کار را میکنیم؟ ارز 7 تومانی نسبت به 140 تومانی، نسبت یک به بیست بوده، بنابراین شکافهای خیلی بزرگتری نسبت به شکاف موجود میان ارز 4200 تومانی با نرخ ارز آزاد فعلی داشتیم. بنابراین این ذهنیت، خیلی مقاوم است و الان هم هیچ نشانهای نمیبینم که این تحول ایجاد شده باشد. یعنی کسی پذیرفته باشد که نقدینگی تورم درست میکند. وقتی میخواهی تورم را بیاوری پایین باید نقدینگی را کنترل بکنی. نقدینگی را که میخواهید کنترل کنید باید بودجه را کنترل کنید. بودجه باید متوازن باشد. توازن بودجه یعنی اینکه اگر میخواهی زیاد خرج بکنی، باید درآمد خود را بالا ببری در غیر این صورت باید مخارج خود را کنترل کنی. در اینجا مساله اصلاحات اقتصادی ضرورت پیدا میکند.
داستان کسری بودجه
سال 58 و 59 یک دفعه تولید نفت را از9.5 میلیون بشکه در روز به 2.5 میلیون بشکه در روز پایین آوردیم. دولت را به بزرگترین مفهوم خودش تعریف کردیم. تمام وظایف قانون اساسی را نگاه کنید. در نتیجه کسری بودجه ایجاد شد و در سال 67 به 53 درصد رسید. در این مقطع باید اصلاحات اقتصادی انجام شود. اصلاحات اقتصادی بد اجرا شده من کاری ندارم، اما در ادبیات ما اسمش میشود تعدیل اقتصادی طی سالهای 68 تا 72. الان همه آن وضع را دوست دارند که بگویید من قیمت را پایین نگه میدارم. این میشود کسری بودجه. کسری بودجه میشود استقراض از بانک مرکزی. استقراض از بانک مرکزی میشود تورم. حالا که تورم ایجاد شد، درگیر قیمتگذاری میشوید. مردم این را میپذیرند. بنابراین در واقع آن تابع هدف سیاستمدار با یک ضعف آگاهی عمومی نسبت به موضوع همگرا میشود.
سیاستمداران در سیکل یادگیری نیستند
خیلی سخت است که توضیح دهید که نقدینگی تورم را درست میکند. میگوید نقدینگی چیست؟ دارم میبینم فلان فرد 100 تلویزیون احتکار کرده و قیمت تلویزیون را برده بالا. حالا من باید بروم قفل انبار او را بشکنم و 100 تلویزیون را بیاورم بیرون تا قیمتش کاهش یابد. بعد که قیمت پایین نمیآید. میگوید در انبار دیگری 100 دستگاه تلویزیون دیگر است. شما میخواهید بگویید اینکه احتکار کرده این معلول تورم است علت تورم نیست. نتیجه اینکه لایهای از سیاستمداران که تعیینکننده هم هستند اصلا در سیکل یادگیری نیستند و تجربه شخصی هم ندارند.
یک زمانی میگفتند، هر کس میگوید نقدینگی تورم درست میکند، پیرو فریدمن است. و گرنه اینجور نیست. مواظب باشید گول این گروه خاص را نخورید. نتیجه این میشود نه آن فرد خودش تجربه شخصی دارد نه دانشش را دارد و نه میتواند به پزشک اعتماد بکند که بخواهد به او بگوید چه کار بکند. نهایت این است سیاستمدار خیلی احترام بگذارد و حرف شما را گوش بدهد اما خود تصمیم میگیرد. رفتار تصمیمگیرندگان ما مبتنی بر کسری بودجه است. مبتنی بر ناترازی نظام بانکی است.
تحریم و سوءمدیریت؛ دو روی یک سکه
من اتفاقا خیلی در این موضوع مشکل دارم که یک عدهای میگویند چقدر از مشکلات ما با تحریم است چقدر با مدیریت است. این دو تا یک مساله است شما همانطور که نمیتوانی روابطت را با دنیا تنظیم بکنی اینجا هم نمیتوانی اقتصاد را خوب اداره کنید. این دو تا یک مساله است و اثر روی هم دارند.
من برای شما یک مثال بزنم شما الان ببرید در ذهنتان فیلم برگردانید ببرید سال 1393 تا 96. ثبات اقتصادی کلان به صورت خیلی خیلی مطلوب تورم به صورت کاهنده ما یک تعاملاتی با دنیا برقرار کردیم شروع شد. اینها همه واقعا بود.
آن موقع ادبیات دولت به جای این حرفها تورم بود ادبیات اقتصاد کلان بود واقعا یعنی شما نگاه کنید صحبتهای رییسجمهور هر چه هست تحلیل کنید یک مورد میبینید از این چیزها باشد. چون دولت ارتفاع گرفته بود. دولت یک وقتی ماشین است که در ترافیک دارد بوق میزند و بلندگوی خود را روشن میکند و یک وقتی آن است که در ارتفاع مسائل را میبیند. آنجا دولت در روابط خارجی رفت در ارتفاع برای اولین بار و آخرین بار در اقتصاد رفت در ارتفاع این به هم وصل است. نمیخواهم بگویم به خاطر آن، این مساله به وجود آمده به خاطر اینکه شأن خودش را در آنجا نمیبیند در اقتصاد هم میآید راجع به مسائل اقتصاد کلان صحبت میکند.
از سال 93 تا 96 چه اتفاقی رخ داد؟
ما عملاداشتیم یک پارادایم جدیدی را تجربه میکردیم. اینکه اوراق بدهی آمد و در بودجه جا گرفت دفعتا نبوده است، اوراق آن موقع طراحی شد؛ اگر نشده بود که اصلا اینجا فاجعه شده بود. 50 درصد بودجه را شما باید عمدتا با اوراق تامین بکنی. این اتفاقاتی بوده که ما داریم از اثرات آن موقع استفاده میکنیم.
این که ما در اردیبهشت 1393 در اوج تورم تتمه 92 یک جهش 55 درصدی قیمتها حاملهای انرژی اتفاق بیفتد و پایان 93 تورم 35 درصدی شما بشود 15 درصد یعنی بیش از 20 واحد درصد کم بشود این با خیلی از حرفهایی که قبلا زده میشد، نمیخواند پس یک چیزی بوده من منظورم این است یک اکسترنالیتی (اثر جانبی) مثبت خیلی بزرگ وجود دارد.
وقتی شما یک افق دیگری باز میکنید از نظر نگاه به بیرون آن افق در داخل هم اقتضائات دارد. یک اثر یادگیری همراه خودش دارد. ما اصلا یادگیری از بیرون نداریم. یا باید شما با بیرون تعامل بکنی ببینی وقتی رییسجمهور یک کشور دیگر میآید با شما صحبت میکند و به شما میگویید تورم در کشور من 2 درصد است، سوال میکنید، چه کار کردید؟ میگوید ما جلوی کسری بودجه را گرفتیم. پس این یک نحله فکری در حوزه اقتصاد نیست که این حرف را میزند. دوباره یک رییسجمهور دیگر میآید و مطلبی دیگری را یاد میگیرید.
اما وقتی شما هیچ کس را نمیبینی، هیچی از بیرون یاد نمیگیرید داخل هم که یک آشفته بازاری از نظر تفکرات و نگاههای مختلف. عمده سیاستمداران ما به لحاظ اقتصادی گرایششان به آن اقتصاددانهایی است که با ما مخالف هستند چرا چون حرفهای باب میل آنها را میزنند. اقتصاددان مخالف میگوید، میشود نرخ ارز را پایین نگه داشت، نرخ سود بانکی را پایین نگه داشت، میشود قیمت حامل انرژی را پایین نگه داشت ولی تورم هم نداشت، ولی کسری بودجه هم نداشت؛ بعد میشود تولید را هم زیاد کرد. فقط مشکلشان این است که راهحل نمیدهند. راهحلی ندارند ولی دارند یک آرمانهایی را ترسیم میکنند. نمیتوانند ابزار معرفی کنند. در این شرایط، سیاستمدار رو میآورد به اقتصاددانانی که راهحل میدهند. اقتصاددانانی که در جریان اصلی علم اقتصاد قرار دارند. سیاستمدار احساس میکند آن چه که میخواهد نیست و آنچه نمیخواهد هست نتیجهاش میشود در یک چالشی قرار میگیرد که از آن خارج نمیشود.
اثرات جانبی تغییر انتظارات تورمی کاهنده
تغییر پارادایم در روابط بینالملل داشتیم تغییر پارادایم در اقتصاد نداشتیم یعنی ذهن سیاستمداران ما که تغییری نکرده است. همانها هستند الان اینکه من میگویم سیاستمداران ژنریک نگاهشان به اقتصاد شبیه به همدیگر است این را نمیتواند نقض بکند. منظورم این است که آن یک اثر خارجی و بیرونی در واقع بزرگی از خودش به جا میگذارد یعنی آن موقع نرخ ارز از آن التهاب زیادی که در سال 1390 از اواخر 90 شروع شد 91 خیلی شتاب گرفت تا رسید به 92 انتخابات ریاستجمهوری که برگزار شد نرخ ارز ما در روز انتخابات ریاستجمهوری افتاد پایین نه در استقرار دولت.
دولت آقای احمدینژاد روی کار بود اتفاقی نیفتاده بود به لحاظ سیاسی. این انتظارات مردم بود که تغییر کرد. کما اینکه نرخ ارز جهشش در سال 96 بعد از پیروزی ترامپ بود نه بعد از به قدرت رسیدن و نه بعد از خروج ترامپ از برجام. انتظارات در اقتصاد عنصر مهمی است. بنابراین مردم با انتظاراتی که آن موقع تصور کردند که شرایط به سمت عقلایی رفتار کردن حرکت میکند بنابراین اول بار بود که نرخ بهره واقعی مثبت شد. بعد از مدتها و اول بار بود که پسانداز در سپردههای بانکی خیلی نسبت به هر پسانداز دیگری مزیت پیدا کرد و هیچ وقت قبل و بعدش چنین چیزی نبود. این دستاوردها صرفا ناشی از سیاستگذاری نبود، انتظارات اقتصاد را به دنبال خودش میکشید.
یعنی وقتی انتظارات تورمی کاهنده است کسی دنبال بازار کالا و خدمات نمیرود که بخواهد چیزی بخرد و خود به خود قیمت کم میشود و این شرایط به سیاستمدار فرصت میدهد که سیاستهای خود را درست بکند. وقتی پرچمی بالا برود و به شما بگوید من تورم را میخواهم پایین بیاورم. چنین اتفاقی در اثر سرریز پارادایم متفاوت روابط خارجی اتفاق افتاد. وقتی چنین انتظاراتی نباشد، پسانداز مالی به پسانداز شخصی تبدیل میشود. دیگر پرچمی بالا نیست به لحاظ اقتصادی که اشخاص خود را با آن تنظیم کنند، هر کسی خودش بر اساس رفتار خودش عمل میکند. ورود سرمایههای خرد فردی به بازار سهام و فجایعی که اتفاق افتاد به خاطر این است که دولت، حکومت در مقابل انتظارات مسوول است.
5 چالش عمده اقتصاد ایران
دنیا طی سالهای بعد از جنگ دوم جهانی تا دهه میلادی 90 پارادایمهای واقعا متنوع و متفاوتی داشت که خیلی مشکل بود کسی بخواهد ببیند راه درست چیست؟ حتی کشورهای پیشرفته صنعتی هم با نابرابریهای زیادی مواجه بودند. مشکلات خیلی زیادی هم آنها داشتند نتیجهاش این بود که مارکسیسم فکر میکرد دنیا را خواهد گرفت و همان پیشبینی مارکس تحقق پیدا خواهد کرد. اما از دهه 90 به این طرف یک همگرایی پارادایمی مشاهده میکنیم. همه کشورها به این نتیجه رسیدند که با هم کار کردن نسبت به دعوا و برهم زدن آثار مثبت بزرگی دارد. بالاخره راهحل صلحآمیز حفظ استقلال وجود دارد. مالزی را که ما نمیتوانیم بگوییم سرسپرده امریکا است ولی دارد تعامل میکند.
در سازمان ملل و در مجامع بینالمللی اعتراضهای خودش را هم میکند. امروز یکی از چهار، پنج کشوری هستیم که عضو هیچ اتحادیه یا پیمان منطقهای یا تجاری نیستیم. پس اولین شاخص همکاری صلحآمیز مبتنی بر استقلال است. ما کشورمان را دوست داریم نمیخواهیم بگوییم وابسته به کشوری بشویم. شما کشور را پیدا نمیکنید در دنیا که درگیر باشد با بیرون و رشد داشته باشد تورم پایین داشته باشد. نمونهاش را من سراغ ندارم. دوم اینکه بنگاهداری باید یک مرز بسیار پررنگی با سیاست داشته باشد بنگاهداری غیرسیاسی باشد. کار بنگاهداری و تولید تجاری، کار رفتار اقتصادی است این ربطی به سیاست ندارد.
سوم بنگاه در فضای رقابتی و آزادی عمل میتواند شکوفا بشود. اگر آزادی عمل را از بنگاه گرفتید، ناچارید انحصار بدهید آن هم تمام میشود، چون رانت و فساد آن را در برمیگیرد. چرا من بلافاصله بعد از روابط خارجی آمدم سراغ بنگاه به خاطر اینکه بنگاه مثل قلب در اقتصاد است. قلب خون را پمپ میکند اگر این نباشد، هیچی نیست. بنگاه درآمد را پمپ میکند، درآمد نباشد هیچ چیز نیست کار بنگاه پمپاژ کردن درآمد در اقتصاد است. چهارم اینکه بودجه دولت باید متوازن باشد توازن بودجه به این معنی که کسری بودجه ساختاری نداشته باشید. کسری بودجه سیاستی اشکال ندارد اما ما کسری بودجه ساختاری داریم. ما از سال 1345 تا امروز کسری بودجه داریم این یعنی ساختاری. یعنی اینکه تمام دولتها از 1345 تا به امروز وقتی لایحه بودجه داشتند تنظیم میکردند و میبردند برای تصویب، میدانستند این بودجه کسری دارد.
کسی هم که تصویب میکرده میدانسته این کسری دارد. همه میدانستند کسری دارد، من همیشه میگویم ما بودجهمان
رسالت محور است، تعادل محور نیست. پنجمین نکته اینکه وقتی که از مکانیزیم قیمت صحبت میکنید راجع به همه قیمتها است نرخ ارز هم شامل میشود نرخ سود بانکی را شامل میشود قیمت حامل انرژی هم شامل میشود. اینها فراقیمت هستند در اقتصاد اینها را بد تنظیم بکنید نمیتوانید انتظارات داشته باشید در سطح اقتصاد خرد قیمتها درست باشد شما اگر نرخ ارز را غیر تعادلی گذاشتید تا تهش باید بروید. شما میگویید من تصویب کردم 4200 تومان را بدهم برای تجهیزات پزشکی این تجهیزات پزشکی یک واژه کلی است. آن دندانپزشکی که قیمت زیاد میگیرد از این ارز میگیرد. یک فرا قیمت را بد تنظیم کنید، میلیونها قیمت را باید رصد کنید که نمیشود.
اگر بگویید این را آزاد میگذارم که میشود رانت آن را باید درست بکنید. همه دولتها در قبال فقر و مقابل توزیع نابرابر درآمد باید احساس مسوولیت کنند. در کشور ما به لحاظ مبانی فکری که وجود دارد خیلی قویتر است اما راهش را اشتباه رفتیم الان چرا باید توزیع درآمد در کشور ما نسبت دهک دهم به اول را بگیرید سیر زمانی را رسم بکنید ببینید چند در میآید، میشود 12 یا 13 دور و بر این اعداد، چند کشور در دنیا پیدا میکنید دور و بر این اعداد است عمدتا فقط امریکاست، اروپا چند است 6 و 7 تا نهایت 8.
ما چه نسبتی داریم با امریکا؟ چرا بهرغم اینکه تمام توان سیاستگذاری صرف این موضوع شده شکست کامل خورده؟ نه اینکه بگوییم یک کمی انحراف داشته درست برعکسش تحقق پیدا کرده است. امروز دنیا به این نتیجه رسیده که یک نظام تامین اجتماعی داشته باشید فقیر را بشناسید ثروتمند را هم بشناسید. ثروتمند را بشناسید برای نظام مالیاتی، فقیر را بشناسید برای نظام تامین اجتماعی. وقتی ما میخواهیم یک حمایتی بکنیم همه را از دم پرداخت میکنیم. در یک نگاه هنجاری اینها باید درست بشود تا بقیه مسائل درست بشود اما لزوما به نتیجه نمیرسید چرا؟ چون ما الان نسبت به این پنج، شش مولفهای که گفتم فاصله خیلی زیادی داریم. مساله این است که ما از این وضعی که با آن فاصله داریم، چطور میخواهیم به آنجا برسیم؟ اسم میشود اصلاح ساختار اقتصاد. ولی این یک تصویر خیلی تحول بزرگی است. یعنی ذینفعان وضع موجود به متضرر شوندگان آن وضع مطلوبی که ما میگوییم، تبدیل میشوند و برعکس.
اصلاحات اقتصادی؛ امری فراتر از قوه مجریه
من مدت زیادی است که میگویم، اصولا تحولاتی که در کشور ما لازم است اتفاق بیفتد تحولات خیلی بزرگتر از قوه مجریه است. این نوعی که اقتصاد را اداره میکنیم یک چیز کاملا منحصر به فرد است. هیچ میزی وجود ندارد که همه افرادی که روی اقتصاد اثر میگذارند دور آن میز بنشینند چه بسا افرادی که روی آن تصمیم اثر ندارند اصلا دور آن میز نیستند و اینها نشستند راجع به چیزهایی صحبت میکنند که ابزارهایش را ندارند. روسای قوه در کشور بیشترین منتقدان وضع موجود هستند. هر کس هم دیگری را مسوول میشناسد این هم مربوط به الان نمیشود هر مقطعی همین طور است پس ما یک مدلی که بتواند از آن خروجی هماهنگ دربیاید نداریم.
اگر با همدیگر یکی بشوند معلوم نیست چه میشود. یعنی خیلی فاصله سیاست از اقتصاد بیش از اندازه زیاد شده است و دیگر تقریبا حرف مشترکی نیست اصلا گفتوگویی نمیشنوید مدت زیادی است که حرفی راجع به اینکه اقتصاد بخواهد درست بشود چه کار باید بکنیم، نیست. چون کلا مساله ما آدمهای مناسبند نه سیاستهای درست. یک سری آدمهایی سر از پا نشناسند، شب و روز کار بکنند. صبح تا شب کار کنند. امروز تهرانند فردا سیستان و بلوچستانند. پس فردا زنجانند. قسمتهای مختلف کشور میروند اصطلاحا پاکار هستند. چیزی به نام سیاستگذاری، سیاست پولی، سیاست مالی، سیاست تجاری و... وجود ندارد.
هیچ انباشت رسمی از یادگیری نداریم
فرض کنید اگر با لگد در را باز کنم و پایم میشکند. میفهمم دفعه بعد باید در را با دست باز کنم بروم بیرون یک هزینهای دادم یک یادگیری اتفاق افتاده است. کشوری با این همه بحران ارزی، چرا یاد نگرفته است که چه کار باید بکند؟ شما میتوانید به یکی از سیاستمداران بگویید کل نظام ارزی کشور دست شما، چه کار باید بکنیم؟ حرفی برای گفتن ندارد. ولی میگوید آن کارهایی که کردیم کارهای بدی بوده است. دنبال این هستند که چه کسی باعث شده این اتفاقها بیفتد؟ اما ما میگوییم چه چیزی باعث شده این اتفاق بیفتد؟ دو رویکرد کاملا متفاوت است. چیزی که داریم این است که هیچ انباشت رسمی از یادگیری نداریم.
از برنامه چهارم به بعد ما دیگه برنامه در کشورمان شده یک سند تشریفاتی یک ویترینی است. رشد 8 درصد و سرمایهگذاری همه هست اما شما هیچ نسبتی بین آن سند و واقعیتهای اقتصادی که در اقتصاد ما میگذرد پیدا نمیکنید. یک دهه با رشد صفر درصد طی کردیم که در آن دو تا برنامه بوده با رشد 8 درصد. شما اصلا چه ارتباطی میتوانید برقرار کنید. آن هم دیگر قطع شده و کشور هم خیلی درگیر تنشها و چالشهای روزمره شده است. این موجب فاصله گرفتن بین سیاستمداران و جامعه اقتصادی شده، حالا با هر نگرشی که باشد.
دیدگاه تان را بنویسید