کد خبر: 286666
|
۱۳۹۸/۰۲/۰۴ ۱۷:۰۰:۰۰
| |

تحلیل استاد دانشگاه هاروارد در فارین پالیسی از اوضاع جهان؛

ایالات متحده از آینده‌ای که برای خود رقم می‌زند شوکه خواهد شد/ در 500 سال گذشته تغییرات غیرمنتظره زیادی در توازن قدرت و ثروت ایجاد شده است/ تخریب وحشتناک انسان‌ها بر محیط‌زیست مشهود است/ چین اکنون اقتصاد دوم دنیا و تنها رقیب آمریکاست/ توازن‌های جدید شکل خ

تنها چیزی که درباره نظم جهانی آشکارا تغییر می‌کند این موضوع است که آمریکا می‌تواند نقش خود را در آن رقم بزند و به نظر می‌رسد که به نحو بسیار بدی در حال انجام این کار است.

ایالات متحده از آینده‌ای که برای خود رقم می‌زند شوکه خواهد شد/ در 500 سال گذشته تغییرات غیرمنتظره زیادی در توازن قدرت و ثروت ایجاد شده است/ تخریب وحشتناک انسان‌ها بر محیط‌زیست مشهود است/ چین اکنون اقتصاد دوم دنیا و تنها رقیب آمریکاست/ توازن‌های جدید شکل خ
کد خبر: 286666
|
۱۳۹۸/۰۲/۰۴ ۱۷:۰۰:۰۰

اعتمادآنلاین| مینا جزایری- استفان والت، استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه هاروارد، در گزارشی که در مجله خبری سیاسی-اقتصادی فارین پالیسی آمده است با نگاه به گذشته به بررسی آنچه در جهان در حال وقوع است می‌پردازد. در این گزارش چنین آمده است:

به عنوان یک گونه به نظر می‌رسد که ما در دوره عدم قطعیت قابل توجهی باشیم که در آن ویژگی‌های آشنای چشم‌انداز سیاسی در حال ناپدید شدن هستند و مشخص نیست چه چیزی جای آنها را خواهد گرفت. آیا ناتو و اتحادیه اروپا در پنج یا 10 سال آینده وجود خواهند داشت و به شکل فعلی‌شان خواهند بود؟ آیا ایالات متحده هنوز در مبارزه با دشمنان نامعلوم در سرزمین‌های دور خواهد بود؟ آیا چین سعی دارد آسیا و شاید دنیا را تحت تسلط خود درآورد؟ آیا هوش مصنوعی مشاغل را در بخش‌های اقتصاد یکی پس از دیگری از بین می‌برد؟ چقدر از سیاره زیر آب خواهد رفت یا به خاطر تغییرات آب‌وهوایی غیرقابل سکونت خواهد شد؟ و چند میلیون نفر از افراد به دلیل جنگ، جنایت، ظلم و ستم، فساد یا تخریب محیط‌زیست به دنبال پناهندگی خواهند بود؟ آیا اختلالاتی که دامنگیر دموکراسی‌های ثروتمند شده زودگذر است یا شروع لغزیدن به سمت دیکتاتوری است؟

می‌توان مثال‌های بیشتری آورد اما فکر می‌کنم تا همین جای کار هم متوجه منظورم شده‌اید.

البته پیش‌بینی همیشه سخت است، مخصوصاً درباره آینده، اما زمانی بود که بسیاری از مردم فکر می‌کردند دقیقاً می‌دانند به سوی چه آینده‌ای در حال حرکت هستند.

در اوایل دهه 1990، بسیاری از دانشمندان، استادان و سیاستمداران اطمینان داشتند می‌دانند در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد و بسیاری از آنها در مورد آن تقریباً خوش‌بین بودند. افرادی مانند ساموئل هانتینگتون و رابرت کاپلان روزهای تاریکی را پیش‌ رو می‌دیدند، اما محققانی مانند فرانسیس فوکویاما و سیاستمدارانی مانند بیل کلینتون معتقد بودند یک دنیای نو درخشان جهانی‌‌شده از کاپیتالیسمِ لیبرال دموکراتیک آغاز می‌شود و سبک و سیاق سیاست‌های قدرت قدیم را منسوخ خواهد کرد.

در لحظاتی مانند حال حاضر مفید خواهد بود اگر به عقب برگردیم و به خودمان یادآوری کنیم که جهان چقدر واقعاً تغییر کرده است- و چقدر نه. اگر تنها 500 سال به عقب برگردید، که ثانیه‌ای بیش در تاریخ بشر محسوب نمی‌شود، ایده یک نظام جهانی واحد به طور کامل ناشناخته بود. اروپایی‌ها تازه متوجه شده بودند که آمریکای شمالی و جنوبی وجود دارد و بیشتر مردم از اینکه هوموساپین‌ها در سراسر جهان زندگی می‌کرده‌اند کاملاً بی‌اطلاع بودند. به‌راستی در آن زمان تمامی سیاست‌ها اموری محلی محسوب می‌شد. رشد اقتصادی طی قرن‌ها در سراسر جهان تا حد زیادی کم بود و فقط 500 میلیون نفر روی کل سیاره زندگی می‌کردند (مقایسه کنید با جمعیت هشت میلیاردی امروز).

تقریباً 200 سال پیش چین یک‌سوم اقتصاد جهان را تشکیل می‌داد، کل اروپا روی‌هم‌رفته حدود 25 درصد و سهم ایالات متحده ناچیز بود: فقط دو درصد.

اروپا روند رشد خود را- که از انقلاب صنعتی نیرو می‌گرفت- آغاز کرد و تا سال 1900، آمریکا 40 درصد از اقتصاد جهان را شکل می‌داد و به موطن قدرتمندترین نیروهای نظامی جهان تبدیل شد. سهم چین نزدیک به 10 درصد کاهش یافت و ایالات متحده با جدیت در سراسر آمریکای شمالی گسترش یافت و با چنان سرعتی رشد کرد که تنها ظرف یک قرن به بزرگ‌ترین اقتصاد جهان (و یک قدرت بزرگ قانونی) تبدیل شد. ژاپن نیز پس از احیای میجی برخاست و شروع به تحمیل کردن قدرت خود بر آسیا کرد.

سپس چه اتفاقی افتاد؟ قدرت‌های بزرگ اروپایی در دو جنگ جهانی وحشتناک به جنگ یکدیگر رفتند. ایالات متحده با تاخیر بسیار به هر دو جنگ وارد شد، کمترین آسیب را دید و در نهایت با تفاوت قابل توجهی به عنوان قدرتمندترین کشور دنیا ظهور کرد. اتحاد جماهیر شوروی نیز به یک قدرت نظامی و صنعتی مدرن تبدیل شده بود- اگرچه اقتصادش از آمریکا خیلی عقب‌تر بود- و از سال 1945 تا 1989 این دو ابرقدرت، که هر کدام به اندازه یک قاره وسعت داشتند، جنگ سرد جهانی بی‌امانی را که تریلیون‌ها دلار هزینه برد و میلیون‌ها نفر را در جنگ‌های نیابتی به کام مرگ فرستاد به راه انداختند. اگرچه ایالات متحده و متحدانش ثابت کردند قوی‌تر و انعطاف‌پذیرتر از اعضای پیمان ورشو هستند و اتحاد جماهیر شوروی در نهایت در پایان سال 1991 از هم فرو پاشید. همان‌طور که برنت اسکاوکرافت، مشاور سابق امنیت ملی آمریکا، در مورد این رویداد می‌نویسد: رهبران ایالات متحده به ناگاه خود را در «بلندای قدرت» یافتند، در حالی که از «نادرترین فرصت‌ برای شکل بخشیدن به جهان... نه فقط در جهت منافع ایالات متحده بلکه تمامی ملل برخوردار بودند». و این دقیقاً همان کاری است که آنها از آن‌ زمان تاکنون سعی می‌کنند انجام دهند، هرچند خیلی موفق نیستند.

دو پیشرفت دیگر ارزش برجسته شدن دارد:

اول: پس از درگذشت مائو تسه‌دونگ در 1976، جانشینانش بیشتر اصول او را رها کردند و بازار را در آغوش گرفتند و چین برخاست. چین اکنون اقتصاد دوم دنیا و تنها رقیب ممکن آمریکاست.

chin

دوم: معلوم شد ما انسان‌ها تاثیر زیادی بر محیط‌‌زیست جهان داشته‌ایم؛ از جمله افزایش بالقوه غیرقابل برگشت و مخرب دمای متوسط جهانی. طبق تحقیقات صندوق جهانی طبیعت (WWF)، جمعیت پستانداران، پرندگان، ماهی‌ها، خزندگان و دوزیستان به طور متوسط از سال 1970، 60 درصد کاهش یافته که عمدتاً به دلیل فعالیت بشر است.

warm

environment

نکته مورد نظر من این است که در 500 سال گذشته تغییرات زیادی در توازن ثروت و قدرت در سراسر جهان همراه با تغییرات قابل توجه در نگرش‌های سیاسی و محیط‌زیستی، که همه ما در آن زندگی می‌کنیم، دیده شده است. بسیاری از این تغییرات کاملاً غیرمنتظره بودند.

همان‌طور که قبلاً ذکر کردم، جهان در 1978 (دومین سال فارغ‌التحصیلی من در مدرسه) کاملاً متفاوت از جهانی بود که ما امروز در آن زندگی می‌کنیم؛ دو آلمان وجود داشت، پیمان ورشو شکست نخورده بود و اتحاد جماهیر شوروی- نه ایالات متحده- بود که وارد بحران افغانستان شد. کره شمالی و پاکستان هیچ سلاح هسته‌ای‌ای نداشتند، اما ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی روی‌هم‌رفته بیشتر از 50 هزار بمب اتمی در اختیار داشتند. شش سال پیش از این تاریخ انگلیس به اتحادیه اروپا پیوست و هر کشور اروپایی ارز رایج و کنترل مرزهای خود را داشت. همجنسگرایی در بیشتر کشورها غیرقانونی بود و افراد همجنسگرا در هیچ کجا نمی‌توانستند ازدواج کنند. اقتصاد ژاپن با موفقیت رشد می‌کرد و استادان دانشگاه هاروارد کتاب‌هایی با عنوان «ژاپن شماره یک است» می‌نوشتند. ایالات متحده دارای بیش از 200 هزار نیروی نظامی در اروپا بود و به سختی در خاورمیانه نیرویی داشت. جنوب آفریقا یک رژیم آپارتاید داشت.

هیچ‌کس تصوری از تغییرات آب‌وهوایی‌ای که در حال وقوع بود، نداشت.

کامپیوترهای شخصی، موبایل، اینترنت، اسپاتیفای، فیس‌بوک، ایمیل یا حتی دیسک‌های فشرده وجود نداشتند. تماس تلفنی برای مسافت‌های طولانی در ایالات متحده هزینه زیادی داشت که افراد اغلب تا بعد از 11 شب منتظر می‌ماندند که از نرخ‌های پایین‌تر بهره ببرند. اگر به خارج از کشور سفر می‌کردید، نمی‌توانستید با دوستان و خانواده نه در فیس‌بوک یا فیس‌تایم یا اسکایپ در تماس باشید بلکه باید روی کاغذ نامه می‌نوشتید. می‌توانستید در هواپیما، در رستوران و در بیشتر ساختمان‌های عمومی سیگار بکشید اما کشیدن ماری‌جوانا در هر جای ایالات متحده می‌توانست شما را به زندان بیندازد. پایش‌های امنیتی در فرودگاه‌ها در حداقل میزان خود بود. تنها سه شبکه تلویزیونی در ایالات متحده وجود داشت (به علاوه تلویزیون عمومی) و پخش زنده شنبه شب شیرین و خنده‌دار بود. 18 زن در مجلس نمایندگان ایالات متحده (از 435 عضو) و سه زن در سنا حضور داشتند که دو نفر از آنها بیوه‌هایی بودند که برای پر کردن سمت شوهران درگذشته‌شان انتخاب شده بودند.

من از این اندیشه‌ها دو درس بزرگ یاد می‌گیرم:

اول اینکه خیلی چیزها می‌تواند در یک چشم بر هم زدن تغییر کند.

ممکن است بسیاری از رفتارهای تکرارشونده در سیاست‌های جهان رخ دهد- دولت‌هایی سقوط و ظهور کنند، توازن‌هایی شکل بگیرد، جنگ‌هایی رخ دهد و عده‌ای پیروزی‌ شوند.

اما امروزه درک سیاست‌های جهانی عمدتاً شامل شناخت این می‌شود که چطور ویژگی‌های نو و عناصر آشنا و متعارف ترکیب می‌شوند.

دوم، من از این موضوع که تا چه میزان تغییر، به خصوص ظهور و سقوط کشورهای مختلف، نه توسط نیروهای اجتماعی نامعلوم بلکه به موجب رخدادهای معینی در عرصه انتخاب‌های سیاسی شکل می‌گیرد در شگفتم.

درست است که ویژگی‌های بزرگ ساختاری همچون جمعیت و جغرافیا از اهمیت برخوردار هستند، اما تقدیر ملل گاهی اوقات به واسطه انتخاب‌هایی که آنها می‌کنند تعیین می شود.

قدرت‌های بزرگ اروپایی زوال خودشان را با جنگ‌های خودویرانگر شتاب بخشیدند و تهاجم اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان، انتخاب هوگو چاوز در ونزوئلا، تهاجم به عراق در 2003 و رای به برگزیت در انگلستان همه زخم‌های خودساخته بزرگی بودند که می‌شد از آنها دوری کرد. چنین حماقت‌هایی به ما یادآوری می‌کند که همه چیز به سرعت می‌تواند به سمت بد شدن برود حتی برای آنهایی که در موقعیت مناسبی قرار دارند.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها