نظرات هنری کیسینجر درباره عواقب سیاسی همهگیری، اتحادیه اروپا و ظهور چین
هنری کسینجر معتقد است که چین هزاران سال است که کشوری مهم بوده، بنابراین بهبود چین نباید غافلگیرکننده باشد و عواقب آن این است که آمریکا، برای نخستین بار در تاریخ خود، با کشوری روبهرو است که دارای قابلیتهای بالقوه قابل مقایسه با ایالات متحده، در حوزه اقتصاد و نیز مهارت تاریخی عالی در حوزه امور بینالملل است.
اعتمادآنلاین| "ماتیاس دافنر"، مدیرعامل "اکسل اشپرینگر" (شرکت انتشاراتی آلمانی) با "هنری کیسینجر"، وزیر امور خارجه اسبق آمریکا و دیپلمات کهنهکار، دیدار و مصاحبه کرده است.
به گزارش ایسنا به نقل از بیزنس اینسایدر، آنها در مورد اثرات همهگیری بر سیاست جهانی، ظهور چین به عنوان یک قدرت جهانی و آینده اتحادیه اروپا صحبت کردند.
در ادامه بخشهایی از این مصاحبه را میخوانید.
***
*شما عالی و در سلامت کامل به نظر میرسید. آیا زندگی با وجود همهگیری لذتبخش است؟
نمیگویم لذتبخش، اما من به خوبی این دوره را پشت سر گذاشتم.
*تجربه شما از همهگیری تا به حال چطور بوده است؟ زندگی شما طی 14 ماه گذشته چگونه تغییر کرده است؟
خب، زندگی من از این نظر تغییر کرده که قبلاً دیدار با افراد در اجتماع و حضور در دفتر کار را بدیهی میدانستم.
بنابراین دلم برای آن ارتباطات آسان تنگ شده است. رابطه ناملموسی را با مردم از سراسر جهان، از دست دادهام. مجموعه جلساتی در "زوم" برگزار میکنم، اما مانند دیدار حضوری نیستند. بیواسطه بودن روابط انسانی از بین رفته است.
*تجربه همهگیری در بلندمدت قرار است چه تغییری در زمینه سیاسی به وجود آورد؟ آیا ایمنی در مقابل آزادی شخصی برنده خواهد شد؟ آیا سیستمهای استبدادی بر سیستمهای با مرکزیت دموکراتیک، برتری خواهند یافت؟
در این کشور، اکثریت مردم به میزانی دغدغه سلامت و امنیت داشتهاند که هرگز پیشتر تجربه نکرده بودند. آنها بسیار مشغول حفظ نوعی سبک زندگی هستند که قبلاً آن را مسلم میدانستند. در عین حال، گرههایی هم هستند که به طور سیستماتیک خواستار یک فلسفه دولتی و ملی تازه هستند. در حالی که آنها جزو اکثریت نبوده و حتی نزدیک به اکثریت هم به شمار نمیآیند، به دنبال کردن عقاید خود ادامه میدهند. این در حالی است که باقی کشور بیشتر بر زندگی روزمره یا مسائل کوتاهمدت سیاسی متمرکز است.
*سیاستمداران ناچار به گرفتن تصمیمات دشواری در پسزمینه همهگیری بودند؛ به عنوان مثال، محدودیتهای قانونی مربوط به کنترل مرزی و سفر که به نظر ناممکن میرسید، ناگهان ممکن شد. حتی میتوان گفت اقدامات استبدادی باید اجرا میشد تا باعث نجات جانها باشد. همهگیری، اجبار سیاسی را تقویت کرده است. در تعدادی کشورها، مردم تا میزانی حامی آن بودهاند. فکر میکنید آیا دموکراسیها قرار است به سمت استبدادی شدن بروند؟
این موضوع تا میزان زیادی به تأثیر واکسیناسیون بستگی دارد، در این حوزه فاصله زیادی بین آمریکا و اروپا وجود دارد. در آمریکا، کشتهها روزانه بر اثر کووید 19 سیر نزولی پیدا کرده است؛ جوانان واکسینه شدهاند، کسب و کارها و رستورانها در حال بازگشایی هستند.
در حالی که اکثر اروپا در قرنطینه و ترس به سر میبرند. واکسیناسیون قرار است در اروپا آغاز شود، اما اروپا چند ماهی از آمریکا عقب است. البته که مورد استثنای این موضوع، انگلیس است. بنابراین برای اینکه به سؤال ثبات سیاسی برگردیم، اگر واکسیناسیون به طور موفقیتآمیزی بتواند بروز بیماری را کاهش دهد، همهگیری عمدتاً به عنوان مشکل سلامتی تلقی خواهد شد که بر آن غلبه شده است. اما اگر اقدامات اضطراری که برای مبارزه با همهگیری انجام میشود، دنبال شده و همچنان موارد ابتلا زیاد باشد، آن وقت شاهد بحران اطمینان به رهبران و مؤسسات، هم در اروپا و هم آمریکا خواهیم بود.
*حالا که صحبت از اروپا شد، اتحادیه اروپا در اجرای واکسیناسیون چندان موفق نبوده است. شرایط بسیار فاجعهبار است و ما از کشورهایی نظیر آمریکا، انگلیس، حتی جاهای کوچکتر مانند اسرائیل و شیلی، عقب ماندهایم. به نظر میرسد اروپا بازیگر بهدردنخوری در بحران است. به طور نمادین، جالب است که دولت بایدن حتی بیش از ترامپ، در سفرهای اروپا به آمریکا، محدودیت ایجاد کرده است. فکر میکنید این موضوع چه تأثیری بر فرصت کنونی برای ایجاد مجدد رابطه استراتژیک بین اروپا و آمریکا دارد؟
در این دوره در آمریکا آگاهی ملی رشد کرده، اما بیشتر از لحاظ بیتفاوتی به خارجیها به جای خصومت فعال نسبت به آنها. این در حالی است که در دوره بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم، و به مدت 30 سال پس از آن، این ایده که آمریکا و اروپا به طور بنیانی به هم متصل هستند، شایع بود. و ارتباط با کشورهای خارجی در آن دوره، به ویژه ارتباط با اروپا، امری مسلم بود. این روزها این ایده بسیار کمتر رایج است. گزارشها در مورد انتخابات اروپایی دیگر در روزنامههای آمریکا به چشم نمیخورد و مسلماً آنها در تلویزیون آمریکا هم جایی ندارند. بنابراین از این لحاظ، به طور قطع نوعی جدایی روانشناختی اتفاق افتاده است.
*اینطور پیشبینی میشود که تا سال 2028، چین جای آمریکا را به عنوان بزرگترین اقتصاد، خواهد گرفت. چند روز قبل از ریاست جمهوری بایدن، اتحادیه اروپا معامله حمایتی سرمایهگذاری و تجارت با چین را به امضا رساند. این امر بایستی در واشنگتن یک تحریک قلمداد شده باشد. این موضوع درباره آینده رابطه آمریکا-اروپا با چین به ما چه میگوید؟
دولت تلاش زیادی میکند تا رابطه را درون محدودیتهای به طور سنتی پذیرفته شده، نگه دارد. اما اکنون با شرایطی مواجه است که افکار عمومی قانع شده چین نه تنها کشوری با رشد سریع است- که صحت دارد-، بلکه یک دشمن ذاتی هم هست؛ بنابراین وظیفه اصلی ما مقابله با آن و کاهش ظرفیت چین برای تبدیل شدن به یک کشور مهم است. اما چین هزاران سال است که کشوری مهم بوده، بنابراین بهبود چین نباید غافلگیرکننده باشد و عواقب آن این است که آمریکا، برای نخستین بار در تاریخ خود، با کشوری روبهرو است که دارای قابلیتهای بالقوه قابل مقایسه با ایالات متحده، در حوزه اقتصاد و نیز مهارت تاریخی عالی در حوزه امور بینالملل است. این در مورد شوروی صدق نمیکرد. آنها در واقع به لحاظ قابلیتهای نظامی، از آمریکا ضعیفتر بودند و در عرصه بینالمللی فاقد هرگونه جایگاه اقتصادی بودند. بنابراین با احترام به بحران کنونی، تقریباً یک نوستالژی مسلم برای مسائل جنگ سرد وجود دارد.
*نوستالژی؟
بله. مسئله بزرگی که باید به آن توجه کرد، نه فقط جلوگیری از هژمونی چین، بلکه درک این است که اگر به این هدف برسیم- که باید هم برسیم- نیاز به همزیستی با کشوری به آن بزرگی، به قوت خود باقی است.
*اما اگر چین به اقتصاد برجسته جهان تبدیل شود، به نظر محتمل است که تأثیر مهمی بر ارزشها و سیستمهای سیاسی در کشورهایی داشته باشد که به لحاظ اقتصادی به چین وابسته هستند؛ که میتوان گفت سایر جهان غیر از آمریکا اینطور هستند .
به نظر من کشورهایی که از لحاظ اقتصادی به چین وابستهاند، شامل کل جهان یا حتی بخش اعظم آن نمیشود.
دیدگاه تان را بنویسید