ایکس پردردسر در معادله چندمجهولی
عباس پرورده، کارشناس ارشد مسائل منطقه: چین، پرجمعیتترین کشور جهان با سرزمینی پهناور، بعد از جنگ عالمگیر دوم، عضو دائم شورای امنیت شد و حق وتو هم داشت؛ اما به فکر تعیین تکلیف دنیا و تغییر وضع موجود نبود یا حداقل اینکه علنا حرفش را نزد تا دوران مائو تمام شد و از دهه 1980 که دنگ شیائوپینگ رهبر شد، سیاست درهای باز را پی گرفت و به سمت کاپیتالیسم حرکت کرد.
اعتمادآنلاین| عباس پرورده کارشناس ارشد مسائل منطقه طی یادداشتی در روزنامه شرق نوشت: چین، پرجمعیتترین کشور جهان با سرزمینی پهناور، بعد از جنگ عالمگیر دوم، عضو دائم شورای امنیت شد و حق وتو هم داشت؛ اما به فکر تعیین تکلیف دنیا و تغییر وضع موجود نبود یا حداقل اینکه علنا حرفش را نزد تا دوران مائو تمام شد و از دهه 1980 که دنگ شیائوپینگ رهبر شد، سیاست درهای باز را پی گرفت و به سمت کاپیتالیسم حرکت کرد؛ اگرچه مثل شورویها، کمونیست را به موزه نسپرد.
اینجا نمیخواهم تاریخ چین یا سیر شکست کمونیسم را بررسی کنم، چراکه نه ضرورتی هست و نه مناسبی؛ اما رفتار چین برای جهان از آنجا آموزنده بود که پس از نزدیک به نیمقرن سیاست درهای باز، همه فهمیدند چینیها در سکوت راه قدرت اولشدن در جهان را میپیمودند و طبق پیشبینیها قرار است تا یک دهه دیگر طومار ابرقدرتی صدساله آمریکا را بپیچند.
اگرچه واشنگتن در این نیمقرن چندان با پکن مهربان نبود و هرازگاهی سنگی به طرف چینیها پراند، از دخالت در شورش میدان «تیانآنمن» گرفته تا تحریکات جغرافیایی در دریای جنوب چین یا بهرسمیتشناختن تایوان و بازی با تعرفههای تجاری برای مانعتراشی برای چینیها؛ اما چینیها از تاریخ آموخته بودند آنچه میتواند توازن و ثبات را در چین با جمعیتی زیاد و غالبا گرسنه از یکسو و از سوی دیگر با فشارهای مداخلهگران مزاحم ایجاد کند، نه رژهرفتن پیادهنظام در مناسبتها و جشنها و نه آزمایش موشکهای دوربرد و میانبرد در انظار رسانههاست، بلکه رشد اقتصادی است که در جهان معاصر نیروی محرکه افزایش قدرت است که حتی نظامیگری در کشوری با انبوه بیکاران و دستبهگریبان با رکود و تورم، قدرتی ریشهدار نمیآفریند.
اگرچه چینیها بمب هستهای و پیادهنظام بیشمار نیز داشتند، ولی بهخوبی دریافته بودند که افتخارکردن به بمب، پاسخ کاستیهای آموزش، بهداشت، اشتغال و مسکن مردمی نیست که چشم به تدبیر سیاستمداران دارند نه شعارهای آتشین. دست بر قضا، این همان هوشمندیای بود که همقطارانشان در اتحاد شوروی نداشتند و خواستند در نظامیگری و فضا، تنه به تنه آمریکاییها بزنند؛ اما در 1991 یعنی درست زمانی که چینیها در حال عبور از نقطه عطف توسعه بودند، فروپاشیدند و هنوز مثل قوم بنیاسرائیل در صحرای نظام بینالملل سرگردانند.
ناگفته نماند که ولادیمیر پوتین یک تجربه گرانقیمت، اگرچه تلخ و پرهزینه، از تاریخ کمونیست نگه داشت که همان سروری اقتصاد بر قدرت سیاسی در نظام بینالملل بود و پوتین را اکنون در عالم با همه رفتارهای نامتقارنش به این نقطه مثبت میشناسند. حال که تجربه کشورهای موفق میگوید اقتصاد مؤلفه اصلی قدرت است، پس اقتصاد موفق در جهان امروز چگونه اقتصادی است؟ بسته، باز، نیمهباز، مستقل یا وابسته؟ جای ایکس روابط خارجی در معادله چندمجهولی اقتصاد کجاست و راهحل پیداکردن آن چیست؟ یعنی توسعه اقتصادی چگونه ممکن است؟ آیا میشود درهای یک کشور را بست و در داخل با تکیه بر همه نیروها، اقتصاد کارآمد ایجاد کرد؟ مردم از سیاستمداران چه انتظاراتی دارند؟ آیا از سیاستمداران میخواهند نظریههای نوین اقتصادی بدهند یا مشکلات معیشتی را حلوفصل کنند؟ آیا چینیها درهای مملکت خود را بستند و قرار است از آمریکا سبقت بگیرند؟
به نظر میرسد خود چینیها هم چندان در دنیا نظریهپردازی اقتصادی نکردند و تلاش کردند واقعیتها را ببینند و کاستیها و اشتباهها را انکار نکنند. اساسا در اقتصاد که با معیشت مردم سروکار دارد، نامها چه اهمیتی دارند؟ چینیها یا دیگر ممالک جنوب شرق آسیا مثل کرهجنوبی، سنگاپور یا مالزی اراده کردند قواعد تجارت در نظام بینالملل را رعایت کنند و موفق هم بودند؛ حال هر اسمی که میخواهید روی کار آنها بگذارید. آنها پی بردند که توسعه اقتصادی مؤلفههایی دارد که مهمترین آن توسعه روابط منافعمحور با همه کشورها برای جذب سرمایهگذاری داخلی و خارجی، واردات بیدردسر کالاهای سرمایهای و فناوری و از سوی دیگر صادرات بیدغدغه کالاهای تولیدشده است؛
در عین حال روابط بانکی و بیمهای سهل و آسان برای دریافت و پرداختهای خارجی و در آخر هم کاهش دشمنتراشیهای بیهوده برای افزایش اعتبار پول ملی و ارتقا در ردهبندی جهانی. پس اقتصاد چندان هم علم پیچیدهای نیست؛ غیر از سیاستمداران، مردم عادی هم میفهمند برای رونق تولید، نیاز به امنیت سرمایهگذاری، واردات سرمایه، مواد اولیه، فناوری و مشاوره و حمایت دولتها برای ایجاد سازوکارهای قانونی جهت صادرات کالا است. فعالان اقتصادی و بازرگانان نیاز به خدمات بانکی بینالمللی دارند تا این کارها را انجام دهند که اگر نباشد، رونق اقتصادی هم نیست. اما اکنون در آستانه برگزاری دوازدهمین انتخابات ریاستجمهوری در ایران هستیم.
اگر پس از 43 سال از تأسیس جمهوری اسلامی، به شعارهای انتخاباتی از اولین دورهها بنگریم تاکنون، تقریبا روند تغییر را شاهد هستیم. این روزها رسانهها عموما از قول کاندیداها تیتر اقتصادی میزنند و کاندیداها و کارشناسان هم تمرکز بر اقتصاد دارند. حتی روزنامه کیهان این روزها تیتر یک میزند که «اقتصاد دغدغه اصلی نامزدهای ریاستجمهوری؛ از حضور در بازار تهران تا وعده رشد بورس» و کاندیدای یکی از جریانهای اصلی سیاسی هم روزهای نخست تبلیغات در بازار تهران حاضر میشود، رئیس بانک مرکزی مورد تأیید شورای نگهبان قرار میگیرد و با دیگر رقبا در توییتر بحث و جدل اقتصادی میکند. دیگر کاندیدا هم با وجود اینکه افتخارات زیادی در جنگ و نظامیگری دارد، کسی را شایسته ریاستجمهوری میداند که اقتصاددان باشد و قسعلیهذا.
به نظر میرسد دیگر آمریکاستیزیهای دهه 60 چندان جذابیتی برای رأیدهندگان ندارد؛ وگرنه شعارها و اقدامات رنگوبوی دیگری داشت. اصلا کدام کاندیداست که بخواهد اولویت اقتصاد را نزد رأیدهندگان کتمان کند؟ اما همه اینها فعلا در مرحله وعدهوعیدهای انتخاباتی است، چراکه تعارضات و تناقضات همچنان باقی است؛ همان تناقضاتی که دولت حسن روحانی را هشت سال دنبال خود کشاند و هنوز در ماههای آخر ریاستجمهوری رهایش نمیکند. تناقض اصلی این است: روابط با جهان، ایکس مهمی از معادله چندمجهولی اقتصاد ایران است؛ اما این ایکس مهم معادله، جای شفافی در حرفهای درهموبرهم انتخاباتی کاندیداها ندارد.
البته آقای روحانی ریسک بزرگی کرد و در شعار انتخاباتی خود این ایکس را به صورت بزرگ در معادله نوشت و وعده داد معادله را با پیداکردن همین ایکس، یکجا حل میکند؛ اما شرایط آنگونه که آقای روحانی و همکارانش انتظار داشتند، پیش نرفت؛ کمی به خاطر بداقبالی و کمی هم به خاطر همان چالشهایی که این ایکس پردردسر در سپهر سیاسی ایران برمیانگیزد. حالا روحانی تقریبا مأیوسانه در حال خروج از پاستور است؛ اما واقعیتش را بخواهید، هیچ کاندیدایی فعلا و با رویکردهای موجود نمیتواند جای این ایکس را در معادله تعیین کند. ضمن اینکه این ایکس حتی در تأییدهای قبل از صندوق آرا هم تأثیر زیادی دارد.
البته پیداکردن این ایکس کار چندان سختی نیست، اگر واقعیتگرا باشیم. جهان معاصر دنیای روابط منافعمحور است. روابط خارجی در نظام بینالملل بر اساس قواعد شناختهشدهای بین کشورها جریان دارد و تقریبا نکته پنهانی ندارد. جهان، صحنه بدهبستانهای سیاسی و اقتصادی است و دوستی و دشمنی به مفهومی که در زندگی روزمره میشناسیم، در ساختار نظام بینالملل جایی ندارد. شعارهای تند هم اثری بر روابط خارجی ندارد، جز اینکه احتمال سوءتفاهمها را افزایش دهد.
دوباره به چین برگردیم، همان کشوری که امروز با آن بیشترین روابط بازرگانی و حتی سیاسی را داریم و تفاهمنامههای چنددهساله امضا کردهایم. با اینکه تحریکات سیاسی و اقتصادی یا حتی نظامی آمریکاییها بر چینیها پایانی ندارد، چینیها ایکس روابط خارجی را در جای اصلی خود قرار دادهاند و ضمن اینکه قریب 40 درصد اقتصاد خود را در روابط اقتصادی با آمریکا میبینند، همچنان صبورانه از شعارهای تند علیه تحریکات واشنگتن خودداری میکنند تا روزهایی که بتوانند قدرتمندانه پاسخ مناسب و البته عملگرایانهای به آمریکاییها بدهند و اتفاقا این بیشتر آمریکاییها را عصبانی خواهد کرد.
دیدگاه تان را بنویسید