اسرار حاج قاسم به روایت سیدحسن نصرالله
دبیرکل حزبالله لبنان با بیان اسراری از حاج قاسم میگوید: آمریکاییها برای خروج از خاک عراق به سردار سلیمانی متوسل شدند و زمانی که توافقنامه خروج آنها از عراق امضا شد، به عوامل خود گفتند از حاج قاسم خواهش کنید با گروههای مقاومت عراقی صحبت کند و از آنها برای ما مهلتی سه ماهه بگیرد.
«سیدحسن نصرالله» دبیر کل حزبالله لبنان در گفتگویی ویژه با «غسان بن جدو» مدیر شبکه تلویزیونی «المیادین» که در سالگرد شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی انجام و متن فارسی آن برای نخستین بار در «ایران» منتشر شده است، به بیان رازهای زندگی سردار دلها و رفاقتهایشان و ناگفتههایی از مجاهدتهای او و همرزمانش و توطئهها و تحرکات نظام سلطه برای تضعیف توان جبهه مقاومت پرداخته است:
به گزارش ایرنا، غسان بنجدو : ما در حال حاضر در آستانه اولین سالروز شهادت دو شهید بزرگ یعنی «قاسم سلیمانی» و «ابو مهدی المهندس» قرار داریم. گذشت زمان ثابت خواهد کرد که این دو شهید بزرگ چه خدماتی را به آزادگان در سراسر جهان ارائه کردند. تونلهای «غزه»، دیوارهای «بغداد»، «تکریت»، «اعظمیه» و... گواه بر این خدمات هستند. سوریه سربلند با ملت بزرگی که دارد گواه بر این خدمات است. «حلب سرافراز» خود گواه بر این خدمات است. امریکای لاتین محاصرهشده خود به خوبی این خدمات را میشناسد. «ضاحیه» عزت و شرافت این خدمات را میشناسد. میدانهای عربی که در برابر تجاوزگریهای اعراب ایستادند، به خوبی از این خدمات آگاه هستند. جملگی آنچه که نام بردیم، میدانند که «حاج قاسم» چه خدمات میدانی، راهبردی و انساندوستانه ای را ارائه کرده است. آنها بهخوبی میدانند که ما درباره یار همیشگی «حاج قاسم» یعنی «ابو مهدی المهندس» چه میگوییم؟ اگر بخواهیم با زبان انصاف سخن بگوییم، باید گفت که او [شهید المهندس] با تمام وجود خود در برابر اشغالگری و تروریسم ایستادگی کرد. او تا آخرین نفس خود با فلسطین و امت اسلامی باقی ماند. «حاج قاسم سلیمانی» و «ابو مهدی المهندس» تا آخرین نفس و لبخند خود و از زمان حیات تا شهادتشان در خط مقاومت ایستادند. با تمامی اینها، این فریبکار بازنده [ترامپ] سال بیثمر و بینتیجه خود را با ترور آغاز کرد و جنایت قتل دو فرمانده بزرگ را رقم زد. این جنایت در برابر دیدگان ملتها اتفاق افتاد. کسی که این جنایت را رقم زد، در واقع فردی است که در انتخابات و در برابر مردم خود شکست خورد. در این میان، برخی از گمراهان نیز در تبعیت از او در مسیر عادیسازی روابط با دشمن صهیونیستی گام نهادند. این عادیسازان، همان شرکای جنایت قتل فرماندهان هستند. با اینحال، مقاومت با عقل و قلب خود از این دو شهید بزرگ استقبال به عمل آورد. مهمترین اتفاقی که پس از شهادت آنها رخ داد، مراسمهای باشکوه تشییع پیکرهایشان بود که روزها و لحظات تاریخیای را رقم زد. با برگزاری مراسمهای باشکوه تشییع پیکرها پروژه استقلال و آزادی تکمیل شد. اکنون ما در اینجا افتخار میزبانی «سید حسن نصرالله» را داریم. جناب «سید حسن نصرالله» در آغاز اگر صحبتی دارید بفرمایید.
سیدحسن نصرالله: در ابتدا خدمت تمامی مسیحیان و مسلمانان در سراسر جهان فرا رسیدن سال نو میلادی و ولادت حضرت مسیح(ع) را تبریک میگویم. امیدوارم که این سال جدید در مقایسه با سالهای گذشته، سال متفاوتی باشد. همچنین میخواهم از مناسبت اولین سالروز شهادت فرماندهان بزرگ و عظیم یعنی «حاج قاسم سلیمانی» و «ابو مهدی المهندس» استفاده کنم و سخنان خود خطاب به همگان به ویژه خانوادههای شریف این دو شهید بزرگ و همراهانشان در حادثه دردناک فرودگاه «بغداد» را بیان کنم. ما معمولاً در مناسبتهایی نظیر سالروز شهادت شهدا، این مناسبتها را تبریک و تسلیت میگوییم. علت تبریک این است که آنها با شهادتشان به مقام بزرگ و عظیمی نائل شدهاند و علت تسلیت نیز آن است که ما عزیزانمان را از دست دادیم.
جناب «سید حسن نصرالله» آیا کسی به شما درباره اینکه خدایی ناکرده یکی از اهداف مورد نظر طرف مقابل برای ترور هستید، هشدار داده است؟
طرفهای مختلفی بویژه در روزها و هفتههای اخیر هشدارهایی را در این زمینه به من دادهاند. به طور کلی، پس از شهادت «حاج قاسم سلیمانی» چنین فضایی در محور مقاومت و در کشورهای مختلف به وجود آمد. اینگونه گفته شد که پس از شهادت «حاج قاسم» اکنون تمرکز روی فلانی و فلانی است. در خصوص من نیز چنین فضایی پیش آمد و گفته شد که من نیز یکی از اهداف هستم. البته پیش از شهادت «حاج قاسم» نیز چنین فضایی برای من وجود داشت. بهعنوان نمونه، زمانی که «حاج قاسم» نزد من میآمد و با یکدیگر دیدار میکردیم، او همواره به من میگفت: «سید مراقب خودتان باشید. مراقب امنیتتان باشید.» این اواخر بویژه در مرحله پیش از برگزاری انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده امریکا بشدت به من تأکید شد که ترامپ علاوهبر نیاز به برگ برندههای سیاسی برای بهرهبرداری از آنها در انتخابات، به برگ برندههای نظامی نیز نیاز دارد و ممکن است برخی عملیاتهای ترور را انجام دهد و در این میان، شما یکی از اهداف هستید. پس از برگزاری انتخابات نیز به من گفته شد که شما باید تا تاریخ 20 ژانویه بشدت مراقب باشید و احتیاط کنید. طبیعتاً ما حتی پس از تاریخ 20 ژانویه نیز محتاط خواهیم بود. من معتقدم که اجرایی شدن این عملیاتها تنها به وجود ترامپ در قدرت منوط نیست و مسأله انجام آنها همچنان در دوره ریاست جمهوری بایدن نیز مطرح خواهد بود، زیرا امریکاییها به آن بهعنوان جزئی از نبرد کنونی مینگرند.
این تنها هدف امریکا است؟ هدف اسرائیل نیست؟
هدف امریکا و اسرائیل است.
یعنی جناب «نصرالله» شما خود را یکی از اهداف امریکا و اسرائیل برای ترور میدانید؟
بله؛ نه تنها من، بلکه دیگر فرماندهان و رهبران «حزبالله» نیز اهداف آنها برای ترور هستند.
اما چرا آن را هدف مشترک امریکا و اسرائیل میدانید و آن را تنها، هدف اسرائیل قلمداد نمیکند؟
شما نگاه کنید؛ زمانی که برادر ما «حاج عماد مغنیه» (رحمهالله) به شهادت رسید، تمامی اطلاعات و دادههای میدانی دالّ بر این بود که این ترور یک ترور امریکایی ـ اسرائیلی مشترک بوده است. حتی در رسانهها نیز گزارشهایی منتشر شد که نشان میدانند ترور«حاج عماد مغنیه» تنها کار امریکا و یا تنها کار اسرائیل نبوده است. به طور کلی، هدف قرار دادن فرماندهان و رهبران «حزبالله» لبنان یک هدف امریکایی ـ اسرائیلی مشترک است. من در اینجا میتوانم نام عربستان سعودی را نیز اضافه کنم. میتوانم بگویم که ترور رهبران و فرماندهان «حزبالله» یک هدف مشترک امریکایی، اسرائیلی و سعودی است. علت آن است که مسأله فقط نبرد با اسرائیل نیست، بلکه مسأله مقابله با پروژه «هیمنه امریکایی» و حامیان آن بر منطقه است. بنابراین، هرکسی که در برابر این پروژه بایستد، آن را به چالش بکشاند و در نهایت نیز آن را با شکست مواجه سازد، توسط آنها مورد هدف قرار میگیرد. ما موضوعات را در این چهارچوب بررسی میکنیم.
سعودیها، امریکا و اسرائیل را تشویق و تحریک به ترور شما کردند؟
از مدتها پیش آنها چنین اقدامی کردند.
دقیقاً از چه زمانی؟
حداقل از زمان آغاز جنگ تجاوزکارانه و ظالمانه علیه ملت یمن.
معذرت میخواهم؛ این گفته شما مبتنی بر دادهها و اطلاعات است و یا تحلیلها و ارزیابیها؟
دادهها و اطلاعات.
آیا ممکن است بیشتر در رابطه با این اطلاعات و دادهها سخن بگویید؟
این اطلاعات را منابعی در اختیار من قرار دادهاند که طبیعتاً من نمیتوانم اسمی از آنها ببرم. پس از انتخاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور امریکا، «محمد بنسلمان» ولیعهد سعودی سفری به امریکا داشت و با او دیدار کرد. در دیداری که بنسلمان با ترامپ داشت، یکی از اهداف او این بود که موافقت امریکا برای ترور من را به دست آورد. پس از اینکه بنسلمان امریکا را ترک کرد و به کشور خود بازگشت، طرفهای مختلفی چنین هشدارهایی را به من دادند و گفتند که اطلاعات نشان میدهد امریکا به طرف سعودی گفته است که مسئولیت انجام عملیات ترور را برعهده اسرائیل خواهد گذاشت. براساس اطلاعاتی که داریم، امریکاییها به بنسلمان گفتهاند که اگر چنین کاری را انجام دهیم، ممکن است بهدنبال آن جنگی به وقوع بپیوندد. طرف سعودی نیز پاسخ داده است که اگر جنگی رخ دهد، هزینههای آن را پرداخت میکند. طبیعتاً سعودیها پول دارند. همانطور که ترامپ هم پیشتر گفته بود، آنها فقط پول دارند و بیش از پول، چیز دیگری ندارند. بنابراین، فرضیه ترور من بهعنوان یک فرضیه واقعی مطرح بوده است.
من میتوانم از سخن شما اینگونه نتیجه بگیرم که امریکاییها با درخواست عربستان سعودی مبنی بر ترورتان موافقت کردند؟
در آن زمان، اینگونه به ما گفته شد.
یعنی من میتوانم اینگونه نتیجه بگیرم که شما از 5 سال پیش با درخواست رسمی عربستان سعودی و موافقت امریکا هدف عملیات تروری بودهاید که مسئولیت اجرای آن را اسرائیل برعهده داشته است؟
این اطلاعاتی است که به ما رسیده است و ما نیز از مدتها پیش براساس آنها عمل میکنیم.
جناب «نصرالله» آنچه که بدان اشاره کردید در زمره اطلاعات بسیار مهم بوده و برای اولین بار است که توسط شما عنوان میشود. حقیقتاً من شخصاً با شنیدن این مسأله غافلگیر شدم. من از شما نمیخواهم اسامی طرفهایی که این اطلاعات را در اختیارتان قرار دادند، فاش کنید اما آیا میتوانید بگویید که این طرفها، دوست بودند یا غیردوست وغیر متحد؟ آیا غربی بودند یا غیرغربی؟
طرفهای شرقی و غربی. طرفهای مختلف این اطلاعات را در اختیار ما قرار دادند.
طبیعتاً جنایت ترور شهید «قاسم سلیمانی» توسط ایالات متحده امریکا اتفاق افتاد. اما سؤال این است که آیا این جنایت نیز جزئی از پروژه سهگانه امریکا، سعودی و صهیونیسم بوده است؟
من چنین اعتقادی دارم.
مقصودتان از اینکه چنین اعتقادی دارید، چیست؟
اعتقاد دارم که جنایت ترور حاصل پروژه سهگانه امریکا، سعودی و صهیونیسم بوده است. کسانی بودند که ایالات متحده امریکا را تشویق و تحریک به ارتکاب این جنایت کردند. سعودیها و اسرائیلیها کسانی هستند که واشنگتن را تشویق و تحریک کردند. البته ممکن است طرفهای دیگر نیز این کار را انجام داده باشند. با اینحال، تنها طرفی که قادر بود این جنایت را عملیاتی سازد و مسئولیت سنگین آن را نیز برعهده بگیرد «دونالد ترامپ» بود. ازهمینروی، نمیتوان این جنایت را تنها یک جنایت امریکایی دانست
میتوانید توضیح بیشتری در خصوص این جنایت و شرکای آن بدهید؟
طبیعتاً در این جنایت شرکایی وجود داشتند. من معتقدم که طرف اسرائیلی یکی از این شرکا محسوب میشود و سعودیها نیز هرچند تنها در حوزه تشویق و تحریک نقشآفرینی کردند، اما به هر حال در آن مشارکت داشتند. شاید اسرائیل از لحاظ اطلاعاتی و پیگیری کارهای اطلاعاتی هم در این جنایت دست داشته است. اما نقش سعودیها طبیعتاً اینگونه نبوده است. آنها تنها تحریک میکنند و پول میدهند و کار دیگری از دستشان برنمیآید که انجام دهند.
آیا عملیات ترور «سردار سلیمانی» زوایای پنهانی نیز دارد؟ انجام این عملیات کار سختی نبود، زیرا حاج قاسم سلیمانی (رحمتالله علیه) از دمشق عازم بغداد شد و این سفر کاملاً علنی بود. با اینحال، آیا این عملیات زوایای پنهانی دارد که ما بتوانیم بر اساس این زوایا پازل خود در خصوص آن را تکمیل کنیم؟
شما در برابر یک عملیات کاملاً آشکار قرار دارید. این عملیات در دل شب انجام شد اما گویی که در وسط روز انجام شده است. این یک عملیات کاملاً آشکار است. طرفی که عملیات را انجام داد و پهپادهایی که در انجام این عملیات به کارگرفته شدند کاملاً مشخص هستند. ایالات متحده امریکا به طور رسمی و علنی مسئولیت انجام عملیات را برعهده گرفت. این عملیات با عملیات ترور شهید «حاج عماد مغنیه» و نیز با عملیات ترور شهید «محسن فخریزاده» کاملاً متفاوت بود. عملیات تجاوزکارانه ایالات متحده امریکا شباهت زیادی به عملیات ترور «سید عباس الموسوی» (رحمتالله علیه) داشت. در آن زمان، پهپادهای اسرائیلی به طور کاملاً آشکار محل استقرار «سید عباس الموسوی» را بمباران کردند. زمانی که امریکاییها عملیات ترور «سردار سلیمانی» را اجرایی کردند، واضح بود که از مدتها پیش این عملیات را برنامهریزی و طراحی کرده بودند. درست به همین دلیل است که «دونالد ترامپ» بارها و در مناسبتهای مختلف و حتی در جریان تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری صراحتاً اعلام کرد: «من قاسم سلیمانی را کشتم».
او در تمامی سخنرانیهای خود در کمپینهای انتخاباتیاش به ترور «سردار سلیمانی» افتخار کرد...
بله همینطور است.
جناب «نصرالله» شما «حاج قاسم» را بسیار خوب میشناختید. من به یاد دارم که حدود 5 سال پیش از شما سؤال کردم که آیا این مرد را میشناسید؟ شما نیز در پاسخ بهطور خلاصه گفتید که او را میشناسم، زیرا یکی از شخصیتهای عزیز و محبوب و... است. پس از شهادت «سردار سلیمانی» نیز درباره شخصیت وی صحبت کردید. اکنون که یک سال از شهادت او سپری میشود و میخواهم این سؤال را از شما بپرسم که از لحاظ انسانی، میدانی و راهبردی، شخصیت «حاج قاسم سلیمانی» را چگونه یافتید؟
پاسخ دادن به این سؤال مستلزم پخش چند برنامه است. سخن گفتن در این زمینه طبیعتاً بسیار طولانی خواهد بود. به هر حال، اگر اکنون بخواهیم در این خصوص صحبت کنیم، قطعاً حق مطلب ادا نمیشود. چند روز دیگر و در سالروز شهادت «حاج قاسم» من سخنرانی خواهم داشت و در این خصوص صحبت میکنم. طبیعتاً بر حسب شناختی که من شخصاً از «حاج قاسم» داشتم، او در بعد انسانی و نیز در بعد اخلاقی انسان برجستهای بود. یکی از علل و عوامل اصلی و اساسی موفقیت او در تمامی میدانها برخورداری از همین شخصیت انسانی و اخلاقی بود. همه ما میدانیم که افراد نظامی معمولاً ظاهر و رفتاری خاص دارند و پروتکلهای خاص خود را رعایت میکنند. با اینحال، این ژنرال [قاسم سلیمانی] با مسئولیتی مهم و اساسی آن هم در چهارچوب نظامی مانند نظام جمهوری اسلامی که بزرگترین قدرت منطقهای محسوب میشود، رفتار و شخصیت اخلاقی و انسانی برجستهای داشت. همگان میدانند، زمانی که برای اولین بار به مدت نیم ساعت یا یک ساعت با «حاج قاسم» دیدار میکردید، گویی که در کنار یک دوست و برادر نشستهاید و از دهها سال پیش تاکنون او را میشناسید. او طبیعتاً اهل ظاهرسازی نبود. او انسان متکبری نبود که ادای انسانهای متواضع را درآورد. او ذاتاً یک انسان محبوب، متواضع و اخلاقمدار بود که برای کمک به دیگران اهتمام میورزید و آماده بود به خاطر دیگران فداکاری کند. این احساسات، افکار، مفاهیم و عواطف در نزد «حاج قاسم» کاملاً واقعی و حقیقی بودند.
آیا شما خاطرهای دارید که در آن «حاج قاسم» شما را تحت تأثیر جنبههای اخلاقی و انسانی شخصیت خود قرار داده باشد؟
امور زیادی از این دست وجود دارد که نهتنها من بلکه دیگران را نیز تحت تأثیر شخصیت اخلاقی و انسانی او قرار داده است. تاریخ روزی از مردی سخن خواهد گفت که سالهای زیادی از عمرش را در جبهههای نبرد گذراند و افراد زیادی در مقابل دیدگانش به شهادت رسیدند. این بدان معناست که او همواره در محاصره جنگ، خون، گلوله و شهدا بوده است. بدیهی است که چنین انسانی فارغ از برخورداری از شجاعت، باید عواطف سرسختانهای داشته باشد. شما افراد زیادی را میشناسید که در این شرایط، روحیه خشن و سرسختی پیدا کردهاند. با تمامی اینها، «حاج قاسم» در سطح بالایی از شفافیت عواطف و احساسات قرار داشت. من به یاد دارم که روزی در تهران بودیم و میخواستیم به مشهد برویم و به زیارت امام رضا(ع) مشرف شویم، بنابراین از محل اقامت خود به فرودگاه تهران رفتیم تا از آنجا به مشهد برویم.
من و او در خودرو بودیم. طبیعتاً این اتفاق به دوران پیش از جنگ تموز (جنگ 33 روزه) بازمیگردد. مراقبتهای امنیتی همچون امروز وجود نداشت و زمانی که من میخواستم به تهران بروم، خیلی عادی این سفر انجام میشد. ما در خودرو بودیم و در مسیر دیدیم که خودرویی به یک زن و فرزندش برخورد کرد. «حاج قاسم» کنار من نشسته بود و با مشاهده صحنه تصادف آنقدر از لحاظ عاطفی متأثر شد که گویی که همسر و فرزند خود او در حادثه تصادف کردهاند. رنگ از رخساره «حاج قاسم» پرید و به رانند گفت توقف کن. خودرو توقف کرد و «حاج قاسم» پیاده شد. او درحالی این کار را انجام داد که باید بسیاری از ملاحظات امنیتی و... را در نظر میگرفت. میزان تأثیرپذیری او از حادثه تصادف برای من بسیار قابل توجه بود. طبیعتاً همه ما از آن حادثه متأثر شدیم اما حجم تأثیرپذیری او بهشدت بالا بود. ویژگیهایی نظیر شور و اشتیاق و نیز محبت او نسبت به خانوادههای شهدا، جوانان شرکتکننده در جبهههای نبرد و نیز برادرانی که با او کار میکردند، در شخصیت «حاج قاسم» دیده میشد؛ این خصایل او در تمامی صحنهها قابل مشاهده بود، به گونهای که شما در برابر یک انسان با ویژگیهای روحی، معنوی، اخلاقی و انسانی قرار گرفتهاید.
او انسانی بسیار بخشنده بود و هیچ گاه نمیخواست چیزی را برای خود نگاه دارد. طبیعتاً من چنین حالتی را درک میکنم، زیرا این حالت ناشی از تعلق و وابستگیاش به خداوند متعال و بریدگیاش از دنیا و متعلقات آن بود. این بدان معناست که «حاج قاسم سلیمانی» در این دنیا زندگی میکرد، اما در دنیا نبود و قلب و عقلش در جایی دیگری سیر میکرد. کسی که چنین ویژگیهایی داشته باشد، انسانیت، عواطف و احساسات، اخلاقیات و رفتارهایش به گونهای دیگر، جلوه پیدا میکند.
از لحاظ میدانی نیز، «حاج قاسم سلیمانی» مرد میدان بود. شاید من پیشتر نیز در خصوص این خصلت و ویژگی او صحبت کرده باشم. معمولاً زمانی که ژنرالهای نظامی به مراتب عالی نظامیگری میرسند، از لحاظ ذهنی توانایی اندیشیدن همزمان به مسائل میدانی، تاکتیکی و استراتژیک را ندارند. این بدان معناست که آنها زمانی که میخواهند مسائل میدانی، تاکتیکی و راهبردی را به صورت همزمان مورد بررسی قرار دهند، ذهنشان دچار خستگی میشود. اما در نقطه مقابل، افرادی هستند که مسائل استراتژیک، میدانی و تاکتیکی را به طور کامل و نیز با تمامی جزئیات مورد بررسی و تحلیل قرار میدهند. من مثال هواپیما را برای شما میآورم. یعنی زمانی که فردی در هواپیما است و این هواپیما در چالههای هوایی میافتد و در حالت فرود قرار میگیرد، فرد [مسافر] از لحاظ ذهنی کمی دچار افت میشود. بنابراین، زمانی که بحثهای فکری در خصوص مسائل استراتژیک و راهبردی منطقه انجام میشود و در این بحثها جزئیات مورد بررسی قرار میگیرند، گویی که انسان وارد چالههای هوایی شده است. «حاج قاسم سلیمانی» به مانند یک فرد نظامی بود که زمانی که هواپیما در اوج پرواز میکرد و در چالههای هوایی قرار میگرفت، حتی کوچکترین و بدیهیترین جزئیات از مسائل استراتژیک نیز از ذهنش دور نمیماند. شما همواره ذهن او را آماده مییافتید. او به گونهای نبود که خستگی بر ذهنش غلبه کند. او یک مرد استراتژیست و در عین حال تاکتیکی بود. او مرد عقل و منطق، برنامهریزی و تصمیمگیری بود. او مرد میدان و مرد خطوط مقدم جبهه بود. او کسی نبود که در اتاقهای پشت خط مقدم بنشیند.
در حوزه سیاسی نیز او یک انسان متفکر بود. ژنرال «قاسم سلیمانی» تنها یک ژنرال نظامی نبود، بلکه در عرصه سیاسی نیز صاحب فکر، ایده، اندیشه و سبک بود. او اهل پیشبینی وقایع پیش از رخ دادن آنها بود. من همواره از شخصیت جامع و فراگیر او در عرصههای فرهنگی، فرهنگ دینی، فرهنگ اسلامی، فرهنگ عمومی و... سخن گفتهام. او حقیقتاً یک انسان کاملاً فرهیخته بود. او بسیار به مطالعه مشغول میشد و از وقتش دائماً استفاده میکرد. به عنوان مثال، من به یاد دارم زمانی که با یکدیگر جلسات طولانی داشتیم و مسائل را بررسی میکردیم، زمانی که جلسهمان تمام میشد و در آخر وقت، یک ساعت باقی مانده بود، او میخواست تا درباره مسائل فکری، عقیدتی، فرهنگی، عملی و... با یکدیگر گفتوگو کنیم. این درحالی است که قاعدتاً چنین شخصیتهایی وقت کافی به این مسائل اختصاص نمیدهند. در نهایت او یک شخصیت جامع و فراگیر داشت. امروز اگر کسی به سخنرانیهای او در طول سالهای گذشته مراجعه کند، میتواند بخوبی به این بعد از شخصیت «حاج قاسم سلیمانی» پی ببرد.
جناب نصرالله، زمانی که «حاج قاسم سلیمانی» ترور شد، فضا کاملاً تنشآلود بود و طبق آنچه که سال گذشته از شما شنیدیم، وی در همینجا یعنی در «ضاحیه» با شما دیدار کرده بود. آیا در آن دیدار به او درباره خطراتی که در پیرامونش وجود داشت، هشدار دادید؟
هم در آن دیدار و هم در دیدارهای پیشین من به «حاج قاسم» درباره این خطرات هشدار دادم. من این اواخر بسیار نگران او بودم؛ طبیعتاً این نگرانی نشأت گرفته از تحلیل شرایط و اوضاع بود و اطلاعاتی از سوی طرفهای مختلف ـ چه دوست و چه دشمن ـ به دست ما نرسیده بود. از لحاظ شخصی باید بگویم که دو ماه پیش از شهادت او یا بیشتر، برادران یک نشریه امریکایی را برای من آوردند و من روی جلد کامل آن تصویری از «حاج قاسم» را دیدم که تصویری مشهور از او با لباس نظامی بود و ستارهها روی شانهاش قرار داشتند. «ژنرالی که جایگزین ندارد» عنوان جلد این نشریه بود. پیشتر زمانی که با روزنامهنگاران خارجی، استادان دانشگاهی و شخصیتهای امریکایی و غربی ـ با برخی پیش از جنگ تموز و برخی پس از جنگ ـ دیدار میکردم، به یاد دارم که آنها به من میگفتند که اگر در نشریههای امریکایی اهتمام زیادی نسبت به یک شخصیت معین یا یک کشور معین دیدید و مقالات و اطلاعاتی را در این خصوص مشاهده کردید، شاید اتفاقی در پیش باشد. آنها چیزی فراتر از «شاید» گفتند اما من در اینجا احتیاط میکنم و میگویم «شاید» اقدام نشریه امریکایی در انتشار تصویر «حاج قاسم» در واقع نوعی آمادهسازی افکار عمومی برای ترور چنین شخصیتی بوده است تا بگویند که اگر ما چنین کاری کنیم [عملیات ترور را اجرا کنیم] باید بدانیم که شخصیت بسیار مهمی را به قتل رساندهایم و میبایست تبعات و پیامدهای این اقدام را متحمل شویم. چنین چیزی در ذهن من بود.
زمانی که آن مقاله را مطالعه کردم، نشریه را به «حاج قاسم» دادم و به او گفتم که این مسأله معنا و مفهومی دارد. من به او گفتم که شما یک ژنرال هستید و جزئی از یک نظام رسمی محسوب میشوید و شخصیت رسمیای هستید که در مناطق رسمی تردد میکنید، از همین روی من اعتقاد دارم که «ترامپ»، امریکا و تمامی متحدانش در منطقه از شما به ستوه آمدهاند و لذا خواهش میکنم که احتیاط کنید. «حاج قاسم» را میشناسید، او همواره این سخن را به من میگفت؛ میخندید و میگفت: «بسیار خب، برای شهادت من دعا کنید.» با این حال، من به او میگفتم که باید احتیاط کند و مراقب باشد. این هشدارها همواره وجود داشت.
پس از یک سال، جناب «نصرالله» چقدر دلتنگ «حاج قاسم سلیمانی» میشوید؟
من بشدت دلتنگ او میشوم. من بشدت دلتنگ او میشوم. ما از سال 1988 به طور مشترک با یکدیگر کار کردیم. کجا؟ در محور مقاومت، در زمینه جهاد در راه خدا، در زمینه نبرد حق علیه باطل، در پروندههای منطقهای، در پروندههای حساس، در روزهای سخت که حزن و اندوه و اشک و خون و فداکاری در آنها وجود داشت. ما همواره در دوران سختی و مشقت و اوج چالشها در کنار یکدیگر بودیم. به عنوان نمونه، اینگونه نبود که ما برای درس خواندن در دانشگاه و برای فعالیت در کارهای تجاری در کنار هم بنشینیم، نه اصلاً اینطور نبود، بلکه ماهیت کاری که با یکدیگر انجام میدادیم، کاملاً نوعی روابط متفاوت را میان ما ایجاد کرده بود؛ روابطی از جنس عاطفی، انسانی، فکری و عملی. از همین روی، نوعی برادری میان ما شکل گرفته بود و گاهی احساس میکردم که من و حاج قاسم یک فرد واحد هستیم؛ بدین معنا که من جزئی از او و او جزئی از من است و دو نفر نیستیم. افراد کمی در زندگی من هستند که احساس میکنم اینگونهاند؛ «حاج قاسم» یکی از آنها بود... بله من بهشدت دلم برای او تنگ میشود.
بدون شک شما «حاج ابو مهدی» را بخوبی میشناختید. قطعاً عراقیها نیز او را میشناختند اما با اینحال، افکار عمومی بویژه پس از شهادتش او را شناختند. به نظر میرسد که «حاج ابو مهدی» نهتنها برای عراق که برای تمامی امت اسلامی یک شخصیت بسیار بزرگ بوده است. شما تا چه اندازه این شخصیت بزرگ را میشناختید؟ ما متوجه شدیم که شما دیدارهایی را با او داشتهاید؛ کما اینکه تصاویری را از شما در کنار دو شهید بزرگ یعنی «حاج قاسم سلیمانی» و «حاج ابومهدی المهندس» مشاهده کردیم. «حاج ابو مهدی المهندس» برای عراق و امت اسلامی چه شخصیتی بود؟
«حاج ابومهدی المهندس (رحمهالله علیه)» شخصیتی است که لازم است همگان او را بشناسند. در طول سال گذشته تلاشهای زیادی صورت گرفت تا این شخصیت به افکار عمومی شناسانده شود، اما این تلاشها کافی نبود. با اینحال، لازم است که ابعاد و زوایای مختلف شخصیت این شهید بزرگ به افکار عمومی معرفی شود. اگر بخواهم در خصوص شناخت شخصی خود از «حاج ابومهدی المهندس» صحبت کنم، باید بگویم که شناختم از او در مقایسه با شناختم از «حاج قاسم» کمتر بود، یعنی «حاج قاسم» را بیشتر میشناختم. علت هم آن بود که از سال 1998 میلادی ما و «حاج قاسم» دیدارهای مستمری با یکدیگر داشتیم و با هم کار میکردیم.
برادر «ابومهدی المهندس» پیش از رفتن به عراق در ایران زندگی میکرد. زمانی که ما به ایران میرفتیم گاهی با او نیز دیدار میکردیم. پس از آنکه او به عراق رفت بیشتر وقت خود را در همین کشور سپری کرد. او گاهی به لبنان میآمد و ما در آنجا با یکدیگر دیدار میکردیم. بنابراین، شناخت ما از یکدیگر عمیق بود. با تمامی اینها، همانطور که گفتم ماهیت همکاری ما با «حاج قاسم» موجب شده بود تا شناخت بیشتر و عمیقتری از یکدیگر داشته باشیم. واقعیت آن است که «حاج ابو مهدی» یک فرمانده بزرگ بود. او از لحاظ اخلاقی شخصیتی شبیه «حاج قاسم» داشت. به همین دلیل است که آنها در میدانهای جهاد در راه خدا طی مدتی طولانی با یکدیگر همکاری میکردند و در نهایت نیز در کنار هم به مقام رفیع شهادت نائل گشتند. من یک ارزیابی داشتم و آن را به خانواده «حاج ابو مهدی المهندس» نیز گفتم و آن، این بود که اگر «حاج قاسم سلیمانی» به تنهایی به شهادت رسیده بود، در کره خاکی فردی که بیشترین درد فراق را در نبود «حاج قاسم» متحمل میشد «حاج ابومهدی» بود، زیرا این دو شهید روابط بسیار مستحکم و عمیقی با یکدیگر داشتند.
افزون بر آنچه گفته شد، «حاج ابومهدی» انسانی بسیار فرهیخته، فهیم و با بصیرت بود. او از ویژگیهای اخلاقی برجستهای ازجمله تواضع برخوردار بود. او از لحاظ انسانی نیز شخصیت برجستهای داشت. از سوی دیگر، از لحاظ سیاسی نیز شخصیت بزرگی بود. «حاج ابومهدی المهندس» از جمله شخصیتهایی بود که نامش در برههای از زمان برای تصدی پست نخستوزیری در عراق مطرح شد اما از آنجایی که مَرد میدان نبرد بود و تمایل داشت در میادین نبرد حضور یابد، حاضر نشد مناصب سیاسی را عهدهدار شود. شخصیتهایی که در آن برهه نامزد تصدی پستهای مهم سیاسی بودند و بعضاً نیز به این پستها در سطح اول عرصه سیاسی عراق دست یافتند، چهرههایی مهمتر از «حاج ابومهدی» نبودند. او در عرصه سیاسی از تجربهای طولانی برخوردار بود. تجربه جهادی او بسیار طولانی بود. تجربه سیاسی و تشکیلاتیاش نیز بسیار قابل توجه بود. نقشآفرینی او در دوران اشغال عراق توسط امریکا پیش از سال 2011 میلادی و نیز در زمان یورش گسترده داعش به عراق کاملاً آشکار است. پیش از یورش داعش به عراق نقشآفرینی «حاج ابومهدی» در پشت پرده انجام میشد اما پس از ظهور و بروز داعش، حضور مستقیم او در میدان نبرد برای فرماندهی عملیاتهای ضد تروریستی، موجب شد تا بیشتر دیده شود. افزون بر این، حضور دائم او در کنار «حاج قاسم» نیز موجب شد تا فعالیتها و نقشآفرینیهایش بیشتر به چشم آید. از همین روی، شما اکنون از یک فرمانده بزرگ سخن میگویید؛ فرماندهای که یکی از شرکای اصلی و اساسی در تحقق دو پیروزی تاریخی [اخراج اشغالگران امریکایی و شکست داعش] بود.
شما یک تصویر مشترک با شهیدان «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی» دارید... این تصویر متعلق به چه زمانی و چه دیداری است؟ در کدام دیدار چنین عکسی را گرفتید؟
شاید حدود دو سال پیش بود؛ یعنی یک سال پیش از شهادت آنها. «حاج ابومهدی» گاهی تنهایی و گاهی به همراه «حاج قاسم» به لبنان میآمد. در آن زمان، هر دو به لبنان آمده بودند. به یاد دارم که فصل زمستان بود. زمانی که «حاج ابومهدی» به لبنان میآمد، ما در خصوص مسائل منطقهای، تحولات عراق، موضوعات مربوط به «الحشد الشعبی»، نبرد با داعش و... بحث و تبادل نظر میکردیم. او نقش مشخصی در مواجهه با داعش در عراق داشت، اما با اینحال در خصوص امور مذکور نیز با یکدیگر گفتوگو میکردیم.
نقشی مشخص یا نقشی محدود؟
چه مشخص و چه محدود به هرحال «حاج ابومهدی» شخصی بود که علاوهبر مسائل عراق به اوضاع تمام منطقه اهتمام میورزید و برایش مهم بود که بداند در فلسطین یا لبنان چه میگذرد. من به یاد دارم که در آخرین دیدارمان 6 ماه پیش از شهادتش ـ که البته مقصودم دیداری نیست که در آن عکس انداختیم ـ او به تنهایی به لبنان آمده بود. ما چند ساعت در کنار یکدیگر بودیم و گفتوگو کردیم. موضوع حفاظت و حراست از عناصر قدرت در عراق بویژه «الحشد الشعبی» ازجمله محورهای اصلی دیدار ما بود، زیرا در آن زمان داعش در عراق از بین رفته بود. در آن دیدار همچنین در خصوص وضعیت منطقه و اسرائیل بحث و تبادل نظر کردیم. من این واقعیت را انکار نمیکنم که عقل و اندیشه «حاج ابومهدی» بهعنوان جزئی از محور مقاومت مانند عقل و اندیشه «حاج قاسم» بود. موضوع قدس، موضوع فلسطین، موضوع نبرد با اسرائیل، موضوع مقاومت، حمایت از مقاومت و تبادل تجربیات با محور مقاومت، جملگی از موضوعاتی بودند که در آن جلسه درباره آنها با یکدیگر گفتوگو کردیم. او برای حضور در هر نبرد بزرگی از آمادگی کامل برخوردار بود. او بهعنوان یکی از فرماندهان مقاومت حتی حاضر بود بدون «الحشد الشعبی» در میدان نبرد حضور یابد، زیرا این گروه مقاومتی در نهایت وابسته به دولت عراق و زیر نظر فرماندهی کل نیروهای مسلح عراق است. او برای حضور در میدانهای بزرگ نبرد هیچ مانعی را در برابر خود نمیدید. ما با یکدیگر در خصوص عراق، فلسطین، نبردهای منطقهای، سوریه و همه چیز گفتوگو میکردیم.
یعنی شما تبادل نظر میکردید یا همکاری و هماهنگی میانتان وجود داشت؟ کدام مورد؟
تبادل نظر، همکاری، هماهنگی، تبادل تجربیات و تبادل افکار و اندیشهها. طبیعتاً در آن زمان «الحشد الشعبی» در سوریه نمیجنگید. «الحشد الشعبی» که «حاج ابومهدی» نایبرئیس آن و عملاً رئیس ستاد آن بود، یک سازمان رسمی است که تحت نظارت فرماندهی کل نیروهای مسلح عراق و دولت بغداد فعالیت میکند. لذا این گروه در آن زمان فعالیت سازمانیافتهای در سوریه نداشت. با اینحال، آن دسته از گروههای مقاومت عراق که از زمان اشغال این کشور توسط ایالات متحده امریکا به مبارزه با اشغالگران پرداختند و پس از آن نیز نقش مؤثری را در نبرد با تروریسم تکفیری داعش ایفا کردند، مشارکت قوی و مهمی در نبردهای سوریه داشتند. این دسته از گروههای مقاومت حتی در شکلگیری تشکیلات «الحشد الشعبی» نقشی مهم و راهبردی ایفا کردند.
از «شهید قاسم سلیمانی» بهعنوان «شهید قدس» یاد میشود. براستی که این توصیف، شایسته اوست. او فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران ایران بود؛ نهادی که برای یاری قدس تشکیل شد. «شهید سلیمانی» چه خدماتی به فلسطین و قدس و مقاومت فلسطین ارائه داد؟ آیا میتوانید به برخی مصادیق در این زمینه اشاره کنید؟
«حاج قاسم (رحمةالله)» در گام اول روابط خود را با تمامی گروههای مقاومت فلسطین تقویت کرد. او روابط خود را با گروههای اسلامی، ملی و حتی گروههایی که گرایشهای فکری متفاوتی داشتند، تحکیم بخشید. «حاج قاسم» اعتقاد داشت که باید از این گروهها حمایت به عمل آورده شود تا آنها قادر باشند به مواجهه با اشغالگران و تجاوزکاران بپردازند و در عملیاتهای مقاومت مشارکت داشته باشند. بنابراین «حاج قاسم»، جمهوری اسلامی و به طور ویژه نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در گام اول به تقویت روابط خود با گروههای مقاومت پرداختند. طبیعی است که روابط جمهوری اسلامی با گروههای مقاومت فلسطین پس از انتصاب «حاج قاسم» بهعنوان فرمانده نیروی قدس بیش از هر زمان دیگری تقویت شد. «حاج قاسم» سالها چنین مسئولیتی را برعهده داشت. در رابطه با مسائل مربوط به «حمایت لجستیکی» هیچ خط قرمزی برای «حاج قاسم» وجود نداشت. او هرچیزی را که لازم بود به فلسطین، غزه، کرانه باختری و... میرساند و هر کمکی که ضروری بود، انجام میداد.
حتی به کرانه باختری؟
حتی به کرانه باختری؛ اما عملاً کسانی که این مأموریتها را انجام میدادند و کمکهای لازم را منتقل میکردند، فلسطینیان بودند. مقصودم اعضای گروههای مقاومت فلسطین است. طبیعی است که این کمکها خیلی راحتتر به غزه منتقل میشدند. «حاج قاسم»، نیروی قدس و جمهوری اسلامی ایران در زمینه ارسال تسلیحات و تجهیزات نظامی، امکانات لجستیک و... به فلسطین هیچگونه خط قرمزی نداشتند. آنها در زمینه انتقال تجربیات خود به گروههای مقاومت فلسطین نیز همینگونه عمل کردند.
او چه چیزی به فلسطین و بویژه غزه میفرستاد؟
هرآنچه به نوار غزه ارسال میشد، بهطور مستقیم با ساخت موشک ارتباط داشت. در واقع، فناوری ساخت موشک ولو با امکانات ابتدایی به نوار غزه منتقل شد. این اتفاق در سایه همکاریها میان گروههای مقاومت فلسطین از یکسو و «حاج قاسم» و نیروی قدس سپاه پاسداران از سوی دیگر، رخ داد. به نظر شما موشکهای «کورنت» چگونه به غزه رسیدند؟
چه کسی آنها را به غزه رساند؟ طبیعتاً این یک فرایند اجرایی بود که «حاج قاسم سلیمانی» مجری آن بود. میخواهم به مسألهای اشاره کنم. شاید من اکنون درحال فاش کردن یکی از اسرار هستم. نمیدانم که رئیسجمهور «بشار اسد» چنین چیزی را قبول میکند یا نه، اما به هر حال باید این واقعیت را بگویم که موشکهای «کورنت» در جریان جنگ تموز (جنگ 33 روزه) از طریق سوریه به دست ما رسید. این موشکها معادلات میدانی را در آن جنگ تغییر دادند. ما در نتیجه استفاده از موشکهای مذکور شاهد آن بودیم که تانکهای دشمن یکی از پس از دیگری منهدم میشدند. ما در مناطقی نظیر «سهل الطیبه»، «سهل الخیام» و... شاهد چنین اتفاقی بودیم. شاید رسانهها به این مسأله به عنوان نوعی رونمایی از اسرار نگاه کنند، اما واقعیت آن است که ما این موشکها را از وزارت دفاع سوریه گرفتیم. آنها خود این موشکها را از روسیه خریده بودند و در نهایت نیز ما برای دفاع از خود در برابر رژیم صهیونیستی در جریان جنگ 33 روزه «کورنت» را از دمشق گرفتیم، البته در جریان جنگ مذکور تنها از «کورنت» استفاده نشد.
این موشکها را خریداری کردید یا آنها دریافت کردید؟
ابتدا این نکته را نیز باید ذکر کنم که روسها موشک «کورنت» را به ما نفروختند؛ در خصوص سؤال شما نیز باید بگویم که ما این موشکها را در واقع دریافت کردیم. من درست به یاد ندارم، شاید در جریان روابط میان سوریها و «حاج قاسم»، او هزینه موشکها را به طرف سوری پرداخت کرده بود. به هر حال، آنچه واضح به نظر میرسد، این است که طرف سوری این موشکها را از روسها خریده بود. این موشکها در ابتدا برای ما خریداری نشده بود؛ بلکه برای خود طرف سوری خریداری شده بود اما در جریان جنگ 33 روزه در اختیار ما قرار گرفت. به هر حال، ما در جریان جنگ تموز از این موشکها استفاده کردیم و نتایج بسیار خوبی را نیز گرفتیم. گمان میکردیم که روسها از اینکه چرا این موشکها به دست ما رسیده است، بسیار خشمگین میشوند. اما با اینحال، آنها نهتنها عصبانی نشدند بلکه خوشحال نیز شدند، زیرا در آن زمان استفاده از موشک «کورنت» جنبه تبلیغاتی بسیار خوبی را برای آنها فراهم آورد و موجب شد تا این نوع موشک بازار بسیار پررونقی پیدا کند.
برادر «حاج قاسم» روزی به من گفت: «سید من باید بخشی از موشکهای کورنت را که نزد شماست به برادران در غزه برسانم». طبیعتاً او از گروههای مقاومت اسلامی نظیر «حماس» و «جهاد اسلامی» سخن میگفت. من نیز به او گفتم: «شاید دیدن موشکهای کورنت ـ که سوریه آن را از روسیه خریداری کرده بود ـ در جنوب لبنان برای رئیسجمهور بشار اسد قابل تحمل باشد، اما آیا اسد وجود این موشکها در نوار غزه را نیز تحمل میکند؟ آیا چنین چیزی را میپذیرد؟ من باید از رئیسجمهور اسد اجازه بگیرم». در نهایت نیز حاج قاسم به من گفت: «اشکالی ندارد. هرکدام از ما که زودتر با اسد دیدار کرد، در این خصوص با او صحبت میکند». مدتی سپری شد و در نهایت پیش از «حاج قاسم»، مقدمات دیدار من با «بشار اسد» فراهم شد. تمامی این اتفاقات پیش از آغاز حوادث امنیتی در سوریه رخ داد. من مسأله را با رئیسجمهور سوریه در میان گذاشتم. به او گفتم که آیا ممکن است موشکهای «کورنت» را به غزه ارسال کنیم؟ او نیز گفت بله مشکلی ندارد. به او گفتم: «جناب رئیسجمهور یعنی مسألهای نیست که این موشکها در اختیار حماس و جهاد اسلامی قرار گیرد»؟ او نیز گفت: «نه مشکلی از طرف من وجود ندارد».
در آن زمان، «حاج قاسم» به همراه تیم مشترک همراهش موشکهای «کورنت» را در اختیار گرفتند و آنها را به غزه منتقل کردند. داخل پرانتز بگویم که ما در آن زمان دارای یک تیم عملیاتی مشترک بودیم. به هر حال، همگان میدانند که «حاج قاسم» و جمهوری اسلامی ایران حتی از تمامی روابط و مناسبات دیپلماتیک خود در راستای ارسال کمکهای مختلف به نوار غزه بهرهبرداری کردند. به عنوان مثال، جمهوری اسلامی ایران از روابط دیپلماتیک خود با سودان در این زمینه استفاده کرد. کار به جایی رسید که جنگندههای اسرائیل انبارهای تسلیحاتی در سودان را بشدت بمباران کردند؛ هرچند که در آن زمان دولت سودان بهطور واضح اعلام نکرد که این اتفاق، کار اسرائیل بوده است. با تمامی اینها، اسرائیلیها صراحتاً اعلام کردند که آنها خود انبارهای تسلیحاتی سودان را بمباران کردهاند. آنها گفتند تسلیحات موجود در این انبارها از کانالهای مختلف به نوار غزه منتقل میشوند. بنابراین، به طول خلاصه باید بگویم که در زمینه ارسال تسلیحات، موشک، امکانات و تجهیزات نظامی و... به نوار غزه هیچ خط قرمزی وجود نداشت. معمولاً برخی کشورها زمانی که میخواهند حمایتهایی ارئه دهند، ملاحظاتی دارند. به عنوان نمونه، میگویند که نسبت به انتقال مسائل فنی معذوریتهایی دارند. با اینحال، چنین ملاحظاتی در زمینه ارائه کمک به نوار غزه مطلقاً وجود نداشت. طی سالیان گذشته و بویژه در طول یک دهه اخیر که مقاومت در غزه تحت محاصره قرار گرفته است، حمایتهای مالی فراوانی از گروههای مقاومت فلسطین به عمل آمده است. همانطور که میدانید، گروههای مقاومت فلسطین طی یک دهه اخیر با شرایط مالی و اقتصادی بسیار وخیمی مواجه بودهاند. در طول این مدت، برخی کشورها که کمکهای مالی جمعآوری میکردند، به یکباره جمعآوری این کمکها برای مقاومت فلسطین را متوقف ساختند. برخی کشورهای دیگر نیز افرادی را که برای مقاومت فلسطین کمکهای مالی جمعآوری میکردند، بازداشت کردند. «حاج قاسم» در طول تمام دوران مسئولیتش از رهگذر جایگاهی که در ساختار جمهوری اسلامی داشت، مشکلات مالی و اقتصادی گروههای مقاومت فلسطین را بشدت پیگیری میکرد و از آنها [گروههای مقاومت] در این زمینه حمایت به عمل میآورد. نهتنها در حوزه مالی و اقتصادی، بلکه در حوزههای دیگر نظیر حوزههای سیاسی و رسانهای نیز این کمکها توسط «حاج قاسم» به مقاومت فلسطین ارائه شد.
«حاج قاسم» در تمامی مراحل با «حماس» ارتباط داشت؟
هیچگاه روابطش با هیچ طرفی در فلسطین قطع نشد.
یعنی حتی زمانی که اختلافات بر سر مسأله سوریه ایجاد شد، این روابط قطع نشد؟
روابط «حاج قاسم» با هیچ طرفی در فلسطین قطع نشد. حمایتهای او از گروههای مقاومت فلسطین به دلیل مسائل سیاسی هیچگاه متوقف نشد. بله؛ شاید گاهی کمکهای مالی و اقتصادی به گروههای مقاومت در سایه افزایش روزافزون تحریمها علیه جمهوری اسلامی ایران، کمتر میشد، اما این کمکها هیچگاه متوقف نشد. همانطور که پیشتر نیز گفتم، از لحاظ سیاسی و رسانهای نیز «حاج قاسم سلیمانی» حمایتهای زیادی از مقاومت به عمل میآورد. او همه گروههای مقاومت را گردهم میآورد و بر لزوم وحدت میان آنها بسیار تأکید داشت. او همواره بر لزوم هماهنگی میان گروههای مقاومت فلسطین و دوری از هرگونه اختلاف تأکید میکرد. من به صراحتاً میتوانم به شما بگویم که از لحاظ فکری، عاطفی، انسانی، اخلاقی، مالی، لجستیکی، سیاسی، رسانهای و مادی و معنوی، «حاج قاسم سلیمانی» و تیم همراهش هر کمکی را که در توانشان بود به مقاومت فلسطین ارائه کرده و در این زمینه هیچ کوتاهی نکردند. تیم همراه او همچنان نیز همین مأموریت را انجام میدهد. او و تیم همراهش حتی در برخی از برهههای زمانی، بیش از حد توان و مسئولیتشان در این مسیر تلاش کردند. من در اینجا فقط میخواهم نکته دیگری را نیز اضافه کنم که هماکنون به ذهنم رسید. شما پیشتر از من درباره «حاج قاسم سلیمانی» و پرونده فلسطین سؤال کردید. «حاج قاسم» اخیراً مشارکت فعالی در پروندههای عراق، سوریه و نبرد با داعش داشت و بیشتر، این نوع مشارکت در رسانهها مطرح شد.
ازهمینروی، شاید برخی بگویند «حاج قاسم» در کجای پرونده فلسطین قرار داشت؟ میخواهم به این واقعیت اشاره کنم که «حاج قاسم سلیمانی» به صورت روزانه برای مسأله فلسطین زحمت کشید و در راستای حمایت از آن تلاش کرد. او به عنوان فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران در طول سالیان متمادی به دور از رسانهها و دیدگان افکار عمومی، به حمایت از مسأله فلسطین پرداخت. او طی مدتی قریب به 22 سال در زمینههای مختلفی ازجمله ارائه آموزشهای نظامی به گروههای فلسطینی، انتقال تجربیات به فرماندهان مقاومت، ارائه کمکهای مالی به مقاومت فلسطین و... تلاشهای طاقتفرسایی را از خود به نمایش گذاشت. او در طول این مدت، به منظور افزایش هماهنگیها و همگراییها میان گروههای مقاومت فلسطین، در جلسات و دیدارهای زیادی شرکت کرد. تمامی این تلاشها در طول 22 سال گذشته به دور از دیدگان افکار عمومی و در پشت پرده انجام شد. ازهمینروی، خیلیها این تلاشها را مشاهده نکردند. هیچکس از این تلاشها در رسانهها سخن نگفت. نه ایرانیها و نه فلسطینیها از این اقدامات «حاج قاسم» سخن نگفتند. ما نیز هیچگاه از نقش نیروی قدس و «حاج قاسم» سخنی به میان نیاوردیم. به همین دلیل، نحوه مشارکت «حاج قاسم» در پرونده فلسطین برای برخی از مردم غیرشفاف باقی ماند. به همین دلیل دوست داشتم امشب به این نکته اشاره کنم که او همواره مشارکت فعال و بسیار مؤثری را در پرونده فلسطین داشت.
با اینحال، در جریان مشارکت «حاج قاسم» در پروندههای سوریه و عراق شاهد آن بودیم که تحرکات او از پشت پرده خارج شده و به سطح رسانهها کشیده شد. این مسأله حتی سؤالاتی را در ذهن برادران ایرانی ما ایجاد کرد. حتی برخی دوستان ما این سؤال را مطرح کردند که چرا «حاج قاسم» زمانی که میخواهد به عراق برود، این سفر رسانهای میشود؟ این مسأله توجه دشمن را نیز به خود جلب کرد. دوستان هم همانطور که گفتم، شروع به پرسیدن درباره آن کردند. دوستان میگفتند که از سال 1998 میلادی «حاج قاسم» به طور مخفیانه ترددهایش را انجام میداد اما اکنون چه شده که این رفتوآمدها علنی شده است؟ اگر به مرور گذشته بپردازید، خواهید دید که «حاج قاسم» زمانی که به منظور مبارزه با داعش در عراق حضور داشت، بتدریج در شبکههای ارتباط جمعی و سپس در رسانههای عمومی دیده شد.
این ظاهر شدن در رسانهها اتفاقی بود یا نشأت گرفته از تصمیمی که پیشتر اتخاذ شده بود؟
من پس از مدتی در خصوص این مسأله با «حاج قاسم» صحبت کردم. به او گفتم: «حاجی؛ ظاهر شدن شما در رسانهها تعمدی است؟ آیا میخواهید از رهگذر حضورتان در رسانهها پیامی را منتقل کنید؟» او در پاسخ گفت: «نه؛ این کار تعمدی نیست». این پاسخی است که او به من داد. در رابطه با شهید «ابومهدی المهندس» نیز همین قصه اتفاق افتاد. نکتهای که در این زمینه وجود دارد، این است که برادران ما در عراق یعنی برادران عضو «الحشد الشعبی» و رزمندگان گروههای مقاومت، جملگی دارای گوشی موبایل هستند و هرگاه که «حاج قاسم» برای دیدار با آنها به خطوط مقدم جبهه نبرد میرفت، آنها به وسیله موبایلهایشان اقدام به گرفتن عکس مشترک از خود و حاجی، میکردند. آنها افتخار میکردند که میتوانند با «حاج قاسم سلیمانی» عکس بگیرند و این کار را حتی بعضاً بدون کسب اجازه از او انجام میدادند. این رزمندگان در مواجهه با شهید «المهندس» نیز همین کار را انجام میدادند. البته گاهی هم کسب اجازه میکردند، اما حاجی خجالت میکشید که جواب منفی به آنها دهد. من خود از زاویه مسائل امنیتی در خصوص این مسأله با «حاج قاسم سلیمانی» صحبت کردم. او در پاسخ به من گفت: «من چه چیزی به آنها بگویم؟ آیا بگویم به دلایل امنیتی با من عکس نگیرید؟ آنها جان خود را کف دستانشان قرار دادند و در خطوط مقدم جبهه نبرد حاضر شدند؛ من چگونه میتوانم به آنها بگویم با من عکس نگیرید؛ من خجالت میکشم چنین چیزی به آنها بگویم»؛ پس از آنکه حاجی چنین پاسخی داد، من نیز مسأله را رها کردم. تمام آنچه اتفاق افتاد، اینگونه بود. لذا حضور «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی» در شبکههای ارتباط جمعی و رسانهها با اراده و برنامهریزی قبلی آنها صورت نگرفته بود.
از سوی دیگر، من شخصاً با گذشت زمان به این درک رسیدم که در آنچه اتفاق افتاد، نهتنها برای «حاج قاسم» که برای «حاج ابومهدی»، فرماندهان مقاومت عراق و فرماندهان «الحشد الشعبی» مصلحت بسیار بزرگی نهفته بود. من شخصاً بر این باورم که این اتفاق در واقع لطف خداوند متعال بود. چرا؟ به این دلیل که خداوند متعال میخواست به ملت عراق و نیز به تمامی ملتهای جهان نشان دهد که چه کسانی در خطوط مقدم جبهههای نبرد ایستادهاند. خداوند متعال میخواست به ملت عراق نشان دهد که چه کسی در کنار آن به مبارزه با تروریسم تکفیری پرداخت. طبیعتاً خداوند متعال شاهد بر همه وقایع است و نسبت به حوادث آشکار و پنهان آگاهی دارد، زیرا جهان هستی محضر اوست. با اینحال، به خواست خداوند متعال، فیلمها و تصاویری از «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی» بدون اراده آنها ثبت و ضبط شد تا در تاریخ ثبت شود که چه کسانی در خطوط مقدم جبهههای نبرد ایستادند و جنگیدند. به عنوان نمونه، من در اینجا با شما از نقشآفرینی «حاج قاسم» در پرونده فلسطین سخن میگویم و تمام این نقشآفرینی در پشت پرده انجام شده است. اما خداوند متعال خواست تا این نقشآفرینی در عراق ثبت و ضبط شود و برای جهانیان به نمایش درآید.
ملت عراق باید همیشه آن مرحله را به ذهن بسپارد و به یاد داشته باشد که در زمانی که داعش برخی استانهای این کشور را به اشغال خود درآورده بود، چه کسانی در کنار این گروه ایستادند و چه کسانی با آن مقابله کردند. ملت عراق باید بداند که در آن مرحله موضع بسیاری از دولتهای منطقهای و غیرمنطقهای در قبال تروریستهای تکفیری داعش چه بود. این دولتهای منطقهای و غیرمنطقهای بودند که از تروریسم تکفیری در عراق حمایت مالی و تسلیحاتی به عمل آوردند و تنها به صدور بیانیههای صوری در محکومیت اقدامات تکفیریها بسنده کردند. چه کسی در جریان نبرد با داعش در عراق جان خود را در کف دستانش قرار داد و دوشادوش مردم این کشور در خطوط مقدم جبهههای نبرد ایستاد؟
طبیعتاً نبرد علیه داعش از فتوای مرجعیت دینی و موضع تاریخی ایشان آغاز شد و پس از این فتوا بود که افراد جانبرکف سلاح به دست گرفتند و در میدان نبرد حاضر شدند. ایران نیز از این رزمندگان حمایت تسلیحاتی به عمل آورد. نه رزمندگان، نه گروههای مقاومت و نه هیچ یک از مردم عراق در نبرد با تروریسم تکفیری داعش از هیچ خدمتی دریغ نکردند. ما باید منصفانه به این مسأله نگاه کنیم. انصاف میگوید که اینها [مردم و رزمندگان عراقی] از عراق و مقدسات آن حمایت کردند و موجب عدم سقوط منطقه شدند، زیرا هدف داعش تنها عراق نبود، بلکه برای منطقه برنامهریزی کرده بود. به هر حال، در خصوص مسأله رسانهای شدن حضور «حاج قاسم سلیمانی» در عراق من با وی در این زمینه صحبت کردم و متوجه شدم که او اساساً دنبال دیده شدن در رسانهها و مورد تعریف و تمجید واقع شدن توسط دیگران، نبوده است.
روابط او با مرجعیت عراق چگونه بود؟ براساس اطلاعاتی که دارید، دیدگاه او در قبال مرجعیت چه بود؟
روابط او با مرجعیت کاملاً حسنه و خوب بود. او به صورت مستقیم با مرجعیت در «نجف اشرف» بویژه در خصوص مسائل و پروندههای اساسی در ارتباط بود. در آن زمان، دو طرف از طریق کانالهای مورد توافق، با یکدیگر ارتباط داشتند.
جناب «نصرالله» شما درباره نقشآفرینی «حاج قاسم» در عراق صحبت کردید، اما میدانید که طی قریب به دو دهه اخیر، ما در عراق شاهد دو مرحله بودهایم. مرحله اول، اشغال عراق توسط امریکا بود و مرحله دوم به حمله داعش مربوط میشود. شما در خصوص نقش پشت پرده «حاج قاسم سلیمانی» در مرحله اشغال عراق توسط ایالات متحده امریکا به چه چیزی میتوانید اشاره کنید؟
همانطور که میدانید، این مرحله با خروج ذلتبار 150 هزار نظامی امریکایی از عراق پایان یافت. در اینجا باید درباره مرحلهای صحبت کنیم که از سال 2003 آغاز شد و تا سال 2011 نیز ادامه داشت. بگذارید تا از این مرحله به عنوان مرحله «مقاومت علیه اشغالگران امریکایی» یاد کنیم. طبیعی است که در مرحله حمله داعش به عراق، نقش شخصیتهایی نظیر «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی» به دلیل حضور در رسانهها آشکار بود. در آن زمان، مواضع دیگران در این خصوص کاملاً علنی بود و بیانیههای زیادی هم در حمایت از نقش شهیدان «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی» صادر شد. در همینحال، موضع دولت بغداد و فرماندهی کل نیروهای مسلح عراق نیز کاملاً واضح بود. علمای دینی نیز از این نقشآفرینی حمایت میکردند. مرجعیت دینی، عشایر، مردم و... جملگی از نقش «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی» در نبرد با داعش حمایت کردند. این لطف خدا بود که در آن مرحله، نقش آنها علنی شود. به رغم تمامی آنچه گفته شد، نقش شهیدان «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی» در مرحله اشغالگری امریکا در عراق به دور از دیدگان باقی ماند و آنها در این زمینه مظلوم واقع شدند. چه خوب شد که شما این سؤال را مطرح کردید تا بدینترتیب بتوانیم درباره مرحله مبارزه علیه اشغالگری امریکا در عراق کمی صحبت کنیم.
مقاومت موجب شد تا سال 2011 ایالات متحده امریکا با خفت و خواری خاک عراق را ترک کند. امریکاییها در نهایت به جایی رسیدند که متوجه شدند گروههای متشکل از جوانان عراقی، مقاومت در عراق را تحت عناوین و اسامی مختلف تأسیس کردند. در اینجا به موضوع برادرمان «حاج قاسم سلیمانی» بازمیگردیم. واقعیت آن است که گروههای مقاومت در عراق در زمینههای مختلف مادی، معنوی، نظامی، تسلیحاتی و آموزشی از سوی «حاج قاسم سلیمانی» و نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حمایت میشدند. امریکاییها خود بخوبی این مسأله را میدانند. چرا؟ زیرا افرادی را بازداشت کردند و تحت شکنجه از آنها اعتراف گرفتند. برخی افراد بازداشتشده، تحت شکنجه اعتراف کردند که در کجا و در چه پایگاهها و پادگانهایی و توسط چه کسانی تحت آموزش نظامی قرار گرفتند. آنها اعتراف کردند که چه کسی تسلیحات در اختیارشان قرار داد و چه کسی از آنها حمایت مالی به عمل آورد. بنابراین، امریکاییها خود بخوبی از نقشآفرینی «حاج قاسم» در دوران اشغالگریشان در عراق آگاهی دارند.
در واقع، «حاج قاسم سلیمانی» حامی و پشتوانه «گروههای مقاومت اصیل و واقعی» عراق بود. چرا میگویم «گروههای مقاومت اصیل و واقعی»؟ زیرا او [حاج قاسم] از گروههایی حمایت به عمل میآورد که کاملاً دقیق، منضبط، ملتزم و پایبند به اصول، هدفمند و... بودند و تنها هدفشان به فرسایش کشاندن قدرت نیروهای اشغالگر امریکایی در خاک عراق بود. شما نگاه کنید؛ «ایمن الظواهری» روزی از انجام حدود 5 هزار عملیات انتحاری در عراق خبر داد. شما به من بگویید که چند عملیات از این عملیاتهای انتحاری علیه اشغالگران امریکایی انجام شد؟ من به صراحت میتوانم به شما بگویم که 4800 عملیات انتحاری آنها علیه ملت عراق صورت پذیرفت، یعنی آنها شیعیان، سنیها، کردها، ترکمنها، مسیحیان، کلیساها و مساجد را هدف قرار دادند. لذا آنچه آنها در عراق انجام دادند، مبارزه با امریکاییها نبود، بلکه پاکسازی نژادی و فراتر از آن پاکسازی انسانی در این کشور بود. به همین دلیل است که میگویم «حاج قاسم سلیمانی» و نیروی قدس پشتوانه و حامی «گروههای مقاومت اصیل و واقعی» در عراق بودند؛ گروههایی که هیچگاه غیرنظامیان را هدف قرار ندادند و از اصول خود، عدول نکردند.
من پیشتر نیز اشاره کردم که آمریکاییها برای خروج از خاک عراق به ایرانیها یعنی «حاج قاسم سلیمانی» متوسل شدند. زمانی که توافقنامه خروج آمریکاییها از عراق امضا شد، آنها [امریکاییها] با چه کسی صحبت کرده بودند؟ آنها نه به صورت مستقیم که از طریق عوامل خود با نیروی قدس صحبت کرده بودند. آنها به عوامل خود گفتند از «قاسم سلیمانی» خواهش کنید که با گروههای مقاومت در عراق صحبت کند و از آنها مهلت بگیرد تا ما طی یک مدت 2 یا 3 ماهه از عراق خارج شویم. به هر حال، خلاصه کلام آنها در آن زمان این بود که ما میخواهیم از عراق عقبنشینی کنیم، اما نمیخواهیم که این اتفاق، زیر آتش مقاومت رخ دهد. من میخواهم مسأله دیگری را نیز برای شما بازگو کنم. رئیس ستاد فرماندهی مرکزی امریکا در منطقه که عراق نیز جزئی از محدودههای جغرافیایی تحت مسئولیتش بود و نیز دیگر فرماندهان ارتش امریکا در عراق، «حاج قاسم سلیمانی» و نیروی قدس را تهدید کردند که اگر حمایتهایتان از گروههای مقاومت عراق را متوقف نکنید، ما مراکز و مواضع شما در ایران را بمباران میکنیم. آنها حتی اردوگاهی در منطقه «کرج» را به عنوان یکی از اهداف خود اعلام کردند؛ اردوگاهی که رزمندگان مقاومت از کشورهای مختلف در آنجا تحت آموزش قرار میگرفتند. لذا اهدافی را مشخص کردند و گفتند که ما این اهداف را بمباران میکنیم. با اینحال، موضع جمهوری اسلامی ایران به هیچوجه تغییر نکرد. شما بخوبی میدانید که موضع «سماحة السید القائد» (حفظه الله) و مسئولان ایرانی همواره مبتنی بر حمایت از گروههای مقاومت عراق بوده است. مقصودم این است که ایران هیچگاه این موضع رسمی خود را پنهان نکرده است.
بله؛ موضع ایران در حمایت از مقاومت هیچگاه مُبهم نبوده است. با اینحال، جناب «نصرالله» تمامی آنچه درخصوص آن زمان نوشته شده است، مشارکت ایران در فرایند سیاسی عراق بوده است؛ هیچ کس اشاره نکرده است که ایران از طریق ژنرال «حاج قاسم سلیمانی» به ترتیبی که توضیح دادید، از گروههای مقاومت عراق حمایت به عمل آورده است...
نگاه کنید؛ تجربه مبارزه با اشغالگری در عراق از سال 2003 شروع شد و تا سال 2011 ادامه پیدا کرد. این یک تجربه بسیار خوب بود که در آن از تجربیات گذشته نیز بهرهبرداری شد. در نتیجه این تجربه جدید بود که ما با 3 نوع رویکرد در نزد شخصیتهای عراقی مواجه شدیم. گروه اول از شخصیتها به فرایند سیاسی و فعالیتهای سیاسی اعتقاد داشتند و با فعالیتهای نظامی و مواجهه نظامی با اشغالگران مخالف بودند. گروه دوم، شخصیتهای بودند که به فعالیتهای نظامی و مقاومت در برابر اشغالگران اعتقاد داشتند. اما گروه سوم، افراد و شخصیتهایی بودند که به مقاومت سیاسی و ملی و مردمی معتقد بودند اما در عین حال اعتقادی به مقاومت مسلحانه نداشتند. این درحالی است که ما در تجربیات گذشته تنها شاهد یک فرایند و یک رویکرد بودیم. با اینحال، در تجربه جدید، جمهوری اسلامی ایران از تمامی رویکردها حمایت به عمل آورد. ایران از شخصیتها و جریانهایی که میخواستند از طریق فرایند سیاسی یعنی قانون اساسی و برگزاری انتخابات و مذاکره با امریکا، حاکمیت ملی عراق را حفظ کنند، حمایت کرد و به آنها گفت که بر خدا توکل کنید. از سوی دیگر، تهران همچنین از گروههای مقاومت که به گزینه نظامی در برابر اشغالگران اعتقاد داشتند، حمایت کرد و به آنها نیز گفت که در مسیرتان به خداوند متعال توکل کنید. ایران حتی از گروه سوم یعنی حامیانِ مقاومت سیاسی، ملی و مردمی نیز حمایت به عمل آورد و به آنها نیز توکل بر خداوند متعال را توصیه کرد. علت حمایت از این 3 گروه و 3 رویکرد چه بود؟ علت این بود که هدف تمامی آنها یکسان بود و جملگی میخواستند به یک هدف واحد دست یابند. طبیعتاً در آن زمان، حمایت ایران از گروههای سیاسی واضحتر بود و رسانهای شد، اما حمایت آن از مقاومت عراق در پشت پرده باقی ماند.
آیا درست است که ژنرال شهید «حاج قاسم سلیمانی (رحمة الله علیه)» کسی بود که مسیر نیروهای آمریکایی برای خروج از عراق به سمت کویت را ایمنسازی کرد؟
من در این خصوص چیزی نمیدانم؛ تنها چیزی که میدانم این است که امریکاییها به «حاج قاسم سلیمانی» و برادرانِ سپاه پاسداران پیام دادند و از آنها درخواست کمک کردند. امریکاییها درخواست داشتند که «حاج قاسم» برای آنها از گروههای مقاومت عراق مهلت بگیرد.
در آن زمان، «حاج ابومهدی» نیز در زمره محور مقاومت فعالیت میکرد؟
مطمئناً. او در آن برهه از زمان یکی از فرماندهان اصلی و اساسی در محور مقاومت بود. اگر بخواهیم اصطلاح «دست راست» را بکار ببریم، باید بگوییم که در آن زمان در جریان تمامی اقداماتی که «حاج قاسم» در حمایت از گروههای مقاومت متحمل شد، «حاج ابومهدی» ـ در میان غیر ایرانیها ـ دست راست او بود.
جناب «نصرالله» در اوایل سال 2020 «حاج قاسم سلیمانی» و «حاج ابومهدی» در عملیات پهپادهای امریکایی در نزدیکی فرودگاه بغداد به شهادت رسیدند. در واقع، در این برهه از زمان، حذف فیزیکی این رهبران مقاومت رقم خورد. در آن زمان، این استنباط نیز به وجود آمد که دوران مقاومت نیز به سَر رسیده است و ما در برابر یک عراقِ جدیدِ تحت سلطه ایالات متحده امریکا قرار گرفتهایم؛ حتی برخی گفتند که به هیبت مقاومت در عراق و همچنین به هیبت حامیان آن ضربه سختی وارد شده است. دیدگاه شما در این زمینه چیست؟
من یک مسأله دیگر در اینجا به ذهنم رسید که میخواهم آن را بیان کنم. «دونالد ترامپ» هرگاه که میخواست قتل «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی» ـ البته شاید بیشتر قتل حاج قاسم ـ را توجیه کند، میگفت که او [حاج قاسم] مسئول کشته شدن سربازان امریکایی در عراق بوده است. او این بهانه را مطرح میکرد؛ مدتی از شهادت «حاج قاسم» سپری شد و من یک فایل ویدئوییِ ترجمه شده از سخنان یک فرمانده نظامی سیاهپوست امریکا را مشاهده کردم. او از فرماندهان برجسته امریکا بود که البته نامش را اکنون فراموش کردهام. این فرمانده امریکایی در برابر تعداد زیادی از افراد سخنرانی میکرد. طبیعتاً کسانی که در جلسه سخنرانی حضور داشتند، از سیاهپوستان بودند؛ یعنی از امریکاییهایی که دارای اصالتِ آفریقایی بودند. به هر حال، این فرمانده امریکایی سخنانی را مطرح کرد که من از شجاعت و صراحت کلام او شگفتزده شدم. اکنون به ذهنم خطور کرد که چنین چیزی را برای شما مطرح کنم. او خطاب به «ترامپ» گفت: «تو میگویی که قاسم سلیمانی را کُشتی زیرا مسئول کشتار سربازان امریکایی در عراق بوده است. سؤال این است که سربازان امریکایی در عراق چه کار میکردند؟ آیا ما نیروهای اشغالگر در عراق نبودیم؟ آیا به آنجا نرفتیم تا با عراقیها مبارزه کنیم، علیه آنها مرتکب جنایت شویم و دهها هزار نفر را قتل عام کنیم؟ شما با دروغگوییهایتان سربازان امریکایی را به عراق فرستادید. شما به دروغ گفتید که آنها دارای تسلیحات کشتار جمعی هستند. شما جوانان امریکایی و حتی جوانان سفیدپوست را نیز به خاطر نفت قربانی میکنید.» اینها جملگی عباراتی بود که آن فرد به کار بُرد. این فرمانده امریکایی از «حاج قاسم» سخن گفت اما مسئولیت او در فعالیتهای مربوط به مقاومت و ایستادگیاش در برابر اشغالگران امریکایی را انکار نکرد و گفت: «او [قاسم سلیمانی] در صفوف مقاومت بود و با نیروهای اشغالگر میجنگید. او به ملت عراق برای آزادی سرزمینش از چنگ اشغالگران کمک کرد».
من به صحبتهای این فرمانده امریکایی این را نیز اضافه میکنم که اشغالگران، چپاولگر و غارتگر نیز بودند. آنها همچنان نیز به غارت و سرقت ثروتهای طبیعی منطقه ادامه میدهند. «ترامپ» همواره میگفت که ما نیروهای خود را همچنان در شرق سوریه حفظ میکنیم. علت این مسأله چیست؟ علت آن است که آنها میخواهند نفت آنجا را به یغما ببرند. به هر حال، من دوست داشتم در اینجا به سخنان آن فرمانده امریکایی نیز اشارهای داشته باشم. اکنون به صحبت خود پیرامون «مقاومت اصیل و واقعی» در عراق بازمیگردیم. وقتی از گروههای مقاومت اصیل و واقعی سخن میگوییم، مقصودمان این است که شبکه «القاعده» و گروههای نظیر آن با اشغالگران امریکایی مبارزه نکردند. این «ابومصعب الزرقاوی» و «ابوعمر البغدادی» نبودند که اشغالگران امریکایی را از خاک عراق اخراج کردند. همّ وغم شبانهروزی این افراد قتل و کشتار غیرنظامیان عراقی بود نه اخراج اشغالگران امریکایی. این مقاومت اصیل و واقعی عراق با فرماندهان، رزمندگان، شهدا و اسرای عراقی بود که به حضور اشغالگران در این کشور پایان بخشید. این مقاومت اصیل و واقعی بود که پیروزی بزرگ بر اشغالگران را رقم زد. در این میان، طرفهایی که همواره از این گروهها حمایت کردند، پشتوانه آنها بودند و به صورت شبانهروزی خدمات زیادی را به مقاومت ارائه کردند، «حاج قاسم سلیمانی»، نیروی قدس و جمهوری اسلامی ایران بودند. موضع «سماحة السید القائد» در این زمینه کاملاً واضح، شفاف و روشن است.
اکنون به سؤال شما پیرامون شهادت شهیدان «حاج قاسم سلیمانی» و «حاج ابومهدی» بازمیگردیم. براساس فرهنگ ما، خط مشی ما، طرز تفکر و نگرش ما و نیز براساس تاریخ ما، آنچه برای این دو فرمانده بزرگ و عزیز اتفاق افتاد، یک نتیجه طبیعی بود. چرا؟ زیرا ما در جریان بررسی حوادث و رویدادهای بزرگ و تاریخی، همواره از زاویهای متفاوت این حوادث را مورد ارزیابی قرار میدهیم. اگر ما جزئیات را فارغ از توجه به گذشته، فضای کنونی و آینده مورد بررسی قرار دهیم، ممکن است به یک ارزیابی منفی برسیم. اما اگر این جزئیات را در چهارچوب تحولات گذشته، فضای کنونی و افقهای آینده بررسی کنیم، نتیجه بهتری میگیریم و مسأله دیگر کاملاً فرق میکند. شما دیدید که آمریکاییها آمدند و «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی» را به شهادت رساندند. درست است؛ این نه برای ایران که برای عراق و منطقه نیز خسارت جبرانناپذیری است. اما با اینحال، همه ما راه و مسیر آنها را ادامه میدهیم. در نهایت از دست دادن آنها برای ما یک خسارت است. این خسارت در چه چهارچوبی گنجانده میشود؟ من به شما توضیح میدهم. یک مرتبه، دشمن به خانههای ما میآید و ما را میکُشد. یک مرتبه نیز ما در حال فرار هستیم و دشمن از پشت ما را هدف قرار میدهد و میکُشد. یک مرتبه هم ما دستاوردهای بسیار بزرگی را محقق کردهایم و ضربات سهمگینی را به طرف مقابل وارد آوردهایم و به طور کلی، معادلات را تغییر داده و پروژههای بزرگ دشمن را ساقط کردهایم و پس از آن دشمن، ما را میکُشد. شما میبینید که تفاوتهای زیادی در این زمینهها وجود دارد. اکنون این سؤال به وجود میآید که آیا عظمت و هیبت مقاومت در عراق از بین رفته است؟ ترامپ میگوید که ما 7 تریلیون دلار در عراق و منطقه هزینه کردیم اما هیچ نتیجهای عایدمان نشد. معنای این صحبت او چیست؟ «سماحة القائد» (حفظه الله) میگویند: «به اعتراف خودِ ترامپ، امریکاییها 7 تریلیون دلار در منطقه هزینه کردهاند، اما زمانی که ترامپ میخواهد در شب سال نوی میلادی در کنار نظامیان امریکایی در عراق باشد، شبانه، بدون اطلاع قبلی و با چراغهای خاموش هواپیما به این کشور میرود و شبانه نیز به صورت مخفیانه بازمیگردد.» بسیار خب، اینجا میتوانید بگویید که در عراق پیروزی از آن چه کسانی شده و چه کسانی در این کشور دست برتر را دارند؟ کشوری که این چنین هزینهای را در عراق صَرف کرده و این حجم از نظامیان را نیز در این کشور نگاه داشته است، میبایست تمامی عراق را در جیبِ خود داشته باشد. با اینحال، رئیس جمهور آن میترسد در روز روشن و به صورت آشکارا و علنی به عراق برود.
البته ما زمانی که از «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی» سخن میگوییم، مقصودمان این نیست که پیروزیهای مقاومت در عراق توسط افراد محقق شده است. نه؛ ما معتقد هستیم که این پیروزیها توسط محور مقاومت، فرماندهان، مجاهدان، شهدا، مجروحان، اسرا و مردمان حامی مقاومت تحقق یافته است. این محور تاکنون در برابر تجاوزگریها ایستاده است. از 10 سال پیش پروژهای آغاز شد و طی آن تجاوزات بسیار بزرگی صورت گرفت. برخی به ما گفتند که شما در موضع دفاعی هستید و نه موضع هجومی. من پاسخ دادم که ما از 10 سال پیش تاکنون در موضع دفاع هستیم، زیرا ما امتی هستیم که به ما تجاوز شده است؛ امتی که به مقدسات آن ازجمله فلسطین و قدس تجاوز شده است. در طول یک قرن گذشته، به لبنان، اردن، سوریه، مصر و ... تجاوز شده است. در همینحال، ارتشهای جهان برای اشغال عراق و افغانستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس بسیج شدند. از سوی دیگر، سوریه نیز به اشغال تهدید شده است. زمانی که «کالین پاول» وزیر خارجه اسبق امریکا با رئیس جمهور «اسد» دیدار داشت، او را به اشغال سوریه تهدید کرد. افزون بر این، به غزه و لبنان جنگهای زیادی تحمیل میشود و تلاشهایی برای تحمیل «معامله قرن» به فلسطین صورت میپذیرد. لذا باید واقعبین باشیم و بدانیم که ما محوری هستیم که همواره در موضع دفاعی به سر میبریم، زیرا میخواهیم از سرزمین خود، ملتهای خود، مقدسات خود، امت و ثروتهای امت خود دفاع و پاسداری کنیم.
در طول 10 سال گذشته در جریان این جنگ که «حاج قاسم سلیمانی» و «ابومهدی المهندس» از بزرگترین فرماندهان آن بودند، پیروزیهای بزرگ و عظیمی محقق و پروژههای ایالات متحده امریکا در عراق ساقط شد. در واقع، هم پروژه اشغالگری امریکا و هم پروژه اشغالگری داعش در این کشور ساقط شد. من به ضرس قاطع به شما میگویم که اگر گروههای مقاومت در عراق نبودند، اکنون شاهد حضور 150 هزار افسر و سرباز امریکایی در عراق بودیم و این سفارت واشنگتن در بغداد بود که عراق را اداره میکرد. اگر مقاومت در عراق وجود نداشت، اکنون پروژه داعش نه تنها در عراق که در تمام منطقه به موفقیت دست یافته بود. داعش در حقیقت پروژه امریکاییها در منطقه و عراق بود. مقامات ایالات متحده امریکا پس از شکستی که در سال 2011 متحمل شدند از پروژه داعش برای بازگشت به عراق بهرهبرداری کردند و این همان چیزی است که «دونالد ترامپ» نیز بدان اذعان کرده است. محور ما [محور مقاومت] در سوریه، لبنان، یمن، فلسطین و سراسر منطقه امروز توانسته است با قدرت در صحنه حاضر شود و از امت اسلامی دفاع کند. محور ما امروز توانسته است پیروزیها و دستاوردهای گستردهای را محقق کند. شما دیدید که پیشتر «ترامپ» از 7 تریلیون دلاری صحبت کرد که در منطقه به هدر رفت. در همین حال، برخی از مسئولان و مقامات سابق و کنونی کشورهای عربی از صدها میلیارد دلار، صدها هزار تُن سلاح و صدها هزار مزدور سخن میگویند که از سراسر جهان در اختیارشان قرار گرفته است. چرا؟ برای نابود کردن مقاومت. هدف از هزینه کردن صدها میلیارد دلار، استفاده از صدها تُن تسلیحات جنگی و به کارگیری صدها هزار مزدور تنها برای بریدن نفس مقاومت و سست کردن اراده مقاومت در منطقه ما بوده است. با این حال، من به صراحت به شما میگویم که محور مقاومت امروز بیش از هر زمان دیگری قدرت یافته است. این را بدون مبالغه میگویم. اگر از این زاویه به مسأله نگاه کنیم، خواهیم یافت که ما در موضع ضعف نیستیم. شاید یک ضربه خورده باشیم، اما در طرف مقابل، 10 سال است که درحال ضربه زدن به آنها هستیم. از 10 سال پیش تاکنون ما طعم تلخ شکست را در میادین مختلف به امریکا و مزدورانش چشاندهایم. طبیعی است که آنها نیز اکنون به ما ضربه بزنند.
اکنون ما باید چه کنیم؟ اکنون باید بیندیشیم که چگونه پس از شهادت «حاج قاسم سلیمانی» و «ابومهدی المهندس» راه آنها را ادامه دهیم و مسیرشان را کامل کنیم. در نهایت باید بگویم که ضربهای وارد شد و محور مقاومت و در رأس آن جمهوری اسلامی ایران توانست این ضربه بسیار بزرگ را تحمل کند. شما به خوبی دیدید که چه مراسمهای تشییعی برای شهیدان «سلیمانی» و «المهندس» برگزار شد. «سماحة القائد» اعلام کردند که مراسمهای مذکور در واقع به مثابه یک سیلی محکم و تاریخی به طرف مقابل بود. میلیونها نفر در ایران و عراق به خیابانها آمدند. این برخلاف هدفی بود که «ترامپ» برای تحقق آن تلاش میکرد. هدف ترامپ از ترور شهیدان «سلیمانی» و «المهندس» قطع کردن نفس مقاومت بود. او میخواست همگان را بترساند و آنها را عقب براند، اما با این حال، میلیونها نفر در ایران و عراق به خیابانها آمدند و گفتند که همه ما «سلیمانی و مهندس» هستیم.
حسب برآوردها تنها در ایران 27 میلیون نفر در مراسم تشییع شرکت کردند...
بله؛ به تعبیر «سماحة القائد» این اولین سیلی به صورت عاملان جنایت بود. سیلی دوم در واقع حمله موشکی به پایگاه «عینالأسد» امریکا در عراق بود. متأسفانه در این خصوص باید بگویم که حتی برخی دوستان نیز حمله موشکی قدرتمندانه به پایگاه «عینالأسد» را تضعیف کردند. از دیدگاه ما، معیار سنجش موفقیت اینگونه عملیاتها کشته شدن یا کشته نشدن نظامیان طرف مقابل نیست. اینکه در میان کشورهای عربی و اسلامی و در میان کشورهای جهان، رهبران یک کشور در طراز ایران این شجاعت را داشته باشند که به صورت مستقیم، واضح و علنی پایگاه نظامی ایالات متحده امریکا را مورد حمله موشکی قرار دهند، طبیعی است که این یک دستاورد بزرگ، عظیم و تاریخی محسوب میشود. این حمله موشکی درحالی صورت گرفت که میتوانست بمباران کارخانهها، پالایشگاهها، بنادر نفتی و فرودگاههای ایران از سوی طرف مقابل را در پی داشته باشد. اما باوجود این چالشها، رهبران جمهوری اسلامی ایران تصمیم به انجام حمله موشکی مستقیم گرفتند. این یک اقدام استراتژیک بود و شجاعتی که ما در این حمله موشکی دیدیم قابل توصیف نیست. با تمامی اینها، برخی از دوستان تلاش کردند تا این عملیات موشکی را تضعیف کنند. فارغ از این مسائل، باید به این مسأله نیز اشاره کنم که حمله موشکی به «عینالأسد» پاسخ اصلی به جنایت دشمن نبود و تنها یک ضربه بود.
مسأله دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم، این است که ترامپ تصور میکرد پس از شهادت شهیدان «قاسم سلیمانی» و «ابومهدی المهندس» محور مقاومت در منطقه برای همیشه تضعیف و در نهایت نابود میشود. او تصور میکرد که محور مقاومت پس از شهادت این دو فرمانده بزرگ متلاشی شده و روحیه خود را کامل از دست خواهد داد و هماهنگیها و همگراییها میان اجزای مختلف مقاومت از بین خواهد رفت. این درحالی است که محور مقاومت مبتنی بر یک شخص خاص نیست. محور مقاومت مبتنی بر هیچ یک از شخصیتهایی نظیر ما نیست. هیچ یک از دوستان یا دشمنان نباید در این خصوص دچار اشتباه شوند. این محور حتی پس از شهادت «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی» یکپارچه و مستحکم باقی ماند و اکنون نیز به صورتی کاملاً قوی و فعال در صحنه حضور دارد.
از سوی دیگر، دو موضوع مهم وجود دارد که «سماحة القائد» نیز به آن اشاره کردهاند. موضوع اول، همان پروژه بزرگ اخراج نظامیان امریکایی از منطقه است. ایشان عنوان کردند که این پروژه یک پاسخ استراتژیک به ترور فرماندهان ما است. حقیقت این است که اخراج نظامیان امریکایی از منطقه نه تنها پاسخی استراتژیک به ترور «حاج قاسم» و «حاج ابومهدی است» بلکه پاسخی راهبردی به ترور تمامی فرماندهان ما و به تمامی تجاوزگریهای آنها در منطقه ما است. طبیعتاً این مهم در نهایت تحقق خواهد یافت و مسأله تنها مسأله زمان است. طبیعی است که چنین اتفاق مهمی در طول یک مدت زمان کوتاه چند هفتهای یا چند ماهه رخ نخواهد داد.
موضوع دوم در حقیقت قصاص و مجازات مستقیم است. اکنون پس از آنکه «السید القائد» (حفظه الله) در اینباره صحبت کردهاند، وضعیت روشنتر شده است. امروز من معتقد هستم که یک پیام واضح وجود دارد و آن، این است که کسانی که دستور این قتل را صادر کردند و نیز کسانی که این عملیات را اجرا کردند باید مجازات شوند. این افراد، هرکجا که باشند باید مجازات گردند. این یک پیام بسیار قوی و جدی است. شاید مردم به این سخن توجه کرده باشند یا آن را نادیده گرفته باشند، اما به هر حال، بیانات «سماحه القائد» زمانی که با خانواده «شهید سلیمانی» و اعضای ستاد بزرگداشت سالگرد این شهید دیدار کردند، کاملاً واضح بود. انتقام از آمران و عاملان این قتل، مسأله زمان است. این بدان معناست که تمامی کسانی که در این تصمیمگیری شریک بودند و نیز تمامی کسانی که در اجرای این عملیات شراکت داشتند، مورد هدف قرار دارند. میخواهم امروز این را نیز اضافه کنم که این افراد نه تنها از سوی ایران که از سوی هر انسانی که احساس میکند باید به خون این شهدای مظلوم و از پشت خنجر خورده وفادار باشد ـ بخصوص دوستان ما در عراق ـ مورد هدف قرار دارند.
یک مرتبه در یکی از مناسبتها به مسئولان عراقی گفته شد که «حاج قاسم سلیمانی» میهمان شما بود و درحالی که در خانه شما و میهمانتان بود، به قتل رسید. این بدان معناست که مسئولیت عراقیها و ملت عراق در قبال قصاص از قاتلان «حاج قاسم سلیمانی» و «ابومهدی المهندس» ـ البته اکنون از شهید سلیمانی که ایرانی بود سخن میگویم ـ بیش از مسئولیت خود ایرانیهاست، زیرا او میهمان عراقیها بود. افزون بر این، مسئولیت عراقیها در قبال قصاص از قاتلان «شهید سلیمانی» بیش از مسئولیت ملتهای منطقه و جنبشهای مقاومت است، زیرا وی میهمان آنها بود. به هر حال، این مسأله کاملاً واضح و آشکار است. من معتقدم که هر آن کس سخنان «سماحة القائد» را شنیده باشد، میتواند آزادانه تصمیمگیری کند. این سخنان شاید دولتی، حزبی، سازمانی یا گروه معینی را به خود مشغول نکند و تنها شاید یک فرد را به خود مشغول سازد و این فرد به این نتیجه برسد که بله فلان طرفها در قتل این دو شهید بزرگ مشارکت داشتهاند و در نهایت، خود نیز مأموریت هدف قرار دادن آنها را برعهده گیرد.
این بدان معناست که «ترامپ» و فرماندهان نظامی مورد هدف هستند؟
یک پیام واضح و شفاف وجود دارد. همه کسانی که در این قتل نقش داشتهاند مورد هدف قرار دارند؛ حال چه ترامپ باشد چه غیر ترامپ. ترامپ نیز همین طور است، زیرا نقشی اساسی در اتخاذ تصمیم ترور ایفا کرد. تمامی کسانی که در این تصمیمگیری شرکت داشتند و آمر یا عامل بودند باید مجازات شوند.
حتی کسانی که آمریکا را به ارتکاب این جنایت تشویق و تحریک کردند؟
«السید القائد» درباره طرفهای تشویقکننده و تحریککننده صحبت نکردند. ایشان درباره عاملان و آمران جنایت ترور فرماندهان مقاومت سخن گفتند. مسأله قصاص از عاملان و آمران این جنایت، مسأله وقت است. بدون شک، تحقق این مهم طی یک ماه، دو ماه، یک سال، 7 سال یا 10 آینده محقق خواهد شد. این کار در آینده نزدیک یا دور بالاخره انجام میشود. آنچه که تمامی جهانیان باید بدانند این است که این خون [خون فرماندهان پیروزی] آنگونه که در ادبیات، مصطلح است روی زمین باقی نخواهد ماند و این بدان معناست که قاتلان «حاج قاسم سلیمانی» و «ابو مهدی المهندس»، چه آمران و چه عاملان، چه در کوتاه مدت و چه در بلند مدت، باید مجازات شوند. این واضح و شفاف است. من معتقدم هر انسان شریفی در امت اسلامی و هر آزادهای در امت اسلامی باید در قبال این امر و این مسیر احساس مسئولیت کند.
جناب «نصرالله» زمانی که از شهید «قاسم سلیمانی» سخن میگوییم، نقش او در سوریه نیز توجه ما را جلب میکند. ما میدانیم که شهید «سلیمانی» سفرهایی را به سوریه داشت. آیا میتوانید برای ما روایت کنید زمانی که بحران سوریه آغاز شد، شما و «حاج قاسم» چه تحلیل و ارزیابیای از این بحران داشتید؟ آیا شما، «حاج قاسم» و «بشار اسد» درباره این بحران با یکدیگر گفتوگویی داشتید؟ چه برنامهریزیهایی داشتید؟ دیدگاه و نگرش شما نسبت به این بحران چگونه بود؟
برای پاسخ گفتن به این سؤال لازم است به تاریخ بازگردیم. در روز دوم اعلام استعفای «حُسنی مبارک» در مصر، مردم در میدان «التحریر» قاهره و دیگر نقاط این کشور اقدام به برگزاری جشن و پایکوبی کردند. حتی ملتهای جهان عرب نیز از استعفای «مبارک» خوشحال بودند و به شادی پرداختند. در روز دوم من به یاد دارم که «حاج قاسم» در اینجا یعنی در ضاحیه بود. طبیعتاً همه ما نیز بسیار خوشحال بودیم، زیرا انقلاب مصر به نتیجه رسیده و «حسنی مبارک» از قدرت ساقط شده بود. «حاج قاسم» در این خصوص میگفت: «من نیز همچون ملت مصر خوشحال هستم؛ اما نگرانیهایی دارم.» به او گفتم: چرا؟ او نیز در پاسخ گفت: «احساس میکنم که یک پروژه بزرگ علیه منطقه تدارک دیده شده است و امریکاییها میخواهند با تغییر گروههایی که از آنها حمایت میکنند، بر انقلابهای مردمی سوار شوند. در واقع، امریکاییها به بهانه بهار عربی و شعارهای مطرح شده در مصر، تونس و... میخواهند سازمانها، کشورها و دولتهای حامی مقاومت را هدف قرار دهند. بدون تردید چنین پروژهای به نفع اسرائیل است و نه ملتها. به صورت دقیق، مقصودم توطئهچینی علیه سوریه است».
این سخنان «حاج قاسم» در آن دیدار بود. میخواهم این را بگویم که اولین کسی که نسبت به وجود یک خطر و یک توطئه علیه سوریه هشدار داد «حاج قاسم» بود. او خیلی زود به چنین توطئهای پی برده بود. من نیز به شوخی به او گفتم: «حاجی شما نزد ما آمدهاید تا نگرانمان کنید؟ بگذارید چند روزی شاد باشیم. از همین حالا ما را نگران میکنید؟ اکنون نظام مصر ساقط شده و توافقنامه کمپ دیوید از بین رفته است و ما خوشحال هستیم. ملت مصر و همه ما شاد و خوشحال هستیم.» من این سخنان را از روی شوخی به «حاج قاسم» گفتم. به هر حال، ما گفت وگوی خود را ادامه دادیم و در نهایت نیز مقرر شد تا مسأله توطئهچینی علیه سوریه را با جدیت دنبال کنیم و با رئیسجمهور «بشار اسد» نیز در این خصوص گفت و گویی داشته باشیم. طبیعتاً در آن زمان ما در تماس دائم با «بشار اسد» بودیم؛ تماسی که هماکنون نیز کاملاً برقرار است.
یعنی «حاج قاسم» حتی پیش از سال 2011 نیز با «بشار اسد» دیدار میکرد؟
طبیعتاً؛ اما این دیدارها رسانهای نمیشد. دیدارهای من با «بشار اسد» نیز در رسانهها اعلام نمیشد.
در خصوص حضرتعالی این مسأله قابل فهم است اما....
به هر حال، «حاج قاسم» پیش از سال 2011 و پس از آن با «بشار اسد» دیدارهایی داشت. در آن زمان، من نزد رئیسجمهور «بشار اسد» رفتم و به او گفتم که گفتوگوهایی میان من، «حاج قاسم سلیمانی» و برادرانمان در ایران انجام شده است و ما به چنین ارزیابی و تحلیلی رسیدهایم و در منطقه اتفاقات خاصی در حال رخ دادن است. من به او گفتم که ما اولاً دوست داشتیم نتیجه تحلیلها و ارزیابیها خود را به شما نیز اعلام کنیم و ثانیاً میخواهیم توصیه کنیم که رهبران سوریه جملگی برای مواجهه با هر شرایطی آماده باشند. در آن زمان، تفکر اساسی من، «حاج قاسم»، برادران ایرانی و رئیسجمهور «بشار اسد» این بود که از هرگونه تحرکات مردمی در سوریه سوءاستفاده خواهد شد و به همین دلیل لازم است که این تحرکات، مهار و کنترل شوند.
اشتباه راهبردی و محاسباتی طرفهای معارض سوری این بود که به این نتیجه رسیدند دولت سوریه طی یک ماه، دو ماه یا سه ماه آینده ساقط خواهد شد. از همینروی، آنها با هرگونه مذاکره و گفتوگوی سیاسی مخالفت کردند. آنها منتظر بودند تا هرگاه سناریوی سقوط دولت رنگ باخت، پای میز مذاکره و گفتوگوی سیاسی بنشینند. واقعیت این است که مخالفت معارضان با گفتوگوهای سیاسی ناشی از یک تصمیم بزرگ منطقهای و فرامنطقهای بود. اگر کسی بگوید که یک جنگ جهانی علیه سوریه تدارک دیده شده بود، مبالغه نکرده است. این حقیقتاً یک جنگ جهانی بود و معارضان، ابزارهای این جنگ بودند. بله، ما قبول داریم که در سوریه فساد و مشکلات وجود داشت، اما چه اتفاقی افتاد؟ از این فساد و مشکلات سوءاستفاده شد. هیچکس وجود فساد و مشکلات در سوریه را انکار نمیکرد. حتی رئیسجمهور «بشار اسد» بارها و در مناسبتهای مختلف صراحتاً اعلام کرد که برای حلوفصل مشکلات و رسیدگی به پروندههای مختلف آماده است. با اینحال، دولتهای منطقهای و بینالمللی به جای اینکه معارضان را به سمت راهکار سیاسی سوق دهند، درهای مذاکرات و گفتوگوهای سیاسی را بستند، زیرا معتقد بودند که دولت دمشق طی چند ماه ساقط خواهد شد و از بین خواهد رفت.
در آن مرحله ـ مقصودم مرحله برقراری تماس با معارضان است ـ «حاج قاسم سلیمانی» تماسهایی را با معارضان سوری برقرار کرد، زیرا او ارتباطاتی را با «اخوانالمسلمین»، «اردوغان»، ترکیه و... داشت. در آن زمان، طرفهای مذکور با معارضان سوری در تماس بودند. معارضان حتی با قطر نیز در ارتباط بودند. بسیاری از دولتها از آنها حمایت میکردند.
در هفتههای ابتدایی تلاشهای بسیاری برای حلوفصل سیاسی بحران سوریه انجام شد. تمامی این تلاشها به دور از رسانهها انجام شدند. شاید این اولین بار است که در خصوص این مسأله در رسانهها صحبت میکنم. در آن زمان، در ایران یک اتاق عملیات تشکیل شد که «سماحة القائد» شخصاً پیگیری موضوع [مسأله سوریه] بودند. تمامی نهادها و مؤسسات در ایران حتی آن دسته از نهادها و مؤسساتی که در حوزه فرهنگی مشغول بودند، درگیر موضوع سوریه شدند. به عنوان نمونه، مرحوم «آیتالله شیخ محمد علی تسخیری» در عرصه فعالیتهای علمی، فرهنگی، تقریب مذاهب و... مشغول بود اما به دلیل روابط دوستانهاش با علما و جنبشهای اسلامی در سوریه درگیر مسأله این کشور شد. میخواهم بگویم که حتی «آیتالله تسخیری» نیز در هفتههای ابتدایی درگیر مسأله سوریه بود. طبیعتاً «حاج قاسم سلیمانی» محور تمامی این تحرکات بود. همه ما در آن زمان مأیوس شده بودیم، زیرا درهای مذاکره همگی بسته شده بودند. با اینحال، «حاج قاسم» اینگونه نبود.
بسیاری از معارضان با اسرائیل در ارتباط بودند و حتی اعتبارنامههای خود را نزد آن بردند و به سران تلآویو گفتند که ما با شما هیچ مشکلی نداریم. معارضان به اسرائیل گفتند که حتی حاضریم از «جولان» نیز دست بکشیم و مردم سوریه نیز با این مسأله هیچ مشکلی ندارند. اثبات روابط میان معارضان با اسرائیل مسألهای نیست که نیاز به استدلال داشته باشد، زیرا هر دو طرف صراحتاً به این مسأله اذعان کردهاند. هدف این بود که با ساقط کردن دولت سوریه، مقاومت در لبنان و فلسطین را تحت محاصره خود درآورند. در واقع، سوریه پل ارتباطی میان ایران و غزه و فلسطین بود. آنها میخواستند به وجود مقاومت در منطقه پایان دهند. از همین روی، سوریه را برای هدف قرار دادن انتخاب کردند.
یکی از ویژگیهای سوریه این است که رهبران آن کاملاً مستقل هستند و تصمیماتشان را بهطور کاملاً مستقل اتخاذ میکنند. رهبران سوریه افرادی مستقل و شجاع هستند؛ آنها همواره منافع و مصالح ملی خود را اولویت میدهند. تجربه ثابت کرده است که رهبران سوری نه در برابر دشمنان و نه در برابر متحدان، سر خم نمیکنند. من به دلیل شناخت کاملی که از آنها دارم چنین مسألهای را مطرح میکنم. ازهمینروی، آنها [امریکا و متحدانش] به دنبال آن بودند تا استقلال سوریه را از این کشور بگیرند. آنها تلاش کردند تا بر تصمیمگیریهای سوریه تسلط داشته باشند و منابع و ثروتهای طبیعی آن را غارت کنند. بر اساس آنچه گفته شد، مسأله تنها به حمایت دمشق از مقاومت محدود و محصور نمیشود. در مورد ایران نیز همین طور است و مسأله تنها حمایت ایران از مقاومت نیست. بله؛ درست است که کشورهایی نظیر سوریه و ایران به دلیل حمایت از فلسطین و مقاومت در منطقه تاوان میدهند، اما این تنها بخشی از حقیقت است. بخش دیگری از حقیقت که البته مهم نیز هست و بسیاری از ایرانیها نیز آن را میدانند، این است که هدف ایالات متحده امریکا از تهدیدات روزافزون علیه تهران، تسلط بر ثروتهای نفتی و گازی ایران است. هدف واشنگتن این است که بر موقعیت استراتژیک ایران مسلط شود و جایگاهی را که در زمان شاه در این کشور داشت، بازیابد. لذا مسأله تنها حمایت از فلسطین و محور مقاومت در منطقه نیست. در نهایت ما از آنها [ایران و سوریه] به دلیل نقشآفرینی در محور مقاومت و تحمل تبعات و پیامدهای این نقشآفرینی سپاسگزاری و قدردانی میکنیم، اما میخواهم این را بگویم که عامل اصلی و اساسی اقدامات علیه تهران و دمشق تنها در حمایت این دو از محور مقاومت خلاصه نمیشود. بنابراین، در آن مرحله ما گزینهای جز روی آوردن به مواجهه نظامی نداشتیم.
اینکه مقاومت در لبنان گزینهای جز مقابله و رویارویی نظامی نداشت، قابل فهم است. موضع ایران و ژنرال «حاج قاسم سلیمانی» نیز قابل فهم است، اما سؤال اینجاست که آیا رئیس جمهور «بشار اسد» نیز به این مسأله کاملاً واقف بود؟
در خصوص با «بشار اسد» باید بگویم که او موضعش در این زمینه کاملاً قطعی و در عین حال قاطعانه بود. واقعیت این است که پس از کمکهای خداوند متعال در وهله اول، این ایستادگی و مقاومت رهبران سوری، شخص رئیسجمهور «بشار اسد» و همراهانش اعم از مقامات، فرماندهان، ارتش و ژنرالهای ارتش و نیز ایستادگی اقشار وسیعی از ملت سوریه بود که موجب شد دمشق سقوط نکند. بنابراین، نقش اصلی و محوری در جلوگیری از سقوط دمشق توسط خود سوریها ایفا شد. در این میان، دوستان و متحدان عامل کمککننده بودند. شما نگاه کنید؛ اگر تمام ایرانیها به سوریه میرفتند و خود سوریها در میدان نبودند، چه اتفاقی میافتاد؟ ایران به عنوان طرف اشغالگر شناخته میشد. اگر نیروهای حزبالله به سوریه میرفتند و خود سوریها در میدان حضور نداشتند، چه اتفاقی رخ میداد؟ حزبالله به عنوان اشغالگر شناخته میشد. در رابطه با روسیه نیز همین مسأله وجود دارد. اگر تمامی نیروهای روس به سوریه میرفتند و نیروهای سوری در میدان نبودند، روسها به عنوان طرف اشغالگر معرفی میشدند. بنابراین، این خود سوریها بودند که تصمیم گرفتند بایستند و مقاومت کنند. من در آن مرحله تنها با رئیس جمهور «بشار اسد» دیدار نکردم، بلکه با بسیاری از مسئولان و مقامات سوری دیدار داشتم. تمامی آنها صراحتاً عنوان میکردند که گزینه اصلیشان مقاومت و مواجهه با بیگانگان است. آنها اعلام میکردند که برای تحقق راهکار سیاسی آماده هستند، اما زمانی که دشمن با سلاح وارد میدان شده است، چارهای جز ایستادن در برابر او نیست. لذا تصمیم مقاومت و ایستادگی توسط خود سوریها اتخاذ شد. پس از آن بود که دوستان، متحدان و همپیمانان به میدان آمدند و در کنار سوریها قرار گرفتند. ما در حزبالله، برادرانمان در ایران، برادران عراقی و سپس فاطمیون و زینبیون برای کمک به سوریها به میدان آمدیم. پس از گذشت 5 سال نیز روسها وارد میدان نبرد شدند.
آیا «شهید سلیمانی» شخصاً با رئیس جمهور «ولادیمیر پوتین» دیدار کرده بود؟ آیا او با پوتین درخصوص ورود نیروهای روسی به خاک سوریه گفتوگو کرده بود؟
شما میدانید که روسیه پیش از حضور نظامی مستقیم در سوریه مواضعی را در قبال این کشور اتخاذ میکرد. مقامات روسی در عرصه سیاسی از دمشق حمایت به عمل آوردند. ما شاهد بودیم که در آن زمان، روسها در شورای امنیت سازمان ملل متحد از حق وتوی خود برای حمایت از سوریه استفاده کردند. علاوه بر این، مقامات مسکو کمکهای لجستیکی به دمشق ارائه میکردند. این درحالی است که برخی کمکهای اطلاعاتی نیز از سوی طرف روسی انجام میشد. بنابراین، چنین اقداماتی پیش از ورود نظامی مستقیم روسیه به سوریه، انجام میشد. شما تحولات سوریه را به یاد دارید؛ در سال اول بحران، روند تحولات به صورت نزولی بود اما این روند در سالهای دوم و سوم تشدید شد. طبیعتاً مشخص بود که بحران سوریه مدت زیادی به طول خواهد انجامید. لذا در آن شرایط، دخالت نظامی مستقیم روسیه در سوریه میتوانست بسیار مؤثر باشد. در آن زمان، روسیه در منطقه خاورمیانه چیزی نداشت و در اروپای شرقی نیز همه چیز را از آن گرفته بودند. از سوی دیگر، امریکاییها برخی از دولتهای همجوار روسیه را که تحت لوای آن بودند، به سمت خود جذب کردند. این بدان معناست که در آن زمان، روسیه کاملاً تحت محاصره بود.
به هر حال، رئیس جمهور «پوتین» نگرانیهایی داشت و معتقد بود که گزینه ورود به سوریه مخاطراتی دارد و هم ممکن است یک قمار شکستخورده و هم گامی موفقیتآمیز باشد. اینجا، این مباحثه سیاسی نبود که میتوانست او را قانع سازد، بلکه میبایست با او در خصوص مسائل نظامی سخن گفته میشد. در آن زمان، هماهنگی میان ایران و روسیه شکل گرفت و برادر ما «حاج قاسم سلیمانی» به مسکو رفت و با رئیسجمهور «پوتین» دیدار کرد. دیدار میان آنها 2 ساعت به طول انجامید؛ این یعنی زمان جلسه نیز بسیار حائز اهمیت است. این جلسه با حضور مسئولان نظامی، امنیتی و سیاسی برگزار شد. در آن زمان، «حاج قاسم» برای من تعریف کرد که به صورت مستقیم و بدون واسطه با «پوتین» سخن گفت. او گفت که نقشه میدانی را روی میز گذاشته و شرایط را تشریح کرده است. او در نقشه میدانی تشریح کرد که ارتش سوریه و متحدانش در کجا قرار دارند و گروههای مسلح در مناطق مختلف چه موقعیتی دارند. او همچنین توضیح داد که شانس موفقیت چقدر است و در نهایت نیز یک تحلیل استراتژیک از اوضاع سوریه و مناطق پیرامون آن ارائه کرد؛ کما اینکه طرح مورد نظر خود و نتایج قابل پیشبینی آن را ارائه داد. لذا «حاج قاسم سلیمانی» به صورت کاملاً علمی، واقعی، نظامی و میدانی و روی نقشه سخن گفت و در این میان، به مساحت و اعداد و ارقام نیز اشاره کرد. در آن جلسه، «پوتین» به «حاج قاسم سلیمانی» گفت که قانع شده است. در سایه آن جلسه بود که تصمیم ورود نیروهای روسی به سوریه اتخاذ شد. من این مسأله را از برادر «حاج قاسم سلیمانی» شنیدم؛ کما اینکه این داستان، معروف است.
آیا میتوانیم بگوییم که ورود نظامی مستقیم روسیه به درخواست ایران و از رهگذر رایزنی با دمشق، صورت گرفت؟ یا اینکه این ورود نظامی به درخواست طرف سوری بود؟
طرف سوری مایل به ورود نظامی مستقیم روسیه بود.
با اینحال، طرف سوری بهصورت مستقیم از روسیه چنین درخواستی نداشت؟
دقیقاً نمیدانم، اما گمان میکنم که طرف سوری چنین درخواستی را مطرح کرد. طبیعی است که چنین درخواستی را مطرح کرده باشد.
استاد غسان! بالاخره در آن زمان طرف سوری به کمک نیاز داشت، زیرا یک جنگ جهانی تمامعیار علیه آن به راه افتاده بود. بنابراین، کاملاً طبیعی بود که مقامات دولت سوریه درخواست ورود مستقیم نیروهای روسی به خاک خود را داشته باشند. واقعیت آن است که طرف روسی برای ورود به صحنه سوریه تردید داشت. با این حال، «حاج قاسم سلیمانی» با توضیحات راهبردی، استدلال و منطق قوی و نیز با شخصیت کاریزماتیک خود توانست بر کیفیت تلاشهای گذشته برای وارد ساختن روسیه به صحنه تحولات سوریه، بیفزاید. علت هم آن است که پیش از جلسه «حاج قاسم» با «پوتین» تلاشهای متعددی برای قانع ساختن روسیه در این زمینه انجام شده بود و رایزنیهای گوناگونی صورت گرفته بود اما رئیس جمهور «پوتین» همچنان در اتخاذ تصمیم ورود به صحنه سوریه مردد بود. این «حاج قاسم» بود که توانست او را قانع سازد. «حاج قاسم» قدرت فراوانی در اقناع دیگران داشت، چراکه از منطقی قوی برخوردار بود. این بدان معناست که او با رودربایستی یا شعار و... سخن نمیگفت، بلکه در سخنان خود به مسائل علمی استناد میکرد. او به صورت علمی و منطقی توضیح داد که ورود روسیه به سوریه چه نتایج میدانی، نظامی و سیاسی میتواند داشته باشد. من معتقدم که روسیه و رئیس جمهور «ولادیمیر پوتین» پس از ورود مستقیم به تحولات سوریه، توانستند در بطن تحولات منطقه و جهان حضور داشته باشند و این بدان معناست که مسکو از دروازه سوریه بار دیگر خود را در تحولات جهانی مطرح کرد.
جناب «نصرالله» همان طور که میدانید «شهید سلیمانی» هرگاه که در برابر دوربینها حاضر شد ـ البته نه برای مصاحبه ـ همواره از جنگ 33 روزه سخن میگفت. او در این خصوص صحبتهای بسیاری مطرح کرده است. در واقع، تنها چیزی که روایت میکرد، ماجرای جنگ تموز بود. إنشاءالله در آینده با جزئیات بیشتری در این خصوص صحبت میکنیم. امشب میخواهم سؤال کنم که شما چه چیزی از شهید «قاسم سلیمانی» در جریان جنگ 33 روزه به یاد دارید؟ آیا خاطرهای وجود دارد؟
شهید «قاسم سلیمانی» در ابتدای جنگ نزد ما آمد و سپس به مدت دو روز از ما جدا شد. او رفت و پس از 2 روز مجدداً نزد ما آمد؛ یعنی تا روز 14 آگوست اینجا بود.
جناب «نصرالله» آیا این معقول بود که شهید «قاسم سلیمانی» تحت بمبارانها و گلولهبارانها در اینجا یعنی در ضاحیه بیروت حضور یابد؟
این ویژگی او بود.
معذرت میخواهم؛ مقصودم این است که حضرتعالی از او نخواستید که به لبنان نیاید یا اینکه لبنان را سریعتر ترک کند؟
زمانی که شهید «قاسم سلیمانی» میخواست نزد ما بیاید، در سوریه بود. او از طریق یک کانال ارتباطی معین با ما تماس گرفت و گفت که میخواهم نزد شما بیایم. من به او گفتم: «وقتی که ضاحیه درحال بمباران شدن است و لبنان به گلوله بسته شده است، شما چگونه میخواهید به اینجا بیایید؟ راههایی نظیر ضهر البیدر، المصنع و... درحال بمباران شدن هستند و امکان آمدن شما وجود ندارد. اصلاً نیازی نیست شما به اینجا بیایید. اگر شما در سوریه بمانید، این برای ما مفیدتر خواهد بود. اگر شما از این فضایی که در حال بمباران شدن است، دور باشید طبیعتاً بیشتر میتوانید به ما کمک کنید.» من تمامی این استدلالها را برای شهید «قاسم سلیمانی» مطرح کردم تا از آمدن او به لبنان جلوگیری کنم. من در ادامه به او گفتم: «اگر ما کمکی از برادران سوری و ایرانی بخواهیم، میتوانیم از طریق برخی کانالها با آنها ارتباط برقرار کنیم.» با تمامی اینها، شهید «قاسم سلیمانی» نمیتوانست تحمل کند که در لبنان نباشد. موضوع در واقع به مسائل عاطفی ارتباط داشت. بخشی از موضوع جنبه منطقی داشت، اما «حاج قاسم» از لحاظ عاطفی نمیتوانست تحمل کند که کنار ما حضور نداشته باشد. او نمیتوانست در تهران یا دمشق بماند و در طرف مقابل، ببیند دوستانش در لبنان زیر بمباران و گلولهباران قرار گرفته و کشته میشوند. این چیزی بود که او به آن فکر میکرد. در واقع، او قبول داشت که از لحاظ منطقی نباید به لبنان میآمد، اما از لحاظ عاطفی و روحی چنین چیزی برایش قابل تحمل نبود.
همان زمان من به «حاج قاسم» گفتم که به لبنان نیایید. با اینحال، او به من پیام داد که در حال آمدن است. من نیز خودرویی را فرستادم تا او را نزد ما بیاورد. طبیعتاً برخی رسانهها مسائلی را درخصوص اینکه چه کسی به دنبال «حاج قاسم» رفت و او را چگونه آورد، مطرح کردند. ماجرای آن مفصل است. به هر حال، من به «حاج قاسم» گفتم: «شما در سوریه بمانید. من نمیخواهم کسی را به دنبال شما بفرستم.» او نیز گفت: «بسیار خب؛ خودم ترتیبی میدهم که نزدتان بیایم.» وقتی چنین پاسخی داد، دیگر کنترل امور از دست من خارج بود. بنابراین، بچهها را فرستادم تا او را نزد ما بیاورند. در نهایت «حاج قاسم» به ما ملحق شد. «حاج قاسم» در جریان جنگ 33 روزه برای یک مدت زمان کوتاه از ما جدا شد؛ یعنی زمانی جدا شد که تقریباً ما خود را پس از حملات طرف مقابل، پیدا کرده بودیم. در واقع، روز چهارم یا پنجم نبرد بود. در آن زمان، دیگر کاملاً واضح بود که اسرائیل چه چیزی میخواهد. لذا ما بخوبی میدانستیم که باید چه کاری انجام دهیم. این بدان معناست که ما ارزیابی واضحی از شرایط جنگ داشتیم. طبیعتاً «حاج قاسم» (رحمةالله علیه) میبایست این ارزیابیها، پیشنهادات موجود و نیز حجم کمکهای مورد نیاز را [به جمهوری اسلامی] انتقال میداد و در عین حال، با مقامات سوری و در رأس آنها رئیس جمهور «بشار اسد» نیز رایزنی میکرد. او میخواست با «سماحه القائد»، رئیس جمهور و دیگر مقامات ایرانی نیز دیدار کند.
طبیعی است که در حالت عادی انجام تمامی کارهای مذکور باید 4 تا 6 روز زمان ببرد؛ یعنی ما انتظار داشتیم که او به مدت یک هفته یا 10 روز از ما دور باشد و سپس به لبنان بازگردد؛ علی رغم این مسأله، او تنها پس از گذشت 48 ساعت به لبنان بازگشت. او ابتدا به دمشق رفت و سپس رهسپار تهران شد. در آن زمان، «سماحة القائد» و شماری از مسئولان ایرانی در شهر «مشهد مقدس» بودند. بنابراین، «حاج قاسم» ابتدا به مشهد رفت و پس از آن به تهران بازگشت. او سپس به دمشق رفت و در نهایت به بیروت بازگشت. از همین روی، من نمیدانم که او به خانه خود نیز رفت یا نه. او در جریان این سفر 48 ساعته اموری را که به جنگ 33 روزه مرتبط بود، رتق و فتق کرد. پس از این سفر دو روزه، «حاج قاسم» در طول تمام مدت جنگ در کنار ما باقی ماند. او تا زمان برقراری کامل آتشبس در ضاحیه بیروت بود؛ یعنی تا پیش از برقراری آتشبس عملی، بیروت را ترک نکرد.
در اینجا میخواهم به مسألهای اشاره کنم که شاید پیشتر هم درباره آن سخن گفته بودم. واقعیت آن است که «حاج قاسم» در سختترین و پیچیدهترین مراحل جنگ در کنار ما بود. در اثنا جنگ زمانی که ما به کمکهای لجستیکی نیاز داشتیم، این کمکها در سایه پیگیریهای مستمر او، از ایران به سوریه و از سوریه به لبنان منتقل میشدند؛ حتی بمبارانهای مداوم جنگندههای رژیم صهیونیستی نیز مانع از رسیدن کمکهای لجستیکی به لبنان نمیشد. انتقال این کمکها به لبنان در اثنای جنگ یک راز نیست، زیرا اسرائیلیها در همان زمان از چنین چیزی اطلاع داشتند. این مسأله در ایّام جنگ کاملاً واضح بود. حمایتهای لجستیکی، نظامی، هماهنگیهای سیاسی، ارتباط با ایران و... جملگی توسط «حاج قاسم» سلیمانی انجام میگرفت. یعنی ما دیگر وقت خود را صرف این کارها نمیکردیم. «حاج قاسم سلیمانی» ارتباط و رایزنی با ایران، درخواست کمکهای مورد نیاز از ایران و... را خود شخصاً پیگیری میکرد و دیگر نیازی به ورود مستقیم ما به این موضوع نبود. درخصوص سوریه نیز وضعیت به همین منوال بود و رایزنیها با طرف سوری توسط خود «حاج قاسم» انجام میشد.
مسأله دیگری نیز وجود دارد که شاید در رسانهها صحبت زیادی درخصوص آن نشده باشد. این مسأله مربوط به مرحله پس از برقراری آتشبس در لبنان است. فارغ از ابعاد نظامی و لزوم ترمیم امکانات، بازیابی توانمندیها و... مسأله دیگری پس از برقراری آتشبس وجود داشت و آن، لزوم بهبود بخشیدن به وضعیت اجتماعی مردم، رسیدگی به وضعیت مهاجران و آوارگان و نیز بازسازی منازل تخریب شده بود. یعنی در واقع، ما دو کار اساسی در پیش رو داشتیم. یکی از این کارها، رسیدگی به وضعیت مهاجران و آوارگان بود که تعدادشان به دهها هزار نفر میرسید. همچنین در آن زمان بیش از صدهزار خانه ـ به صورت کلی یا جزئی ـ دچار ویرانی شده بودند. این خانهها عمدتاً دیگر قابل سکونت نبودند. بنابراین، خانوادههای لبنانی مجبور بودند در خارج از خانههای خود روزگار سپری کنند، لذا آواره شدند و باید کاری برای اسکان آنها انجام میشد. ما یعنی من، «حاج قاسم»، «حاج عماد مغنیه» و شماری دیگر از برادران تقریباً 4 یا 5 روز پیش از برقراری آتشبس در کنار یکدیگر نشستیم تا راهکاری برای عبور از چالش مذکور بیابیم. طبیعتاً زمانی این جلسه برقرار شد که مشخص بود اوضاع به سمت برقراری آتشبس کامل پیش میرود. در آن جلسه فکری به ذهن ما خطور کرد و تصمیم گرفتیم طرحی را راهاندازی کنیم. ما این طرح را پروژه «اسکان» نامگذاری کردیم. نه تنها در تاریخ دولتها، احزاب و جنبشهای مقاومت که در تاریخ بشریت نیز چنین کاری سابقه نداشت. مقصودم این است که سابقه نداشت که به عنوان مثال، در روز چهارشنبه آتشبس برقرار شود و در روز پنجشنبه تشکیلات و کمیتههای سازمانیافته ـ متشکل از زنان و مردان و نهادهای مختلف ـ برای کمک به خانوادههای آواره دست به کار شوند.
کمیتههای مذکور کار خود را آغاز و با صاحبان خانههای ویرانشده تماس حاصل کردند. در جریان این رسیدگیها، به خانوادههایی که خانههایشان ویران شده بود، کمکهای مالی ارائه شد. تحقیقات در این زمینه خیلی سخت و گسترده نبود، زیرا مشخص بود که در کدام مناطق، کدام خانهها ویران شدهاند. لذا به خانوادههایی که خانههایشان به طور کامل ویران شده بود، مبلغی برای اجاره خانه به مدت یک سال کامل اعطا شد، زیرا ما زمان بازسازی منازل را یک سال تخمین زده بودیم. از سوی دیگر، مبلغی را نیز برای تهیه اسباب و اثاثیه منازل به خانوادهها اعطا کردیم که بتوانند زندگی شرافتمندانهای داشته باشند. در همینحال، به مردمی نیز که خانههایشان به طور کامل ویران نشده بود، کمک کردیم تا این خانهها را بازسازی کنند. همچنین مبلغی را به برای تهیه اسباب و اثاثیه خانههایشان به آنها اعطا کردیم. طبیعتاً انجام تمامی این کارها مستلزم تأمین مبالغ مالی زیادی بود. الحمدلله در آن زمان اوضاع اقتصادی ایران بسیار خوب بود و قیمت نفت نیز بالا بود. اوضاع در آن زمان بسیار بهتر از زمان حاضر بود. چه کسی باید به ایران میرفت تا کمکهای مالی را تأمین کند؟ طبیعتاً پای مبلغ کمی در میان نبود. «حاج قاسم» گفت که این کار من است و خود مسئولیت آن را برعهده میگیرم.
همان طور که میدانید، در روز 14 آگوست سال 2006 بود که آتشبس اعلام شد و در همین روز نیز کمیتههای کمکرسانی و اسکان آغاز به کار کردند. پیشتر نیز اشاره کردم که این کمیتهها چند روز پیش از برقراری آتشبس تشکیل شده بودند. از همان روز اول ما تماسها و رایزنیهای خود را با جهانیان آغاز کردیم تا در نهایت هیچ فردی در خیابانهای لبنان باقی نماند. در نهایت نیز همین اتفاق افتاد و هیچ کس در خیابان نماند. ما خیمهگاه برای مردم آماده نکردیم، بلکه کمک کردیم تا آنها به خانههایشان بازگردند. بنابراین، بعد از خداوند متعال، مسئولان جمهوری اسلامی ایران و در رأس آنها «سماحة القائد»، این برادر ما «حاج قاسم سلیمانی» بود که زحمت و مسئولیت مرحله بعد از جنگ 33 روزه را به دوش کشید و برای پیگیری کمکهای لازم به ایران رفت و تمامی امکانات مالی بزرگ را که بدان احتیاج داشتیم، فراهم آورد. ما به وسیله این امکانات بود که توانستیم خسارتهای گسترده واردشده به مردم در مرحله پس از جنگ را جبران کنیم.
این نکته را نیز اضافه کنم که مسائل زیادی هستند که من میتوانم آنها را فراموش کنم، اما مسألهای وجود دارد که قلب مرا بسیار آزرده کرد و نتوانستم آن را فراموش کنم. در آن زمان، برخی در داخل ساختار سیاسی لبنان تلاش میکردند تا مردم برای مدت بیشتری در خیابانها باقی بمانند. هدف آنها این بود که مردم در نهایت در مقابل مقاومت بایستند. آنها به هیچ وجه پیروزی حاصل شده در جنگ 33 روزه را به رسمیت نمیشاختند و سخنی از آن به میان نمیآوردند. واقعیت آن است که بازسازی لبنان چند سال به طول انجامید. این پروژه بزرگی بود که برادرمان «حاج قاسم سلیمانی» به طور همهجانبه از آن حمایتهای مالی و... به عمل آورد. «حاج قاسم سلیمانی» یک کمیته ایرانی بازسازی را در لبنان تأسیس کرد که در آن زمان، ریاست این کمیته را شهید «حسام خوشنویس» برعهده داشت. شهید «حسام خوشنویس» خود جزو تیم «حاج قاسم سلیمانی» بود. این مسأله به این شکل در رسانهها مطرح نشد، زیرا در نهایت موضوع به سپاه، نیروی قدس و مراجع نظامی مربوط میشد. من به رسم وفاداری و به منظور قدردانی از این مرد دوست داشتم در اینجا بگویم که او نه تنها در دوران جنگ که در دوران پس از جنگ نیز در کنار ما ایستاد. طبیعتاً «سماحة القائد» و مسئولان جمهوری اسلامی تا پایان در کنار ما بودند و «حاج قاسم» نماینده آنها بود. او با مخلصانه و صادقانه و با کوششی بسیار، به صورت شبانهروزی همه امور را پیگیری کرد. همین صداقت، اخلاص و فعالیتهای شبانهروزی بود که نتایج مستقیمی را محقق ساخت.
جناب «نصرالله» ما از جانشین شهید «حاج قاسم سلیمانی» یعنی ژنرال «قاآنی» چیزی نمیدانیم و تنها تصاویری را از او دیدهایم. با این حال، مطمئناً شما او را میشناسید. آیا نسبت به توانمندیهای او اطمینان دارید؟ شما ژنرال «قاآنی» را به عنوان جانشین شهید «قاسم سلیمانی» در فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران چگونه توصیف میکنید؟
طبیعتاً من برادر «حاج اسماعیل قاآنی» را از سالها پیش میشناسم. او معاون حاج قاسم سلیمانی بود و به همراه او تمامی پروندهها را پیگیری میکرد. هر زمان که ما به ایران میرفتیم، او در تمامی دیدارها و گفتوگوها حضور داشت. در تمامی مراحلی که «حاج قاسم» فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران را برعهده داشت، «حاج اسماعیل» معاون او بود. به همیندلیل، ژنرال «قاآنی» در قلب و بطن تمامی پروندهها قرار داشت. بنابراین، او از تجربه کامل و کافی برخوردار است. او در جنگ 8 ساله حضور داشته و سالهای طولانی است که در نیروی قدس فعالیت میکند. او همچون «حاج قاسم» تمامی مراتب و مدارج نظامی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته است. گزینه خود «حاج قاسم» نیز همین بود. مسئولان جمهوری اسلامی یا ما در حزبالله از «حاج قاسم» سؤال میکردیم: «حاجی؛ شما همواره در معرض خطر هستید و هر لحظه ممکن است به شهادت برسید. به نظرتان چه فردی برای جانشینی شما مناسب خواهد بود که بتواند مأموریتهای محوله در نیروی قدس را ادامه دهد؟» «حاج قاسم» نیز ژنرال «قاآنی» را معرفی میکرد، زیرا بیش از همگان معاون خود را میشناخت. بنابراین، این گزینه «حاج قاسم» نیز بود.
طبیعتاً ادامه مأموریتهای «حاج قاسم» نیازمند تلاش بسیاری است. در نهایت، خط مشی «حاج قاسم» و آنچه که به عنوان «مکتب حاج قاسم» شناخته میشود، مسئولیت جانشین او را سنگینتر میکند. «حاج اسماعیل» کسی است که مطمئناً میتواند این مسئولیت را متحمل شود. او از ایمان، اراده، عزم، تجربه، آمادگی و قدرت بالایی برخوردار است. او در پیگیری تمامی پروندهها دخیل بوده است. اگر بخواهیم واقعگرا باشیم، باید بگوییم که لازم است به «حاج اسماعیل» فرصت داده شود. ما نباید از «حاج قاسم» انتظارات بیش از حد داشته باشیم و کارهایی را که «حاج قاسم» پس از ۲۲ سال تجربه در پست فرماندهی نیروی قدس انجام میداد، به او تحمیل کنیم. علت هم آن است که او تازه در ابتدای راه مسئولیتی که برعهده گرفته، قرار دارد. انشاءالله این مسیر ادامه پیدا خواهد کرد و حتی یک لحظه هم شاهد عقبنشینی نخواهیم بود.
دیدگاه تان را بنویسید