کد خبر: 545733
|
۱۴۰۱/۰۱/۱۵ ۱۲:۱۴:۴۹
| |

تحلیل اسلاوی ژیژک از جنگ روسیه با اوکراین/ از جیبی پر از دانه گل آفتابگردان چه خواهد رویید؟

ژیژک ضمن محکوم کردن حمله نظامی روسیه به اوکراین، سیاست کشورهای غربی را هم به‌شدت نقد می‌کند و معتقد است که غرب و ناتو سیاستی غیرمسوولانه و نادرست در این زمینه پیش گرفتند و زمینه‌ساز این فاجعه شدند.

تحلیل اسلاوی ژیژک از جنگ روسیه با اوکراین/ از جیبی پر از دانه گل آفتابگردان چه خواهد رویید؟
کد خبر: 545733
|
۱۴۰۱/۰۱/۱۵ ۱۲:۱۴:۴۹

اسلاوی ژیژک (متولد مارس 1949) فیلسوف، منتقد فرهنگی و نظریه‌پرداز چپ‌گرای اسلوونیایی، غیر از آثار نظری تخصصی، همواره نسبت به مسائل روز نیز اظهارنظر می‌کند و به وقایع جاری در عرصه سیاست و اجتماع واکنش‌های انتقادی نشان می‌دهد. او در مواجهه با بحران اوکراین و حمله روسیه به این کشور، چندین مقاله و یادداشت منتشر کرده است که اینک برگردان نوید گرگین، دانش‌آموخته فلسفه از یکی از آنها از نظر می‌گذرد.

به گزارش اعتماد، ژیژک در این جستار ضمن محکوم کردن حمله نظامی روسیه به اوکراین، سیاست کشورهای غربی را هم به‌شدت نقد می‌کند و معتقد است که غرب و ناتو سیاستی غیرمسوولانه و نادرست در این زمینه پیش گرفتند و زمینه‌ساز این فاجعه شدند. او همچنین نحوه برخورد سیاستمداران و بعضا تحلیلگران اروپایی با قربانیان این جنگ و رفتارها و گفتارهای نژادی و تبعیض‌گذارانه ایشان را مورد هجمه قرار می‌دهد و می‌کوشد نشان دهد که این برخوردهای دوگانه، خود زمینه‌ساز واکنش‌هایی از این دست خواهد بود. با این‌همه گفتار و نوشتار ژیژک را نمی‌توان سخن نهایی تلقی کرد و قطعا به آن انتقادهایی وارد است. کوشش صفحه اندیشه آن است با بیان دیدگاه‌های مختلف، زمینه را برای تعاطی اندیشه‌ها و گفت‌وگوی دیدگاه‌های مختلف فراهم آورد. بی‌تردید حقیقت نه از تک‌صدایی که از گفت‌وگوی اندیشه‌ها و نظرات متفاوت و حتی متعارض زاده می‌شود.

مایکل ماردر در نشریه سالنِ فلسفی، متنی بسیار عالی منتشر کرده است درباره آن زنِ اوکراینی که به سرباز روسی دانه آفتابگردان می‌داد. به نظرم این متن عالی است زیرا همان کاری را می‌کند که امروز از همه بیشتر احتیاج داریم، به عبارت دیگر این متن به واکنش‌های‌مان نسبت به فاجعه اوکراین بُعدِ فلسفی عمیق‌تری می‌بخشد. این ماجرا من را به یاد رمانِ «جیبِ پر از چاودارِ» آگاتا کریستی از مجموعه خانم مارپل انداخت. در این رمان، رکس فورتِسکو که تاجر ثروتمندی اهل لندن بود، پس از نوشیدنِ چای صبحانه‌اش می‌میرد و با بررسی لباس‌هایش معلوم می‌شود که در جیبِ کتِ مقتول مقادیری چاودار یا گندمِ سیاه وجود دارد. در رمان، دلیلی که آنجا چاودار پیدا شده این است که «جیبِ پر از چاودار» قسمتی از یک شعر کودکانه است که قاتل به آن اشاره می‌کند... همین جریان ما را به اوکراین برمی‌گرداند و شباهتِ غریبی دارد با ماجرای آفتابگردانی که ماردر توصیف کرد، با این تفاوت که در اینجا به ‌جای چاودار با تخمه‌های آفتابگردان سر و کار داریم. در شهرِ بندری هنیچسک در کنار دریای آزوف، زنِ کهنسالِ اوکراینی با سرباز تمام‌مسلحِ روسی مواجه می‌شود و به او تخمه آفتابگردان می‌دهد تا در جیبش بگذارد برای اینکه وقتی که سرباز کشته شود این دانه رشد می‌کند و وقتی که جسدش در زمین در حال پوسیدن است دست‌کم خاصیتی خواهد داشت و این گیاهِ درحالِ رشد را تغذیه می‌کند...

تنها چیزی که در این تصویر مرا آزرده می‌کند، این است که کسی با آن سربازان معمولی روسیه که به عملیاتی در اوکراین اعزام شده‌اند همدردی نمی‌کند، بسیاری از آنها بدون تدارکاتِ غذایی و آمادِ مناسب به حالِ خود رها شده‌اند، برخی حتی نمی‌دانند کجا هستند و چرا، به‌طوری که در مواردی گزارش شده که این اوکراینی‌ها بودند که برای برخی سربازان غذا آورده‌اند. این موضوع خاطراتِ پراگِ ‍۱۹۶۸ را به یادم می‌آورد. من یک روز قبل از تجاوزِ شوروی آنجا رسیدم، برای چند روز دور و برِ شهر سرگردان بودم تا وقتی که تمهیداتی برای انتقالِ خارجی‌ها فراهم شد. چیزی که همان موقع هم بلافاصله توجهم را جلب کرد بینوایی و دستپاچگی سربازانِ معمولی درست برعکسِ افسرهای رده بالا‌تر بود و ما تظاهرات‌کنندگانِ معترض کمتر از این افسرها می‌ترسیدیم تا سربازان از آنها.

حتی در این دورانِ احمقانه کنونی، نباید از عمل کردن به آخرین بقایای اصولِ هنجاری و تشبث جستن به فرهنگِ عمومی شرمسار باشیم. پس اجازه بدهید به یکی دیگر از داستان‌های کلاسیک آگاتا کریستی اشاره کنم، رمانِ قتل در تعطیلات که در آن شخصیتی غیرمتعارف به نامِ لوسی آنگ‌کاتِلبرای آخر هفته زوجِ کریستو (جان کریستو، پزشک معتبرِ خیابانِ هارلی و همسرش گِرِتا) را به همراه دیگر اعضای فامیل به املاک خود دعوت می‌کند. هرکول پوآرو که در خانه ییلاقی مجاور ساکن است، نیز برای شام دعوت است. صبح روز بعد، پوآرو صحنه‌‌ای را مشاهده می‌کند که به طرزی عجیب ساختگی به نظر می‌رسید: گرتا کریستو همراه با یک هفت‌تیر بالای سر جسدِ همسرش، جان، ایستاده است؛ در حالی که خون از جسد به سوی استخرِ شنا سرازیر است. لوسی، هِنریتا (معشوقه جان) و ادوارد (پسردایی لوسی و نوه عموی هنریتا) همگی در صحنه حاضر بودند. جان در آخرین خواسته‌ای که پیش از مرگ به زبان آورد، می‌گوید: «هنریتا!» و جان می‌دهد. به نظر واضح است که گرتا قاتل باشد. هنریتا جلوتر می‌رود تا هفت‌تیر را از دستِ گرتا بگیرد، اما ظاهرا بر اثر بی‌دقتی‌اش اسلحه به داخلِ استخرِ شنا می‌افتد و بدین‌ترتیب مدرکی باقی نمی‌ماند. پوآرو متوجه می‌شود که آن عبارتِ «هنریتا» از زبانِ مقتول ندایی بود خطاب به معشوقش تا زنش را از زندانی‌شدن بابت مرگِ خودش نجات دهد؛ کل فامیل بدون هیچ برنامه قبلی با این نقشه‌ هماهنگ می‌شوند و سعی می‌کنند تا عمدا پوآرو را به اشتباه بیندازند. این در حالی است که همه می‌دانند که گرتا قاتل است و تلاش می‌کنند تا او را بی‌گناه جلوه دهند...

[در داستان‌های پلیسی] نوعی فرمولِ استاندارد داریم بدین قرار: قتلی به وقوع پیوسته. گروهی از مظنونین وجود دارند که انگیزه کافی و موقعیت مناسبی برای ارتکاب قتل داشته‌اند و در چنین شرایطی حتی اگر روشن باشد که قاتل کدام است، کارآگاه سرنخ‌هایی پیدا می‌کند که نشان می‌دهد در حقیقت قاتلِ اصلی صحنه را چنان چیده و ردِ خود را چنان پنهان کرده که کارآگاه فریب بخورد. اما در این داستان این فرمول کاملا برعکس می‌شود: در اینجا گروهِ مظنونین سرنخ‌هایی علیه خودشان جعل می‌کنند تا اتفاقا بر این واقعیت سرپوش بگذارند که قاتلِ حقیقی همان کسی است که از ابتدا به نظر می‌رسید. همان کسی که دقیقا سر صحنه قتل با اسلحه‌ای در دست گرفتار شده بود. خب، در واقع اینجا هم باز صحنه جرم ساختگی است، ولی به طریقی انعکاسی: در اینجا فریب در خودِ همان واقعیتی است که به نظر می‌‌رسید به‌طور مصنوعی دستکاری شده باشد، یعنی، حقیقت خودش را در قالبِ ظاهری مصنوعی پنهان می‌کند، برای اینکه دروغ‌های واقعی خودِ همان «سرنخ‌ها» هستند؛ یا همان‌طورکه خانمِ مارپل در داستانِ کلاسیک دیگری از آگاتا کریستی با نامِ رازِ آیینه‌ها (They Do It With Mirrors) تذکر می‌دهد: «هرگز قدرتِ واضحات را دست‌کم نگیر.»

آیا معمولا ایدئولوژی همین‌طوری کار نمی‌کند؟ مخصوصا امروز؟ ایدئولوژی ابتدا خودش را به عنوان چیزی رازآمیز ارایه می‌دهد که دارد به لایه‌های پنهانی و عمیق اشاره می‌کند، تا [در همان زمان]به سادگی روی جرمی که علنا در حال وقوع است سرپوش بگذارد. آن عبارتِ محبوبی که در چنین مواقعی برای ابرازِ چنین پیچیدگی مضاعفی به کار می‌رود، این است: «وضعیت پیچیده‌تر از این حرف‌هاست.» حقیقتی واضح -که بگذارید اینجا بگوییم تجاوزِ وحشیانه نظامی- قرار است با توسل به اینکه «وضعیتی بسیار پیچیده‌تر در پسِ این حوادث در جریان است» نسبی بشود تا همان‌طور که از پیش انتظار می‌رفت این تجاوز را به عملیاتی دفاعی بدل کند! به همین دلیل است که از جایی به بعد، باید این «پیچیدگی» وضعیت را نادیده بگیریم و به آمار و ارقام اعتماد کنیم.

آیا الان دقیقا همین موضوع در موردِ اوکراین صادق نیست؟ روسیه به آنجا حمله کرده، ولی بسیاری در جست‌وجوی «پیچیدگی» موجود در پس آن هستند. بله، یقینا، پیچیدگی هم وجود دارد، ولی با همه این اوصاف این واقعیت اساسی پابرجاست: روسیه مرتکب این جنایت شد. اشتباهِ ما این نبود که تهدید‌های پوتین را به معنای واقعی کلمه جدی نگرفتیم. همگی تصور می‌کردیم او واقعا جدی نمی‌گوید و اینها همه بخشی از زد و بند‌های استراتژیک است. اتفاقِ طعنه‌آمیز آنجاست که در این شرایط آدم نمی‌تواند آن جوک مشهورِ یهودی را که فروید نقل می‌کرد به خاطر نیاورد: «چرا داری به من می‌گی که به لِویو می‌ری اونهم درست وقتی که داری واقعا به لویو می‌ری؟» این همان جایی است که یک دروغ فرمِ حقیقتِ راستین به خود می‌گیرد. ماجرای جوک از این قرار است: دو دوست بدون به اینکه چیزی به زبان بیاورند نوعی رمز برای ارتباط با یکدیگر وضع می‌کنند که وقتی تو به لویو می‌روی، در واقع داری به کراکوف می‌روی و بالعکس، این‌طور که در این فضا، اگر به معنی واقعی کلمه حقیقت را بگویی یعنی داری دروغ می‌گویی. وقتی پوتین دستورِ مداخله نظامی را صادر کرد، هیچ‌کس از این اعلانِ جنگ صراحتا این نتیجه را نگرفت که پوتین به معنای واقعی کلمه می‌خواهد صلح بیاورد یا اوکراین را از نازی‌ها خالی کند. خب حالا این استراتژیست‌های «عمیق» اعتراض دارند که «چرا به من می‌گفتی قرار است لویو را اشغال کنی آن هم وقتی که واقعا می‌خواستی لویو را اشغال کنی؟»

خب پس دارد چه اتفاقی می‌افتد؟ به خاطر دارید که تا همین یکی، دو ماه پیش اخبار اصلی رسانه‌های جمعی ما هنوز درباره پاندمی کرونا بود؟ حالا دیگر انگار خبری از پاندمی نیست و اوکراین سرتیتر خبرهاست و چه بسا ترسِ امروز بیشتر هم باشد؛ حتی گویی برای این دو سالِ خوب و خوشی که با پاندمی کرونا می‌جنگیدیم نوعی نوستالژی وجود دارد. این تغییرِ فضای ناگهانی از محدودیتِ آزادی ما خبر می‌دهد: هیچ‌کسی این تغییر را انتخاب نکرده، بلکه ناگهان اتفاق افتاده است (به استثنای کسانی که معتقد به تئوری‌ توطئه هستند و هنوز هم فکر می‌کنند بحرانِ اوکراین نقشه دیگری است که صاحبانِ نفوذ تدارک دیده‌اند تا بتوانند به وضعیتِ اضطراری و حفظِ کنترل‌شان روی ما ادامه دهند.)

برای اینکه بتوانیم تفاوتِ بحرانِ پاندمی و اوکراین را درک کنیم، باید بینِ دو گونه از آزادی تمایز قائل شویم: «آزادی» (freedom) و «رهایی» (liberty)  بگذارید جرات کنم و این تقابل را مشابه در نظر بگیرم با آن تمایزی که هگل میانِ آزادی انتزاعی و آزادی انضمامی برقرار می‌کرد. آزادی انتزاعی یعنی توانایی انجامِ هر کاری که شخص می‌خواهد مستقل از رسوم و قواعدِ اجتماعی مرتکب شود، یعنی توانایی نقضِ این رسوم و قواعد، همان‌طور که در «سلبیتِ رادیکال» خودش را بروز می‌دهد و نمونه‌اش را در یک شورش یا وضعیتِ انقلابی مشاهده می‌کنیم. آزادی انضمامی اما همان آزادی‌ای است که با مجموعه‌ای از رسوم و قوانین حفظ شده باشد. مثلا در مورد مخالفانِ واکسن (آنتی‌واکس‌ها)، آزادی اینکه واکسینه شوند یا نه یقینا نوعی آزادی صوری است؛ با این حال، امتناع از واکسیناسیونِ [آنها] مستلزمِ محدود شدنِ آزادی بالفعلِ من و دیگران است. آزادی من فقط وقتی به عنوانِ آزادی بالفعل خواهد بود که درونِ فضای اجتماعی معینی و تحتِ قواعد و ممنوعیت‌های مشخصی سامان یابد. من فقط وقتی می‌توانم آزادانه در خیابانی شلوغ قدم بزنم که بتوانم نسبتا مطمئن باشم که دیگران نیز در خیابان با من رفتاری مدنی خواهند داشت و اگر به من حمله‌ور شوند یا فحاشی کنند یا غیره مجازات خواهند شد. من فقط وقتی می‌توانم از آزادی خودم برای صحبت کردن و برقراری ارتباط با دیگران استفاده کنم که از قواعدِ رایج و تثیبت‌شده زبان با ملاحظه همه ابهاماتش اطاعت کنم، البته که این موضوع شامل بسیاری از قواعد نانوشته پیام‌ها در میانِ خطوط نیز می‌شود. زبانی که با آن تکلم می‌کنیم، یقینا از نظر ایدئولوژیک خنثی نیست: این زبان شامل بسیاری از پیش‌داوری‌هاست و محال است که بعضی اندیشه‌های نامتعارف را به روشنی فرمول‌بندی کنیم. اندیشیدن همواره در زبان روی می‌دهد و با خودش ایده‌های متافیزیکی معرفتِ عمومی (commonsense) که به عنوان نظرگاهِ واقعیت معرفی می‌شود را می‌آورد. اما اگر بخواهیم حقیقتا بیندیشیم، می‌بایست در زبان و علیه خودِ همین زبان بیندیشیم. قواعدِ زبان می‌توانند دگرگون شوند و آزادی‌های نوینی به بار بیاورند، ولی گرفتاری الگوی مصلحتِ سیاسی (Politically Correct) در نیوزسپیک [newspeak؛ یعنی زبانی که سیاستمداران و گویندگان خبر به کار می‌برند و اغلب چند‌پهلو، مبهم و پر از نعلِ وارونه است] آشکارا نشان می‌دهد که سوءاستفاده از این قواعدِ جدید می‌تواند منجر به چه نتایجِ مبهمی شود که در نهایت اشکالِ پنهانی‌تری از نژادپرستی و تبعیضِ جنسی به بار بیاورد. (1) 

گیلبرت کیت چسترتون یک‌بار نوشت: «از شر ماوراالطبیعه (2) خلاص شوید و چیزی که برای‌تان باقی می‌ماند مصنوعی و غیرطبیعی خواهد بود.» ما هم باید این جمله را تایید کنیم، اما دقیقا در معنایی متضاد با منظورِ چسترتون: اتفاقا باید بگوییم درست است این طبیعت است که «غیرطبیعی»ست، طبیعیت نمایشی عجیب است از آشفتگی‌های پیشامدی و بدون هیچ نظمِ درونی. در پایان ژوئن 2021، یک «گنبد گرما» -پدیده‌ای آب و هوایی که در آن هوای گرم را پشته‌ای پر فشار به دام می‌اندازد و فشرده می‌کند، دما را بالا می‌برد و منطقه را بسیار گرم می‌کند- در شمال غربی ایالات متحده و جنوب غربی کانادا باعث شد تا دما تا نزدیک به 50 درجه سانتیگراد بالا برود، به‌طوری که ونکوور گرم‌تر از خاورمیانه بود. درست است که «گنبد حرارتی» یک پدیده محلی است، اما نتیجه یک اختلال جهانی در الگوهای آب و هوایی است و به وضوح وابسته است به دخالت انسان در چرخه‌های طبیعی؛ بنابراین ما هم در سطح جهانی تلاش می‌کنیم با آن مقابله کنیم.

به خاطر بیاورید که چطور پوتین، یک یا دو روز پس از شروع جنگ، در تلویزیون از ارتش اوکراین خواست تا دولت زلنسکی را سرنگون کنند و قدرت را خودشان در دست بگیرند. او همچنین ادعا کرد که مذاکره صلح با آنها خیلی هم آسان‌تر است. شاید بد نباشد که چنین اتفاقی در خود روسیه رخ بدهد، جایی که در سال 1953، مارشال ژوکوف به خروشچف کمک کرد تا بِریا را سرنگون کند. بنابراین آیا معنایش این است که باید پوتین را خیلی ساده به عنوانِ یک شیطان جلوه دهیم؟ خیر. برای مقابله واقعی با پوتین، اتفاقا باید شجاعتش را داشته باشیم تا پیکانِ انتقاد را متوجه خودمان کنیم.

بیایید، ببینیم غرب لیبرال در دهه‌های گذشته به چه بازی‌هایی با روسیه دست زده است؟ چگونه به‌طور موثر روسیه را به سمت فاشیسم سوق داده؟ فقط «توصیه‌های» اقتصادی فاجعه‌باری که در دورانِ یلتسین به روسیه ارایه شد را به یاد بیاورید... بله، پوتین آشکارا سال‌ها برای این جنگ آماده می‌شد، اما غرب هم از این جنگ باخبر بود و جنگ مطلقا برایش یک شوک غیرمنتظره نیست. دلایل خوبی برای این باور وجود دارد که غرب آگاهانه روسیه را به گوشه‌ای از رینگ می‌راند. ترس روسیه از محاصره شدن توسط ناتو اصلا تصوری پارانویایی نیست. در گفته ویکتور اوربان دقیقه‌ای از حقیقت نهفته است وقتی که گفت: «جنگ چطور شروع شد؟ ما در آتش متقابلِ منازعاتِ اصلی ژئوپلیتیک گرفتار شده‌ایم: ناتو به سمت شرق در حال گسترش است و روسیه دیگر نمی‌تواند با این موضوع به هیچ‌وجه کنار بیاید. روس‌ها دو خواسته داشتند: اینکه اوکراین بی‌طرفی خود را اعلام کند و ناتو اوکراین را نپذیرد. این ضمانت‌های امنیتی به روس‌ها داده نشد، بنابراین آنها تصمیم گرفتند این خواسته‌ها را با زور اسلحه به دست بیاورند. اهمیت ژئوپلیتیکی این جنگ همین‌جاست.» البته که این حقیقت کوچک دارد دروغی بزرگ را هم می‌پوشاند: یعنی اینکه روسیه دارد در این بازی ژئوپلیتیک خارج از قواعد بازی می‌کند.

نباید هیچ تابویی را در مورد وضعیت فعلی نگه داریم. بدیهی است که به طرف اوکراینی نیز نمی‌توان کاملا اعتماد کرد و وضعیتِ مناطقی مثلِ دونباس کاملا روشن نیست. علاوه بر این، موج محرومیت هنرمندان روسی دارد شبیه به جنون می‌شود. دانشگاه بیکوکا در میلان ایتالیا، مجموعه‌ای از سخنرانی‌های پائولو نوری درباره رمان‌های داستایوفسکی را با توجیهاتی که بسیار پوتینی است به حالت تعلیق درآورد: البته این فقط یک ژستی پیشگیرانه برای کنترل اوضاع بود... (تعلیق چند روز بعد لغو شد.) امروز بیش از هر زمان دیگری به رابطه فرهنگی با روسیه نیاز داریم. همه اینها در کنار آن رسوایی ابدی است که فقط به اوکراینی‌ها اجازه دادند از اوکراین به اروپا بروند و نه دانشجویان و کارگران جهان سومی که در حال حاضر در اوکراین هستند و سعی می‌کنند از جنگ فرار کنند. در موردنژادپرستی رو به گسترش در غرب چه می‌توان گفت؟ چارلی داگاتا، خبرنگار سی‌بی‌اس نیوز، هفته گذشته گفت که «اوکراین، با تمام احترام، مانند عراق یا افغانستان، جایی نیست که دهه‌ها شاهد درگیری‌ها بوده باشد. این شهری متمدن و نسبتا اروپایی است - البته باید آن کلمات را با دقت انتخاب کنم - شهری است که انتظار چنین حوادثی را در آن ندارید.» معاون سابق دادستان کل اوکراین هم به بی‌بی‌سی گفت: «این برای من بسیار شوکه‌کننده است زیرا می‌بینم اروپایی‌ها با چشم‌های آبی و موهای بلوند... هر روز دارند کشته می‌شوند.» فیلیپ کوربه، روزنامه‌نگار فرانسوی هم اضافه کرد: «ما در اینجا درباره سوری‌هایی که از بمباران رژیم سوریه‌ای تحت حمایت پوتین فرار می‌کنند صحبت نمی‌کنیم. ما در مورد اروپایی‌هایی صحبت می‌کنیم که برای نجات جان‌شان با ماشین‌هایی که شبیه ماشین ما هستند شهرها را ترک می‌کنند.» درست است، عراق و افغانستان چندین دهه است که شاهد درگیری‌هایی بوده‌اند. اما همدستی ما [اروپایی‌ها] در این درگیری‌ها چطور؟ امروز که افغانستان واقعا یک کشور بنیادگراست، چه کسی هنوز به یاد دارد که سی سال پیش، کشوری با سنت عرفی قوی، از جمله یک حزب کمونیست قدرتمند بود که مستقل از اتحاد جماهیر شوروی قدرت را به دست گرفت؟ اما پس از آن چه شد؟ ابتدا اتحاد جماهیر شوروی و سپس ایالات متحده در افغانستان مداخله کردند و ما امروز همین جایی هستیم که می‌بینید...

وحشت خبرنگاران و مفسران از آنچه در اوکراین می‌گذرد هرچند قابل درک است اما عمیقا دوپهلو‌ست. می‌توان آن را چنین معنا کرد: اکنون می‌بینیم که ترس و وحشت تنها به جهان سوم محدود نمی‌شود، آنها فقط سوژه‌هایی نیستند که با آسودگی خاطر در صفحه نمایش خودمان تماشا می‌کنیم، بلکه ممکن است آن حوادث در اینجا هم اتفاق بیفتند، بنابراین اگر می‌خواهیم در امنیت زندگی کنیم، باید همه جا با آنها مبارزه کنیم. معنای دیگر هم می‌تواند این باشد: بگذار وحشت‌ها آنجا بمانند، دور، فقط خودمان را از آنها محافظت کنیم. پوتین جنایتکار جنگی است - اما آیا این را امروز کشف کرده‌ایم؟ آیا همین چند سال پیش نبود که هواپیماهای روسی حلب، یعنی بزرگ‌ترین شهر سوریه را بمباران می‌کردند، آن هم به شیوه‌ای بسیار وحشیانه‌تر از آنچه اکنون در کی‌یف انجام می‌دهد، آیا آن موقع جنایتکار جنگی نبود؟ ما همان موقع هم از این جنایات باخبر بودیم، ولی عصبانیت‌مان صرفا اخلاقی و کلامی بود. این احساس همدردی بسیار عمیق‌تر با اوکراینی‌هایی «شبیه به ما» نشان می‌دهد که تلاش‌های فردریک لوردون (4) برای پایه‌گذاری نوعی سیاستِ رهایی‌بخش در معنای «تعلق‌ داشتن» چه محدودیت‌هایی دارد و اتفاقا با موانعی مثلِ آنچه اسپینوزا «تقلید عواطفِ» فرافردی می‌نامید مواجه می‌شود. اتفاقا باید سیاستِ رهایی‌بخشِ ما این باشد که با کسانی همبستگی داشته باشیم که با آنها هیچ تعلق عاطفی مشترکی نداریم.

وقتی رییس‌جمهور زلنسکی مقاومت اوکراین را دفاع از جهان متمدن نامید، آیا این بدان معنا بود که او غیرمتمدن‌ها را کنار می‌گذارد؟ آن هزاران نفری که در روسیه به دلیل اعتراض به مداخله نظامی دستگیر شدند چطور؟ آیا این واقعیت را فراموش کرده‌ایم که نازیسم در‌ آلمان یعنی کشوری به قدرت رسید که مظهر بالاترین فرهنگ اروپایی به حساب می‌آمد؟ اتفاقا آنجا بود که «اروپایی‌هایی با چشمان آبی و موهای بلوند» این همه قتلِ عام را سازماندهی می‌کردند. اگر تنها بخواهیم «از اروپا دفاع کنیم»، از قبل به زبان کسانی مثلِ دوگین و پوتین صحبت کرده‌ایم: این بازی به جدالِ حقیقت اروپایی در مقابل حقیقت روسی بدل می‌شود. اما می‌دانیم که مرزِ تمدن و بربریت در درونِ خودِ تمدن‌هاست، به همین دلیل است که مبارزه ما جهانی است. امروز یگانه جهان‌شمولی حقیقی، جهانی بودن مبارزه است.

می‌دانیم اوکراین فقیرترین کشور در بین تمام کشورهای پس از فروپاشی شوروی بود. حتی اگر آنها پیروز شوند- امیدواریم چنین شود- دفاع پیروزمندانه آنها همان دقیقه حقیقت‌شان خواهد بود. آنها باید این درس را بیاموزند که نزدیکی به غرب برای‌شان کافی نیست، چراکه لیبرال دموکراسی غربی خود در یک بحران عمیق است. غم‌انگیزترین چیز در مورد جنگ جاری در اوکراین این است که در حالی که نظم لیبرال- سرمایه‌داری جهانی آشکارا در سطوح مختلف به یک بحران نزدیک می‌شود، وضعیت امروز دوباره به خطا به دوگانه کشورهای وحشی- توتالیتر در مقابل غرب متمدن تبدیل شده است... با این بحران‌هایی که مثلِ گرمایشِ زمین در پیش رو داریم، چنین مسیری به ناکجا ره می‌برد. دقیقه کنونی، دقیقه حقیقت نیست که همه‌چیز در آن روشن باشد، یعنی زمانی که تضاد اساسی به وضوح دیده می‌شود. اکنون در قلبِ دقیقه‌ای از ژرف‌ترین دروغ‌ها به سر می‌بریم. اگر اروپایی برنده شود که می‌خواهد «غیر متمدن‌ها» را حذف کند، پس دیگر برای نابودی خودمان محتاجِ روسیه نخواهیم بود. خودِ ما اروپایی می‌توانیم از پس این کار بر بیاییم و [با جنگ‌های قومی و مذهبی در اروپا] کلک خودمان را بکنیم.

منبع: 

https: //thephilosophicalsalon.com/what-will-grow-out-of-a-pocket-full-of-sunflower-seeds/

1- در اینجا ژیژک درباره‌ دو موضوع «انواعِ آزادی نزدِ هگل» ‌و «بحثِ دوگین و پست‌مدرنیسم» نکاتی را می‌گوید که چون در یادداشت‌های دیگر (به زبان فرانسه و با ترجمه همین مترجم) مطرح شده‌اند اینجا از متن کنار گذاشته می‌شود. (ن.گ.)

2- Supernatural 

3- unnatural

4- Frederic Lordon  در ایران او را با کتابِ «بندگانِ مشتاقِ سرمایه» می‌شناسند.

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها