استفان والت؛ استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد:
پکن با پنبه سر میبرد
اینکه چین بهصورت علنی و در سطح جهانی اعلام کند که هدفش در آینده و تا اواسط این قرن، این است که به قدرت اول جهان تبدیل شود، یک اشتباه آشکار بود.
استفان والت؛ استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد در یاداشتی برای فارن پالیسی که روزنامه هم میهن آن را ترجمه کرد، نوشت:
یکی از مزیتهای ادعایی حکومتهای استبدادی، توانایی آنها در مانوردادن در واکنش به شرایط متغیر است. اگر یک نفر قدرت بلامنازع داشته باشد و هیچ اهمیتی به مواردی نظیر استحکام بروکراسی، مطبوعات مزاحم، مخالفان داخلی، گروههای ذینفوذ ذینفع، قوه قضائیه مستقل و همه پارامترهایی که دموکراسی را آشفته میکند، نداشته باشد، آنگاه به لحاظ نظری فقط کافی است یک قانون جدید صادر کند. فقط کافی است که فرمان بدهد و کشتی حکومت را به ناگاه در مسیر جدیدی قرار دهد. این تصویر از حاکمان خودکامه که سریع و چابک عمل میکنند و با تغییرات سازگار هستند، احتمالا اشتباه یا حداقل ناقص است. حتی دیکتاتورهایی که در ظاهر با چالشی مواجه نیستند نیز نگران رقبای بالقوه و مراکز قدرت رقیب هستند و مدام نگران این موضوع میشوند که آیا مقامات دست چندم، دستورالعملهایی که صادرشده را بهطور مؤثر اجرا خواهند کرد یا خیر.
حاکمان ستمگر گاهی اوقات در سیاستهای شکستخوردهشان گیر میکنند، زیرا زیردستانشان یا واقعیت امر را به آنها نمیگویند و به آنها نمیگویند که واقعا چه خبر است، یا از تغییر مسیر خودداری میکنند زیرا نمیخواهند ضعیف به نظر برسند. علاوه بر این، آن دموکراسیهای به ظاهر تنبل و ناکارآمد، گاهی اوقات میتوانند با قدرت و سرعت شگفتآوری- بهویژه در مواقع اضطراری- عمل کنند. با وجود همه این خطرات و نشانههای هشدارآمیز، دامنه و سرعت تغییراتی که اخیرا توسط شیجینپینگ، رئیسجمهور چین انجام شده، هنوز چشمگیر است.
شیجینپینگ، پس از تثبیت قدرت خود در بیستمین کنگره ملی حزب کمونیست چین در اکتبر سال 2022، با یک طغیان غیرمنتظره در نتیجه اعتراضات عمومی علیه سیاستهای کنترل کووید19 مواجه شد و ناگهان سیاست سفت و سخت و پرهزینه «ابتلای صفر به کووید» را که مدتها از آن حمایت کرده بود، کنار گذاشت. شی تا حدودی رویکرد دولتمحور و لنینیستی خود را نسبت به اقتصاد چین تعدیل کرده و تلاش کرده است تا بخش خصوصی چین را در مواجهه با رشد اقتصادی بیرمق تقویت کند. شی همچنین سیاست خود را در رابطه با تلاشهای گذشتهاش برای چیدن پر و بال و کاهش قدرت شرکتهای چینی بزرگی مانند علیبابا را تعدیل و سعی کرده اعتماد آنها را دوباره بهدست آورد.
مهمتر از همه اینکه چین اکنون در تلاش است تا بهعنوان بخشی از تلاش گستردهتر برای بهبود وجهه جهانی خود، تقویت مجدد رشد اقتصادی و مختل کردن تلاشهای ایالاتمتحده برای متحد کردن چندین کشور کلیدی در یک ائتلاف ضدچینی، دیوارهای دیپلماسی با جهان خارج را از میان بردارد. آیا این سیاست «با پنبه سر بریدن» برای چین موثر و مفید خواهد بود؟
برای اینکه بفهمیم چرا شیجینپینگ اینگونه عمل میکند، نیازی نیست نابغه باشیم؛ کاملا مشخص است که رویکرد اصلی او به سیاست خارجی مفید و اثرگذار نبود. اینکه چین بهصورت علنی و در سطح جهانی اعلام کند که هدفش در آینده و تا اواسط این قرن، این است که به قدرت اول جهان تبدیل شود، یک اشتباه آشکار بود. ممکن است این هدفگذاری ارزشمند باشد، اما بدیهی بود که چنین اعلان جسورانهای مطمئناً ایالاتمتحده را نگران کرده و تعدادی از کشورهای دیگر را نیز وادار میکند که در خصوص پکن مراقبت بیشتری داشته باشند. اشتباه پکن این بود که افزایش عظیم قدرت نظامیاش را با ساخت جزیرههای نظامی در دریای چین جنوبی ترکیب کرد و به این ترتیب توجه همه دنیا را به خود جلب کرد. اقدام پکن در مردود شمردن حکم دادگاه بینالمللی در رد ادعاهای ارضی چین در این آبراه حیاتی و تهدید تایوان و ژاپن با فرستادن هواپیماها و کشتیها به مناطق مورد مناقشه اقدامات کوتهبینانه و بهدور از دوراندیشی بود. در نمونهای دیگر باید گفت که درگیری سربازان چینی با نیروهای هندی در مناطق دورافتاده هیمالیا بههیچوجه اقدامی منطقی نبود و مطمئناً همسو شدن چین با روسیه در آستانه حمله مسکو به اوکراین اشتباهی فاحش بود. قضیه از دو حال خارج نیست؛ یا اینکه شی فریب خورد (با این فرض که ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه به شی نگفت که در حال برنامهریزی برای حمله به اوکراین است، یا اینکه تصمیم گرفت بهطور ضمنی از یک شریک ظالم که بعدها معلوم شد کمتر از آنچه شی فکر میکرد توانایی و شایستگی دارد، حمایت کند. در هر دو اقدام شی ظاهر خوبی نداشت. بدتر از همه اینکه این سیاستهای نگرانکننده از طریق دیپلماسی تهاجمی و جنگطلبانه براساس مدل «گرگ جنگجو» دنبال و از آن دفاع میشود. اساس این سیاست عجیب نیز این است که پکن فکر میکرد قلدریکردن و تحقیر مکرر دیپلماتها و مقامات دولتی خارجی موجب میشود که چین دوستانی برای خود پیدا کرده و شانس نفوذ چین بیشتر شود.
نتایج رویکرد مدیریتی شی در سیاست خارجی بسیار واضح بوده است؛ اجماع دوحزبی در ایالاتمتحده به نفع مقابله با «تهدید چین»؛ یک جنگ تجاری فزاینده در زمینه فناوریهای پیشرفته، از جمله کنترلهای صادراتی که هدف آن از بین بردن بخش فناوری چین است، تحکیم ائتلاف چهارگانه ایالاتمتحده، ژاپن، هند و استرالیا، تصمیم ژاپن برای دو برابر کردن هزینههای دفاعی خود تا سال 2027 و همکاری نزدیکتر توکیو با ایالات متحده، اشارههای کرهجنوبی مبنی بر اینکه ممکن است به سمت ساخت تسلیحات هستهای برود که البته تا حدودی واکنشی به تهدیدات کرهشمالی است، اما بازتابی از نگرانیها درباره چین نیز در این تصمیم دیده میشود. در نهایت تضعیف چشمگیر وجهه عمومی چین در اتحادیه اروپا، استرالیا و چندین کشور دیگر. در این راستا، نیاز به تنظیم مجدد رویکرد سیاستخارجی چین اقدامی بدیهی بود و چین نیز اخیرا در این زمینه خوب کار کرده است. شیجینپینگ و جو بایدن، روسایجمهوری چین و آمریکا در نشست G-20 در بالی اندونزی دیداری صمیمانه داشتند. شی از اولاف شولتز، صدراعظم آلمان برای یک سفر دولتی به پکن دعوت کرده است و خود شی نیز با سران کشورهای جنوب شرقی آسیا دیدار کرده و برای شرکت در مجموعهای از نشستها در سطح سران که توسط محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان سعودی ترتیب داده شده بود، به عربستان سعودی سفر کرده است. لیو هه، معاون نخستوزیر چین اخیرا در سوئیس به حضار شرکتکننده در نشست داووس گفت که «چین بازگشته است» و «درهایش برای تجارت باز است» و کنفرانس مرکزی کار اقتصادی حزب کمونیست، دستورالعملهای مناسب برای کسبوکار را با هدف تحریک رشد اقتصادی بیشتر صادر کرده است. لیوهه همچنین با جانت یلن، وزیر خزانهداری ایالاتمتحده دیدار کرد و برای اولین بار از او دعوت کرد که به پکن سفر کند و این خود نشاندهنده علاقه چین به هماهنگی و همکاری اقتصادی پکن و واشنگتن است.
آیا این اقدام موثر خواهد بود؟ بستگی دارد!
در کوتاهمدت، کنار گذاشتن دیپلماسی تهاجمی براساس مدل گرگ جنگجو و تکرار تمایل چین برای روابط نزدیک اقتصادی با سایر کشورها، از سوی بسیاری از کشورها در مناطق مختلف جهان مورد استقبال قرار خواهد گرفت. جایگاه و نفوذ چین در جهان امروز به دلیل بزرگی اقتصادش و پیشرفت روزافزوناش در زمینه فناوری است. در مقابل، قدرت نظامی رو به رشد چین، دیگر کشورها را عصبی و نگران میکند. حتی متحدان نزدیک ایالات متحده نیز نمیخواهند روابط اقتصادی خود را با چین قطع کنند (و واضح است که بسیاری از شرکتهای تجاری ایالاتمتحده نیز تمایلی به انجام این کار ندارند) و بهرغم مخالفتهایشان با اقدامات چین در نقض حقوق بشر و تلاشهایش برای بهچالش کشیدن وضعیت موجود منطقهای، همچنان مایلند به کار با چین ادامه دهند. همانطور که مارک روته، نخستوزیر هلند هفته گذشته به حضار داووس گفت، چین یک اقتصاد عظیم با پتانسیل عظیم و پایگاه عظیم نوآوری است، حتی اگر «نگرانیهای امنیتی مشروعی درباره این کشور وجود داشته باشد.» برونو لومر، وزیر دارایی فرانسه نیز این دیدگاه را تکرار کرد و گفت: «ایالاتمتحده میخواهد با چین مقابله کند، ما میخواهیم با چین تعامل کنیم. من قویا معتقدم که چین باید در بازیهای جهانی وارد شود و چین را نمیتوان از این بازیها بیرون انداخت.»
آنچه من از این اظهارنظرها میفهمم این است که چین باید از تلاش برای تحمیل سرعت بر روند تغییرات دست بردارد و بهجای آن سیاست صبر استراتژیک را اتخاذ کند. تمرکز اصلی چین باید بر توسعه اقتصاد داخلی – بهویژه در حوزههای حیاتی فناوریهای پیشرفته - باشد چراکه این موضوع، میل سایر کشورها را برای حفظ روابط نزدیک با چین تقویت کرده و آنها را از مشارکت کامل در سیاستهای کنترل صادرات ایالاتمتحده و سایر اقداماتی که واشنگتن برای کاهش سرعت رشد چین به کار گرفته است، منصرف میکند. چین همچنین باید به تلاشهای خود برای ایجاد زمینههای نفوذ در نهادهای موجود جهانی ادامه دهد، تلاشی که احتمال موفقیتاش زیاد است چراکه اگر سایر کشورها نگرانی از بابت چگونگی افزایش نفوذ چین در آینده نداشته باشند، مانعی در مقابل پکن ایجاد نخواهد کرد و احتمال موفقیت چین بیشتر خواهد شد.
این رویکرد همچنین از تعهد قوی (اگر نگوئیم کاملا سازگار) چین به حاکمیت ملی مبتنی بر سبک وستفالیایی بهره میبرد. الگوی سیاسی خود چین برای جهان جذاب نیست، اما این کشور به ندرت به سایر کشورها میگوید که چگونه سیاست داخلی خود را ساماندهی کنند و به صراحت از این ایده استقبال میکند که هر کشور باید خودش تعیین کند که چگونه میخواهد اداره شود. در نقطه مقابل، ایالاتمتحده دوست دارد به دیگر کشورها در مورد اینکه چگونه باید بر خود حکومت کنند موعظه و توصیه کند و همچنان تلاش میکند تا کشورهای دیگر را وادار به پذیرش ارزشهای لیبرالیستی آمریکا کند. در صورتی که چین و آمریکا در خصوص سایر موارد برابر فرض کنیم، باید گفت که رویکرد کمترمداخلهگرایانه پکن به روابط دوجانبه با دیگر کشورها، احتمالاً برای سایر کشورهای غیردموکراتیک جذاب خواهد بود. در اینجا شایان ذکر است که در دنیای امروز، تعداد کشورهای غیردموکراتیک با اختلاف قابلتوجهی از کشورهایی که دموکراسیهای واقعی دارند، بیشتر است.
با این حال، اگر چین نتواند به چیزی شبیه به استراتژی قبلی خود یعنی «ظهور صلحآمیز» بازگردد، آنوقت آغاز دوبارهای که اکنون در تلاش است انجامش دهد، با شکست مواجه خواهد شد. امکان شکست چین از این جهت وجود دارد که شیجینپینگ تا زمانی که زنده است و در سمت خود باقی است، بهطور کامل به دستیابی به اهدافی خاص، مانند اتحاد مجدد با تایوان، متعهد خواهد ماند. هرچند حمله نظامی به تایوان پیشنهادی مخاطرهآمیز است و ترس از چین را به سطح بالاتری خواهد رساند. دلیل دیگری که برای شکست چین میتوان متصور شد این است که رهبران چین فکر کنند قدرت کشورشان همچنان در حال اوجگرفتن است، بنابراین قبل از اینکه تغییر در ترکیب جمعیتی، رکود اقتصادی و تغییر توازن منطقهای قدرتشان را کاهش دهد، باید تغییراتی در وضع موجود صورت دهند و شرایط را برای خود تثبیت کنند.
در اینجا یک درس بزرگتر نیز وجود دارد؛ درسی که رهبران همه قدرتهای بزرگ (و برخی از قدرتهای کوچکتر) باید به آن توجه کنند. زمانی که اقتصاد یک کشور خارجی بهسرعت در حال رشد است، نهتنها کشورها در نظام بینالملل بهندرت واکنش شدید و منفی نشان میدهند، بلکه قضیه برعکس است. کشورها اغلب از این پدیده استقبال میکنند زیرا میتوانند از فرصتهای اقتصادی گستردهتری که این اقتصاد بزرگ ایجاد کند، بهرهمند شوند. اما اگر این رویکرد رقبا را قادر سازد که سریعتر از آنچه پیشبینی میشد، رشد کند، میشود گفت که این رویکرد کوتهبینانه است، اما به نظر میرسد هنوز یک گرایش گسترده به این رویکرد وجود دارد. تنها زمانی که یک قدرت در حال ظهور شروع به پرتاب وزنههای قدرتش به اطراف میکند- و بهویژه با تلاش برای تغییر وضعیت موجود با توسل به زور، همانطور که روسیه اکنون در حال اجرایش در اوکراین است - سایر کشورها کاملاً نگران میشوند و شروع به اقدامات مستقیم برای مقابله با آن قدرت میکنند تا مشکل را مهار کنند.
در اینجا ایالاتمتحده بسیار خوششانس بود: ظهور این کشور بهعنوان یک قدرت جهانی در طول قرن 19 واکنش خصمانهای از سوی دیگر کشورها برنینگیخت زیرا آمریکا به لحاظ جغرافیایی از دیگر قدرتهای جهان دور بود. در آن زمان قدرتهای جهان بیشتر نگران و مشغول یکدیگر بودند و در نتیجه ایالاتمتحده آمریکا توانست بدون این نگرانی و بدون هیچ مزاحمی قدرتش را در سراسر آمریکای شمالی گسترش دهد و در نهایت بتواند با هر تهدید مستقیمی مقابله کند.
موقعیت چین امروز چندان مطلوب نیست و جمعیت تایوان بهشدت مخالف کنترل شدن توسط پکن هستند و تنها راه برای اینکه بتواند آنها را مجبور به تسلیم در برابر چین کرد، توسل به اقدام نظامی است. موفقیت پکن در پیشبرد سیاست اخیر «سر بریدن با پنبه» در درجه اول به این بستگی دارد که شیجینپینگ و دیگر مقامات چینی و همکارانش این مشکل را تشخیص دهند، جاهطلبیهای ملیگرایانه خود را کنترل کنند و تلاشهای خود را بر ادامه ایجاد قدرت اقتصادی در داخل متمرکز کنند.
دیدگاه تان را بنویسید