معاون سابق رایزنی فرهنگی ایران در کابل در سالنامه اعتماد بررسی کرد:
پشت پرده اختلاف های داخلی طالبان
باید دید رهبران طالبان تا چه حد توانایی مدیریت این چالش ها را در جهت عدم توسعه و تعمیق شکاف های موجود و جدید دارند؟
مجتبی نوروزی، معاون سابق رایزنی فرهنگی ایران در کابل و کارشناس پاکستان و افغانستان در سالنامه اعتماد به بررسی خطوط شکاف در طالبان افغانستان و چالش های اختلاف برانگیز میان آنها پرداخته و نوشت:
به طور معمول تصویری که از جنبش های ایدئولوژیک در اذهان وجود دارد، تصویری از یک جریان کاملا یکدست با ساختار سلسله مراتبی مورد پذیرش تمام اجزا و اطاعت مومنانه از رهبران است. این تصویر تا زمانی که چنین جریانی یک جنبش اجتماعی و سیاسی یا یک حرکت شبه نظامی مخالف وضع موجود باشد کمتر مخدوش می شود. اما قرار گرفتن در موضع قدرت و حکومت و پیچیدگی های ناشی از آن در عرصه تصمیم گیری معمولا زمینه را برای بروز نشانه های اختلاف و فعال شدن خطوط شکاف فراهم می کند. طالبان هم از این قاعده مستثنی نیست.
هرچند که حتی پیش از رسیدن به قدرت هم نمونه های اختلافات داخلی، انشعابات و سرکوب های جدی مخالفان بدنه اصلی در سوابق این جریان وجود داشته است که فرصت بحث آن در این مجال میسر نیست. آنچه در این نوشتار بنای ورود به آن وجود دارد مروری اجمالی بر چالش های بروز دهنده اختلافات و خطوط اصلی شکاف در بین این جریان است.
چالش های طالبان در حکومت داری
اصلی ترین چالش پیش روی هر جریانی در بدو ورود به حاکمیت ارائه مدل حکومت داری مطلوب خود و تلاش برای پیاده سازی آن است. در این زمینه طالبان با سه چالش اساسی در مدل حکومتداری خود مواجه است.
نخست، نوع برخورد با موضوع تنوع قومی، زبانی و مذهبی در این کشور. این امر در اصطلاح خواست عمومی بین المللی حکومت فراگیر متجلی شده است. پرسش اصلی این است که نقطه تعادل طالبان بین این خواست، فشار غیرپشتون ها و تجربه زیسته مشارکت نسبی سایر جریانات در حکومت طی دو دهه پیشین از یک سو و انگاره های متصلب حق حاکمیت پشتون ها برای حکومت بر افغانستان، خواست بدنه اجتماعی این گروه برای احیای این گزاره ها و عدم برخورداری از جریان غیرپشتون قوی و تاثیرگذار در بدنه خود از سوی دیگر کجا خواهد بود؟
دوم، مدل توسعه اقتصادی. اقتصاد افغانستان با وجود برخورداری از زمینه های بالقوه قابل توجه برای توسعه به دلایل متعدد طی دهه های گذشته اقتصادی ضعیف و وابسته باقی مانده است. حال باید دید طالبان که در تامین هزینه های روزمره حکومت خود با چالش جدی مواجه است توان غلبه بر بحران های فساد و وابستگی را دارد تا بتواند به مرور زمینه را برای رشد و توسعه اقتصادی پویا مبتنی بر دو مزیت اساسی این کشور یعنی ترانزیت و معدن فراهم کند یا خیر؟
بر این دو چالش باید سه چالش مدل تحکیم پایه های قدرت، کسب مشروعیت ملی و بین المللی و دفع گروه های رقیب (به طور مشخص داعش شاخه خراسان) را افزود.
آیا طالبان اعتراض مدنی را می پذیرد؟
ذیل این چالش های کلان موضوعات دیگری هم وجود دارد که هر یک به دلیل حساسیت افکار عمومی چه در سطح داخلی و چه در سطح بین المللی خود می تواند تبدیل به چالشی اثرگذار شود. برخی از این چالش ها را می توان چنین برشمرد:
نخست، نحوه واکنش به اعتراضات مردمی. آیا بدنه طالبان با ساختار فکری و فرهنگی پیشین خود توان تغییر رفتار در برابر این اعتراضات را خواهد داشت؟ آیا اساسا در گفتمان طالبان فضا و بستری برای اعتراض مدنی قابل تعریف خواهد بود؟
دوم، امکان حضور موثر رهبران و فعالان سیاسی غیر طالب در ساختار حکومت. این امر در دو گروه قابل بررسی می باشد. نخست رهبران جهادی و حزبی پیشین که با وجود بحران مشروعیت ناشی از فساد و ناکارآمدی در دو دهه گذشته کماکان چهره هایی شناخته شده محسوب می شوند که هم در داخل و هم در خارج میتوانند کماکان محل رجوع جریانات سیاسی و اجتماعی باشند. حذف این گروه از سپهر سیاسی افغانستان نیازمند زمان است به شرط آن که طالبان خود به مشکلات مشروعیت زدای ایشان دچار نشوند.
گروه دوم نسل جوان تحصیل کرده و متخصص افغانستان است که حضور طالبان چشم انداز حضور ایشان در ساختار قدرت را با بحران مواجه کرد. این گروه در صورتی که در فضای مهاجرت از بستر سیاسی افغانستان بیگانه نشود، می تواند در میان مدت و با گذار از رهبران سنتی و بسط گفتمان ملی گرایانه در برابر گفتمان طالبان تبدیل به چالش اساسی طالبان در نوع مواجهه و تعامل با ایشان شود.
سوم، امکان و راه حل غلبه بر بحران اقتصادی فراگیر در کشور به ویژه در حوزه تامین مواد اولیه ضروری برای مردم و رونق کسب و کارهای خرد.
حضور اجتماعی زنان؛ آری یا خیر؟
چهارم، نوع مواجهه با پدیده حضور اجتماعی زنان. این امر به ویژه در دو حوزه آموزش و اشتغال امروز تبدیل به مهم ترین چالش اجتماعی طالبان در سطح افکار عمومی شده است و شاید بتوان آن را مهم ترین عرصه بروز بیرونی اختلافات در سطح رهبری طالبان دانست.
پنجم، نوع تعامل با گروه های افراط گرای دیگر در افغانستان. در این بین دو گروه دارای اهمیت ویژه هستند. القاعده با سابقه همزیستی و همکاری جدی با طالبان و داعش شاخه خراسان با سابقه رقابت و دشمنی جدی.
آنچه این موضوع را تبدیل به چالش برای طالبان کرده است به چند موضوع باز می گردد. تلاش برای بهره برداری از ظرفیت این جریانات از سوی جناح های مختلف طالبان در رقابت های داخلی خود، ظرفیت این گروه ها به ویژه داعش در جلب و جذب بدنه اجتماعی این گروه و در نهایت بازی چندگانه و پیچیده بازیگران بیرونی منطقه ای و فرامنطقه ای با این پدیده.
ششم، تعهد به عفو عمومی اعلام شده یا پرداختن به انتقام گیری در سطوح مختلف. رهبران طالبان در همان ساعات نخست حضور دوباره در کابل اعلام عفو عمومی کردند که باعث ایجاد امیدواری هایی در سطوح مختلف شد. اما از همان روزهای نخست اخبار متعددی هم به رسانه ها درز می کرد که فضای رعب و وحشت و انتقام گیری حاکم است که البته بخشی از آن با توجه به ویژگی های اجتماعی افغانستان می تواند خودسرانه تلقی شود. با این حال باید دید طالبان تا چه حد می تواند این شکاف بین سیاست اعلامی و اعمالی را کنترل کند؟
طالبان، تعامل گرا یا بنیادگرا؟
در نهایت باید به هفتمین مورد تحت عنوان تقابل تلاش برای ارایه تصویر سازنده تعامل گرا یا تصویر بنیادگرا از خود اشاره کرد. طالبان از یک سو برای کسب محبوبیت و مشروعیت در داخل و بیرون از افغانستان نیازمند ارایه تصویر نخست از خود می باشد و از سوی دیگر برای حفظ بدنه اجتماعی خود که بازگشت خود به قدرت را مدیون ایشان است دست کم تا میان مدت نیازمند حفظ تصویر دوم از خود می باشد؟ این که نقطه کانونی و مطلوب تعادل برای طالبان در این بین کجاست و کدام جریانات در داخل طالبان به کدام سمت این طیف گرایش دارند؟ چالشی مهم و اساسی برای طالبان خواهد بود.
هر یک از چالش های مورد اشاره در ساختار و روند تصمیم گیری می تواند خطوط شکاف موجود در بدنه این گروه را فعال سازد. مهم ترین این شکاف ها را می توان چنین برشمرد.
نخستین شکاف در بین طالبان به موضوع میزان نگاه بنیادگرایانه و تندروانه در گروه های اصلی این جریان باز میگردد. به نظر می رسد چهار فرد به عنوان نمایندگان چهار جریان اصلی در بدنه طالبان حضور دارند. که این جریانات خود از منظری دیگر به دو دسته نظامی و سیاسی تقسیم می شوند. گرچه قدرت سازمانی طالبان در توان نظامی آنها نهفته است؛ اما شاید بتوان گفت ایدئولوژی فوق محافظه کارانۀ آنها و ترس از مغلوب شدن در برابر رقبای خود در جنگ روایی، مانعی برای عملکرد یکسان و مؤثر در جبهاتِ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بوده است.
شکاف میان بدنه و رهبری طالبان
از زمانِ مذاکرات دوحه و حتی پیش از آن به نظر می رسید بحثی داخلی در درون طالبان و بین دسته های سیاسی-نظامی این گروه وجود داشت. تندروها (دستۀ نظامی) -سراج الدین حقانی و ملا یعقوب- به ترتیب مسئولیت وزارتخانه های داخله و دفاع را بر عهده گرفته اند که این وزارتخانه ها محوری متمرکز در اجرای سیاست های مرتبط احکام طالبان در سراسر افغانستان هستند. اما در جبهۀ دیگر، میانه روها (دستۀ سیاسی) توسط عبدالغنی برادر، معاون سیاسی رییس الوزرای طالبان، یکی از بنیانگذاران گروه طالبان و رئیس سابق دفتر سیاسی طالبان در دوحه رهبری شدند. امیرخان متقی وزیر امور خارجه نیز در همین اردوگاه قرار دارد.
شکاف دیگر را می توان شکاف بین بدنه و رهبری این گروه دانست. هویت گروهی بدنه این جریان دهه هاست که با مفهوم جهاد شکل گرفته و فرهنگ خشونت در میان ایشان نهادینه شده است. این امر در زمان رسیدن به حکومت می تواند برای رهبری طالبان مشکلاتی ایجاد کند. به ویژه اگر این جریان موفق نشود آرمان های خود را عملیاتی کرده و نوعی رضایت نسبی برای بدنه اجتماعی خود ایجاد کند.
اما می توان گفت تمام این شکاف ها بر بستر شکاف های قومی بین شاخه های مختلف قوم پشتون و سوابق تاریخی آن ها فعال می شود. به صورت تاریخی نزاع و رقابت بین پشتون های جنوبی (درانی ها) و پشتون های مشرقی (غلجایی ها) همواره منشا تحولات تاریخی این سرزمین بوده است. به صورت سنتی قدرت سیاسی در اختیار جنوبی ها به مرکزیت قندهار و قدرت نظامی در اختیار غلجایی ها بوده است. این امر بر نوع نگاه ایشان به امر سیاست و قدرت هم تاثیر گذاشته است که خود نیازمند بحثی مفصل است. ن
کته جالب به زمزمه های هرچند ضعیف انتقال پایتخت از کابل به قندهار و حضور رهبری طالبان در این شهر که از جایگاهی راهبردی برای درانی ها برخوردار است بازمی گردد. این موارد نشانه تلاش ایشان برای تثبیت جایگاه خود در راس هرم قدرت در تقابل با حقانی های قدرتمند از نظر نظامی و ارتباطات بیرونی می باشد.
در نهایت می توان شکاف دیگری را بین رهبران طالبان تصویر کرد. شکافی بین گروهی که طی دهه های اخیر در خارج از افغانستان و در عرصه سیاسی فعال بوده اند و گروهی که در میدان داخل مشغول مبارزه مسلحانه بوده اند. بر این اساس گروه نخست سیاسی تر و بیشتر اهل مدارا و تعامل خواهند بود و گروه دوم را می توان خشن تر تصویر و تصور کرد.
حال باید دید رهبران طالبان تا چه حد توانایی مدیریت این چالش ها را در جهت عدم توسعه و تعمیق شکاف های موجود و جدید دارند؟ موضوعی که می توان پاسخ آن را در پایان سال دوم حضور این گروه در حاکمیت قضاوت کرد.
دیدگاه تان را بنویسید