ابراهیم یزدی:از جریان نفوذی شکست خوردیم
چرا فردوست از ایران خارج نشد؟
دکتر ابراهیم یزدی از چهرههای شناختهشده و سرشناس سیاسی بود که به دلیل سمتهایی که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی در دولت موقت و شورای انقلاب و بعدا در مجلس اول شورای اسلامی داشت، از نزدیک با جریانات سیاسی آشنا بوده و در جریان امور قرار داشته است. به همین دلیل در یکی از روزهای شهریورماه 1393 به منزل وی رفتیم تا درباره جریانهای نفوذی، به ویژه نفوذ در نیروهای مسلح در ابتدای انقلاب سوالاتی بپرسیم. آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از این گفتوگوست که در مستند بازخوانی سقوط پرواز 505 امرای ارتش در 7 مهرماه 1360 مورد استفاده قرار گرفته است:
دکتر ابراهیم یزدی از چهرههای شناختهشده و سرشناس سیاسی بود که به دلیل سمتهایی که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی در دولت موقت و شورای انقلاب و بعدا در مجلس اول شورای اسلامی داشت، از نزدیک با جریانات سیاسی آشنا بوده و در جریان امور قرار داشته است. به همین دلیل در یکی از روزهای شهریورماه 1393 به منزل وی رفتیم تا درباره جریانهای نفوذی، به ویژه نفوذ در نیروهای مسلح در ابتدای انقلاب سوالاتی بپرسیم. آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از این گفتوگوست که در مستند بازخوانی سقوط پرواز 505 امرای ارتش در 7 مهرماه 1360 مورد استفاده قرار گرفته است:
***
اگر اجازه دهید بحث را از بهمنماه 1357 آغاز کنیم. زمانی که انقلاب به پیروزی رسید چقدر فضای سیاسی را متشنج دیدید و تا چه اندازه گمان میکردید گروههای مختلف بخواهند از شرایط جدید سوءاستفاده کنند؟
زمانی که انقلاب پیروز شد، شرایط بسیار آشفته و به هم ریخته بود. ما گمان میکردیم که هر کدام از گروهها بخواهند برنامههای خود را پیش ببرند که اینگونه هم شد. حزب جمهوری اسلامی که نزدیک به حاکمیت بود یک چیز میگفت، مجاهدین خلق چیز دیگر، حزب توده، چریکهای فدایی و... هم همینطور. به هر حال تازه انقلاب شده بود و هر کس تلاش میکرد خط خود را پیش ببرد. این غیرطبیعی نبود. اتفاقات زمانی غیرطبیعی شد که برخی از گروهها تلاش کردند خط کشورهای خارجی را در داخل پیش ببرند و حالا که انقلاب شده است از شرایط جدید سوءاستفاده کنند. اینها مهم است و چیزهایی است که به آنها کمتر توجه شده است.
گمان میکردید نفوذ اتفاق افتاده؟ مثلا در ماجرای سعادتی چه واکنشی داشتید؟
بله من در همان اسفندماه 1357 در جلسه شورای امنیت کشور که ریاستش با مهندس بازرگان بود، سه سناریو مطرح کردم: اول جریان جنگ بود؛ ما از همان زمان پیشبینی میکردیم که عراق کاندیدای حمله به ایران است. سناریوی دوم ایجاد بیثباتی در کشور بود؛ در سالهای نخست انقلاب جایی در کشور نبود که ناآرامش نکرده باشند، مثل کردستان، آذربایجان و جنوب و... سوم هم جریان نفوذ بود. ما در دو سناریوی اول شکست نخوردیم و به پیروزی رسیدیم؛ اما در مورد جریان نفوذ باختیم.
همان ایام، آیتالله طالقانی درباره دستگیری محمدرضا سعادتی از رهبران سازمان مجاهدین خلق موضعگیری کرده و به کنایه گفته بود: «چرا هر جاسوسی در ایران دستگیر میشود، چپ است، مگر آمریکا و انگلیس در ایران جاسوس ندارند؟» نظر شما در این باره چیست؟
بله آقای طالقانی این سخن را گفته بودند، این هم تا حدی طبیعی بود. متاسفانه دفتر آقای طالقانی تا حدی در اختیار نیروهای چپ و نزدیک به مجاهدین خلق قرار گرفته بود و اینها هم گاهی ایشان را تحریک میکردند. آن مرحوم نیز تحت تاثیر القائات آنها قرار میگرفت. این حقیقت است که شوروی به ویژه در روزهای بعد از انقلاب به شدت در داخل کشور فعال بود و توسط نیروهای نزدیک و یا همفکر خود، چه کمونیست و چه افرادی همانند مجاهدین خلق میکوشید شرایط را به نفع خود پیش ببرد.
آقای محمدعلی عمویی، از اعضای حزب توده گفته برایش همیشه این سوال مطرح بود که تهران و بیروت که به پایتخت جاسوسان در خاورمیانه معروف بود، این جاسوسان بعد از پیروزی انقلاب کجا رفتند؟
من یک سوال دیگر میکنم؛ آیا آمریکا، انگلیس و اسرائیل که 25 سال در کشور ما حضوری فعال و تعیینکننده داشتند، بعد از پیروزی انقلاب گفتند که چون انقلاب شما مذهبی و رهبر آن یک مرجع تقلید است، دیگر کاری به کارتان نداریم، ایران را رها کردند و رفتند؟ اینطور نیست. نقش جریان نفوذی را دستکم نگیرید. ما از جریان نفوذی شکست خوردیم. از روز بعد از پیروزی در انقلاب نفوذ کردند. رئیس ساواک مهاباد عضو کمیته منطقه هفت تهران شد. کلاهی، کشمیری و سعید امامی چه کسانی بودند؟ مسعود کشمیری دبیر شورای عالی امنیت بود و به تمام اسناد محرمانه دسترسی داشت. آقای نیازی گفت سعید امامی (اسلامی) برای موساد کار میکرد. خط نفوذی نمیگذارد مملکت سروسامان بگیرد.
روسها اصطلاحی به نام القای ایدئولوژیک داشتند. لزومی ندارد کسی مستقیما برای موساد کار کند. من اعتقاد ندارم که کشمیری متعلق به سازمان مجاهدین خلق بود. اصلا الان کجاست؟ کارش بسیار حرفهای بود. این کار از یک مجاهد ساده دورهندیده آن هم بعد از انقلاب برنمیآید.
شما در نامهای که پیش از انقلاب به بازرگان نوشته بودید نیز تاکید کردید که تغییر ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق کار محسنها و بهرامها نیست و حتما جریانی پشت این ماجرا بوده است. با این نگاه خیلی از اتفاقات را باید مدام به خارجیها مرتبط کرد.
این تحلیل در نامه به بازرگان نبود، در سرمقاله روزنامه «پیام مجاهد» ارگان نهضت آزادی ایران در خارج از کشور، در همان سال 1355 بود. در آن تحلیل نشان داده شده است که تحولات درون سازمان از زمان فرار از زندان ساری آغاز شده است. به هر حال نمیخواهم سادهلوح باشم و تصور کنم که چون ما انقلاب کردیم آنها رفتند پی کار خودشان. حسین فردوست در ایران چه کار میکرد؟ چه نقشی ایفا میکرد؟ همیشه گفتهام که باید لابهلای خاطراتش را خواند. او افسر عالیرتبه MI6 بود. انگلیسیها که با شاه عقد اخوت نبسته بودند. فردوست مسئول کنترل و هدایت شاه بود. او قطعا با نظر انگلیسیها در ایران مانده بود و کار میکرد.
اینکه میگویید او مامور MI6 بود، مبتنی بر چه دلیلی است؟
در خاطراتش نوشته است.
ولی در خاطراتش نگفته که به توصیه MI6 در ایران مانده است؟
من ناگفتهها را میخوانم و درباره آنها سوال میکنم.
اما طبیعیتر این است که بگوییم فردوست پیر بود و نمیتوانست از ایران برود، پیشبینی هم نمیکرد این اتفاقات بیفتد.
فردوست آن اندازه پیر و از کار افتاده نبود که نتواند از ایران خارج شود. حوادث ایران را همه پیشبینی میکردند، حتی به هویدا گفتند بیا برو که جانت در خطر است اما گفت من کاری نکردهام که بروم. در این مورد من با شما موافق نیستم. آیا آنها دست از سر ما برداشتند؟
آمریکاییها؟
آمریکا، انگلیس و اسرائیل... من معتقدم که روشنفکران ما به این مسئله توجه نکردند.
به نظر نمیرسد هیچ انقلابی نبوده که تحت تاثیر حمایت یک کشور خارجی شکل گرفته باشد.
من بارها گفته و نوشتهام که انقلاب اسلامی ایران را اصیل میدانم. دانشگاه هاروارد از من برای سخنرانی دعوت کرد، از سلطنتطلبها هم به جلسه سخنرانی آمده بودند و از نقش آمریکا و انگلیس در انقلاب ایران حرف زدند. گفتم انقلاب اصیل بود اما در خلأ صورت نگرفت، آنها هم موش خود را دواندند. بعد مثال زدم فرض کنید من داخل ماشین نشستهام و رانندهام. هر جا بخواهم سرعت میگیرم و هر جا بخواهم میایستم یا میپیچم؛ اما من تنها راننده بزرگراه نیستم. در چهار طرف من هم چهار ماشین در حال حرکت است و اینطور نیست که کاری به کار من نداشته باشند. تمام توجه آنها به رانندگی من است. یکباره سر راه من میپیچند و اگر حواسم جمع نباشد یا به ماشین پهلویی میزنم یا به ته دره پرتاب میشوم. انقلاب در خلأ که اتفاق نیفتاده است. انقلاب ایران در اوج جنگ سرد اتفاق افتاد. در افغانستان روسها حضور داشتند و در خاورمیانه عراق و سوریه دو متحد نظامی شوروی بودند. در یمن جنوبی سربازان کوبایی و ارتش شوروی در شاخ آفریقا بودند، در چنین شرایطی آمریکا نگران است اگر شاه برود چه خواهد شد؟ برژینسکی میگوید تنها راه نجات ایران از دام سقوط به دامن کمونیسم، ائتلاف بین ارتش و روحانیون است. این دیدگاه در فعل و انفعالات بعدی موثر بود. از دید خودش درست میگفت؛ اما ما کار خودمان را میکنیم و آنها هم کار خودشان را. مثلا در قضیه اشغال لانه جاسوسی، دانشجویان عامل آمریکا نبودند؛ ولی شرایط به گونهای شد که دانشجویان حتما باید این کار را میکردند.
من نقش عوامل خارجی را در انقلاب ایران اصلی و پررنگ نمیدانم؛ اما نقش مخرب آنها را در حوادث بعد از پیروزی انقلاب میبینم، واقعبینانه نگاه میکنم. کار من پاتولوژی است. در پاتولوژی یک برش میدهند، بافت را زیر میکروسکوپ میگذارند و وضعیت آن را توصیف میکنند. من جامعه را برش میدهم و نگاه میکنم.
شما که این نگاه را داشتید بعد از انقلاب چه اقداماتی برای ردیابی و کوتاه کردن دست اسرائیل انجام دادید؟
بعد از جدا کردن سپاه از دولت موقت، من ارتباطم را با برخی از واحدها و فرماندهان حفظ کرده بودم. دو نفر از اعضای این واحد، آقایان کاظمی و رضا طباطبایی بعضا برای مشورت به دیدن من میآمدند. رضا طباطبایی، برادر مرحوم دکتر طباطبایی، از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا، واحد شیکاگو و عضو نهضت آزادی شاخه آمریکا بود. بعد از انقلاب، بلافاصله به ایران آمد و به سپاه پیوست.
مرحوم کاظمی را نمیشناختم، توسط رضا طباطبایی با او آشنا شدم. در یکی از اولین دیدارها به آنها توصیه کردم که دنبال نخود سیاه نروند. توضیح دادم که عوامل اسرائیل در رویدادهای بعد از انقلاب، از جمله در کردستان، نقشی جدی دارند. بروید شبکه آن را شناسایی کنید، اولین قدم مطالعه پرونده موساد در ساواک است. توضیح دادم که شاه از یک تاریخ معین به ساواک دستور داده بود فعالیت موساد را بدون آنکه مزاحم آنها شوند، زیر نظر بگیرند و گزارش تهیه کنند. ساواک اطلاعات مکتوب جالبی از فعالیت موساد در ایران جمعآوری کرده بود؛ بنابراین برای شروع به کار، مطالعه این پرونده ضروری بود.
بعد از آنکه با تصویب شورای انقلاب مسئولیت ساختمان و مرکز اسناد ساواک از دولت موقت گرفته شد و زیر نظر یکی از اعضای شورا قرار گرفت، مسئول جدیدی گمارده شد. او با این گروه همکاری نمیکرد و آنها را راه نمیداد؛ اما نمیدانم بالاخره چگونه به پروندهها دسترسی پیدا کردند، از جمله اسامی هیات مرکزی شبکه موساد در ایران را به دست آوردند. آنها بعد از پیگیری متوجه شدند که بعد از انقلاب تمام اعضای مرکزی موساد، ایران را ترک کردهاند و تنها یک نفر در ایران مانده که مسئولیتش یارگیری از میان ایرانیان برای همکاری با موساد بوده است. در سوابق مکتوب او آمده بود که سالها در عراق بوده و به زبانهای عبری، فارسی، عربی و انگلیسی تسلط کامل دارد. او سالها به عنوان جاسوس اسرائیل در عراق زندانی بوده، سپس زمانی که بسیاری از ایرانیان مقیم عراق، به دنبال فشار دولت این کشور، عراق را ترک کردند و به ایران آمدند، او نیز به عنوان معاود عراقی به ایران آمده و به عنوان صراف، در جلوی بازار مشغول به کار شده است.
ماموریت این فرد، عضویت در شورای رهبری شبکه موساد در ایران و توسعه آن بود. با این اطلاعات، دو نفر از واحد اطلاعات سپاه به محل کار او مراجعه و به بهانه کشف یک پرونده ارز قاچاق و ادای توضیحات دستگیرش میکنند. او میپذیرد و همراه آنان به راه میافتد. پس از آنکه او را سوار ماشین میکنند و به راه میافتند، دستور میدهند که سرش را پایین بیندازد. او را به بازداشتگاه لویزان میبرند و در یکی از سلولها زندانی میکنند. روز بعد هنگامی که بازجویی از او شروع میشود، به علت اصلی بازداشتش پی میبرد و در سومین شب بازداشت، به طرز خاصی در زندان خودکشی میکند.
آنچه برای من تعریف کردند این بود که او یک رشته نخ ضخیم نظیر یک ریسمان باریک از الیاف در دسترس در پتو و غیره درست کرده، سپس کفشهایش را در آورده و پابرهنه این نوار ریسمانی را به دور گردن خود پیچیده است. قلم یا مدادی هم به سر این ریسمان باریک قلاب کرده بود که مانع از برگشتن و باز شدن نخ از دور گردنش، در هنگام خفگی و بیهوشی شود. فردی که در سلول مجاور بازداشت بوده به ماموران گزارش میدهد که در طول شب، صداهای عجیبوغریب نظیر پایکوبی یک اسب، از سلول او میشنیده است. به هر حال خودکشی و مرگ این فرد، مطالعه برای شناخت شبکه موساد را از طریق او منتفی کرد. جنازه او را با زحمت زیاد میبرند و پشت در پزشکی قانونی قرار میدهند. جنازه به مدت سه ماه، به عنوان ناشناس در سردخانه نگهداری میشود. در نهایت همسرش از ماجرای خودکشی باخبر میشود و به پزشکی قانونی مراجعه و جسد را شناسایی میکند و تحویل میگیرد.
ولی شما بالاتر از این معتقدید که اسرائیل، آمریکا و انگلیس در زمان پهلوی در ردههای بالای حکومت نفوذ پیدا کرده بودند.
مگر نبودند؟ شک دارید؟ اخیرا آقایی نزد من آمد و گفت با یکی از فرماندهان ارشد ارتش در زمان شاه به نام شقاقی دوست بود. او در سال 55 خودکشی میکند. این فرد در نامهای که در کنار آن قرآن و عکس شاه بود، درباره علت خودکشی خود نوشته بود: «ما پنج نفر بودیم و سوگند خوردیم تا جایی که میتوانیم از شاه حمایت کنیم. سه نفر خیانت کردند. فردوست، قرهباغی و نصیری...» آن فرد گفت رفتم بالای جسدش، نامه را خواندم اما مامور عالیمقام ساواک که آنجا بود نامه را برد و گفت هیچ جا مطرح نشود. یعنی چه که خیانت کردند؟ این ماجرا و نام این افسر را برای اولین بار میشنیدم. شاید بررسی شقاقی، نامه خودکشی او و نقش این سه نفر در جریان انقلاب مفید باشد. نصیری زمانی که تیمسار رحیمی فرماندار نظامی بود به دستور شاه دستگیر شد. قرهباغی رئیس ستاد مشترک و کسی بود که ارتش را وادار کرد در برابر انقلاب اعلام بیطرفی کند. نظریه برژینسکی درباره ائتلاف بین روحانیت و ارتش نیز قابل بررسی است.
به نظر شما نقش این جاسوسان در وقایع سالهای 59 تا 61 چه بوده است؟ مجاهدین جاسوسها و نفوذیهای دیگری هم در ارگانهای مختلف نظام داشتهاند که سر بزنگاهها به نفع آنها و علیه نظام اقداماتی را انجام دادهاند؛ همانند محمدرضا کلاهی و یا مسعود کشمیری که در تابستان سال 60 دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخستوزیری را منفجر کردند و باعث شهادت افرادی همانند شهید بهشتی، دکتر باهنر و شهید رجایی شدند و یا شهادت آقای قدوسی هم به همین نحو بوده است...
شما فکر نکنید آمریکا ما را به حال خود رها کرده و گفته بود خب ببخشید ما 25 سال شما را بدبخت کردیم و به خاک سیاه نشاندیم، حالا که یک روحانی جلیلالقدری انقلاب کرده است و شما پشت سر او حرکت میکنید، ما دیگر با شما کاری نداریم. خیر! این خبرها نبوده است. آمریکاییها و نیروهای آنها به طور جد در داخل کشور به دنبال این بودهاند که افراد را در سیستم نفوذ دهند، موفق هم شدند. زمانی که در مجلس بودیم نماینده آباده شخصی به نام رضوانی بود که ریاست دادگاه کودتای نوژه را هم بر عهده داشت. او زمانی که متوجه شد کشمیری نفوذی و عامل انفجار دفتر نخستوزیری بوده دیوانه شد! در مجلس راه میرفت و با خودش حرف میزد! من همان زمان به آقای هاشمی که رئیس مجلس بود گفتم آقا این کاری است که دیگر شده شما بروید پرونده نوژه را دوباره بررسی کنید، ببینید کشمیری چه افراد بیگناهی را کنار دیوار گذاشته و تیرباران کرده و چه خائنانی را فراری داده است. چون کشمیری مسئول بررسی پرونده کودتای نوژه بود. اینطور نمیشود که شما به هر کسی اعتماد کنید و در هر جایی به او سمت بدهید. این کار را کردید میشود کلاهی، کشمیری، سعید امامی. مگر سعید امامی چطور در سیستم جمهوری اسلامی نفوذ کرده بود؟ سعید امامی در آمریکا توانسته بود یک کار موفقی برای آقایان انجام دهد و نظرها را جلب کند. بعد هم اینها به او سمت دادند و آنقدر در سیستم رشد کرد که شد معاون وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران!
همان زمانی که مشخص شد سعید امامی خائن بوده است به آقایان پیام دادم که بروید افرادی را که امامی وارد سیستم کرده است، دوباره بررسی کنید. مطمئن باشید بسیاری از افرادی که توسط سعید امامی به سیستم وارد شدند، جاسوس و خائن بودهاند. او توانسته بود با اعتباری که به دست آورده بود، آنها را وارد سیستم کند. من بسیاری از اتفاقات دهههای 60 و 70 را زیر سر همین جاسوسهایی میدانم که داخل سیستم شدند. شما وقتی به اتفاقات آن سالها نگاه میکنید متوجه میشوید که خیلی اتفاقات غیرطبیعی و غیرعادی رخ داده است که اکثر آنها زیر سر همین نفوذیها بوده است.
به طور مشخص در مورد نفوذ در نیروهای مسلح ایران بعد از انقلاب چه نظری دارید؟
قطعا اینها در نیروهای مسلح ما هم حضور داشتند. قصد داشتند برنامه خود را به پیش ببرند و انقلاب را زمین بزنند. نمونهاش حمله آمریکاییها به طبس که نیروی هوایی ما واکنش نشان نداد یا کودتای نوژه.
در مورد سقوط مشکوک هواپیمای ارتش در 7 مهرماه 1360 چطور؟
در این مورد نظر خاصی ندارم. حرفها و حدسهایی زده شده بود، اما من چون اطلاعی ندارم صحبتی نمیکنم. این هم میتواند کار جریانهای نفوذی باشد. پروندهای است که درست بررسی نشده و مورد بازخوانی قرار نگرفته است. این پروندهها را باید خواند و تلاش کرد به نتیجه درستی برسد. البته زمان زیادی هم سپری شده است اما همچنان این جریان خزنده نفوذی وجود دارد.
دیدگاه تان را بنویسید