جنازه شهدای فاجعه گوهرشاد را چگونه منتقل کردند
حاج غلامعلی نخلعی، کفشدار مسجد گوهرشاد میگوید: وقتی رفتم به داخل مسجد دیدم که همهجا خون ریخته است، این طرف و آن طرف پر خون بود. چادر زنها، تکهپاره لباسها و کفش و کلاهها بود که در مسجد ریخته شده بود اما کسی نبود.
اعتمادآنلاین| فاجعه مسجد گوهرشاد در 21 تیرماه 1314، برگ دیگری از جنایتهای رضاخان در تاریخ ایران است. ابعاد این جنایت چنان وسیع بود که هرگز تعداد شهدای این واقعه به طور دقیق مشخص نشد. بازخوانی خاطرات شاهدان عینی میتواند نشانگر عمق این فاجعه باشد.
حاج غلامعلی نخلعی، کفشدار مسجد گوهرشاد که فردای حادثه در مسجد حاضر شده و از نزدیک شاهد جنایت عمال رضاخان بود میگوید: نصف شب بود که صدای تیر و تفنگ بلند شد. صبح که آمدم دیدم دور تا دور فلکه قشون ایستاده و کسی نمیتواند رفت و آمد کند. من آمدم که بروم توی مسجد سربازها جلوی مرا گرفتند. یک صاحبمنصبی به آنها گفت میخواهد برود کثافتکاریهای شما را پاک کند بگذارید برود.
باز آمدم جلوی مسجد رسیدم، سربازها جلویم را گرفتند. افسری برگشت به سربازها گفت این از مستخدمین مسجد است بگذارید برود کثافتکاریهای شما را پاک کند.
وقتی رفتم به داخل مسجد دیدم که همهجا خون ریخته است، این طرف و آن طرف پرِ خون بود. چادر زنها، تکهپاره لباسها و کفش و کلاهها بود که در مسجد ریخته شده بود اما کسی نبود. جلوی کفشکن پر از خون بود.
مردهها را داشتند میبردند. یک در چوبی بود که از بس جنازه ریخته بودند رویش و برده بودند پر از خون بود. کمپرسی آوردند و مردهها را بردند در یک گودالی که کنده بودند ریختند. کسانی که هنوز جان داشتند ولی آنها را هم در کمپرسی ریختند. خلاصه ما هم دیگر به تطهیر و تمیز کردن و شستشو پرداختیم.
بعد از یک دو روز که قدغن بود که کسی به مسجد بیاید و نماز بخواند این آقای متولی بزرگ که میرزا طاهر بود، ما را صدا کرد که فلانی بیا اینجا را امضا کن. گفتم چرا امضا کنم؟ بخوان ببینم. گفت نوشته که در حال بیرون کردن مردم از مسجد، دو، سه نفر خفه شدهاند! گفتم آقا چرا امضا کنم؟ این همه آدم کشتهاند و من شاهد بودهام. گفت من میگویم امضا کن. گفتم تو بیخود میگویی، اگر میخواهی آنچه را دیدم بنویس تا امضا کنم. خلاصه امضا نکردم.
یک روز چراغچی آن زمان برایم تعریف میکرد که آن شب رفته بوده که چراغها را تلمبه بزند سربازی را همراه او کرده بودند. در کنار حوض مسجد پیرزن، شخصی تیرخورده افتاده بود که آنها را صدا کرد و گفته من شش تومان دارم برای دفن و کفن خودم پسانداز کرده بودهام، آن را بردارید و مرا به آبرومندی دفن کنید.
آن سرباز فوراً پول را گرفت و در جیبش گذاشت و آن شخص را کشت و بعد رفتیم به محراب مسجد پیرزن، آنجا هم یک شخص دیگری افتاده بود که صد تومان پول داشت و گفت این را خرج دفن و کفن من کنید. صد تومان او را هم گرفت و در جیبش گذاشت، تفنگ را دم گوشش برد و شلیک کرد و او را کشت.
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
دیدگاه تان را بنویسید