کد خبر: 222904
|
۱۳۹۷/۰۵/۰۹ ۰۹:۴۸:۰۰
| |

خاطرات صادق زیباکلام از زندان

با احمد توکلی و عباس شیبانی، بهزاد نبوی و مسعود رجوی هم‌بند بودم. ... به غیر از بحث والیبال، روحانیون زندانی به من دروس دینی یاد می‌دادند و من هم به آنها زبان انگلیسی می‌آموختم.

خاطرات صادق زیباکلام از زندان
کد خبر: 222904
|
۱۳۹۷/۰۵/۰۹ ۰۹:۴۸:۰۰

اعتمادآنلاین| بخشی از خاطرات صادق زیباکلام از زندانی شدنش در رژیم پهلوی را مرور می‌کنیم.

فعالیت سیاسی شما در چه زمینه‌هایی بود؟


ما برای خانواده زندانیان سیاسی ایران پول جمع می‌کردیم، اعلامیه‌های کنفدراسیون یا اعلامیه‌های امام خمینی و جبهه ملی و حتی حزب توده را بین ایرانیان تکثیر می‌کردیم.


آقای زیباکلام، پدرتان در زمانی که در انگلیس بودید فوت کردند، می‌خواهم بدانم بالاخره ایشان تا آخرین روز زندگی‌اش متوجه فعالیت‌های سیاسی شما نشد؟


من سعی می‌کردم از ایشان پنهان باشد. آن موقع‌ها هم رفت و آمد به کشورهای خارجی سخت بود و امکان این‌که بیایند به انگلیس و از نزدیک ماجرا را بفهمند، وجود نداشت. البته بخشی از فعالیت ما در انجمن اسلامی علنی بود و بخش دیگرش را فقط چند نفر از اعضا اطلاع داشتند.

اما خب ساواک تجربه بیشتری از ما داشت و عقلش بیشتر می‌رسید و چند نفر را تحت پوشش دانشجو به انگلیس و به دانشگاه ما فرستاده بود تا در تشکل ما نفوذ کنند. همین هم شد که وقتی‌سال 53 به ایران آمدم در فرودگاه پاسپورت من را گرفتند و بعد از چند روز هم دستگیر شدم. اما آن موقع دیگر پدر فوت کرده بود و این روزها را ندید!

دستگیری شما منجر به زندانی شدنتان شد؟


بله، وقتی رفتم پاسپورتم را به آدرسی که داده بودند، بگیرم، به من گفتند شما را باید به یک اداره دیگر ببریم! من هنوز نفهمیده بودم ماجرا چیست، اما مرا سوار یک پیکان کردند و یک نفر سمت راستم و نفر دیگر هم سمت چپ من نشست، آن موقع من یک مقدار تعجب کردم.

یک مقداری که حرکت کردیم داشبورد خودرو را باز کردند و من یک بی‌سیم و هفت‌تیر بزرگ که داخل آن بود را دیدم، آن‌جا بود که واقعا ترسیدم، اما باز هم تصورم این بود که می‌خواهند من را بیرون از تهران ببرند و موردضرب و شتم قرار دهند، چون این اتفاق هم می‌افتاد، ازجمله خانم هما ناطق همسر دکتر ناصر پاکدامن هم این اتفاق برایش افتاده بود. من را به کمیته مشترک خرابکاری بردند و نزدیکی‌های میدان فردوسی سرم را پایین بردند و یک کیسه روی سرم کشیدند و بالاخره من فهمیدم که بازداشت شده‌ام.


این نخستین باری بود که در نتیجه فعالیت‌های سیاسی‌تان بازداشت شدید. آقای زیباکلام نخستین بازداشت برای شما چه حسی داشت؟


راستش خوشحال بودم که نمی‌خواهند من را به بیابان ببرند و کتک بزنند! (با خنده)

در زندان با چه شخصیت‌های سیاسی هم‌بند یا هم‌سلولی بودید؟

در‌ سال 54 تا 56 اوج زندانیان سیاسی در ایران بود و به حدود 5‌هزار نفر می‌رسید.

آن مقطعی که من زندانی بودم، اوج اختلافات منافقین با روحانیت بود که ‌سال 54 رهبری سازمان منافقین رسما اعلام کردند مارکسیست شده‌اند و سر این قضایا اختلافات هولناکی افتاده بود.

بنابراین از 5‌هزار زندانی سیاسی بیشتر از نیمی مارکسیست و عمدتا طرفداران چریک‌های فدایی خلق و حزب توده و نیمی دیگرشان روحانیون، موتلفه و فداییان اسلام بودند. آن اختلاف شدید که سر مارکسیست‌شدن رهبری سازمان مجاهدین به وجود آمده بود، در زندان شرایط بدی ایجاد کرده بود، یعنی اختلافات عقیدتی که بعد از انقلاب منجر به ترورها و از آن طرف هم اعدام‌ها شد، از همان سال‌های زندان بین این گروه‌ها شروع شده بود.

با دکتر احمد توکلی و دکتر عباس شیبانی، بهزاد نبوی، مهدی ابریشم‌چی و مسعود رجوی هم‌بند بودم. با آقای اسدالله بادامچیان هم مدتی هم‌سلولی بودیم.


گفتید که تفکرات عقیدتی بین منافقین شرایط بدی به وجود آورده بود. شما در زندان با چه گروهی همراه بودید؟


من از همان زمان یک مقدار با منافقین دچار مشکل شدم. دلیلش هم این بود که من تمایلات لیبرالیسم داشتم، اما آنها عقاید سفت و سخت انقلابی داشتند، بنابراین سر مسائل کوچک تا بزرگ بین‌مان اختلاف می‌افتاد.


چه اختلافاتی؟


آن دوران ریاست معنوی زندان در دست منافقین بود و آنها نهی کرده بودند که کسی با روحانیون داخل زندان رابطه داشته باشد، بنابراین به نوعی روحانیون بایکوت شده بودند، در این جریانات من کلا رابطه‌ام با روحانیون خیلی خوب بود.


آقای زیباکلام در آن زمان تفکرات شما در نقطه مقابل مجاهدین قرار داشت، اما فکر می‌کنم تفکرات شما با روحانیت همسو نبود. می‌خواهم بدانم دقیقا چه اتفاقی افتاد که شما به سمت این قشر زندانیان سیاسی کشیده شدید؟


در زندان بخشی بود که زندانیان 3 تا 4 ساله آن‌جا بودند که به آن حیاط مثلثی می‌گفتند.

در این حیاط یک زمین والیبال درست کرده بودند و هرچند نفر زندانی تیم تشکیل داده بودند و در ساعاتی از روز با هم بازی می‌کردند. یکی از این تیم‌ها روحانیون بودند و خب آنها اصلا والیبال بلد نبودند و همین موضوع اسباب مضحکه و خنده سایر زندانی‌ها شده بود، بنابراین یک عده می‌آمدند و وقتی روحانیون والیبال بازی می‌کردند، به آنها می‌خندیدند. من خیلی از این قضیه ناراحت شدم و رفتم عضو تیم روحانیون شدم.

من وقتی در انگلیس درس می‌خواندم، کاپیتان والیبال دانشگاه بودم، البته این را هم داخل پرانتز بگویم که در چند مسابقه از تیم دبیرستانی‌ها هم شکست خوردیم! اینکه حدس بزنید چه تیمی بود که من کاپیتانش بودم! (با خنده) به‌هرحال نخستین کاری که کردم این بود که به آنها یک مقداری نرمش و توپ‌گیری یاد دهم.


یادتان هست کدام روحانیون در تیم والیبال زندانیان بازی می‌کردند؟


آقای غلامعلی نعیم‌آبادی که الان امام‌جمعه بندرعباس هستند، آقای جعفری که مسئول سازمان تبلیغات اسلامی در قم شدند، حجت‌الاسلام محمدباقر شریعتی و مرحوم حجت‌الاسلام محمدرضا فاکر را به یاد دارم.

در شرایطی که بین زندانیان سیاسی اختلافات شدید وجود داشت و در این بین منافقین زور بیشتری در زندان داشتند، نزدیک‌شدن شما به روحانیون زندان عواقبی برایتان نداشت؟


خاطرم هست همان موقع که به روحانیون والیبال یاد می‌دادم، آقای مرتضی امامی که از رهبران سازمان منافقین بود، به من گفت شما نباید با اینها باشید! مدام سر این موضوع با من بحث می‌کرد و من نمی‌پذیرفتم و حتی کار بالا کشید. عصبانی‌ام کرده بود و به او گفتم والا من نمی‌دانم شما برای چه عقیده‌ای زندانی شده‌ای، اما من برای عقیده دموکراسی و آزادی‌خواهی زندانی شده‌ام و اینکه من با روحانیون باشم یا نباشم، یک مسأله شخصی است.

بنابراین این موضوع باعث شد حتی پیوندم با روحانیون هم بیشتر شود و به غیر از بحث والیبال آنها به من دروس دینی یاد می‌دادند و من هم به آنها انگلیسی می‌آموختم.


آقای زیباکلام شما در همه دوران‌ها به خاطر فعالیت سیاسی و حرف‌های بعضا تندی که می‌زنید تهدید به زندانی‌شدن شده‌اید، اما نخستین و آخرین باری که به زندان رفتید، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود. زندان برای شما چطور جایی بود؟


خاطرات تلخی از زندان دارم، اما خب به‌هرحال خیلی چیزها هم از زندان یاد گرفتم که برای زندگی امروزم، هم خاطره است و هم تجربه.

منبع: شهروند

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها