کد خبر: 224003
|
۱۳۹۷/۰۵/۱۴ ۱۲:۰۰:۰۰
| |

شهید آمریکایی جنبش مشروطه چه کسی است؟

هوارد باسکرویل معلم آمریکایی مدرسه مموریال تبریز بود که در جریان جنبش مشروطه و تلاش برای شکستن محاصره تبریز در این شهر کشته شد. چندی بعد، ستارخان، تفنگ باسکرویل را که در هنگام کشته‌شدن در دست داشت، با حک کردن نام و تاریخ کشته‌شدنش در پرچم ایران پیچیده و برای خانواده‌اش در آمریکا فرستاد.

شهید آمریکایی جنبش مشروطه چه کسی است؟
کد خبر: 224003
|
۱۳۹۷/۰۵/۱۴ ۱۲:۰۰:۰۰

اعتمادآنلاین| رضازاده شفق، امیرخیزی، کسروی و دیگر مورخان مشروطیت، در کتاب‌های خود به طور مبسوط به معلم آمریکایی قهرمانی اشاره‌ کرده‌اند که در اوج روزهای سراشیبی مشروطیت، در تبریز به یاری مردم بی‌دفاع آمد و در نتیجه زمینه برای فهم قهرمان قصه معلوف به خوبی هموار است.

بر اساس این روایت‌ها هوارد باسکرویل در دهم آوریل 1885 میلادی در شهر نورث‌پلات در ایالت نبراسکا متولد شد. در کالج این ایالت تحصیلات اولیه خود را انجام داد و در سال 1903 به دانشگاه پرینستون رفت و در سال 1907 با موفقیت فارغ‌التحصیل شد.

داده‌های تاریخی نشان می‌دهد که در آن زمان آمریکاییان از طریق مؤسسات مذهبی چند مدرسه و بیمارستان در ایران‌ تأسیس کرده بودند که یکی از آن‌ها مدرسه مموریال در تبریز بود که‌ بعدها به نام دبیرستان پروین مشهور شد. محل این مدرسه در خیابان شهناز کوی ارمنستان‌ واقع شده بود و نظارت بر آن بر عهده فرقه Presbyterian بود که شعبه‌ای از پروتستان مسیحی به شمار می‌رفت. باسکرویل در روزهایی مامور تعلیم کودکان ایرانی تبریز شد که محمدعلی‌شاه‌ قاجار در دوم تیرماه 1287 (23 ژوئن 1908) مجلس شورای ملی را به توپ بست و مشروطه ایرانی به این ترتیب در کمایی سخت فرو لغزید.

وقتی آزادیخواهان تبریز قیام مسلحانه را به عنوان تنها گزینه نجات مشروطیت محتضر خود برگزیدند، معلمان مدرسه مموریال هم به تب و تاب افتادند و همراه آزادیخواهان به جنگ‌های خیابانی پیوستند.

روایت شده است که در یکی از این جنگ‌ها، شریف‌زاده یکی از معلمان‌ مدرسه مموریال و دوست نزدیک باسکرویل کشته شد، باسکرویل با دیدن جنازه خونین همکار جوانش، بی‌آنکه به ملیت خود و فاصله‌اش با مردم ایران بیاندیشند، کوشید او هم به صف مشروطه‌خواهان و مجاهدان بپیوندد؛ کوششی که پیش از آن به شکلی ناملموس، با آموزه‌های متفاوت و همدلانه‌اش در مدرسه به کودکان ایرانی آغاز شده بود.

البته روشن است که این اقدام باسکرویل در پیوستن به مجاهدین از نگاه مدیر مدرسه متبوع وی، خلاف قوانین آمریکا بود؛ در نتیجه رسما اعلام کرد که عملیات او نافرمانی از قوانین آمریکاست و مجازات دارد و از او خواست که‌ فوراً به تدریس در مدرسه بازگردد.

اما باسکرویل که کاملا در فضا و گفتمان پرهیاهوی مشروطه‌خواهان و مجاهدین تبریز فرو رفته بود، چنین پاسخ داد که چون ایرانیان در راه آزادی می‌کوشند من به آن‌ها پیوسته‌ام و از قانون آمریکا باکی ندارم. سپس گذرنامه خود را درآورد و به کنسول داد. برخی منابع نوشته‌اند که او حین استرداد گذرنامه‌اش این جمله تاریخی و عمیق را به زبان آورده است: «تنها فرق من با این مردم زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست.»

این روایتی است مختصر که کسروی می‌نویسد اما در مقاله‌ای که در دانشنامه جهان اسلام با مدخل باسکرویل منتشر شده است، با اتکاء به منابع دیگر، روایت کامل‌تری در دسترس داریم بدین شرح: «اقدامات باسکرویل و درگیری در مسائل داخلی ایران موجب بروز نگرانی‌هایی در واشنگتن شد و ویلیام دوتی، رایزن (کنسول) آمریکا در تبریز، طی نامه‌ای به تاریخ اول محرم 1327 / 3 ژانویه 1909 و سپس، در ملاقاتی با باسکرویل در حضور ستارخان، کوشید تا او را از فعالیت نظامی در کنار مشروطه‌خواهان منصرف کند.

دوتی، ضمن یادآوری شغل آموزگاری باسکرویل، متذکر شد که فعالیت‌های او جان وی و اعضای هیات آمریکایی را به خطر افکنده است. ستارخان نیز ضمن قدردانی از آمریکایی جوان او را به کناره‌گیری از نبرد تشویق کرد.

باسکرویل، در پاسخ، مبارزه در کنار مشروطه‌خواهان را دفاع از جان و مال آمریکاییان و مردم تبریز شمرد. سرانجام، دوتی از باسکرویل خواست که گذرنامه خود را بازپس دهد و از تابعیت آمریکا صرف‌نظر کند.

به روایت یسلسون باسکرویل از قبول این دستور خودداری کرد، لیکن کسروی می‌نویسد که وی گذرنامه خود را به رایزن تسلیم کرد. وزارت خارجه آمریکا هیئت مرکزی مبلغان مسیحی در نیویورک را برای فراخواندن باسکرویل از ایران، به این عنوان که فعالیت‌هایش منافع آمریکا و کلیسای پرسبیتری را به خطر افکنده است، تحت فشار قرار داد. در 16 ربیع‌الاول / 7 آوریل، خبر استعفای باسکرویل از آموزگاری به واشنگتن اعلام شد.»

و قصه‌گوی دیگر «کوچه باغی را پیش می‌رفتیم. این دست و آن دست ما باغ‌ها بود. در پایان باغ کشتزار پهناوری پدید شد. در آن سوی کشتزار سنگر توپ‌ قزاق بود که در پیرامون آن قزاق‌ها پاسداری می‌نمودند.

ما از دور ایشان را می‌دیدیم. یکی در کنار ایستاده آتش گردون می‌چرخانید و پیدا بود ما را نمی‌بیند. همین که کوچه باغ را به پایان رسانیده به دهنه کشتزار نزدیک شدیم‌ باسکرویل فرمان دو داد و خویشتن در جلو رو به سوی سنگر قزاقان دویدن‌ گرفت. چند تنی از ما پی او را گرفتیم.

دیگران دو دسته شده دسته‌ای به باغ‌های‌ این دست و دسته‌ای به باغ‌های آن دست درآمدند و پشت درخت‌ها و دیوارها سنگر گرفتند. اما باسکرویل همین که تیری انداخت و چند گامی دوید، قزاقی او را آماج گلوله‌اش گردانید. در آن هنگام که می‌افتاد فرمان درازکش‌ داد.

آن چند تن که به دوری چند گامی در پشت سرش می‌بودند در برابر پشته‌ای رسیده بودند و در برابر آن پشته دراز کشیدند. آواز باسکرویل بلند شد که: حاجی آقا من تیر خورده‌ام {...} بدین‌سان جوان پاکدل آمریکایی جان خود را باخت. یک تیری انداخت‌ و با یک تیر هم از پا درآمد و کشته او را به شهر آوردند.»

این روایت را قصه‌گوی دیگری، مهدی علوی‌زاده، که اتفاقا یکی از اعضای فوج نجات هم بوده است، در خاطراتش از مبارزه مجاهدین و نیروهای قزاق و حکومتی، بازتاب داده است؛ اما در این میان دلنشین‌ترین قصه درباره باسکرویل را عارف قزوینی بر سر مزار او با این ابیات به رشته تحریر درآورده‌ و ماندگار کرده است: «ای محترم مدافعِ حریّتِ عباد/ وی قائدِ شجاع و هوادار عدل و داد/ کردی پی سعادتِ ایران فدای جان/ پاینده‌باد نام تو، روحت همیشه شاد»

منبع: تاریخ ایران

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها