۴۰ سال پیش در چنین روزی:
رستوران خوانسالار منفجر شد
در روز 22 مرداد 1357 رستوران خوانسالار تهران با مواد منفجره منهدم شد. در این انفجار، یک تن کشته و 45 نفر زخمی شدند ده تن از زخمیها آمریکایی بودند. انفجار توسط بمب بوسیله فرد ناشناسی رخ داد که بعداً در بیمارستان درگذشت.
اعتمادآنلاین| ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ خوانسالار ﻣﺤﻞ ﺗﺠﻤﻊ ﻧﻈﺎمیان و ﻣﺴﺘﺸﺎﺭﺍﻥ ﺍﻣﺮﻳﮑﺎیی ﺑﻮﺩ اما تا مدتها بعد بسیاری نمیدانستند که عملیات انفجار این رستوران را گروهی چریکی به نام «صف» به رهبری محمد بروجردی هدایت کردند که هدف خود را مبارزه با امریکاییها قرار داده بودند.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ خوانسالار، گروه صف ﺍﻋﻠﺎﻣﻴﻪﻫﺎی ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺎﺩی ﺑﻪ ﺩﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻧﮕﻠﻴسی و فارسی ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ و سیاستهای استعماری امریکاییها در قبال مردم ایران را به عنوان انگیزه این اقدام اعلام کرد. ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ خوانسالار ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﺟﻬﺎنی ﺩﺍﺷﺖ و ﺑﺮﺍی ﺍﻣﺮﻳﮑﺎ، ﺿﺮﺑﻪای ﺟﺒﺮﺍﻥﻧﺎﭘﺬﻳﺮ و ﺑﺎﻭﺭنکردنی به حساب میآمد. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ بسیاری ﺍﺯ امرﻳﮑﺎییﻫﺎ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﻭﻃﻦ ﺧﻮﺩ ﺗﺮﮎ ﮔﻔﺘﻨﺪ و ﺗﻨﻬﺎ بخشی ﺍﺯ ﻧﻈﺎمیﻫﺎ و ﻣﺴﺘﺸﺎﺭﺍﻥ ﺍﻣﺮﻳﮑﺎیی ﺩﺭ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺑﺎقی ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
گروه صف به رهبری شهید محمد بروجردی، یکی از مهمترین گروههای چریکی اسلامگرا پیش از پیروزی انقلاب بود که تمرکز خود را بر عملیات علیه نظامیان امریکایی مقیم تهران قرار داده بود.
پس از انقلاب علی تحیری، از بازماندگان گروه صف با تشریح فعالیتهای «صف» در سالهای پیش از انقلاب، جزییات چند عملیات این گروه که انفجار رستوران خوانسالار نیز یکی از آنها بود را تشریح کرد.
وی درباره بمبگذاری در رستوران خوانسالار گفته است: «خوانسالار رستورانی بود که محل تجمع امریکاییها بود. بالاتر از تقریباً میدان آرژانتین. ما خوانسالار را با شهید احمدی شناسایی کردیم و آنجا رفتوآمدهای زیادی داشتیم، طوری هم برخورد داشتیم که تمام نقاط شک و تردید را پوشانده بودیم. خیلی راحت میرفتیم، میآمدیم. با آن انعامهایی که به گارسونهای آنجا میدادیم، بخصوص به دربانها میدادیم، تقریباً آن احساس شکی که در آنها وجود داشت، آنها را اصلاً از بین برده بودیم و راحت میرفتیم و میآمدیم.
تا شب انفجار چندینبار ما آن ساک انفجار را بردیم، با لباسهای مختلف با کراوات، بدون کراوات، لباسهای اسپرت، حتی با لباسهای ورزشی آنجا میرفتیم، منتها بدون اینکه داخلش مواد منفجره باشد. تا آن شبی که رفتیم برای انفجار. آن شب یک دگرگونیای در چهره شهید احمدی دیدم. یعنی شبهای قبل هم میرفتیم، اما این دگرگونی را در چهره شهید احمدی ندیدیم. اصلاً ایشان چهرهاش طور دیگری شده بود و احساس میکردیم آن موقع میخواهیم عملیات انجام بدهیم.
ما زمان انفجار را تقریباً روی 90 ثانیه گذاشته بودیم، یعنی یک دقیقه و نیم. 90 ثانیه زمان انفجار را تنظیم کردیم در دو چاشنی، که اگر هر کدام عمل نکرد، آن یکی عمل کند. ضامن آتشزن آن را، هر دو را با هم کشیدم. من یک دقیقه قبل از اینکه آتشزنی انفجار را بکشم، به شهید احمدی گفتم: از رستوران بیرون برود.
بعد از اینکه کارم را انجام دادم، درست... ساک در دستم بود، آمدم راهپلههای خوانسالار، دیدم شهید احمدی دارد برمیگردد. گفتم چه شد؟ گفت: کیف جا مانده. من دست انداختم شانه ایشان را گرفتم. گفتم برمیگردیم کیف را میبریم. گویا دربان به ایشان اشاره کرده بود که کیفتان جا مانده.
نمیدانم چهطوری این را توضیح بدهم، ایشان اصلاً باید شهید میشد، چون با آن فشاری که من شانه ایشان را گرفتم و ایشان یک مرتبه خودش را کند. حتی صدایش هم کردم: «عباس برگرد» حالا ساک را میبردیم. کیف را میبردیم و ایشان مستقیماً رفت به سمت انفجار. درست لحظهای که من از ضلع خیابان رد میشدم، انفجار رخ داد و دیگر برای من مسجل بود، میدانستم احمدی شهید شده.
اصلاً حالت دگرگونی به من دست داد و شرایط بسیار بدی را آن موقع داشتم. تا میدان آرژانتین آمدم. صدای آژیر آمبولانسها میآمد، باز با توجه به همه مسائل به محل حادثه و انفجار برگشتم، بلکه بتوانم شهید احمدی را ببینم. متأسفانه یک 8-7 دقیقهای را هم آنجا بودم که خیلی هم شلوغ شده بود، بعد پلیس و ساواکیها آمدند.
با آن قدرت انفجاری که به وجود آورده بودیم محل کاملاً ویران شده بود. جنازههای امریکاییها را میآوردند و زخمیها را میآوردند، ماشینهای مخصوص امریکاییها آمده بود برای حمل جنازههایشان و دیگر پلیس آمد. یک مقداری مشکوک شدم به قضیه، آمدم به سمت شهید بروجردی و سر قراری که داشتیم. وقتی که من ایشان را دیدم، نتوانستم خودم را نگه دارم. بغض و حالتی به من دست داد که با صدای بلند گریه میکردم. ایشان میپرسید: عباس کو؟ من نمیدانستم به ایشان چه بگویم.
به هر جهت ایشان آن شب، تنها امید بود برای من، گفت خب این مساله شاید برای تو هم پیش آمد. گفتم کاش برای من پیش میآمد، برای ایشان اصلاً این قضیه پیش نمیآمد. بعد متوجه شدیم که شهید احمدی یک دست و یک پایش را در آن انفجار از دست داد و شهید شد.
ما بعد از انفجار خوانسالار، به دو زبان انگلیسی و فارسی اعلامیههای بسیار زیادی را - حتی میتوانم بگویم با آن نیروهایی که داشتیم - در سراسر کشور پخش کردیم. و عجیب اینجا بود که بعضی از نیروهای خودمان نمیدانستند این انفجار را گروه خودمان انجام داده و بدون اینکه با اسم گروه آشنا بشوند با ما همکاری میکردند. خیلیها الان هستند، میگفتند این اعلامیهها را ما پخش کردیم و نمیدانستیم که این کار را خود گروه ما انجام داده است.
این قضیه بازتاب بسیار گسترده جهانی داشت. بخصوص برای امریکا این انفجار اصلاً وحشتناک بود. آنها بسیاری از افرادشان را بعد از این انفجار، از ایران بیرون کشیده بودند. بخشی از امریکاییهایی که در ایران مانده بودند، بیشترشان به عنوان مستشار بودند.»
منبع: تاریخ ایرانی
دیدگاه تان را بنویسید