ماجرای جسدسازی برای کشمیری چگونه بود؟
یکی از اتفاقاتی که بعد از ماجرای انفجار دفتر نخستوزیری در 8 شهریورماه 1360 رخ داد، ماجرای جسدسازی برای مسعود کشمیری، عامل انفجار نخستوزیری بود که روایتهای متعددی درباره آن وجود دارد.
اعتمادآنلاین| در صفحاتی از کتاب "پرونده مسکوت" که به بررسی اسناد و اسرار انفجار دفتر نخستوزیری میپردازد، به سناریوی جسدسازی کشمیری اشاره شده است.
در بخشی از این کتاب به نقل از محسن سازگارا آمده است: صبح اول وقت به نخستوزیری آمدم. جمعیت در رفت و آمد و شلوغ بود. انتهای کوچه سمت مجلس نیز شلوغ بود. دقیقا خاطرم نیست که چه کسانی را ملاقات کردم، ولی فکر میکنم اکثر افراد واحد ما [...] حضور داشتند.
به محل حادثه رفتیم. صحبت از سوختن کشمیری هم بود و دنبال جنازه یا بقایای کشتهها میگشتند. خاطرم هست (اگر اشتباه نکنم) برادر على تهرانی لنگه کفشی را حدس میزد متعلق به کشمیری باشد یا یکی از برادران (خاطرم نیست شاید جهانگرد یا جلیل رضایی) یک تکه پیژامه را حدس میزد متعلق به کشمیری باشد. به هر صورت یکی از برادران (فکر میکنم برادر على تهرانی) از نردههای انتهای کوچه گذشت و در داخل مجلس از بعضی آقایان پرسید مسئله کسی که کاملا بسوزد چیست؟ گویا گفته بودند که میتوان به شعاع حدود یک متر خاکسترها را جمع کرد و تیمم داد و دفن کرد. به هر حال یادم هست که برادر على تهرانی را با یک کیسه نایلون در آستانه در طبقه همکف به داخل کوچه دیدم. برانکاردی هم آوردند و کیسه روی آن قرار گرفت.
سازگارا در ادامه میگوید: بعد از مراسم در مجلس و حرکت جنازهها به طرف بهشت زهرا، برادر على تهرانی به بنده پیشنهاد کرد که با موتورسیکلت به بهشت زهرا برویم. به نظرم در آن شلوغی موتورسیکلت بهترین وسیله رفتن به بهشت زهرا بود. اگر اشتباه نکنم در بین راه هم مطرح کرد که بهتر است پدر و مادر کشمیری جنازه او را به آن شکل نبینند. این حرف به نظرم مقبول بود.
در بهشتزهرا صحبت از این بود که به دلیل کثرت جمعیت، دفن کردن امکان ندارد و بهتر است بماند برای بعد. همین طور هم شد و جنازهها را به گوشهای از بهشت زهرا بردند (فکر میکنم از این آرامگاههای خصوصی بود.) ما در آن جا برای ادای احترام به جنازهها رفتیم که آنها را کفن نیز کرده بودند. سپس به همراه برادر على تهرانی به نخستوزیری برگشتیم. البته گویا طرفهای عصر که جمعیت کم شده بود، جنازهها را دفن کرده بودند.
حدود 2 یا 3 بعداز ظهر (اگر اشتباه نکنم) به نخستوزیری رسیدیم. فکر میکنم برادر على تهرانی در آنجا جملهای به این مضمون را به من گفت که: «محسن! نمیدانی مسعود چه بچه هجرت کردهای بود. کلاس رقص میرفت (یا جایزه رقص برده بود) و مادرش طاغوتی بود و بعد هجرت کرد و مسلمان شده.» البته فقط مضمون خاطرم هست.
پس از مدتی، حوالی عصر به دیدار یکی از دوستان (دکتر سروش) رفتم و جریان را برایش شرح دادم. از مسئله کشمیری و این که کاملا سوخته بود، خیلی ناراحت بودم. ایشان پرسید: کمربند یا ساعت و از این قبیل وسایل نداشته؟ گفتم: چرا، فکر میکنم داشته است. گفت: چطور از او نمانده؟ ضمن این که یک آدم هفتاد کیلویی اگر کاملا هم بسوزد، لااقل ده پانزده کیلو از او برجای میماند و استخوانها در درجات حرارت خیلی بالا میسوزند. نکند خودش بمب را گذاشته و رفته است. به هر حال آن شب خیلی به آن مسئله فکر کردم.
حبیبالله داداشی هم درباره جسدسازی برای کشمیری میگوید: علی تهرانی مقداری خاکستر برداشته بود و با عجز و لابه آن را سوخته آن ملعون میدانست، یا سازگارا میگفت: کشمیری! کشمیری! راهت ادامه دارد!
علی اکبر تهرانی و محسن سازگارا پلاستیک خاکستری را که در یک زیرپوش سفید مردانه قرار داده شده بود، روی برانکارد گذاشتند و داخل مجلس بردند. در آن جا پلاستیک حاوی به اصطلاح جسد کشمیری را در پارچهای سفید پیچیدند و آن را به عنوان "جنازه شهید کشمیری" کنار جنازه شهیدان رجایی و باهنر گذاشتند.
این اقدام البته با اعتراض افرادی همچون دکتر موسی زرگر نماینده وقت مجلس مواجه شد که اعلام کرد که حتی با سوختن بدن به مدت 24 ساعت در آتش، برخی از استخوانها همچون جمجمه بر جای خواهند ماند و امکان ندارد که از جسدی تنها خاکستر مانده باشد، آن هم در شرایطی که پیکر شهیدان باهنر و رجایی تقریبا سالم است.
دکتر موسی زرگر هم در این باره میگوید: اصلا برای من قابل باور نبود. ناخودآگاه گفتم یعنی چه که یک مشت خاک و خاکستر را آوردهاید اینجا؟ بروید جنازه این کشمیری بدبخت را پیدا کنید.
کیسه مانندی بود که در آن خاکستر ریخته بودند. رجائی و باهنر جنازهشان سوخته بود، ولی جنازه بود. ما ایستادیم و برای آنها فاتحه خواندیم. همان جا گفتم بروید جنازه کشمیری را پیدا کنید. اقلا سرش را پیدا کنید. باید دفن بشود، جسدش ممکن نیست پودر شده باشد. یکی از سپاهیها که آنجا بود، خیلی تیز بود. گفت: «آقای دکتر! چه میگویی؟» گفتم: «بین! یک جایی وقتی منفجر میشود و میسوزد، اولا به این سرعت که همه جنازه و استخوانها نمیسوزند، بخصوص جمجمه، داخلش آب هست، ممکن نیست ظرف ده دقیقه، یک ربع بسوزد. من چندین سال کارم جراحی بوده است. غیر ممکن است جنازه پودر شده باشد. بگردید پیدا کنید. معصیت دارد.
حجتالاسلام احمد سالک نیز که دفترش روبهروی ساختمان نخستوزیری بود، نکتهای تأملبرانگیز درباره رفتار بازماندگان انفجار نخستوزیری ارائه میدهد. او میگوید: وقتی انفجار نخستوزیری اتفاق افتاد، بنده از جمله اولین افرادی بودم که به نخستوزیری وارد شدم. دود و آتش بود و هنوز آتشنشانی نیامده بود.
از پلهها که بالا میرفتم، بهزاد نبوی داشت پایین میآمد. یقهاش را گرفتم و گفتم: «کجا میروی؟» اولین حرفی که بهزاد نبوی زد این بود که «کشمیری سوخت، کشمیری سوخت!» آقایی هم یک پلاستیک مشکی را داخل آسانسور برد و پایین رفت. بهزاد نبوی هم از پلهها رفت پایین.
این در حالی بود که مرحوم رجائی و باهنر و دستجردی در آتش میسوختند و من تعجب کردم که چطور نبوی از کشمیری صحبت میکند، اما از رجائی و باهنر حرفی نمیزند.
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
دیدگاه تان را بنویسید