کد خبر: 231816
|
۱۳۹۷/۰۶/۲۰ ۱۱:۴۲:۰۰
| |

کودتای پینوشه علیه دولت آلنده چگونه رخ داد؟

سفیر آمریکا در سانتیاگو در گزارشی به هنری کیسینجر، استراتژیست خارجی ریچارد نیکسون نوشت: «وقتی آلنده سر کار می‌آید، ما باید از تمام قدرتمان استفاده کنیم تا شیلی و مردم این کشور را با ‌‌نهایت فقر و محرومیت مجازات کنیم.»

کودتای پینوشه علیه دولت آلنده چگونه رخ داد؟
کد خبر: 231816
|
۱۳۹۷/۰۶/۲۰ ۱۱:۴۲:۰۰

اعتمادآنلاین| در صبح روز سه‌شنبه 11 سپتامبر 1973 وقتی آگوستو پینوشه، فرمانده ارتش شیلی داشت دسیسه‌اش را می‌چید، تعداد اندکی از خبرنگاران در سانتیاگو باقی مانده بودند.

شنبهٔ قبلش او سرانجام به تدارکات برای کودتایی پیچیده علیه دولتی که در انتخاباتی عادلانه انتخاب شده بود پیوست و فقط سه روز بعد، تنها سه روز بعد، او ‌ ظرفیت خود برای تروریسم، شکنجه و خیانت با یک قدرت خارجی را نشان داد. تنها این زمان بود که او داشت سرنوشتش را با دولت آمریکا گره می‌زد که از دولت آرمان‌خواه اما متزلزل ائتلافی بیزار بود؛ این دولت ائتلافی با شرکت شش حزب را دکتر سالوادور آلنده، یک پزشک دهکده رهبری می‌کرد که مصمم بود ارکان سوسیال دموکراسی را در کشوری که مدت‌های مدیدی برای منفعت ملاکین، صاحبان صنایع و ثروتمندان سازماندهی شده بود، عرضه کند.

ماه‌ها توطئه‌گران اصلی با پینوشه به سردی رفتار کردند، ‌فکر کردند که او خیلی به آلنده رئیس‌جمهور منتخب - همان‌طور که انتخابات محلی نشان داد به طرز فزاینده‌ای محبوب است - وفادار است و آنقدر هم به قانون اساسی وفادار هست که در توطئه مشارکت نکند.

اکثر خبرنگاران خارجی پس از هفته‌ها انتظار، شیلی را ترک کرده بودند، ‌بسیاری از سانتیاگویی‌هایی فقیر و بی‌بهره به شهر پرهیاهوی بوئنوس آیرس و از این سر به آن سر رشته کوه‌های آند به خانه‌هایشان بازگشتند. واشنگتن‌پست یک خبرنگار در آنجا داشت، ‌اما نه نیوزویک، نه نیویورک تایمز و نه مجلهٔ تایم هیچ‌کدام خبرنگار نداشتند.

وقتی سربازان با چتر در شهر پایین آمدند و منتظر ماندند تا جت‌های جنگنده‌ هاوکر هانتر برسند و دولت غیرنظامی را با بمباران نابود کنند، ‌آلنده با ناامیدی اما به شکل عبثی سعی کرد با پینوشه تماس بگیرد و چند ساعتی حتی فکر کرد که شورشیان فرمانده نظامی او را ربوده و ساکت کرده‌اند.

بسیاری از ما گزارشگران خارجی در هفته‌های پیش از سپتامبر 1973 به دورهم‌نشینی معمول در بار طبقهٔ پایین هتل کاررا - آن سوی میدانی که کاخ ساده ریاست جمهوری آلنده به نام موندا قرار داشت - رفته بودیم؛ جایی که بسیاری از ما آنجا سکونت داشتیم. ما حین مشروب خوردن بی‌وقفه در مورد حدس و گمان‌هایمان برای آینده حرف می‌زدیم، آن دسته از ما که پاسپورت‌های آمریکایی داشتیم برای «تجربهٔ سوسیالیسم» در شیلی پیش‌بینی بدتری می‌کردیم.

سه‌شنبه ضد انقلاب شورش کرد، خطوط تلفن‌ و تلکس‌ها قطع و فرودگاه‌ها بسته شدند. قبل از 10 صبح با دوست و همکارم، استوارت راسل از خبرگزاری رویترز پای پیاده از خیابان‌های خلوت به سمت سفارت بریتانیا در بالای بانک لندن و آمریکای جنوبی رفتیم تا خطی برای فرستادن گزارشمان به لندن پیدا کنیم. هیچ خطی در دسترس نبود، ‌اما وقتی آتش‌‌بازی در خیابان‌ها افزایش پیدا کرد، ‌ما چیزی نمی‌خواستیم و کاری نمی‌توانستیم بکنیم جز اینکه شادمانی ناب بسیاری از افراد در سفارتخانه را تماشا کنیم، ‌به ویژه نمایندگان نیروی دریایی بریتانیا در کودتا.

آن موقع دریاسالار گوستاو کارواجال، یکی از توطئه‌گران به آلنده تلفن زد و به او پیشنهاد داد که با یک هواپیما کشور را ترک کند. اما رئیس‌جمهور که فشار خونش بالا بود، ‌قاطعانه گفت: «فکر می‌کنید شما آشغال‌های خائن کی هستید؟ [...] شما دارید با رئیس‌جمهور حرف می‌زنید! رئیس‌جمهوری که مردم انتخاب کردند تسلیم نمی‌شود.»

بر بام ساختمان ما یک نیروی مقاومت با یک تفنگ خفیف کالیبر 22‌، گاه و بی‌گاه شلیک کرد تا اینکه هدف یک هلیکوپتر در حال گذر قرار گرفت و کشته شد. ساعت چهار بعدازظهر، شهر که میان قله‌های رشته کوه‌های آند محصور شده بود، آرام‌تر بود. بنابراین من و استوارت ارتباطاتمان را با لندن قطع کردیم و از در برنزی پایین هتل خارج شدیم و در حالی که دست‌هایمان را بالا گرفته بودیم به سمت هتل‌هایمان حرکت کردیم.

پشت پنجره‌های کاررا و تجمع پشت محل پذیرش که شیشه‌های سیاه داشت، هواداران مزدور پینوشه به سلامتی او و سه تن از اعضای حکومت نظامی و نیروی دریایی، نیروی هوایی و ژاندارمری می‌نوشیدند. وقتی که او در تلویزیون اعلام کرد که کنگره، احزاب سیاسی، اتحادیه‌های صنفی و دادگستری را منحل کرده، هوادارانش فریاد شادی سر دادند.

کارکنان وحشت‌زدهٔ هتل در گوشه‌ای جمع شدند و به تماشای سرنوشت کشورشان نشسته بودند. محض احتیاط و برای حفظ امنیت ما، آن‌ها تختخواب‌هایی در پشت رختشویی در زیرزمین هتل برایمان آماده کرده بودند. بعد از یک خواب خوب شبانه رفتیم دیدیم که پرچم‌ها از کاخ موندا پایین آمده بود. تحت مقررات حکومت نظامی ورزشگاه پر از زندانیان پینوشه شد؛ بعضی‌ها به راحتی هدف گلوله قرار گرفتند، دیگران به بازداشتگاه‌های سیاسی در بیابان‌های آتاکاما در شمال یا منطقهٔ سرد جنوب فرستاده شدند. در آغاز وقتی حکومت نظامی ساعت 6 صبح شروع شد، در فرودگاه‌های خصوصی و عمومی ازدحام به وجود آمد، چون مردم با عجله می‌خواستند خارج شوند.

سربازان با لباس‌های رزم شاهانه و مسلسل‌هایشان به خودی خود ترسناک به نظر می‌رسیدند و‌‌ همان طور که خانهٔ مظنونین را خراب می‌کردند، هر آنچه که نظرشان را جلب می‌کرد با خاک یکسان می‌کردند. خارجی‌هایی که از آزار و اذیت پا به فرار گذاشته بودند - برای مثال در برزیل - و مخصوصا کسانی که آلنده به آن‌ها پناهندگی سیاسی داده بود، در خطر بودند، همین‌طور صاحب‌منصبان اتحادیه‌های صنفی. پس از این سربازان عادی که بسیاری از آن‌ها پسربچه‌های روستایی بودند، به شکل خنده‌داری وجود کتاب‌هایی دربارهٔ کوبیسم را مدرکی برای ارادت افراد به فیدل کاسترو می‌دانستند و بنابراین آن‌ها باید بازداشت و بازجویی می‌شدند.

با یک شکایت عجولانه بسیاری از افراد به شکل ناعادلانه و از سوی ارتش روانه زندان می‌شدند و ارتش به ندرت تائید می‌کرد که کسی در زندان هست یا نه. به این ترتیب دیکتاتوری 17 سالهٔ پینوشه آغاز شد که با تروریسم پیوند خورد؛ همان‌طور که پیش از آن در مورد کودتاهای نظامیان در برزیل در سال 1964، بعد در اروگوئه، پاراگوئه، بولیوی و آرژانتین اتفاق افتاد و بعد‌ها در عراق مدرن، افغانستان و خلیج گوانتانامو، شکنجه‌گران پلیس با الکترود‌ها و ابزار القای حس غرق شدن برای دفاع از «تمدن مسیحی غربی» حاضر بودند. بسیاری از آن‌ها در کار خودشان به ‌‌نهایت خبرگی می‌رسیدند، چه در خود آمریکا، چه در پایگاه‌های این کشور در منطقه کانال پاناما توسط آموزش‌دهندگان آمریکایی.

هفت سال قبل از آن، در یک میهمانی شام در سال 1966 در جریان اقامتی طولانی در پایتخت شیلی همراه همسرم جورجی، آلنده و همسرش هورتونیسا تنچا را برای اولین بار ملاقات کردم. من و او تا زمانی که در حمله به کاخ ریاست جمهوری کشته شد، رابطهٔ بسیار خوبی داشتیم. میزبان ما آلوارو با شوخی، من را به رهبر چپ‌ها معرفی کرد و گفت: «این مرد تا به حال چند بار برای رئیس‌جمهور شدن تلاش کرده و می‌خواهد یک بار دیگر شانسش را امتحان کند.» آلنده با شوخی پرید توی حرفش و گفت: «مرد جوان می‌دانی قرار است روی سنگ قبر من چه چیزی نوشته شود؟» من مودبانه جواب دادم: «نه، دکتر چی؟» رئیس دولت آیندهٔ شیلی خندید و گفت: «اینجا سالوادور آلنده گوسنز، رئیس‌جمهور آیندهٔ شیلی خفته است.»

21 سپتامبر 1970، آلنده به عنوان برندهٔ انتخاباتی سالم معرفی شد، اما قبل از آنکه قدرت را به دست بگیرد، پیش از تلاش بی‌ثمر محافظه‌کاران شیلیایی و هم‌پیمانان آمریکایی‌شان برای اینکه انتخابات را برخلاف قانون اساسی اعلام کنند، ادوارد کوری، سفیر آمریکا در سانتیاگو در گزارشی به هنری کیسینجر، استراتژیست خارجی ریچارد نیکسون نوشت: «وقتی آلنده سر کار می‌آید، ما باید از تمام قدرتمان استفاده کنیم تا شیلی و مردم این کشور را با ‌‌نهایت فقر و محرومیت مجازات کنیم.»

چند روز قبل‌تر، ریچارد هلمز، رئیس سی‌آی‌ای یادداشت‌هایی دربارهٔ نشستی در واشنگتن با نیکسون، کیسینجر و جان میچل، دادستان کل آمریکا نوشت که در آنجا رئیس‌جمهور خواستار کودتا شد. آن‌ها خواندند: «شاید شانس 1 به 10 باشد، ‌اما شیلی را نجات دهید! ‌/ به هر قیمتی‌/ بدون دخالت سفارت / 10 میلیون دلار هزینه در دسترس، در صورت لزوم بیشتر‌/ بهترین نیروهایی که داری‌ / استراتژی بازی‌ / ایجاد شوک اقتصادی / 48 ساعت برای طرح عملیات.»

پس از آنکه دشمنان آلنده بالاخره 11 سپتامبر پیروزی خود را در برابر او اعلام کردند، شیلیایی‌‌ها به بهترین شکل ممکن از خودشان محافظت کردند؛ ‌در حالی که پینوشه و طرفدارانش حالا مورد لطف واشنگتن بودند. پینوشه چنان به حامیانش در «جهان آزاد» دلگرم بود که 17 سپتامبر 1976 دستور داد اورلاندو لیتر، وزیر دفاع دولت آلنده را با بمبی که در ماشینش در میدان شرایدن در مرکز دیپلماتیک واشنگتن جاسازی شده بود، به قتل برسانند.

منبع: تاریخ ایرانی

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها