«مکتب معارفی خراسان و نهضت امام خمینی» در گفتوشنود با حیدر رحیمپور ازغدی
امام فرمود: سوالتان خراسانی است!
حاج حیدر رحیمپور ازغدی از فعالان سیاسی دیرپای استان خراسان است که در وقایع نهضت ملی و انقلاب اسلامی در این استان و بهویژه شهر مشهد، نقشی نمایان ایفا کرده است. او در گفتوشنودی که پیش روی دارید، به تبیین نسبت مکتب معارفی خراسان با نهضت امام خمینی پرداخته است.
اعتمادآنلاین| حاج حیدر رحیمپور ازغدی از فعالان سیاسی دیرپای استان خراسان است که در وقایع نهضت ملی و انقلاب اسلامی در این استان و بهویژه شهر مشهد، نقشی نمایان ایفا کرده است. او در گفتوشنودی که پیش روی دارید، به تبیین نسبت مکتب معارفی خراسان با نهضت امام خمینی پرداخته است.
برخی معتقدند طرفداران مکتب معارفی خراسان یا مکتب تفکیک، به نهضت امام خمینی نظر مساعدی نداشتند؛ تحلیل شما چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. کسانی که بیدلیل و مدرک حرف میزنند یا غرض و مرضی دارند، همواره فراوان بودهاند، هستند و خواهند بود. خیلی نباید به این سخنان توجه کرد. در پاسخ به این حرفها کافی است فقط به نام سه تن، یعنی حاج شیخ مجتبی قزوینی، میرزا جواد آقاتهرانی و حاج میرزا حسنعلی مروارید، اشاره کنم که از پیروان مکتب تفکیک بودند. کسانی که اندک آشناییای با تاریخ انقلاب و نهضت امام داشته باشند، با مشاهده همین سه اسم، پی به بیپایه بودن این ادعاها میبرند!
پس این تفکر از کجا نشئت گرفته است؟
شاگردان میرزای اصفهانی به فلسفه ملاصدرا و عرفان ابن عربی انتقاد داشتند و لذا برخی از دیدگاههای نظری امام، آیتالله میلانی و اصالت وجودیها را نمیپسندیدند. دشمن که همیشه حواسش از ما جمعتر است، پس از انقلاب سعی کرد از این اختلاف سلیقه و نظر، طبق معمول استفاده و از این نمد، برای خودش کلاهی درست کند و بین طرفداران این دو جریان اختلاف بیفکند و با تبدیل کردن اختلاف نظر رهبران این دو جریان، یک تضاد دو قطبی کامل درست کند و از این طریق به مسائل سیاسی دامن بزند، اما دینداری و دینشناسی همیشه کار خودش را میکند. خدمات میرزا جواد آقاتهرانی در دوران پیروزی انقلاب تا پایان عمر بر کسی پوشیده نیست. ایشان با آنکه بنیه ضعیفی داشت، لباس رزم میپوشید و به جبهه میرفت و پناهگاه و ماوای رزمندگان و علاقهمندان به امام بود.
شما خود، از شاگردان مرحوم آیتالله حاج شیخ مجتبی قزوینی بودید؛ چه شد که به ترویج مرجعیت امام پرداختید؟
پس از رحلت مرحوم آیتالله بروجردی، استاد بزرگوارم حاج شیخ مجتبی قزوینی فرمودند: شما با نفوذ و مقبولیت و شهرتی که بین روشنفکران سیاسی و اهل حوزه و بازار دارید، شایسته است برای مرجعیت آقایان سیدمحمود شاهرودی یا سیدعبدالهادی شیرازی تبلیغ کنید. این حرف را ایشان در شرایطی به من زدند که رفقایم در کانون نشر حقایق اسلامی بودند و اکثر روشنفکران سیاسی ـ مذهبی کشور قصد داشتند مرحوم آقای میلانی را ــ که در آن دوران از همه سیاسیتر و روشنفکرتر بودند ــ تبلیغ کنند. من هم چنین تشخیصی داشتم، منتها به دلیل ارادت خاصی که به استادم داشتم، از آن پس طبق دستور ایشان عمل کردم، طوری که دوستان در کانون نشر حقایق اسلامی احساس کردند در برابر حرکت سریع و وسیع ما شکست خوردهاند، درعینحال که نمیدانستند سردمدار این تبلیغات گسترده من هستم، فقط افسوس میخوردند که با از رده خارج کردن آقای میلانی، دین از سیاست جدا شده است!
یک روز طلبه پرشوری به نام عبایی ــ که از همکاران جدی ما در نهضت ملی نفت بود ــ از قم به تهران آمد تا مرجعیت امام خمینی را تبلیغ کند و از من پرسید: چرا من هم این کار را نمیکنم؟ اتفاقا من تازگی کتاب «تهذیبالاصول» امام را خوانده و بسیار جذب آن شده بودم، اما میدانستم ایشان رسالهای چاپ نکرده بودند و ادعای مرجعیت نداشتند. عبایی گفت: اتفاقا ما به همین دلیل میخواهیم درباره ایشان تبلیغ کنیم. این حرف مرا به فکر انداخت و تصمیم گرفتم با استادم دراینباره مشورت کنم، ولی ایشان بلادرنگ جواب منفی دادند!
از این ماجرا ماهها گذشت و یک روز سحر در خانهام را بهشدت کوبیدند. من مانده بودم آن وقت صبح چه موضوع مهمی پیشامد کرده است. رفتم و شیخ اسماعیل فردوسیپور را دیدم که طلبه خانهزاد حاج شیخ مجتبی قزوینی بود. با نگرانی پرسیدم: «موضوع از چه قرار است؟ برای استاد اتفاقی افتاده است؟» ایشان جواب داد: «خیر، فقط استاد خواستهاند شما هرچه سریعتر نزد ایشان بروید». سریع خودم را به خانه استاد رساندم و ایشان فرمودند: «الحمدلله نمردم و شما را دیدم تا نکته مهمی را بگویم. انشاءالله که پاسخ من درباره مرجعیت آقای خمینی را جایی نقل نکردهاید؟» گفتم: «خیر». ایشان نفسی از سر آسودگی کشیدند و فرمودند: «اگر هم از قول من به کسی چنین چیزی گفتهاید، بروید و بگویید شیخ مجتبی اشتباه کرده است و در حال حاضر در همه جهان اسلام، مرجع و رهبر فقط آقای خمینی هستند. بروید و به دوستان بگویید من میخواهم برای زیارت حضرت آقای خمینی به قم بروم. هر کسی که مایل است با من بیاید!»
چطور ایشان به این شدت درباره مرجعیت امام تغییر عقیده دادند؟
بیتردید برای فقیه و استاد بلندپایهای چون مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی، چنین تغییری ناگهانی و یکشبه اتفاق نمیافتد؛ زیرا فقها بهمرور و با مطالعات و مقایسات فتاوی و اختلاف نظر بزرگان و مراجعه به مدارک، به یک استنباط، از جمله اعلمیت یک فرد میرسند و بعد اظهار نظر میکنند.
شما چه کردید؟
از آن پس به دستور شیخ به مدرسههای مختلف میرفتم و فرمان شیخ را ابلاغ میکردم، اما در چهره خیلیها میدیدم که حرفم را باور نمیکنند؛ چون همه نظر شیخ را درباره ملاصدرا و ابنعربی و مکتب فکری آنها میدانستند و باورشان نمیشد ایشان درباره امام خمینیِ صدرایی و اهل عرفان و فلسفه چنین حرفی زده باشند. تنها کسی که بدون لحظهای تأمل پاسخ مثبت داد، مرحوم آقای مروارید بود.
از آن سفر برایمان بگویید.
قبل از اینکه راهی سفر قم شویم، من رفتم خدمت میرزا جواد آقا تهرانی و قضیه را گفتم. ایشان بسیار خوشحال شدند و فرمودند: «به آقا عرض کنید من سه روز پیش قم خدمت آقای خمینی بوده و تازه برگشته و درس را شروع کردهام. بااینهمه اگر امر بفرمایند که درس را تعطیل کنم و در خدمت ایشان باشم، حرفی نیست». بااینحال سایر رفقا برای اینکه مطمئن شوند استاد واقعا چنین قصدی دارند و میخواهند به قم تشریف ببرند، خودشان رفتند و سوال کردند و وقتی مطمئن شدند، کاروانی به قیادت حاج شیخ و به قصد بیعت با امام خمینی درست شد و به طرف قم حرکت کرد.
چه کسی این برنامه را تنظیم کرد و چند نفر بودید؟
اینجور کارها را معمولا آقای غنیان میکرد. ایشان سه اتوبوس را کرایه کرده بود و به سمت تهران راه افتادیم. در تهران هم، میهمان آقای فاطمی بودیم که برخلاف دیگر اقوامشان، همیشه یار سیاسی ما بودند. البته من همراه این کاروان نبودم و همراه شیخ محمدرضا حکیمی زودتر به قم رفتیم که طلاب خراسانی را برای استقبال از حاج شیخ آماده کنیم. آنها هم با شنیدن خبر آمدن حاج شیخ مجتبی و قصد دیدار با امام خمینی، تعجب کرده و متحیر بودند.
وقتی اتوبوسها به قم رسیدند، انبوهی از طلاب به استقبال حاج شیخ آمده بودند. بعد هم همگی به طرف خانه امام حرکت کردیم.
از دیدار حضرت امام و مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی چه خاطرهای دارید؟
یادم هست سر کوچه که رسیدیم، مرحوم حاجآقا مصطفی و امام از خانه بیرون آمدند. معمولا امام تحت تأثیر جذبه کسی قرار نمیگرفتند و سرشان پایین بود و به مخاطب یا به سمتی نگاه نمیکردند. وقتی حاجآقا مصطفی اشاره کرد که حاج شیخ مجتبی دارند میآیند، امام با حیرت به آن سمت خیره شدند و بعد که به هم رسیدند، یکدیگر را سخت در آغوش گرفتند و بیآنکه سخنی بگویند، سر بر شانه هم گذاشتند و شاید گریستند. امام فرمودند: «داشتم برای درس میرفتم، اگر شما مرحمت میکنید و تا بعد از درس تامل میفرمایید که در خدمتتان باشیم، اگر هم دستور میفرمایید من نروم و برگردم!» حاج شیخ گفتند: «خیر، شما بفرمایید تشریف ببرید و به دوستان برسید. من خستهام و میخواهم استراحت کنم» و همراه حاجآقا مصطفی به منزل رفتند. من و چند نفر از مشهدیها، همراه امام رفتیم که از درس ایشان استفاده کنیم.
درس امام بهقدری شلوغ بود که ما بهزور در انتهای مجلس جایی پیدا کردیم و نشستیم. اتفاقا امام بحثی را مطرح کردند که آن روزها اشکالات وارده بر آن بحث را از استادمان حاج شیخ، زیاد شنیده بودیم. عادت ما در مشهد این بود که سر درس حاج شیخ، اشکالات را پیدا میکردیم و در درس آقای میلانی، بر همان اساس اشکال میکردیم. مرحوم آسید محمود مجتهدی، برادر آقای سیستانی، مستشکل زبردستی بود. به من گفت: «اشکال میکنی یا اشکال کنم؟» گفتم: «تو اصولی زبدهای هستی، خودت اشکال کن، جایی که تو هستی چرا من لباس شخصی اشکال کنم؟» او هم با صدای رسا اشکالش را به گوش امام رساند و امام چند جملهای را پاسخ دادند. ما از سر ادب بحث را فیصله دادیم؛ چون در چنان جلسهای حل آن اشکال دشوار بود.
درس که تمام شد، طلبهای آمد و گفت: «آقا میفرمایند خراسانیها بیایند!» ما رفتیم و امام احوالپرسی کردند. پرسیدیم: «آقا! از کجا متوجه شدید ما خراسانی هستیم؟» امام لبخندی زدند و فرمودند: «اشکالتان خراسانی بود!» بعد هم از جیبشان صد تومان درآوردند و به ما دادند. سیدمحمود میخواست آن را بین همه تقسیم کند که ما گفتیم: حضرت عباسی حق خود توست که اشکال کردی!
وسط راه محمدرضا حکیمی را دیدم که داشت میرفت مدرسه حاج حسن که عبایی در آنجا حجره داشت. من همراه او رفتم و چنان سرم با طلاب آنجا گرم شد که حتی داخل خانه امام را هم ندیدم.
در خاتمه اگر خاطره شیرینی از آن ایام به یاد دارید بفرمایید!
در سحری که اشاره کردم، حاج شیخ به من فرمودند: همین الان به آقای خمینی رجوع کنید، ولی وقتی از این سفر به مشهد برگشتند، فرمودند: «درس از فردا میشود». عرض کردم: «آقا! تکلیف مرا معلوم کنید، از یک طرف امر میکنید که مقلد آقای خمینی باشم و از طرف دیگر میفرمایید سر درس شما بنشینم که به آرای ایشان نقد دارید!» حاج شیخ بهشدت خندهشان گرفت و فرمودند: «مگر شما در اصول عقایدتان از کسی تقلید میکنید؟ در بین فقهای امروز ما کسی متعبدتر از آقای خمینی به کتاب و سنت وجود ندارد. این اختلاف نظرها همیشه بین فقها بوده است و باز هم خواهد بود. منافاتی ندارد. بیایید و به درستان ادامه بدهید تا نقدهای تندتری را در مخالفت با آقایانی که طرفدار فلسفه ملاصدرا هستند، بشنوید!»
به نظر من این همه آزاداندیشی و سعه صدر میتواند الگوی بسیار خوبی برای همه استادان و مدرسان باشد. ای کاش که یاد بگیریم.
منبع:موسسه مطالعات تاریخ معاصر
دیدگاه تان را بنویسید