کد خبر: 268104
|
۱۳۹۷/۱۱/۱۶ ۱۴:۲۴:۴۲
| |

محمدمهدی عبدخدایی:

فدائیان اسلام از محمد مصدق درخواست حکومت اسلامی داشتند

«محمدمهدی عبدخدایی» از اعضای فدائیان اسلام درباره فکر تشکیل حکومت اسلامی می‌گوید: فدائیان اسلام از محمد مصدق درخواست حکومت اسلامی داشتند اما نخست‌وزیر گفت من آخرین دولت نخواهم بود اینها درخواست حکومت اسلامی را برای بعد از من بگذارند. به این صورت میان آنها اختلاف افتاد.

فدائیان اسلام از محمد مصدق درخواست حکومت اسلامی داشتند
کد خبر: 268104
|
۱۳۹۷/۱۱/۱۶ ۱۴:۲۴:۴۲

اعتمادآنلاین| «محمدمهدی عبدخدایی» آخرین بازمانده جمعیت فدائیان اسلام است که خاطرات شنیدنی از دوران نهضت ملی شدن نفت تا تکاپوهای فدائیان اسلام برای تشکیل حکومت اسلامی دارد.

عبدخدایی در این گفت‌وگوی به معرفی خانواده خود، نخستین دیدار با نواب صفوی، ترور احمد کسروی و حاجعلی رزم آرا توسط فدائیان اسلام و نخستین حضورش در جلسه های فدائیان اسلام پرداخته است.

متن گفت‌وگو با وی را در ادامه می‌خوانیم:

*فعالیت پدرتان چه بود و در کجا به دنیا آمدید؟
پدرم آیت‌الله شیخ غلامحسین تبریزی است که قبل از انقلاب و بعد از انقلاب امام جمعه مشهد بود و نخستین مجله دینی را در تبریز منتشر کرد. او با احمد کسروی و شیخ محمد خیابانی در طالبیه تبریز درس می‌خواندند. در جریان کلاه پهلوی در 1307خورشیدی همراه آیت الله سید ابوالحسن انگجی با رضاخان مخالفت کرد. وقتی خواستند او را دستگیر کنند هشت ماه در تبریز مخفی شد و در 1308خورشیدی یکی از تجار تبریز پولی می دهد و پدرم به نجف مسافرت می کند. در کتابی که دفتر امام(ره) منتشر کرده است نوشته شده شیخ غلامحسین شتربانی تبریزی از تبریز به نجف آمده و مراجع تقلید با او ملاقات کرده‌اند. وی حرف‌های علیه حاکمیت می‌زند وزارت امور خارجه جواب داده که شما به شیخ غلامحسین تذکر دهید اگر به ایران بیاید برایش اسباب زحمت می شود. بعد از بازگشت به ایران پدرم به طور محترمانه به مشهد تبعید می شود و تصمیم می گیرد در آنجا بماند، مادرم هم در 1315خورشیدی به مشهد می رود و در همین سال من به دنیا می آیم.

*مادر شما در جریان کشف حجاب رضاخانی از دنیا رفت. داستان آن چه بود؟
در 1316 خورشیدی هنگامی که مادرم به همراه زن همسایه به نام خانم آقا به حمام سالار بهادر می‌روند. هنگام بازگشت به خانه پاسبان‌ها آنها را دنبال می‌کنند تا چادر از سرشان بکشند. خانم آقا به چارچوب در حیاط می خورد و سرش می‌شکند و پای مادر من به چارچوب در حیاط گیر می‌کند و با شکم به زمین می خورد؛ حامله بود؛ بچه‌اش سقط می‌شود و خودش نیز 16 روز بعد از دنیا می‌رود. به همین دلیل نیز من هیچ خاطره‌ای از مادرم ندارم. پدرم در مشهد با عمه علم‌الهدی امام جمعه مشهد ازدواج کرد.

* تحصیلات خود را در چه مدارسی پشت سرگذاشتید؟
کلاس اول و دوم را در دبستان ملی سعادت رفتم از آنجا به دبستانی دیگر رفتم و بعد از اینکه پدرم مدرسه دارالتعلیم دیانتی را درست کرد به آنجا رفتم. فرزندان علما و آیت الله خامنه ای هم در آن مدرسه درس خواندند و من و با برادر بزرگ ایشان همکلاس بودیم. در 1322خورشیدی که احمد کسروی مطالبی را نشر می داد پدرم در جواب او نشریه تذکرات را منتشر می کرد.

* نخستین دیدار شما با نواب صفوی کجا و چگونه اتفاق افتاد؟
در اسفند 1324 خورشیدی وقتی کسروی را در دادگستری تهران کشتند نواب صفوی برای مخفی شدن از تهران به سمت مشهد حرکت کرد. البته من چند روز جلوتر عکس نواب را در روزنامه مردم وابسته به کمونیست ها دیدم که نوشته شده بود «نواب صفوی و هوچی گری های او در پایتخت». نواب به خانه ما آمد و من در راه برروی نواب باز کردم تا دیدمش آن عکس در ذهنم بود و فهمیدم نواب صفوی است. گفت آقاجون خانه است؟ گفتم بله. به پدرم گفتم نواب است. پدرم گفت در بیرون را باز کن و ببین صبحانه نخورده به مادرت بگو صبحانه آماده کند. ظهر که از مدرسه آمدم مادر دومم گفت من چهره حضرت علی اکبر(ع) را در این سید دیدم. این گفته برروی من اثر گذاشت پدرم، نواب صفوی را نگه داشت بعد به نیشابور و از آنجا به تهران فرستاد و در قتل علیه کسروی تبرئه شد و نواب صفوی به نجف رفت.

* از چه زمانی به تهران آمدید؟
در 1329خورشیدی و همزمان با غوغای ملی شدن نفت به تهران آمدم. من در خیابان ناصرخسرو ابتدا دستفروشی می کردم بعد شاگرد شخصی به نام حاج کاظم باقرزاده خرسندی شدم که از خویشاوندان نزدیک باقرزاده تبریزی از ارادتمندان پدرم بود. معمولاً بساطم را ابتدا در مغازه خرسندی می گذاشتم بعد شاگرد او شدم.

*از چه زمانی در متینگ‌های فدائیان اسلام شرکت کردید؟
در 11 اسفند 1329 خورشیدی، فداییان اسلام که اعلام متینگ کردند من در آن متینگ شرکت کردم؛ یعنی همان گردهمایی که واحدی و کرباسچیان سخنرانی کردند. من به علت سابقه ذهنی که داشتم شیفته فدائیان اسلام بودم.

*در 16 اسفند 1329خورشیدی، حاجعلی رزم آرا نخست وزیر وقت توسط جمعیت فدائیان اسلام ترور شد. در آن زمان شما جزو این جمعیت بودید و آیا خاطره خاصی از آن روز دارید؟
در 16 اسفند که رزم آرا را زدند من 14 سالم بود و در مسجد امام حضور داشتم اما وابسته فدائیان اسلام نبودم. آن روز دست فروشان را جمع کرده بودند و من هم به مسجد امام رفته بودم. گفته بودند نخست وزیر می آید. رزم آرا مردم را نگاه می‌کرد یک لحظه چشمانش در چشم من افتاد که هنوز آن نگاهش یادم است. بعد وقتی وارد حیاط مسجد امام شد صدای سه گلوله آمد. پاسبان ها همه را از مسجد بیرون کردند و من هم کفش هایم را در مسجد جا گذاشتم ظهر به بازارچه مروی رفتم قهوه خانه ای بود که دیزی را پنج قران می داد 2 تَن شدیم که یک دیزی بخوریم و خبر هم از رادیو گوش دهیم. آنجا شنیدم که رادیو گفت امروز سپهبد حاجعلی رزم آرا نخست وزیر در مسجد شاه در موقع شرکت در ختم آیت الله فیض که یکی از مراجع قم بود، به ضرب سه گلوله توسط جوانی به نام عبدالله موحد رستگار مورد حمله قرار گرفت. نخست وزیر را تا به بیمارستان بردند جان به جان آفرین تسلیم کرد. نام قاتل عبدالله موحد رستگار اما شب رادیو اعلام کرد اسم قاتل خلیل طهماسبی است. گفتن چرا نام خودت را عبدالله موحد رستگار گفتی؟ طهماسبی گفته بود بنده خدا هستم یکتاپرست با رفتن به بستر شهادت رستگار شدم.

* کشته شدن رزم آرا چه تاثیری در نهضت ملی نفت ایران گذاشت؟
همان شب سهام شرکت بریتیش پترولیوم انگلیس در تمام بورس ها تنزل پیدا کرد و تمام خبرگزاری ها اعلام داشتند بنیادگرایان مذهبی رزم آرا را به خاطر نفت زدند. من بیشتر شیفته فدائیان اسلام شدم معمولاً در بیست و چهارم همان ماه محمد مصدق ماده واحده ای را تقدیم مجلس کرد که به خاطر سعادت ملت ایران نفت در سراسر کشور ملی اعلام می شود. که همه معتقد بودند اگر رزم آرا کشته‌ نشده بود، نفت ملی نمی شد. به این ترتیب در 29 اسفند مجلس سنا نیز ملی شدن نفت را تصویب کرد و از آن زمان به بعد 29 اسفند به عنوان روز ملی شدن نفت تعطیل اعلام می‌شود.

*بعد از کشتن رزم آرا چه فردی به عنوان نخست وزیر انتخاب شد و عکس العمل فدائیان اسلام چه بود؟
محمدرضا پهلوی فرمان نخست وزیری حسین علاء را اعلام کرد. در اردیبهشت 1330خورشیدی در روزنامه نبرد ملت به خط نواب صفوی نوشته شد هوالعزیز، حسین علاء زمامداری یک ملت مسلمان در خور لیاقت تو نیست فوراً برکناری خود را اعلام کنید، اعلا چهار روز بعد استعفا کرد. جمال امامی در مجلس پیشنهاد کرد که مصدق نخست وزیر شود در حالی که سید ضیاء طباطبایی نیز مدعی نخست وزیری بود. البته در آن زمان محمدرضا پهلوی از نظر فکری تا حدودی دموکرات بود و می خواست ببیند نظر مجلس درباره نخست وزیر چه فردی است بعد او را نخست وزیر کند. چون نظر مجلس روی مصدق بود و او نخست وزیر شد. البته به شرطی که دوره نمایندگی 2 سال بود تا آخر دوره نخست وزیری، نماینده مجلس هم باشد چون اطمینان نداشت تا آخر دوره وکالتش نخست وزیر بماند.

*داستان اختلاف فدائیان اسلام با محمد مصدق از کجا شروع شد؟
در 22 اردیبهشت 1330 خورشیدی نواب صفوی مصاحبه ای با یوسف مازندی خبرنگار آسوشیتدپرس انجام داد که من مصدق و جبهه ملی را به محاکمه اخلاقی دعوت می کنم و میان این 2 تَن اختلاف به وجود آمد. نواب صفوی در خرداد 1330 خورشیدی دستگیر و به زندان فرستاده شد. فداییان اسلام شدیداً اعتراض کردند و جلسه های آنها هنوز تشکیل نشده بود عده ای از رهبران فدائیان اسلام سیدعبدالحسین واحدی، آیت الله سیدهاشم حسینی، علی احرار و مهدی عراقی را در فروردین 1330خورشیدی دستگیر و در اوایل تیرماه همان سال آزاد کردند. این افراد اعلام کردند ما به پاس آزادی خود سر قبر حسین امامی در ابن باویه می رویم. امامی فردی بود که کسروی و عبدالحسین هژیر را کشت و خودش نیز اعدام شد. اینها آمدن بر سر قبر حسین امامی در آنجا فخرالدین حجازی سخنرانی و واحدی سخنرانی کردند.

*از چه زمانی علاقه شما به فدائیان اسلام بیشتر شد؟
من از آن جلسه به فدائیان اسلام بیشتر علاقه پیدا کردم. فدائیان اسلام اعلام کردند شب های چهارشنبه جلسه های علنی دارند که من هم در این جلسه ها شرکت می کردم. نواب صفوی زندان بود و فدائیان هم هر روز در روزنامه نبرد ملت طلب آزادی نواب می کردند.

*در همین زمان شما با عده ای دیگر به دادگاه رفتید. داستان آن چه بود؟
در یکی از همین جلسه های چهارشنبه شب بود که سیدعبدالحسین واحدی بعد از سخنرانی گفت 30 تَن داوطلب می خواهیم که پیش دادستان بروند و با او صحبت کنند که یا نواب صفوی آزاد شود یا دادستان استعفا دهد. اولین فردی که دست بلند کرد من بودم. گفت: اسمت چیست؟ گفتم محمدمهدی. گفت: فرزند چه فردی هستی؟ گفتم آیت الله شیخ غلامحسین تبریزی. گفت همان که در مشهد است؟ گفتم بله. گفت بیا جلو روی منبر و اعلام کرد پسر یک مجتهد فردا می خواهد برود زندان.

*فردا چه اتفاقی افتاد؟
من به همراه بقیه افراد قرار گذاشتیم که فردا در مسجد باب همایون باشیم. در آنجا جمع شدیم و به دادگستری رفتیم. در آنجا شعار دادیم به نحوی که همه از اتاق هایشان بیرون آمدند. به اتاق دادستان رفتیم، نبود نشستیم تا آمد. نماینده ما هم شیخ محمدرضا نیکنام بود که بعد از انقلاب قاضی دادگاه ارتش شد. او شروع به صحبت کرد و گفت یا استعفا دهید یا نواب صفوی را آزاد کنید. دادستان گفت من که نمی توانم آزاد کنم گفت پس استعفاء بدهید تکلیف ما را مشخص کنید داستان یک مقدار صحبت کرد من گفتم آقای دادستان چرا این شاخه به آن شاخه می پرید یا استعفاء یا آزاد، حرف را تمام کن. گفت بچه جون چند سالته؟ گفتم 15 سال گفت به اندازه سن و قدت حرف بزن گفتم من به اندازه عقلم حرف می زنم. نیکنام گفت هرچه او می‌گوید حرف ماست ما حرف نوجوان 15 ساله با مرد 80 ساله یکی است.

*آیا بالاخره دادستان نواب صفوی را آزاد کرد؟
دادستان ما را پیچاند گفت تا فردا یا استعفا می دهم یا نواب را آزاد می‌کنم. فردا نه استعفا داد و نه نواب را آزاد کرد. در همین زمان اختلاف میان مصدق و فدائیان اسلام بالا گرفت و میان مصدق و محمدرضا پهلوی وحدت ایجاد شد.

*این اختلاف ناشی از چه چیزی می دانید؟
قبل از اینکه فدائیان اسلام رزم آرا را بزنند رهبران جبهه ملی به همراه فدائیان اسلام در منزل حاج محمود آقایی جلسه ای تشکیل داده بودند. در آنجا حسین فاطمی گفت من اصالتاً از طرف دکتر مصدق هستم و نیابتاً آن از طرف خودم. در آن جلسه پشت قرآنی را امضا کردند که با رفتن رزم آرا ما حکومت را اسلامی اعلام کنیم چون نواب صفوی می‌گفت اگر حکومت اسلامی شود نفت هم ملی ‌شود همه اینها در مبارزه با استعمار انگلیس در گرو اسلامی بودن حکومت است. بنابراین همه رهبران جبهه ملی پشت قرآن را امضا کرده بودند و حالا که نواب صفوی دستگیر شده بود اعضای جبهه ملی برسر قول خود نبودند. حتی آیت الله سیدمحمود طالقانی در 14 اسفند 1357خورشیدی بر سر قبر محمد مصدق گفت من با نواب صفوی ملاقات کردم نواب می گفت جبهه ملی قول دادند حکومت ملی اعلام کنند این کار را انجام ندادند اما برادران من را آزاد کنند من هم سکوت می کنم که این کار را انجام ندادند.

*یعنی فدائیان اسلام از محمد مصدق درخواست حکومت اسلامی داشتند و اگر اینطور بود جواب مصدق به آنها چه بود؟
بله. مصدق گفت من آخرین دولت نخواهم بود اینها درخواست حکومت اسلامی را برای بعد از من بگذارند چون او به لحاظ فکری لائیک بود. به هرترتیب میان آنها اختلاف افتاد. رابط وحدت میان محمدرضا پهلوی و مصدق در این زمان فاطمی بود و تا به بیمارستان نرفت این وحدت وجود داشت.

منبع: ایرنا

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها