«اعتمادآنلاین» ناگفتههای مرحوم آیتالله حائری شیرازی را منتشر میکند- بخش اول
اختیاری بعد از تبعید امام به ترکیه نداشتم/ بعد از تبعید امام به ترکیه وارد عرصه سیاسی شدم/ آقای مصباح برای سیاست و عنوان حرف نمیزند/ آقای مصباح موجود کوچکی نیست که آدم بخواهد به سادگی از کنار او رد شود
آیتالله حائری شیرازی گفت: بعد از اینکه امام راحل را به ترکیه تبعید کردند، حوصله درس دیگران از من گرفته شد. به اختیار خودم نبود، یک دفعه در کار سیاسی آمدم. به شیراز آمدم، جلسه تشکیل دادم و کارهای سیاسی کردم.
اعتمادآنلاین| آیتالله حائری شیرازی به روایتی از دوران طلبگی و شاگردی در محضر مرحوم آیتالله العظمی بروجردی بوده است. او در بخش اول این مصاحبه که مرکز اسنادانقلاب اسلامی آن را برای انتشار در اختیار اعتمادآنلاین قرارداده ناگفتههایی از آن دوران را شرح میدهد. او ناگفتهها و خاطراتی از دیدارش با امام(ره)، آیتآلله محمدتقی مصباح یزدی و دوران حبسش را برای ما بازگو میکند که در ادامه میخوانید:
*در ادامه ضبط خاطرات حضرت آیتا... حائری امام جمعه محترم شیراز، که در تاریخ 81/9/17 توفیقی حاصل شد دومین جلسه در تهران خدمت ایشان باشیم. حاج آقا سؤال من بیشتر راجع به گرایشهای سیاسی مرحوم والد است. آیا ایشان در جریانهای سیاسی بودند یا خیر. سؤال بعدی من این است که جنابعالی در سال 1335 دیپلم گرفتید، و در سال 39 درس مرحوم آیت ا... بروجردی شرکت کردید. یک مقدار برای ما سؤال است، خودم طلبه بودم. بنابراین در چهار سال طلبگی یک نفر اینقدر درس بخواند که در درس آیت ا... العظمی بروجردی شرکت بکند عجیب است. این را یک مقدار بیشتر توضیح بفرمائید. مسئله بعدی اینکه چه سالی ازدواج کردید؟ چند تا فرزند دارید؟ همزمان با ورود شما به حوزه علمیه قم، فضای حوزه علمیه قم چطور بود؟ بفرمائید که ویژگیهای درس آقای بروجردی چه بود؟ مطلب بعد درباره جریان دهه 30 و جنبش نفت و آیت الله کاشانی است. آیا مرحوم والد با اینها همکاری داشته؟ جریان فدائیان اسلام را بفرمائید و مسائلی که در شیراز در این دهه اتفاق افتاده. استدعا میکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم. درباره تحصیلات عرض کردم قبل از اینکه من حالت طلبگی پیدا کنم، کتاب حاضرالعالم الاسلامی که کتاب نسبتاً سنگینی است، یا کتابهای دیگر عربی را میفهمیدم. اما وقتی آمدم طلبگی کنم از امثله شروع کردم. عارم هم نشد. به دلیل اینکه من عربی را میفهمم. از سر این بگذرم یعنی حالت وسواسی داشتم که حتی کل کتابهای جامعالمقدمات را بخوانم. از کتابهایی که خود من مطالعه کردم آنموذج و شرح آنموذج بود که معمولاً طلبهها آن را نگاه هم نمیکنند.
کتاب خیلی قابل استفادهای است. کتاب شرح تصریف را کسی به آن نگاه نمیکند. ولی من برای خودم برنامه داشتم و میخواندم. کتاب عوامل ملا محسن را چند بار تدریس کردم کتاب زبدهای است. در همان دوره قسمت هایی از کتاب صمدیه را از بس که خوشم میآمد، حفظ میکردم. کتاب ملایی است. اینکه شما تعجب میکنید من در فاصله 4 سال سطح را خواندم و الان به این دقت میگویم، توضیح می دهم. وقتی شیخ بها به توابع منادی میرسد، مرحوم ابن مالک، صاحب الفیه، شیخ بها در صمدیه میگوید «و المعطوف ان کان مع الخلیل یختار نسبه و یونس رفعه و المورد ان کان کا الخلیل فکا الخلیل والاّ فکا یونس و الاّ فکا البدل» این قسمت های درست است که جذاب است و حالت ریاضی دارد. اگر کسی از این قسمت درسها بترسد، نمیتواند به هر درسی مسلط شود. من از همان بچگی میدانستم اگر از کتابی یک مطلب آن را نفهمیدم، همیشه از این کتاب هراس و وحشت دارم. این بخش ها قلههاست. اگر کسی میخواهد بر کتابی مسلط بشود باید بیاید در این قله ها مستقر شود. اگر انسان به این قلهها نرسد و در وسط راه خانه بزند، سر میخورد و پائین می آید.
طلبه باید چشمش را فقط به درس باز کند
من وقتی زبان انگلیسی را در مدرسه فرا میگرفتم، از من سؤال میکردند شما چگونه سخنرانی انگلیسی میکنید؟ گفتم من وقتی به جایی آمدم تا آخر آن میروم. آن وقت دیگر آدم آنجا میتواند بایستد. اگر کوه رفتی باید تا قله آن بروی. وقتی به قله رفتی آنجا میتوانی خانه کنی. خب شما میآیید در کمرکش میایستید، بعد خسته میشوید و پائین می آیید. کمرکش جای ایستادن نیست. استاد ما آقای شیخ محمدعلی موحد، نابغهای در تدریس بود. حق او هیچ شناخته نشد. کسی نیامد بپرسد که این چطور به طلبه روز اول می گفت من سه ساله سطح تو را تمام میکنم؟ شما الآن این 4 سال را برای من جهش میدانید، من نسبت به آن چیزی که او گفته بود عقب هستم. اما او چکار میکرد؟ او هر کار غیر درسی را بر شاگرد خود تحریم میکرد؛ معاشرت، رفت و آمد، مطالعات دیگر. میگفت «طلبه ابتدا مثل گاو عصاری است که دارد دور خودش میچرخد. چشم گاو عصاری را میبندند، و گرنه سر پرک میگیرد. چون اگر نگاه بکند حتی در حالیکه می چرخد، حال او بهم میخورد. چشم او را میبندند و میچرخانند.» می گفت «طلبه اول باید چشم خود را از همه چیز بندند، فقط به درس باز کند.» حق با او بود.
بسیاری اوقات بزرگان او را به عنوان یک روحانی بد سلیقه محکوم میکردند، اما او به تشخیص خود عمل کرد من در این سن که هستم به تشخیص او حق میدهم. عیبی ندارد انسان یک مدت هیچ روزنامه نخواند، هیچ چیز نخواند؛ فقط درس، تا به قله برسد. من گاهی روزی ده تا درس میدادم. این کار برای او در آن سن سادهتر بود. گاهی از صبح تا ظهر 11 تا درس میداد. میگفت «آقا شیخ یوسف به من میگوید این پا و آن پا هم نمی شوی؟» یک نفس تدریس میکرد و در تدریس کردن هم اینجور نبود که بنشیند بشکافد. هر جایی که ارزش گفتن داشت باز میکرد. هر جا نبود زود رد میشد. شاگرد را ترقی می داد. یک قسمت را تدریس می کرد. می گفت «این قسمت را با همدیگر مباحثه کنید، بیائید سوالات بکنید.» یا به هر کسی میگفت «این را برای این طلبه تدریس کن.» تدریس جزء برنامههای او بود.
کتابی در دوران طلبگی نداشتم
از جمله چیزهایی که ایشان میگفت این بود که «مطلب را بنویسید بعد پاره کنید دور بریزید.» این صحبت او خیلی برای من مهم بود. این راهنمایی ایشان غیر از بحث و درس بود. مقولات عشر، یک مقوله جوهر و 9 مقوله عرض، را اینطور می گفت؛ وقتی میخواست از در مدرسه بیرون بیاید، صدا میزد «حائری» بعد شروع کرد که «حکما اینها را دارند.» از کم و کیف غار و غیر غار و تقسیمات آن همین طور گفت تا به خانه رسید. بعد به من گفت «بنویس.» بعد هم گفت «وقتی نوشتی، آن را پاره کن دور بریز.» ما هم آن موقع به حرف او عمل کردیم و نوشتیم. بعدها دیدم این نوشتن یک مطلب است، اما «پاره کن» از همه آن راهنمایی ها مهمتر بود. چرا؟ چون اگر پاره نمیکردم دائم به خاطرم این بود که داخل آن نوشته هست و به آن مراجعه میکنم. وقتی پاره کردم میشود مثل طارق که در اسپانیا گفت «کشتیها را بسوزانید تا سربازها بدانند که اگر شکست بخورند، همه کشته خواهند شد و راه فراری از دریا ندارند.» چون دیدند اینطور است ایستادگی کردند تا پیروز شدند. این پاره کردن کاغذهای نوشته شده روش او بود. من از این جهت معمولاً چیزی به عنوان یادداشت ندارم. نه تنها چیزی به عنوان یادداشت ندارم، کتاب هم ندارم، نه تنها در دوره مدرسه و دبیرستان کتاب نداشتم، در دوره طلبگی هم کتاب نداشتم.
روشهای آموزشی ما اشکال دارد
بیشترین مطالعات من در کتابخانه مسجد اعظم بود. کتابخانه مسجد اعظم خیلی برای من حرف است. در دورهای که طلاب تابستان به شهرهای خودشان برمیگشتند، من تابستان هم در خود قم میماندم. به جای اینکه به اطراف بروم اولین نفر بودم به کتابخانه میرفتم، آخرین نفر بودم میآمدم؛ هم صبح هم ظهر هم شب. کتاب که دست می گرفتم میدانستم این کتاب را دیگر نخواهم دید. طبیعتاً نوعی میخواندم که مطلب آن به خاطرم بماند. این مسئله بستگی به آموزشی دارد که انسان به خود بدهد. من به عادت بسیار معتقد هستم، به روش بسیار معتقد هستم. مشکل ما در آموزش و پروش، بزرگتر از همه چیز مشکل روش است. روش تدریس زبان انگلیسی یا زبانهای دیگر در کشورهای اروپایی خیلی بهتر از روش مدارس ما است. به همین دلیل کسانی که لیسانس خود را میگیرند از یک محاوره عادی معمولی عاجز هستند. خود من پیش آمده بحث ولایت فقیه را بدون هیچ مطالعه قبلی گفته ام. یا به مجرد اینکه در لندن از هواپیما پیاده شدیم، آمدند و من را بردند در جلسهای که بنا بود سه ربع ساعت درباره حضرت زهرا سلام ا... علیها به زبان انگلیسی صحبت کنم. روش میخواهد.
مرا در زندان با اشرار محبوس کردند
عنایات الهی اساس کار است اما آن عنایت از این راه می آید که به آدم روش میدهد. روش باید درست باشد. من وقتی سنه 48 در زندان رفتم، دیدم نه کتابی دارم نه جایی دارم. من را داخل اطاق زندانیهای عمومی و شرور و محکومین به اعدام برده بودند. چون رئیس زندان از حاضر جوابی یا یک و دو کردن من بدش آمده بود، گفته بود من را داخل این آدم ها بگذارند که ناراحت از معاشرت با آن ها بشوم و التماس کنم. من هم خیر، این کار را نکردم. داخل آنها رفتم. مدتی زندان بودم. بعد نگاه کردم چکار کنم. نه کتاب به من میدهند نه چیز دیگری. عمامه من را هم برداشته اند. با این وضعیت داخل آنها هستم. دیدم عشایر ترک زبان در بین آنها زیاد است. با افرادی که می آمدند با من صحبت کنند، میگفتم «ترکی دانش؛ ترکی با من حرف بزن، ترکی سؤالات خود را بکن من هم ترکی جواب میدهم.» در فاصله 40 روز من هم خواب را به ترکی تعبیر می کردم هم به ترکی مسائل شرعی آنها را پاسخ میدادم.
آنجا متوجه شدم که اساس فرا گرفتن زبان، فراموش کردن زبان مادری است، ولو موقتاً، چرا؟ چون انسان در حالی که به زبان مادری خود تکلم میکند وقتی میخواهد واتر را بگوید، این گونه می گوید. این ظرف آب این واژه آب این واژه انگلیسی درحالیکه انسان دارد به زبان فارسی صحبت میکند، واژه، واژه معنا واژه فارسی بین واژه انگلیسی و معنا حائل است وقتی خودش زبان مادری را تحریم میکند میشود واژه معنا که انسان اگر واژه، معنا گفت یک راه میان بر زده است اما که واژه واژه معنا که معمولاً اینهایی که انگلیسی صحبت میکنند واژه واژه معنا هستند واژه معنا نیستند واژه انگلیسی واژه فارسی معنا. بخاطر همین هم کند میشود راه آنها دو برابر میشود واژه انگلیسی واژه فارسی، معنا این دو راه میشود واژه، معنا یک راه است این یک مثلث است شما از یک ضلع آن که حرکت کنید خیلی کوتاهتر از دو ضلع دیگری است این راه لقمه دور سر گرداندن است این نمیشود الاّ اینکه انسان زبان مادری خود را بر خود تحریم کند، تکلم کردن تا واژه معنا شود.
مسئله دیگر هم این است آموزش نباید به صورت مستقیم باشد آموزش کاملاً باید غیر مستقیم باشد یعنی چه؟ یعنی انسان فقط محاوره کند. یاد گرفتن و فراگیری و تدریس کردن کاملاً غلط است. پدر و مادر که به بچه خود زبان یاد نمیدهند. پدر و مادر با هم صحبت میکنند، بچه خودش یاد میگیرد. آنهایی که به بچه خود زبان یاد میدهند و میگویند «این کلمه را بگو، آن جور بگو.» اشتباه میکنند. این افراد کار را دشوار میکنند. آنها باید فکر کنند بچه می فهمد. به او کاری نداشته باشند، از بچه غافل باشند و غفلت کنند.
من به بچه ها و نوههای خودم سفارش میکنم «ابداً چیزی به بچه خود یاد ندهید خودتان با همدیگر صحبت کنید این دقت میکند، نیاز پیدا میکند، برای نیاز خودش حرف میزند، خود او تقلید می کند و بیان میکند. زبانهای دیگر هم همینطور است. باید ایجاد نیاز کرد. وقتی من برای خود تحریم میکنم که زبان مادری صحبت کنم، ناچار هستم با زبان جدید صحبت کنم. وقتی خود را در احتیاج بیندازد، پیش می آید. وقتی واقع شد این روش است. استاد ما روش حفظ کردن دارد. روش حفظ کردن این بود، چیزی را می خواهید حفظ کنید یک بار به اندازه سه سطر آن را با تأمل بخوانید. بعد آن را بنویسید، بعد نگاه کنید ببینید چقدر اشتباه دارید. بعد سه سطر را 6 سطر کنید، 6 سطر را با هم بنویسید. بعد کاغذ آن را پاره کنید و دور بیندازید.
انگیزه در یادگیری مهم است
عمده روش در حفظ کردن فراگیری این است که انسان باید از پارامتر نیاز حداکثر استفاده را بکند، من اگر ندانم چرا این درس را میخوانم احساس نیاز به آن نمیکنم و انگیزه برای خواندن آن نخواهم داشت. شرط اینکه کسی ملا بشود این است که گرفتار بشود، جاهایی سوالاتی از او بکنند، نداند، بعد میفهمد درس خواندن چقدر کار شد، میآید درس میخواند. باید آدم ها را ببریم و گرفتار مشکل بکنیم. بعد که گرفتار مشکل شدند انگیزه پیدا کنند با این روش میشود کار کرد. توضیح دادم که من عقب هستم از آن چیزی که آن استاد گفت، با آن علاقهای که خدا به من داده بود و با روشی که این استاد به من یاد داد. ایشان سر راه ما قرار گرفت. خدا حق او را به ما حلال کند. آقای شیخ محمدعلی به گردن من حق بسیار بسیار بزرگی دارد.
*ویژگیهای اخلاقی مرحوم موحد چه بود؟
روز اول که من رفتم بر او شاگرد بشوم، گفت «اگر آستین لباس تو پاره شد این آخوندی است ناراحت نمیشوی، بیا آخوند بشو. گاهی میشود سر آستین تو پاره میشود اگر میتوانی تحمل کنی، بیا. گاهی در سفره نانی نیست، محدودیتی دارد. اینجور سختی ها هم دارد اما خدا رفع میکند. اگر تو خواستی بیایی، مردمداری و معاشرت تو باید طوری باشد که از گربه خانه مردم هم احوالپرسی کنی تا بتوانی با آنها رابطه برقرار کنی، تا مرید پیدا کنی و از این راهها بتوانی مثلاً امرار معاش کنی.» خود ایشان اهل آن نبود سلام میکردند سلام علیکم میگفت و رد میشد. هیچ معطل نمیشد. من در کوچه با ایشان بودم. این اخلاق که بایستد و بپرسد «آقازاده کجا هستند؟ اخوی شما کجا هستند؟ از آنها چه خبر دارید؟» هرگز وقت خود را صرف این چیزها نمیکرد. به ما هم میگفت «چکار دارید؟ درس خود را بخوانید، طلبه باید بنشیند پشت اطاقش، می خواهند رفت و آمد بکنند، مزاحم من نشوند.» به این دلیل بود که میگفت سه ساله میتوانی سطح را تمام کنی. یعنی از آنجا من از ایشان این را فرا گرفتم که یک روز با تمرکز بهتر از یک ماه یا دو ماه متفرقه است. تمرکز یعنی چه؟ یعنی من 6 دانگ متوجه یک کار باشم، چطور ذره بین اشعه را در یک نقطه کانون جمع میکند. ما در قانون عدسیها میگوئیم هر شعاعی به موازات محور اصلی به عدسی بتابد در کانون او جمع میشود.
فقر بهترین تعلیم دهنده انسان است
نه در این رشته، در سایر درسهایی که میدادند در بسیاری از دروس من کتاب نداشتم. همکلاسیها با چراغ زنبوری میآمدند داخل خانه. کتاب هم میبردند که من هم همان کتاب، کتاب درسی خود من بود این به خاطر انسان میماند. هر چه هست بخاطر نداری است، هر بدبختی است به دلیل غناست. فقر بهترین تعلیم دهنده انسان است، اگر حساب شده و اندازهگیری شده باشد. فقر کتاب به تو کمک میکند. غنا مشکلترین مانع در رابطه با درس خواندن است. وقتی انسان دارد، این دارایی به او غرور میدهد. دارایی او را سهل انگار میکند.
وقتی من میدانم و هیچ نُتی ندارم به آن مراجعه کنم، به طور اتوماتیک به حافظهام میگویم «این را بگیر، هر وقت خواستم به من بده.» حافظه هم به طور اتوماتیک هرطور من گفتم عمل میکند. خدای تعالی حافظه من را به امر من قرار داده. حافظه شما را به امر شما قرار داده. بسیاری که درس را برای نمره میخوانند، میدانید به حافظه خود چه میگویند؟ «اینها را برای جلسه امتحان نگه بدار.» جلسه امتحان نمره میآورد، از جلسه بیرون میآید هیچ چیز در حافظهاش نیست، چرا؟ چون خود او به حافظه خود گفته «بگذار تا برای روز جلسه امتحان» میگوید «من چه وقت گفتم برای جلسه امتحان؟» وقتی تو برای نمره خواندی، به حافظه کد میدهی. نیت انسان به حافظه او کد میدهد. این ها نکته سنجیهای دقیق استاد ما بود. لازم نیست انسان با حافظه حرف بزند که این مطلب را تا جلسه امتحان نگه دار، همین که انسان درس را برای امتحان، برای قدرت، برای ریاست خواند، بعد از ریاست دیگر هیچ نشانی از آن نیست. اما اگر درس را برای فهمیدن بخواند و از درس و از کشف لذت ببرد، حافظه نگاه میکند ببیند چه مسئلهای لاینحل مانده، هم و غم خود را به دست آن میبرد. یک وقت است من نگاه میکنم ببینم که عنوان فاضل و عالم و حیثیت اجتماعی من چگونه به دست میآید.
خداوند ابهت بعضی مسائل را در من شکست
من یک درس خارج قرار میدهم تا عدهای آن درس را داشته باشند و بعد هم بگویند ایشان الآن چند سال است درس خارج می گوید. من یک درس خارجی قرار میدهم یک عدهای داشته باشند و بعد هم بگویند ایشان الآن چند سال است چند تا هم بعد آن چه.
وقتی در حوزه علمیه آمدم و چند سالی از مسائل گذشت، خداوند متعال ابهت بعضی مسائل را در من شکست، از جمله اینکه یک بار دست یک روحانی را که چشم او ضعیف بود و یک گونی کتاب دست او بود گرفتم و به مدرسه دارالشفاء آوردم و حجرهای به او دادند.
دیدم ایشان در دقیقترین بحثهای فقهی با کسانی هم مباحثه است و دارد [نامفهوم] تمام ابهت این مسائل در ذهن من شکست. با خودم گفتم «خب آخر این چه مسئله ای است؟ این مسئله در اداره امور اجتماعی چه نقشی دارد؟ سر تیر همسایه روی این آمده، این فلانی حکم آن را چه گفته؟ آن فلانی درباره آن چه گفته؟ خب تو هم مثل این شدی. نگاه کن ببین چه نکتههایی از دین هست که امروز مورد غفلت است.»
بعد از تبعید امام به ترکیه وارد عرصه سیاسی شدم
بعد از اینکه امام راحل را به ترکیه تبعید کردند، حوصله درس دیگران از من گرفته شد. به اختیار خودم نبود، یک دفعه در کار سیاسی آمدم. به شیراز آمدم، جلسه تشکیل دادم و کارهای سیاسی کردم.
*ببخشید حاج آقا، صحبت شما را قطع میکنم. زمانی که وارد حوزه علمیه قم شدید، در سال 1339، درس مرحوم آیت ا... برجردی چه ویژگیهایی داشت؟ فضای حوزه علمیه قم چطور بود؟ با امام اولین بار چطور آشنا شدید؟ از این قسمت بگوئید تا برسیم به مقطعی که جنابعالی فرمودید.
اولین بار که درس آقای داماد رفتم و آن اشکال را گرفتم، او گفت «فاضل معاصر اهل کجا هستی؟» یکبار بعد از ماه رمضان آقای داماد از من پرسید «کجا رفتی؟» گفتم «هیچ جا. قم ماندم تدریس میکردم.» گفت «کوتاه آمدی.» یعنی به وظیفه خودت عمل نکردی، بنا بود ماه رمضان را یک جا مثل شهر خودتان میرفتی و تبلیغ میکردی. منتهی ادامه نداد. فقط یک کلمه به من گفت «کوتاه آمدی» یعنی اهمیت داد که درس خود را به عمل بینداز. ایشان این عنایت را روی بحثها داشت. من در درس فقه آقای داماد بیشتر می رفتم و استفاده می کردم و مباحثه می کردم. درس آقا شیخ محمد علی اراکی هم میرفتم. در درس آقای شیخ محمدعلی اراکی با آقازاده ایشان، آقا شیخ ابوالحسن مصلحی مباحثه میکردم. ایشان معمولاً درس میگفت. چون سالهای او بیشتر از من بود با ایشان مباحثه داشتم. اما . روی بحث دیگران که مباحثه میکردیم، بحثهای دیگر را من میگفتم. آقای شیخ ابوالحسن آدم ملایی است.
امام را دوست داشتم
یک بار رفتم برای اشکال گرفتن در درس امام. وقتی نشستم با امام صحبت کردم، در کل اشکال خود را فراموش کردم. اشکال را کردم، اما هرگز حواس من به جواب امام نبود، اینقدر که از قیافه امام خوشم آمده بود. از لبهای او که غنچه شده بود وقتی میخواست با من حرف بزند. زیبایی او من را غافل از پاسخ به سوالم کرد. یعنی از قیافه امام خیلی خوشم آمد. امام را دوست داشتم. اینقدر لذت بردم که من کت شلواری روبروی او نشسته ام و دارم از امام سوال میکنم. امام هم با تبسمی رو به من پاسخ می دهد. رابطه معنوی بین من و او پیدا شد. دوست داشتن من طوری بود که وقتی ایشان را تبعید کردند اختیار از دستم رفت. و حال و فضای قم،
خصوصیات اخلاقی آیتالله بروجردی
در دوره آقای بروجردی به عنوان مثال آقای سید محمد باقر ابطحی در درسها خیلی اشکال می گرفت. عده خاصی بودند که در درسهای آقای بروجردی صحبت می کردند. یک عده هم کمتر حرف می زدند. خصوصیات آقای بروجردی این بود که باوقار بود، مطالب خود را فهمیده بود، و وقتی هم که وارد بحث میشد آدم عظمت خودش را می فهمید. یکی از خصوصیات او تسلط او بر رجال بود. خیلی هم بی هوا بود. ایشان سالها زحمت کشید تا طبقات رجال را درست کرد. بعد که رجال اردبیلی را دید، گفت «نمیخواهد مال من را چاپ کنید، مال رجال اردبیلی را چاپ کنید.» یعنی اینقدر ایشان بی هوا بود. بدون اینکه یک ذره اینکه اسم و عنوان خود را بیاورد. خیلی تاثیر گذاشت .
ویژگیهای اخلاقی و رفتاری آقای داماد
درس آقای داماد مباحثه ای بود. نوآوری و ابداع و احتمالات داشت. ذهن را فعال می کرد.
ویژگیهای بارز کلاسهای درس امام خمینی
درس امام منضبط بود و برای نوشتن چهارچوب داشت. اگر کسی می خواست تقریر کند، یک درس رسمی چارچوب دار مشخص بود. ممکن بود نوشتن درس آقای داماد زیاد آسان نباشد و محتوای زیادی ندهد. مثل درس آقای وحید. پسر من درس آقای وحید می رود. به دلیل کاری که می کند، درس او مطلب دار است. کسی که میخواهد تقریری از آن بنویسد، 3، 4 صفحه میتواند. دیگر نمیتواند آن را هم کم کند. چون خود او وقتی که دارد حرف می زند، چکیده مطالعات خود را می گوید. چرا؟ چون ایشان قبلاً منبری بوده، قدرت بیان خوبی دارد. الان هم خوب مطالعه می کند. بعد هم دسته بندی کرده در کلاس میآید. اما از نظر حال و هوای سیاسی بحث های امام طور دیگری بود.
درس و تدریس سکوی پرواز امام بود
امام در درس ها و بحثها، رابطه اخلاقی بین خود و فضلا برقرار می کرد و این درس سکوی پرواز امام بود. از این درس زمینه اجتماعی پیدا می کرد. از آن زمینه اجتماعی زمینه خلاقیت ایجاد می کرد و از زمینه خلاقیت قدرت اقدامات سیاسی پیدا می کرد. چگونه؟ یعنی نیرویی که مرید او و وابسته به او شده بود، معتقد بود و حاضر بود به خاطر امام زندان برود. امام با این کار بود که قیام کرد. اگر امام تنها در حوزه عرفان بود، کار او پیش نمی رفت. اما با عرفان خود قیام کرد، با فقاهت خود این منصب را به دست آورد، این منصب را سکوی هدایت اجتماعی قرار داد و از آن به سمت هدایت جامعه پرواز کرد. وقتی ما با امام آشنا شدیم من آمدم در مدرسه حقانی تدریس کنم.
اولین باری که پایم در مدرسه حقانی گرفت، وضع اینطور بود که مدرسه حقانی معروفترین مدارس بود. خیلیها علاقهمند بودند که آنجا یک کرسی، درسی یا بحثی داشته باشند. آقای شرعی به من مراجعه کرد و گفت «این آقای دکتر شریعتی این مطالب را میگوید، این مطالب را می گوید، شما جواب بدهید.» گفتم «صلاح خودم نمیدانم علیه آقای دکتر چیزی بنویسم. حرفهای او را می توانیم بررسی می کنیم. اما نسبت به طرف نمیدهم، اسم او برود صحیح نیست.» آقای حسینیان میداند، در دورهای که در مدرسه حقانی تدریس می کردم ایشان و دوستان از مریدان آقای دکتر شریعتی بودند. خود ایشان هم از آن افراد تند نسبت به دکتر شریعتی بود.
خود آقای حسینیان گاهی در کلاس به من سلام می کرد پشت میکرد و وقتی از من دور میشد بعد می گفت سلام علیکم. چون اینها انتظار داشتند من نسبت به شریعتی به نحوی تمایلاتی داشته باشم بچههای خوبی هم بودند. آقای حسینی بچه خوبی است. آن موقع هم با اخلاص بود آن موقع هم با صداقت بود. مثل کف دست بود. ایشان آبرو و قدرت خود را خرج می کند تا ببیند چه خدمتی میتواند بکند. من اخلاص او ستایش می کنم. واقعاً مخلصانه کار می کند. آن زمان برای شریعتی اینطور بود. نه فقط ایشان بود، آقای بهشتی و آقای قدوسی هم در این مسئله با آقای مصباح اختلاف نظر داشتند. نظر آقای مصباح مثل نظر الان ایشان بود. آن موقع هم می گفت «این مطلب اصیل است.» آنها هم می گفتند «اگر ما این را رد بکنیم دیگر چه کسی را داریم. اینها باید بیایند در این قضیه با هم مباحثه کنند، بعد نتیجه بگیرند.» نظر آقای قدوسی و آقای بهشتی و دیگران این بود که بچه ها این کتابها را بخوانند بعد با هم مباحثه کنند. نظر آقای مصباح این بود که وقتی بچه مبتدی این کتاب را میخواند دیگر رفت که رفت. نشر داود این کتاب برای بچه مبتدی مشکلاتی ایجاد می کند. او دید خود را می گفت این دید خود را می گفت.
ویژگیهای اخلاقی آقای مصباح
این آقای مصباح موجود کوچکی نیست که آدم بخواهد به سادگی از کنار او رد شود. هر ویژگی آقای مصباح رد کنند نیت او را نمیتوانند رد کنند. آنهایی هم که مخالف او هستند می دانند ایشان این حرفها را برای سیاست و عنوان نمیزند. واقعاً برای رضای خدا میزند. علت این است که شاگرد آقای بهجت است آقای بهجت اهل حب دنیا و این مسائل نیست. شاگرد هم که تربیت میکند فقط می خواهد تکلیف خود را ادا کند.
ادامه دارد...
دیدگاه تان را بنویسید