«اعتمادآنلاین» ناگفتههای مرحوم آیتالله حائری شیرازی را منتشر میکند-بخش دوم
در جلسه 36 نفره مسئولان کشور با امام برای پذیرش قطعنامه چه گذشت؟
آیتالله حائری شیرازی گفت: شجاعت امام بر قبول قطعنامه از مجموع شجاعت او در 8 سال جنگ بیشتر است. شهامت او هم بیشتر است ثوابی که مردم کردند در اطاعت از امام در آن روز عید غدیر که برای او راهپیمایی کردند، از ثواب تمام مجاهداتی که کردند بیشتر بود. چرا؟ برای اینکه کشته شدن اجر ندارد، اطاعت اجر دارد.
اعتمادآنلاین| آیتالله حائری شیرازی به روایتی از دوران طلبگی و شاگردی نزد مرحوم آیتالله العظمی بروجردی میپردازد. او ناگفتهها و خاطراتی از دیدارش با امام(ره)، آیتآلله محمدتقی مصباح یزدی، دوران حبسش را برای ما بازگو میکند که بخشی از این ناگفتهها پیشتر و در بخش اول منتشر شد. آنچه که در ادامه میخوانید بخش دوم این گفتوگوی تفصیلی است.
خاطره آیتالله حائری شیرازی از شهید باهنر و شهید بهشتی
آقای شرعی از من خواست که درباره شریعتی بگویم. من جزواتی نوشتم و به آقای شرعی دادم. آقای شرعی به آقای قدوسی دادند. یک روزی آقای بهشتی گفتند «یک مطلب به من بدهید میخواهم مطالعه کنم تا خوابم ببرد.» جزوه من را به او دادند. آقای بهشتی زیر آن دو تا مطلب تشکیکانه درباره آن نوشته بود. آقای بهشتی از نظر برخورد خیلی شفاف بود، خیلی تو دل برو بود؛ پیشانی باز، دندان افتاده جلو، انگشت های دست او بلند. با میدان باز، با همت باز و با چشم باز به مسائل نگاه می کرد. چشم او خیلی باز بود. یک روز در خانه بودم، یک روحانی آمد. من او را به طبقه بالا بردم. به ذهن من آمد ایشان آقای باهنر باشد. چون دیدم یک خرده سبزه است. شنیده بودم آقای باهنر کرمانی است، هوای کرمان هم گرم است و آقای باهنر هم باید سبزه باشد. گفتم «آقای باهنر بفرمائید بالا.» گفت «من قدوسی هستم.» من پایین مجلس نشستم، ایشان را بالا نشانده بودم. گفت «آقای حائری، صاحب خانگی نکنید بیائید نزدیک بنشینید.» آقای قدوسی وظیفه شرعی خود دیده بود دنبال من بیاید. با اینکه ایشان من را ندیده بود و نشناخته بود، من هم او را نشناختم. گفت «بیائید همین مطالبی را که مینویسید در مدرسه حقانی بیان کنید.» من هم رفتم. خدا خواست به من نشان بدهد آفای قدوسی را من دنبال تو فرستادم. مرا بپا. مواظب من باشد دلیل آن هم این است که تو به او گفتی «آقای باهنر بنشینید بالا.» او به شما گفت «من قدوسی هستم.» و این مطلب همینطور در خاطر من بماند که من تمهید مقدمات نکردم.
آخر روزی که من در مدرسه حقانی تدریس می کردم، آقای ناصر ایزدی از هم دوره ای ها و هم کلاسیهای آقای حسینیان است. آقای حسینیان اسم او را ببیند یادش میآید. اخوی او هم محافظ خود ما بود، هم الان جزو محافظهای دفتر رهبری است. برادر او گفت «من دیشب خواب دیدم که دفتر حضور و غیاب را آوردند شما نوشتید الحمدالله رب العالمین تاریخ زدید و امضا کردید.» برای ایشان تعجب آور بود. چون من در مدرسه حقانی نه حضور و غیاب می کردم نه دفتر حضور و غیاب امضا می کردم، نه امتحان میکردم. آقای قدوسی گفت «سایر اساتید به ما ایراد میگیرند می گویند آقای حائری تافته جدابافته است؟ نه امتحان می کند نه حضور و غیاب می کند نه دفتر حضور و غیاب امضا می کند.» گفتم آقای قدوسی «کلاس من کلاس دینی است، افراد میتوانند در آن آزاد بیایند. نمیخواهم اجباری برای اینها باشد.» هر وقت آقای قدوسی با من حرف زد به او همین را گفتم که «من این هستم. میخواهید بیایم.» خدا ایشان را رحمت می کند. از جلوی مدرسه حقانی با من صحبت کرد و تا قبرستان حاج شیخ آمدیم. او را سرقبر آقای او آوردم. آنجا نشستیم و صحبت کردیم. تا آنجا آمدیم و برگشتیم تا با من درباره پاراوان صحبت کند که در مدرسه دخترانه پاراوان نباشد. آقای قرائتی تا پاراوان دیده بود، گفته بود «جمع کن دور بریز، خود من صحبت میکنم.» من هم میگفتم «من پشت کاروان صحبت میکنم، نه میخواهم خواهرها من را ببینند، نه من خواهرها را ببینم.»
آقای قدوسی میگفت «خوب بگذار، نبینی نبین. بگذار آنها سؤالات خود را سوال کنند.» گفتم «سوال خود را بنویسند من جواب میدهم.» یک بار یکی از آنها پشت پرده از من سؤال کرد، من دیگر هیچ نگفتم. صدای پچ پچ بچهها بلند شد. میپرسیدند میگفتند «مگر ایشان نگفته در جلسه من حرف نزنید؟» این مسئله کلاس را به هم زد. آقای قدوسی می گفت «خانم امینی که آن موقع رئیس مدرسه دخترانه مکتب توحید بود، گفته «آقای حائری که می آید درس میدهد و برمیگردد من به اندازه یک وضع حمل رنج میبرم. وقتی ایشان می رود انگار من بچه را قنداق کردم. حالا راحت هستم ایشان به من طی کرده که اگر من آمدم یکی از دخترها وسط این مدرسه بود من برمیگردم. یک بار همین کار را کردم.»» به آقای قدوسی گفتم «آقای قدوسی من در این راه میروم خانمی توی سینه من خورده، گاهی چشم من هم توی صورت او خورده، اما اینجا کلاس درس نیست. من در کلاس میخواهم از اسلام بگویم. وقتی این خانم حرف میزند ، شاید من لذت بردم، چکار کنم؟ من این کار را نمیخواهم. میخواهی من نمی آیم.»
تدریس آیتالله حائری شیرازی در دانشگاه شیراز
در شیراز در کلاس دانشگاه صحبت میکردم، خواهرها یک طرف بودند برادرها یک طرف. یکی از خواهران آمد گفت «آقای حائری شما به این طرف نگاه نمیکنید؟ میترسید برای شما مشکلی پیش بیاید؟ از خودتان مطمئن نیستید؟» گفتم «راست میگوئید من از خودم مطمئن نیستم اطمینانی ندارم.» خب این وضع من بود. من معتقد بودم که اگر برای دخترها خواستگار آمد شوهر کنند. با من که مشورت میکردند میگفتم شوهر کنند. مدرسه تعهد گرفته بود که تا سه سال شوهر نکنند. به من میگفتند میگفتم شوهر کنند. بعد آقای قدوسی به من میگفت «تو کاسه و کوزهها را به هم زدی.» گفتم «دید من این است، من برای زن، شوهر کردن را از همه چیز بالاتر میدانم. دید خودم را عمل میکنم. نمیخواهید نمیآیم.» آقای قدوسی دیگر حرف خود را ادامه نداد. از او پرسیدند «آقای قدوسی چطور شد؟» گفت «من خواب دیدم یک مشت زن لختی در یک جا هستند.» گفتم «اینها چرا برهنه هستند؟» گفتند «تقصیر توست «هن لباس لکم و انتم لباس لهن»» دیگر بعد از آن خواب ایشان ممانعت خود را تعطیل کرد. میگفت «اگر خواستگار آمده، ازدواج بکند.»
من الان هم اعتقادم این است برای مرد هیچ راهی جز ازدواج کردن جواب نمیدهد و برای زن هیچ راهی جز شوهر کردن جواب نمیدهد. مسئله ازدواج کردن مسئلهای است بسیار حساس. باید انسان از این معبر به حول و قوه الهی عبور کند. امکان ندارد خدا انسان را به خود واگذار کند و در ازدواج بتواند موفق باشد. یعنی از جاهایی که انسان باید حتماً از خدا استمداد بکند در مسئله انتخاب همسر است.
سرمایه ما در دوره آقا شیخ محمد علی موحد، خدا او را رحمت کند، این بود که ما را اینگونه بار آورد وقتی داخل یک کاری میآئیم شش دانگ بیائیم. بسیاری از انسانها وقتی در بحثی میآیند یک دانگ، 2 دانگ هستند. شش دانگ نیستند.
من در حوزه علمیه که آمدم علاوه بر افتادن در مسائل سیاسی بعد از تبعید امام به ترکیه، در دیدگاه اقتصادی هم افتادم. یک روز رفتم از یک سبزی فروش سبزی خریدم. نزدیک خانه ما در شیراز بود. عصر از کوچه عبور میکردم، دیدم این سبزی فروش سر گذر نشسته، مردم به او کمک کنند. من از اینجا دیدگاه اقتصادی پیدا کردم. داخل خانه آمدم. به گریه بلا انقطاع افتادم. نمیدانم شاید به عمرم برای هیچ موضوعی، نه برای مرگ عزیزی مثل مرگ پدر یا برای امری در زندگی اینقدر به گریه نیفتاده بودم که ظهر از کاسبی چیزی بخرم، عصر آن کاسب را در گدایی دیده باشم. مغازه او در یک کوچه بود، به اندازه 150 متر آن طرفتر سر گذر در همان محله نشسته بود و دست خود را برای گدایی گرفته بود.
اولین مطلب حائری شیرازی در حوزه اقتصادی
اول مطلبی که من در اقتصاد نوشتم تحلیل انسانهای صفر، مثبت و منفی بود. یعنی اگر انسان مصرف و تولید خود را مشخص کند، تولید و مصرف وقتی مساوی هستند انسان صفر است. اگر تولید او از مصرف او افزوده است، وجود این انسان به اندازه تفاضل تولید و مصرف او مثبت است. اگر مصرف او از تولید او بیشتر است، به همین اندازه منفی است. از آن زمان تا الآن که به این سن رسیده ام، دغدغه بزرگ من مسائل علوم انسانی است. یعنی باور من این است که محل نزاع بین ادیان، دین و کفر، بین خدا و شیطان علوم انسانی است. این مسئله محل نزاع است. یعنی چه؟ خدا برای خود علوم انسانی خاص خود را دارد. شیطان برای خود علوم انسانی خاص خود را دارد. محل نزاع علوم انسانی است. من اولین بار دغدغه آقای قدوسی را در این قسمت دیدم. آقای قدوسی میگفت «هر بدبختی که ما داریم از سر جامعه شناسی داریم.» یعنی او درست نقطه ای را دیده بود که ما از آن نقطه ضربه میخوریم.
من در مدرسه حقانی بحثهای جامعهشناسی داشتم. آقای قدوسی به من میگفت «این آقا میرزا محمد حسین پیش من آمده شکایت از کلاس شما می کند. این آقایان از کلاسهای خود که میآیند صندلی خود را هم برمی دارند و به کلاس شما میآیند. لااقل به این آقایان بگو صندلی خود را به کلاس خودشان برگردانند. آقا میرزا محمد حسین باید اینها را به کلاسها برگرداند. این کلاس ایشان برای ما ضربه است.» همکلاسی های آقای حسینیان در این کلاس آقای غفراللهی بود، آقای شهید شهاب بود که مدتی دادستان انقلاب در بیرجند بود. ایشان جزوههای خود را خیلی کامل نوشته بود. آقای عبدالله میثمی این بحث را خیلی خوب تر فهمیده بود. آقای میثمی این بحث را دیده و بعد زندان افتاده بود. از زندان که آمد تصحیح موضوعات را به خود او دادم. خوب هم تصحیح کرد.
به هر جهت مسئله ای که در رابطه با آن جهش در تحصیل دروس سطح میخواستم عرض کنم، این عناصر است؛ تمرکز، 6 دانگ کار کردن، غافل از مسائل دیگر شدن، برای حفظ کردن امید به نت، نوشته و چیزی در خارج از ذهن نداشتن ، پاک کردن، برای نوشتن در ذهن، از نوشتن با دست استفاده کردن. شما وقتی دارید روی کاغذ چیزی را با توجه مینویسید، در ذهن خود دارید مینویسید، خود شما متوجه نیستید. از این جهت با عنایت نوشتن موجب نوشته شدن در ذهن است.
اصول کلی جهت تحت کنترل درآوردن فکر و تخیلات انسان.
با امور ظاهری، امور باطنی خود را اصلاح کنید. به عنوان مثال شما میخواهید تفرقه حواس خود را برطرف کنید. چگونه؟ چگونه من خیالات باطل نکنم؟ چگونه خیالات متفرق نکنم؟ من که دستم به خیالاتم نمیرسد. زبان را کنترل کنید، خیالات شما کنترل میشود. از راه امور جسمی و فیزیکی مشکلات متافیزیکی خود را حل کنید. بعضی صحبت های زبان شما مهار خیالات شماست. شما پراکندهگویی کردید حتماً پراکنده خیالی پیدا خواهید کرد. هر کس بخواهد پراکنده فکری خود را برطرف کند باید پراکنده گویی خود را برطرف کند. اینکه شخصیتهای بزرگ کثیر السکوت هستند، دارند خیال خود را کنترل میکنند. خیال آنها در اراده آنها میآید. از راه زبان آنهاست که به اراده میآید. آنهایی که زبان آنها از اراده آنها خارج میشود، خیال آنها هم از اراده آنها خارج است.
آیه «والذین هم عن الغو المعرضون» اعراض از لغو، یک اعراض فیزیکی است ولی تأثیر متافیزیکی در خیالات و توهمات انسان دارد. یعنی انسان به جاهایی که مسخّر خیال او بشود، مسخّر خیال او میشود. تسخیر میکند خیالات خود را. اگر علوم انسانی اسلام در دانشگاهها تدریس شد، آن موقع روز ظهور و طلوع اسلام است. الآن اینطور نیست. افول اسلام یعنی افول علوم انسانی اسلام. ظهور اسلام یعنی ظهور علوم انسانی اسلام. در حقیقت کرسی علوم انسانی در دانشگاهها تنگه احد است. تنگه احد جایی بود در جنگ احد، که حضرت به عبدا... ابن جوبیر، و 49 ـ 50 نفر کماندار گفت «در این تنگه باشید اگر مشرکین ما را شکست دادند و تا مدینه تعقیب کردند، شما از این محل تکان نخورید، اگر ما مشرکین را تا مکه تعقیب کردیم، این تنگه را رها نکنید.»
مکه تا مدینه خیلی راه است، اما حضرت بابت اصل آن گفت. 40 نفر از بالا می دیدند اسبی افتاده در میدان، رها کردند. 10 نفر ماندند. خالد بن ولید آمد این 10 نفر را کشت و جنگ احد را شکست داد. عرض میکنم تنگه احد اسلام، علوم انسانی آن است. علوم انسانی دانشگاههاست. اگر علوم انسانی اسلام در دانشگاهها تدریس شد، اسلام تنگه احد خود را فتح کرده. هنوز این تنگه احد به فتح اسلام درنیامده. من این مطلب را در سال 58 در گردهمایی انتقال به تعلیم و تربیت اسلامی عرض کردم. میتوانید در آرشیو صدا و سیما، این بحث را پیدا کنید. این گردهمایی در تالار رودکی برگزار شد. الان اسم آن تالار وحدت شده. قبلاً اسم آن تالار رودکی بود. من آنجا این مطلب را عرض کردم که اگر اسلام این کرسی را فتح کرد تمام شکستهای ما به پیروزی تبدیل می شود، اگر این کرسی را فتح نکرد، تمام پیروزیهای ما به شکست تبدیل میشود. محل نزاع همین کرسی علوم انسانی است. هنوز ما در اثبات این که اسلام علوم انسانی دارد مانده ایم. نه در حوزه توانستیم این را ثابت کنیم نه در دانشگاه، یعنی ما هنوز در خم یک کوچهایم.
*در جریان انقلاب مجموعهای تحولات سیاسی اتفاق افتاد. خاطراتتان را از حوادثی مثل انجمنهای ایالتی و ولایتی، بحث مرجعیت، تلگراف خود شاه به آیت الله حکیم، حادثه فیضیه، مراجع آن دوره، آیتا... گلپایگانی آیت ا... مرعشی، مواضع آقای شریعتمدار، دارالتبلیغ که شریعتمدار می خواست در حوزه علوم انسانی کار کند و حادثه 15 خرداد بفرمائید.
بسم الله الرحمن الرحیم. من برای اینکه بدانیم قیام امام با امت برای چه بود مطالبی عرض کنم. امام و امت را نمیشود از هم جدا کرد؛ نه امام تنها، نه امت تنها. این دو تا مثل اکسیژن و هیدروژن هستند. اگر این دو تا با هم بودند، یک قطره آب است. اگر امام نبود، امت هیدروژن تنها میماند، اگر امت نبود، امام اکسیرژن تنها میماند. هیچ کس با خوردن اکسیژن از او رفع عطش نمی شود. آثار آبی که حیات بخش است، «و من الماء کل شیء حی» از آب همه چیز را زنده قرار دادیم، نه در اکسیژن تنها است نه در ئیدروژن. امام و امت اکسیژن و ئیدروژن هستند و با هم کار میکنند. این قیام چه بود؟ برای اینکه این مسئله روشن بشود به گذشته برمیگردیم. امام باقر علیهالسلام میگوید «در جلسه ای نشسته بودم. وجوه شیعه و علمای شیعه و بزرگان در آنجا حضور داشتند. در آنجا منقل آتشی بود. پدرم امام سجاد به اینها گفت «ایکم یأخذ» کدام یک از شما یک حبه آتش را همینطور در دست میگیرید تا سرد بشود؟
دیدند همه این فحول شیعه، علما، بزرگان و مریدان پدر ساکت شدند. هیچ کس نگفت «من»، من گفتم «یا ابا انا» پدرم گفت منظورم شما نبودید. «انما انت منی و ان منه» من ساکت شدم باز پدرم گفت « ایکم یأخذ» قضیه را جدی گرفت. دوباره من گفتم، باز جواب من را همانطور گفت. بعد از یک مکث طولانی، دوباره گفت «الکم یأخذ» دیدم اینها از خجالت عرق میریختند. داشتند میمردند. پدرم دوباره مکثی کرد، دید اینها به این شکل شدند، گفت «منظوری نداشتم.»» علت آن مسئله این بود که اینها میگفتند خدا نور از قبر بابای او ببارد، بابای تو در نهی از منکر چه بود؟
اما ایشان که آقازاده او هستند، دائم سجده طولانی میکنند و نماز میخوانند. این جواب آن زمزمهها و پچ پچها و در گوشیها بود. ایشان صحیفه سجادیه انشاء میکند. امام گفت «امام بدون امت که نمیشود، اینها در عاشورا این کار را کردند که از هر آتشی سختتر بود، شما حاضرید یک حبه آتش بگیرید که به من میگوئید قیام کن؟» این که میگویند امام بدون امت نمیشود، امام و امت باید باشد. شما خیال میکنید ما این همه بعد از غیب، از هزار سال قبل دعای ندبه میخوانیم، مرتب نمیگفتیم «آقا ظهورکن عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان.» همه انتظار ایشان را در مسجد جمکران داریم، ایشان جواب ما را چه میدهد؟ میگوید «الیکم یا خذ جمره» درست است؟ نسل اول بعد از غیبت گفت، کسی سربلند نکرد. نسل دوم، نسل سوم، نسل چهارم، هزار و صد و پنجاه سال گذشته، درست است؟
اگر بین 25 تا 30 سال فاصله نسلی تا نسلی باشد، یعنی 40 نسل گذشته. امام بعد از آقای بروجردی، جوابی امام باقر علیه السلامی داد. امام باقر علیه السلام میفرمود «یا ابا انا» امام جای امام باقر نبود که امام باشد، از مردم بود. اینها همین را میخواهند. گفت کیست «ایکم یاخذ جمره ...» امام گفت «انا.» با مردم گفت «انا.» ما این آتش را در دست میگیریم. اصل قیام امام پاسخ به «ایکم یا خذ جمره فی کفه» بود. چرا؟ ظهور هم همین تشکیل را میدهد، چون قیام آن حضرت قیام امام امت و امت است. اگر امت نشان بدهد که میتواند آتش را در دست نگه دارد امام ظاهر میشود. پس آمدن امام و صحبت کردن او، دقیقاً مقدمه ظهور است و پاسخ به «ایکم یاخذ جمره فی کفه». علامت آن هم این بود که امام آن زمان گفت «تقیه حرام است، اظهار حقایق واجب است ولو بلغ ما بلغ» ما بچه بودیم، می گفتند بروید خانه همسایه بروید ببینید یک حبه آتش در منقل او هست، بیاورید.
میگفتند از اطاق فلانی، در خانه ما مینشست، بروید یک حبه آتش ببینید در منقل او هست بیاورید .» ما هم می آمدیم، یک مقدار خاکستر سرد کف دست خود میگذاشتیم. آتش را روی این میگذاشتیم. این تقیه است. اینکه آتش را روی خاکستر بگذاریم تقیه است و حرام است. یعنی خاکستر بی خاکستر، آتش را دقیق کف دست خود بریز. از آن زمان امام دست خود را از خاکستر تکان داد چرا؟ چون امتحان آتش برداشتن است «ایکم یا خذ جمره فی کفه» این جمره باید باشد. اگر امام یک ذره به شاه، مماشات میکرد، تقیه بود. ببینید امام گاهی شاه را قلقلک میداده، مثلاً در باره اینکه شاه رفراندوم کرده بود، امام گفت «ایشان در این رفراندوم شخصی چرا از جیب ملت خرج کردند؟
ایشان که بحمدا... از غنی ترین افراد بشر هستند.» در اینجا امام خاکستر را برمیدارد، دیگران خاکستر میگذاشتند که نسوزاند، امام خاکستر را برداشت، هر وقت هم که آتش یک خرده سرد میشد، آن را فوت میکرد. امام آماده آتش گرفتن بود. چرا؟ چون چهل نسل حرفی نگفتند و گذشتند. خب آقا هم آدم است، انسان است. ما در کل یادمان میرود که ایشان آدم هستند، بشر هستند. آدم درد دارد، آدم ترس دارد، آدم مصیبت دارد، آدم هزار مشکلات دارد. اگر برای یک دوست ما اتفاقی بیفتد، بعد بیاید تعریف کند که من را اینگونه زدند من را اینگونه لگد زدند، اشک ما جاری میشود. آقا هم میسوزد، او میداند که میزنند. الآن چند نفر از این امت بین مردم هستند. امت هم اجزای وجودی او هستند. شما الآن امام بدن خود هستی. امام سلولهای بدنت هستی، هر جا که سوزن فرو میکنند دردت میگیرد. «وکل شیء فی امام مبین» این امام همه حضور دارند، خب آیا هیچ فکر میکنیم که ایشان الآن هزار سال است چقدر درد میکشد؟ اگر بخواهیم واقعاً روضه بخوانیم، روضه ایشان از همه کس سوزناکتر است، یک روز و یک ساعت کجا، هزار سال کجا؟
قیام امام و پویایی ایشان در مقابل مصائب و حوادث انقلاب
درست است که ایشان بر حضرت اباعبدا... الحسین و مصائب او همیشه، شب و روز، گریه میکند، اما چه کسی بر مصائب خود ایشان گریه میکند؟ چون او درک میکند که عاشورا چه کشیده شده. امام میگفت «واقعاً دیگر 40 دوره بس است، هزار و پانصد بس است، نوبتی هم که باشد نوبت آقاست.» امام زد به قیام کردن، ولو بلغ ما بلغ یعنی هر چه بادا باد. زدیم بر صف رندان هر چه بادا باد. امام به این در زد. پشت سر خود را هم دیگر نگاه نکرد و آمد. هرچه دارد برای همین بود که وقتی 72 نفر در حزب جمهوری شهید شدند، امام هرگز یکه نخورد. برای قلبی که تازه عمل کرده بودند این اتفاقات میافتد. یعنی او گفت «باید بقیه را روحیه داد که اینها پراکنده نشوند.» هیچ کس نتوانست به امام تسلی بدهد. امام همیشه به همه تسلی میداد، چرا؟ چون آمده آتش بگیرد.
از اول گفت «ما آتش را گرفتیم.» شما نگاه کنید قیام او را از ماجرای انجمن های ایالتی و ولایتی. لحن امام با دیگران فرق میکند. یعنی آتش در دست خود گرفته. دیگران با خاکستر میخواهند آتش بگیرند، امام بدون انبر آتش را میگیرد. با دست خود آتش جمره حکومت شاه را از قبل سال 41 گرفت، تا سال 57 این آتش ساواک سرد شد. اواخر 57 مردم دیگر به ساواکی ها و دیگران اعتنا نمیکردند. این آتش وقتی سرد شد افتاد، حکومت دست امام افتاد.
امام قیام نکرده بود که یک کشور را نجات بدهد. به همین دلیل دوباره دست در سوراخ عقرب کرد. دانشجوها وقتی در لانه جاسوسی رفتند و سفارتخانه امریکا را گرفتند، هیئت دولت گفتند «ما یا استعفا میکنیم یا بگوئید اینها از سفارت بیرون بیایند.» گفت «شما استعفا کنید.» بعد گفت «انقلابی بزرگتر از انقلاب اول است.» یعنی چه؟ یعنی این جمره ملی سرد شد، حالا جمره بین المللی را باید بگیرند. بعد از شاه نوبت امریکاست. یعنی این آتش را باید نزدیک بگیریم تا سرد شود. امام دست کرده امریکا را با شعله آتش گرفته تا سرد شود حالا چقدر از ما باید کشته بشود یا آتش سرد شود خدا میداند، اما خوب کشته بشود. مگر اینها که کشته نشدند، چه بردند؟ فرض کنید اینهایی که آتش گرفتند، خاکستر شدند. ولی آقایانی که سالم سالم زیر خاک رفتند، تا هفته دیگر پودر نمیشوند؟ تا یک سال دیگر پودر نمیشوند.
آن پیر لاشه را که نمودند زیر خاک، خاکش چنان بخورد کز او استخوان نماند
حالا اینکه آدم در آتش چه با بمب اتمی، متلاشی بشود، چه زیر خاک، قضیهای نیست که آدم بخواهد برای آن عزا بگیرد. این جمره بمب اتمی را دست بگیرد تا یخ کند، سیر کار او را ببینید. هر جا که این آتش سرد شد آتش از این طرف قرض کردند. جنگ 8 ساله جمره دیگری است؛ یک جمره بین المللی. همه به عراق کمک میکردند اما با واسطه. الآن دیگر بیواسطه است، خود او در میدان آمده. الآن هم که مقام معظم رهبری دارد حرف می زند، میداند که در این انقلاب، آتش را انداختن یا آتش را نگه داشتن محل نزاع است. ما در فقه اولین بحثی را که میخواهیم بر یک موضوع بکنیم، این است که مشخص شود محل نزاع سر چه چیزی است. محل نزاع در انقلاب نگه داشتن آتش یا انداختن آتش مذاکره با امریکا است. اگر آتش را انداخت، یعنی دعوا نیست، جنگ تمام شد.
این نسل هم عطف بشود برود تا یک نسل دیگر. امام زمان میگوید «خب این هم که نشد، این هم که تا نصفه راه آمد، تا آخر آن نیامد. اینها برای ما چکار کردند؟ اینها نشستهاند ما بیاییم؟» مگر خدا به موسی علیه السلام نگفت «به آنها بگو بیایند اینجا را بگیرند.» آنها گفتند یا موسی «انّ فیها قوم الجبارین .. قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ» اینها را بیرون بکن بعد ما هم میآئیم. پس ما باید پیش از امام زمان علیه السلام قیام کنیم. این دروغ است این حرف انحرافی است. حرف صحیح این است همان کاری را که کردید امام از پاریس آمد، همین کار را بکنید که آقا از پشت غیبت بیاید. یعنی دوباره باید قدرت اجرائی امریکا و صهیونیست را از بین ببرید. یعنی آنقدر این آتش را در دست نگه دارید تا سرد شود. نگاه کنید که شهادت طلبها دارند آتش را در دست خود میگیرند تا سرد شود. آنها با شهید دادن آتش را نگه می دارند. چگونه امام گفت «ما با دست خالی و با شعار ا... اکبر قیام کردیم.» تا بتواند با این کلمه به آنجا هم صادر کند.
شما مگر در نماز خود نمیگوئید ایاک نعبد و ایاک نستعین؟ ایاک نعبد و ایاک نستعین یعنی با دست خالی و شعار ا... اکبر. ایاک نستعین ، یعنی من سلاح و اینها اگر نبود، نمی آیم ایاک نستعین یعنی من از تو کمک میخواهم من به حرف تو گوش میکنم و از تو کمک میخواهم. به همین دلیل وقتی من میگویم مسجد جمکران بروید دو رکعت نماز تهییت که خواندید، بعد نماز استغاثه دارید. چرا میگوید صد بار ایاک نعبد و ایاک نستعین، یعنی چه؟ وا... مسئله شما ایاک نعبد و ایاک نستعین است. بروید خود را درست کنید. یعنی این را درست ادا کنید. یعنی بقیه را یک بار بگوئید این را صد بار بگوئید، این مشکل شماست. مشکل شما در ایاک نعبد است مشکل شما در ایاک نستعین است. این یعنی پیدایش امت و امام با همدیگر. یعنی امت کافر بشود به هر طاغوتی و [نامفهوم] شناس به این امام باشد این شرط است. این دو تا اساس فریضه این انقلاب است.
جلسهای با حضور 36 نفر از نمایندگان مجلس و افراد دیگر در ارتباط با پیام تاریخی امام
قبول قطعنامه امتحان مردم بود. امتحان دوم مردم بود. 8 سال امتحان حسینی، یک روز امتحان حسنی. امام در چهره حسینی، 8 سال گفت «تا آخرین نفر... تا آخرین نفس... تا آخرین منزل... تا آخرین قطره خون.» یک روز یک دفعه اعلام کرد «ما با صدام صلح کردیم. ما قطعنامه را قبول کردیم صلح ما هم تاکتیکی نیست، من گفته بودم آخرین نفر، آخرین نفس، خودم میگویم، مسئولیت آن را هم به عهده میگیرم، این جام کشندهتر از زهر را سر می کشم. من با صدام صلح میکنم.» یعنی من امروز در چهره حسنی هستم.
یادم میآید جلسهای برای قبول قطعنامه به دعوت آقای رئیس جمهور تشکیل شده بود. یک شب مهمان آقای رئیس جمهور، یا جایی دیگر بودیم، ایشان دم در که ایستاده بود، به بعضی افراد میگفتند «شما فردا به دفتر من بیائید.»
ما آن روز رفتیم. یادم میآید آن روز 36 نفر را شمردیم. آقای موسوی نخست وزیر بود با چند تا از وزرای شاخص ایشان، آقای محسن رضائی، فرمانده ارتش، چند نفر دیگر از نیروهای نظامی، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای خلخالی، آقای محمدی گلپایگانی، چند تا از آقایان نمایندگان، مجموعاً 36 نفر بودند. آقای هاشمی اداره کننده جلسه بود آقای خامنهای هم ساکت بود. حاج احمد آقا آمد و روی صندلی نشست و آن پیام تاریخی امام را که هنوز خوانده نشده و الان هم جزء اسناد و اسرار است خواند.
چون در آن جا اشاره به نامه یکی از سرداران کرد، این سردار میگوید، آن سردار میگوید، آخر هم میگویند «ما حاضریم حسینی بجنگیم تا شهید بشویم.» این هم تعارف است. از این جهت به این دلائل ما آن قطعنامه را قبول کردیم. آقای هاشمی خودش هیچ سخنرانی نکرد منتهی جلسه را اداره میکرد و به افراد میگفت هر کس میخواهد صحبت کند حرفهای شما برای ضبط در تاریخ میماند من هم وقتی گرفتم. به آیت ا... گیلانی گفتم که میخواهم در رابطه با این مسئله صحبت کنم که امامت دو چهره حسنی و حسینی دارد، مردم آن را امتحان میکنند. گفت «خدا به دل تو انداخته، خوب است صحبت کن.» من وقت گرفتم و صحبت کردم. گفتم «اینکه ما 8 سال در خدمت امام جنگیدیم وضع آن مشخص نیست که بر اساس غیرت ملی این کار را کردیم و یا بر اساس اطاعات از امامت، اگر ما وقتی امام صلح کند باید صلح کنیم، علامت ایاک نعبدیم، ما تا الان امتحان یک بعد اطاعات را دادیم و آن بعد قیام است. به ما گفتند الحسن و الحسین امامان قوم او ما بر قاما، با امام قیام کردیم اینها را نمیشود فهمید که مربوط به اطاعت است و مربوط به آن حالت قهری است که در وجود ما هست و میخواهیم نسبت به متجاوز پاسخ بدهیم.
حالا اگر از باب اطاعت بخواهد باشد حالا امام اگر این را اعلام میکند، اگر امت با او در این امتحان هم آمد، هم چهره حسنی اطاعت، امامت و هم چهره حسینی را نمره آوردیم و درست میشود هم برای امام و هم برای امت نمره خیز بزرگی بود.
یعنی شجاعت امام بر قبول قطعنامه از مجموع شجاعت او در 8 سال جنگ بیشتر است. شهامت او هم بیشتر است ثوابی که مردم کردند در اطاعت از امام در آن روز عید غدیر که برای او راهپیمایی کردند، از ثواب تمام مجاهداتی که کردند بیشتر بود. چرا؟ برای اینکه کشته شدن اجر ندارد، اطاعت اجر دارد. لن ینال ا... [نامفهوم] ولاکن یناله تقوا منکم» این چیزها برای خدا ارزش ندارد. خون نیست که ارزش پیدا میکند، معرفت است که ارزش پیدا میکند. عشق است که ارزش پیدا میکند. اگر کسی عشق داشت پیش نیامد که شهید بشود عندا... شهید است. خدا رحمت کند آقای قدوسی را، روی این بحث میگفت «علی علیه السلام در خطبهای درباره شهید و اجر شهید و این مسائل گفت، بعد گفت اگر کسی بر این نیت باشد، و در بستر خود بمیرد، او هم شهید است. «عند اعمال به نیت»»
به هر جهت اصل این انقلاب برداشتن آتش بود. محل نزاع هم برداشتن و گذاشتن همین است. تمام و مسائل دعواها بر سر این است که این آتش را شما زمین بگذار. همه دشمنها با تو دوست میشوند. میگوید «اگر ما تو را یک لحظه به حال خود گذاشته بودیم «ولو لا ان» یک ذره رو به اینها کن، میکردی.» دیگر نمیشد. اساس و محل نزاع بر سر نگه داشتن آتش است. از این جهت مقام معظم رهبری فرمودند امسال را سال عزت و افتخار حسینی میگویند. تمام هم و غم او این است که این آتش از دست این امت نیفتد. حالا که ما آتش را زمین نگذاشتیم، همه دست این امت بسوزد، چه اتفاقاتی میافتد؟
مسئله اشتغال برای ما اینطور خواهد شد، مسئله محاصره اقتصادی اینطور خواهد شد، مسئله تورم اینطور خواهد شد، نفوذیها اینگونه دارند کار میکنند. اینها همه واجب زائد است. رکن اصلی این است که آتش از دست ما نیفتد. ایشان هم گفت که ما آن را حسنی نمیکنیم ما آن را حسینی میکنیم اگر یک روز [ناتمام] بخاطر اینکه فکر نکن. این دورهای است که ما با این آتش باید بمیریم. شکل این انقلاب بوده و هر کس هم هر چه شد، از برکت همین گرفتن این آتش بود.
دیدگاه تان را بنویسید