تاریخ را از چپ نخوانیم: تلاش نافرجام نخبه هیتلری برای نجات دکتر مصدق
چرا شماری از ایرانیان تاریخ را از «چپ» میخوانند؛ آیا این چپخوانی تاریخ نتیجه یک پارادوکس فرهنگی است یا تاوان یک شکست تاریخی؟ چگونه میتوان درباره مصدق و کودتای آبادان، راست نوشت تا برخی او را از چپ نخوانند؟ حال این نوشتار میکوشد پاسخی باشد به آنان که ناخواسته یا نادانسته در خط «سیاه» تاریخ معاصر صف کشیده و به نماد همبستگی ملی ما نیشخند میزنند.
اعتمادآنلاین| هر نویسنده نه تنها نسبت به آنچه مینویسد تعهد دارد بلکه نسبت به آنچه نمینویسد نیز متعهد است و باید پاسخگو باشد که چرا نمینویسد آنچه باید نوشتن را. در ضمن این یادداشت بلند برای نگارنده فرصت گرانی است تا به بهانه نخستوزیر خاموش ایران نکاتی را یادآور کسانی شود که میکوشند خیزش ملی نفت را وُلگاریزه کنند؛ آنانی که مصدق را «پوپولیست» لجباز و حتی شعبدهباز میخوانند تا شاید ما او را در «نقطه کور» آینه تاریخ نبینیم؛ آنانی که آوار کودتای هولناک آبادان را بر سر او ریختند و جبران مافات 25 میلیارد دلاری (به نرخ امروز) انگلیس از ایران را به پای وی نوشتند و او را مقصر دانسته و به حبس و تبعید انداختند. پنداری پس از مرگ نیز لازم است مصدق همچنان در حبس باشد تا به یاد نیاوریم چه کسی این حماسه را مقامت کرد.
چرا شماری از ایرانیان تاریخ را از «چپ» میخوانند؛ آیا این چپخوانی تاریخ نتیجه یک پارادوکس فرهنگی است یا تاوان یک شکست تاریخی؟ چگونه میتوان درباره مصدق و کودتای آبادان، راست نوشت تا برخی او را از چپ نخوانند؟ حال این نوشتار میکوشد پاسخی باشد به آنان که ناخواسته یا نادانسته در خط «سیاه» تاریخ معاصر صف کشیده و به نماد همبستگی ملی ما نیشخند میزنند.
گرایش سیاسی یا هواداری از این حزب و آن انجمن نباید و نمیتواند «هویت» ما تلقی شود که اگر چنین شود پس نه «دموکراسی» را درک میکنیم و نه آزادی را اهمیت میدهیم. به این سیاق، آنچنان که در این نوشتار بلند پیداست قلم در قلیا زدم و نسبت به موضع حزبی در بزنگاه تاریخ انتقاد دارم اما «هویت» هواداران آن حزب را همواره ارج و احترام دارم. آیا به نام آزادی و دموکراسی «هویت» هممیهن را انکار کردن سزاست؟ نگونبخت او نیست که هویت ندارد یا اینکه هیچ درک و احساسی از آن ندارد بلکه اوست که هویتش «شکسته» باشد. به بیانی، یک هویت «مخدوش» داشتن بسیار مهلکتر و زجرآورتر است از اینکه اصلاً هیچ هویتی نداشته باشیم. البته این جستار همچنین تلنگری است به برخی که به عارضه نسیان (بیاعتنایی) تاریخی دچار گشتند؛ نسیانی که میتواند هویت جمعی یک ملت را خدشهدار و حتی بیارزش کند. شاید هم این نسیان نتیجه همان «رسنتمان» یا رنجش جمعی نیز باشد که پنداری در چنگال یک «اپاتیسم» تاریخی گرفتارند. (1)
از آغاز آفرینش ایران، در میان پیران برجسته دو «منجی» را میشناسم که نماد استقلال و پایندگی این سرزمین شدند؛ یکی از زمانهای بسیار دور اسطورهای یا متافیزیک تاریخ مشترک ما میآید؛ کسی که تجسم آرمان و آرزوهای جمعی ایرانیان است؛ او که در ستیغ سپید «الوند» بیدرنگ جان در کمان میگذارد و از البرز تا «جیحون» جان میبازد تا ایران زنده باشد. دیگری نیز در همین نزدیکی ما از تاریخ معاصر میآید و در دامنه حصر اندک اندک خاموش میشود تا مشعل استقلال ما روشن بماند؛ امروز آنها آیا قطبنمای «هویت» جمعی ما هستند؟
بیگمان در نهاد هر ایرانی دامنه یا گستره میهن نباید به شعاع چند فرسخی زادگاه او باشد. من این وطندوستی کافکایی (2) و تعریف سیاه و نومیدانه این نویسنده نامدار از «میهن» را نه میپسندم و نه میپذیرم و کلاً با هر تعریف قومی یا طبقاتی از وطن مشکل دارم. در این روزها به دلیل ضعف روشنگری (اینتلیگنتسیا) و شاید هم نسیان روشنگران، حافظه تاریخی ما گوی سبقت را از آگاهی تاریخی ربوده است. به این دلیل، نگاهی به دیدار دکتر مصدق با یکی از مغزهای متفکر بازماندگان عالیجناب «گروفاس» دارم که شاید تلنگری باشد به این هویت و حافظه مشترک ما. (3)
من نواده یک روستایی در حاشیه تهران هستم و در گذشته هم بر سفرهای نشستم که طعام آن حاصل دسترنج کارگری زحمتکش بود؛ با این حال نقش و جایگاه آن نخستوزیر میهندوست که بر سفره بورژوازی مینشست را ستایش میکنم. من برخلاف نواده آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی و به بهانه پژوهش و آگاه ساختن ملت هرگز در پستوی تاریخ، کلنگ نمیزنم تا به دنبال این «سند» باشم که مصدق در جوانی تاجر بوده و از قفقاز به استانبول سبزی و میوه فروخته است. ما را با جوانی مصدق چه کار؟ مگر رادمرد آذربایجان «ستارخان» که افتخار ایران شد در جوانی چه میکرد؟ راستی ستار پیش از اینکه در محاصره «امیرخیزی» گلولهباران شود چه کاره بود؟ اگر داعیه میهندوستی داریم لااقل مصدق را در همان بُرش تاریخساز نفت و کودتای آبادان بخوانیم. این پاره از حیات اوست که ارزش ملی دارد و او را شخصیتی برجسته میسازد بویژه چنانچه بدانیم که در این سرزمین پُرگهر پیش و پس از مصدق سه نخستوزیر دیگر در کمتر از ده سال ترور شدند؛ آیا بخت حافظ مصدق بود یا حافظ ملت ایران که طرح ترور وی در چنین دوره هولناکی منتفی گشت؟ (4)
بنابراین حال که خواهی نخواهی صنعت ملی نفت پارهای از شاکله استقلال ما شده است، چرا نباید گهگاه از پیر ایران یاد کنیم؟ آیا تاریخ معاصر ما بیمصدق سزاست؟ فراموش نشود حماسه اسفند و کودتای مرداد است که او را برجسته میسازد و نه اشرافزادگی و میوهفروشی او. از این نوع تجار ایرانی هزاران میآیند و میروند و چه بسا کسب شرافتمندانه هم داشته باشند که لزوماً امروز نباید آنها پروای ملی ما باشند؛ پس شایسته است پروای زبان و قلم داشته باشیم و از این پس در دهلیز تاریخ این کشور لااقل به دنبال سندهای ایرانپسند کلنگ بزنیم.
هر کوششی در کاهش جایگاه مصدق با نگارش مقالات بازاری و مصاحبههای عامهپسند با انتخاب تعابیر سخیف نسبت به آن زندهیاد، نه تنها هیچ توجیه اخلاقی ندارد بلکه افتادن در دام «وُلگاریسم» است تا برخی را خوش آید. شگفتا! بعضی قلم بر چهره مصدق میکشند و او را فرصتطلب و شعبدهباز میخوانند. (5)
من که در مطالعه تاریخ معاصر کشورم همواره ستار را در محاصره تیربارهایی میبینم که تبریز را گلولهباران میکنند تا با نیشخند زدن به استقلال ایران مسیر حاکمیت این کشور را به مدار «روسیه» تزاری منحرف سازند حال آیا حق ندارم مصدق را از راست بنویسم تا برخی او را از چپ نخوانند؟ (6)
چگونه میتوانیم پاسدار هویت مشترک باشیم هنگامی که تعدادی دچار «لغو» زبان و «لقوه» ذهن میشوند و به نام استاد دانشگاه به پیر ایران اهانت میکنند؟ آیا این استاد اقتصاد هیچ پروای علمی ندارد آنگاه که در دانشگاه «مصدق» را یک شعبدهباز به دانشجویان معرفی میکند؟ پس با هم بخوانیم این حکایت را: نخستوزیر ایران فرمان انتشار «اوراق قرضه» به حجم بیست هزار میلیارد تومان (به نرخ امروز) در چهار مرحله را صادر میکند و روی آنتن رادیو سراسری، ملت را تشویق میکند که در یک خیزش فراگیر و همبستگی ملی به فراخوان او پاسخ دهند اما متاسفانه با توطئه دربار و برخی نمایندگان مجلس و عدم استقبال اشراف و ثروتمندان روبرو میشود.
افزون بر این، شکاف طبقاتی آنقدر هولناک است که قشر کوچک «متوسط» جامعه جایگاه مطرحی در کشور ندارد تا یکپارچه به حمایت از این طرح ملی بپردازد؛ فقرا و فرودستان فروتن کشور نیز ناتوان از تهیه اوراق قرضه هستند. از سوی دیگر جنجال و هیاهوی «حزب توده» که دارای یک تشکیلات منسجم در سراسر ایران بود و میتوانست در آن بسیج ملی، این حزب نیز سهمی داشته باشد اما علیه طرح مصدق اعلامیه پخش میکند و آن را ضدملی و به سود امپریالیسم جهانخوار اعلام میکند به گونهای که فروش اوراق قرضه با جذب تنها پنجاه هزار میلیارد تومان در همان فاز نخست متوقف میشود، حال نباید پرسید چه کسانی شعبدهبازان این فراخوان ملی بودند؟
دکتر مصدق فئودالزاده حتی با رویکرد بورژوایی هم به نیکی دریافت که سراسر منطقه و کل سرمایه نفتی آن گروگان انگلیس است؛ او باید نخستین جنبش فرا قبیلهای و عشیرتی را آغاز کند؛ اوست که به وکلای مجلس هشدار میدهد منافع ملی و درآمد نفتی را فدای ذهنیت عشیرتی و ایلیاتی در مجلس نکنند. پس از مدتی جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر از نخستوزیر ایران الهام میگیرد که چگونه کانال سوئز را ملی اعلام کند.
مشورت دکتر مصدق با دکتر یالمار شاخت آلمانی
پیداست آشنایی دکتر محمد مصدق و تیمسار فضلالله زاهدی و بسیاری از دولتمردان دیگر با تکنوکراتهای امپراطور رایش سوم آریایی «آدولف هیتلر» مشهور به عالیجناب «گروفاس» تنها در مَلحَمه مرداد 1332 نیست بلکه پیشینه آن به اواخر سلطنت رضاشاه میرسد بویژه زمانی که محمدرضا ولیعهد به یک ازدواج پوششی و ایدئولوژیک تن میدهد. (7)
گرایش به آلمان سبقه تاریخی دارد که باید جداگانه بررسی شود. با این حال در ایران کتاب الهیات سیاسی اثر «کارل اشمیت» تئوریسین برتر رایش هیتلری منتشر شده است؛ گرچه «الهیات» در ذهن و ضمیر کارل اشمیت هیچ پیوندی با آسمان و عالم ملکوت ندارد اما به هر حال کتاب او در ایران با تیراژ بالا منتشر میشود! در زمان مصدق و در هنگامه جنگ سرد، دولتمردان ایرانی موافق یا مخالف مصدق عموماً هر دو جناح آنها طرفدار آلمان بودند با این تفاوت: آنها که گرایش معمولی ژرمانوفیلی داشتند به تز مطرح شده در الهیات سیاسی کارل اشمیت چندان عنایتی نداشتند اما عدهای که به عارضه نازیفیلیا (Naziphilia) دچار شده بودند با اشتیاق بار ایدئولوژیکی این رساله را بر دوش میکشیدند تا به زعم خویش علیه سلطه بریتانیا در ایران پیکار کنند.
بیسبب نیست پس از آنکه دکتر مصدق، «یالمار شاخت» را که زمانی وزیر اقتصاد دوره هیتلر بود به ایران دعوت میکند، بلافاصله پس از 28 مرداد سرلشکر زاهدی نخستوزیر (سابقا نازیفیل) (8) نیز این کارشناس آلمانی را برای امور مستشاری به تهران دعوت میکند.
پس از دادگاه «نورنبورگ» تعداد انگشتشماری از سران نظام نازی اعدام شدند اما بسیاری از کارشناسان و نیروهای ستادی آلمان در امریکای لاتین (برزیل، آرژانتین، شیلی) و نیز در خاورمیانه بویژه مصر، سوریه، اردن با تغییر نام به تابعیت این کشورها درآمدند و به عنوان مستشار ارشد در پادگانها، ادارات، دربارها و کاخها خدمت میکردند.
ایده دور زدن مخفیانه تحریمها به شکل آزمایشی (Pilot) با ارسال نخستین کشتی حامل نفت خام ایران و فروش آن به ایتالیا نشان از نبوغ یالمار شاخت دارد. گزارشگر روزنامه نیویورکتایمز در تاریخ 22 مارس 1953 (سوم فروردین 1332) در مقالهای با عنوان «مصدق باز هم نه! گفت» مینویسد: «یک محموله نفتی ایران در جزیره سیسیل تخلیه میشود و دولت انگلیس پس از آگاهی از این اقدام بلافاصله به دادگاهی در ونیز شکایت میبرد. با این حال قاضی محکمه در ونیز شکایت انگلیس از ایران مبنی بر فروش غیرقانونی محموله نفتی را مردود خوانده و حکم به توقیف کشتی نمیدهد… این قاضی همچنین استدلال شاکی مبنی بر اینکه هنوز جایگاه دولت ایران به عنوان مالک نفت به لحاظ حقوقی مشخص و تائید نشده است را رد کرده در پاسخ اعلام میکند که فروش نفت ملی شده توسط دولت همان کشور در واقع یک امر عادی و قانونی است.»
پیداست به همین دلیل دکتر مصدق در نطق نوروزی 1332 و با اطلاع از این حکم دادگاه ایتالیایی به نفع ایران است که به آخرین پیشنهاد انگلیس پاسخ منفی میدهد چرا که میپنداشت میتوان با دور زدن تحریمها حتی به طور قانونی این نفت ملی شده را به فروش رساند. برخی شاید بدون آگاهی از این اقدام مصدق است که او را لجباز و یکدنده میخوانند. از سوی دیگر دولت لهستان نیز یک سفارش خرید نفت از ایران را رسماً به ایران اعلام کرده بود که به باورم این اقدام یک عمل صرفاً نمایشی نبود بلکه علاوه بر یک درخواست تجاری، نشانه حسننیت و قدرشناسی دولت سوسیالیست لهستان از ملت ایران بابت پذیرایی از هزاران پناهنده لهستانی در دوران جنگ دوم بینالملل بود.
دکتر شاخت پیش از ایران در اندونزی، مصر، سوریه و فیلیپین، شیلی، برزیل و آرژانتین به عنوان مستشار مالی و اقتصادی برای هر یک از این کشورهای جهان سومی نسخه جداگانه میپیچید. اینکه برخی دیدار او از ایران را نمایشی میدانند، هم اهانت به این وزیر آلمانی و هم طعنه تلخی به مصدق است. یالمار شاخت در کتاب خاطراتش سه بار به ایران و دو بار به مصدق اشاره دارد؛ او نخستوزیر ایران را ستایش میکند که عزم جدی در مبارزه گام به گام با فساد نهادینه شده در بوروکراسی ایران دارد. البته دکتر شاخت فساد لجامگسیخته در فیلیپین، مالزی، مصر، اندونزی را نیز شبیه ایران میدید با این تفاوت که آن کشورها برای شکستن این آفت هولناک یک «مصدق» نداشتند.
او در خاطراتش مینویسد: «در بازدید از ادارات و سازمانهای دولتی فیلیپین و در گفتوگو با وزرا و مدیران کل به این نتیجه تاسفبار رسیدم که «کابینه» در این کشور گویی یک شرکت سهامی تاراج است که اکثر سهامداران بزرگ [وزرا و صاحبمنصبان ارشد] از همان آغاز پذیرش مدیریت کشوری یا لشکری، به فکر زد و بند و انباشت ثروت آن هم در کوتاهترین زمان هستند بدون آنکه هیچ تعهد همبستگی و حس هممیهنی نسبت به حقوق ضایع شده شهروندان کشور داشته باشند.»
البته پیش از دکتر شاخت آلمانی در خاطرات «مورگان شوستر» مسشتار مالیه دولت ایران در دوره مشروطه نیز میخوانیم که این مستشار آمریکایی هم از این بلای ملتسوز این کشور نگونبخت به شدت انتقاد میکند که هر که در ایران به وزارت و وکالت میرسد پنداری سهامدار شرکت تاراج ملی شده است و میکوشد سهمی از این خوان به یغما برد. (9) مورگان شوستر در نامهای به همراه گردانی از ژاندارم که به تبریز میفرستد از میرزا ابراهیمخان معتمدالسلطنه (پدر نخستوزیران قوامالسلطنه و وثوقالدوله) پیشکار آذربایجان میخواهد که مبلغ یک هزار میلیارد تومان (به نرخ امروز) مالیات سراسر آذربایجان را تحویل نماینده دولت دهد که البته «خان» قاجار به پشتیبانی فرزندانش راضی به پرداخت کل مالیات نمیشود که سرانجام با دسیسه کنسول روس در تبریز و در پی التیماتوم روسیه به ایران، مورگان شوستر از کشور اخراج میشود! حال آیا یالمار شاخت آلمانی و مورگان شوستر آمریکایی بیخبر بودند از اینکه دولت ایران آن زمان شرکت سهامی تاراج شده بود؟
مصدق در دیدار دکتر شاخت از وی دعوت میکند برای خروج از تحریم انگلیس و شکستن «بنبست» مذاکرات بین ایران و بانک جهانی او به همراه هیاتی از کارشناسان و نمایندگان به واشنگتن برود تا شاید این آلمانی بتواند مقامات بانک را برای اعطای وام به ما قانع کند. بانک جهانی از ایران خواسته بود که دولت این بار همان مهندسین، تکنیسینها و مدیران انگلیسی را زیر چتر بانک جهانی در استخدام داشته باشد که مصدق ضمن رد این درخواست از آنها میپرسد که پس قانون ملی کردن صنایع که به تصویب پارلمان ایران رسیده دیگر چه محلی از اِعراب دارد. البته نخستوزیر اختلافی با تیم فنی و اداری آبادان نداشت و حتی پیشنهاد داده بود که آنها با همان حقوق و مزایای سابق میتوانند انجام وظیفه کنند اما دولت انگلیس این پیشنهاد را نپذیرفته بود. حسین مکی به درستی اشاره میکند که قرار بود دکتر شاخت همراه هیات ایرانی به واشینگتن برود اما این آلمانی قرار نبود با آمریکاییها طرف مذاکره باشد بلکه میخواست به لحاظ کارشناسی مقامات بانک جهانی را قانع سازد که او دارای طرحی اقتصادی برای مصرف این وام بانکی است. بانک جهانی هیچ دعوتنامهای برای یالمار شاخت نفرستاد تا او در سفارت آمریکا درخواست ویزای ورود کند.
نظر به اینکه دکتر شاخت با شبکه بزرگی از مدیران عامل و صاحبان صنایع عظیم آلمان ارتباط داشت بنابراین او برای اداره پالایشگاه آبادان از اعزام یک تیم 300 نفره از مهندسین و متخصصان صنایع نفتی و شیمیایی آلمان به آبادان عاجز نبود چرا که بعدها در تاریخ معاصر ایران شاهدیم که آلمان به اعتراض انگلیس یا آمریکا در زمینه همکاری صنعتی با ایران هیچ اهمیتی نمیدهد. به همین دلیل است که چرچیل از ترس اعزام یک گروه 300 نفری از مهندسان و تکنیسینهای آلمانی به ایران به کاخ سفید تاکید میکند که در انجام طرح کودتا تسریع کند؛ چرچیل هرگز به «آیزنهاور» اطلاع نداد که مصدق برای دور شدن ایران از اتهام امکان کودتا توسط افسران حزب توده و برقراری یک دولت کمونیستی در این کشور است که به سوی آلمان و یالمار شاخت رفته است. مگر کودتای آبادان به این بهانه نبود که اگر سازمان «سیا» آمریکا و نیز «ام.آی.سیکس» بریتانیا زود اقدام نکنند پس حتماً حزب توده با پشتیبانی شوروی قدرت را به دست خواهد گرفت؟
یک نمونه بارز از عدم اطاعت آلمان از انگیس و آمریکا در زمینه انرژی هستهای همانا تاسیس نخستین رآکتور اتمی در ایران است که شاه در یک برنامه بسیار بلندپروازانه اعلام کرده بود که در نظر دارد چندین رآکتور اتمی (به پیروی از برزیل و افریقای جنوبی) در سراسر ایران بسازد. اختلاف شاه با آژانس بینالمللی انرژی اتمی و قدرتهای غربی هم بر سر غنیسازی صد در صدی اورانیوم درون خاک ایران بود؛ جالب است در این میان آلمان همواره پشتیبان شاه ایران و او نیز پیوسته سهامدار صنایع غولپیکر آلمان همانند کروپ، زیمنس، هوخست، بایر و آلیانس بود.
در دهه 1350 خورشیدی وجود تروئیکای اتمی (برزیل، ایران و آفریقای جنوبی) که البته هر سه کشور توسط آلمان تغذیه اتمی میشدند بسیار شایع و طبیعی بود. بیسبب نیست که فرانسه میکوشید از خوان گسترده این تروئیکای اتمی غافل نماند تا شاید در پروژه عظیم ساخت مجموعاً چهل رآکتور هستهای در این سه کشور از آلمان باز نماند. (10)
با این اشاره کوچک به هشیاری آلمانها و استعداد عظیم صنعتی این کشور میخواهم یادآور شوم که پس از جنگ بینالملل دوم دولت آلمان در پوشش توسعه انرژی صلحآمیز اتمی هزاران متخصص جوان یا بازنشسته دوران هیتلری را به این مثلث اتمی در سه قاره جهان سرازیر کرد بدون اینکه آمریکا یا شوروی توان اعتراض داشته باشند چرا که این دو ابرقدرت هر کدام بسیاری از همان نوع متخصصین آلمانی را به «اجبار» یا به اختیار در خدمت صنایع اتمی خویش داشتند. اصولاً علم «مکانیک کوانتم» یک رشته تخصصی مختص آلمان بود و مگر در دهه 1350 خورشیدی تصور یک آلمان بدون تکنولوژی هستهای ممکن بود؟ تا سالها پس از جنگ آلمانها همچنان میداندار رشته مکانیک کوانتم و فیزیک سیالات و انرژی هستهای بودند و همچنان هستند.
نباید دیدار یالمار شاخت و مصدق را صرفاً «نمایش» نامید چرا که آلمان نشان داده است حتی پس از فروپاشی امپراطوری آریایی رایش سوم به زعامت عالیجناب «گروفاس» (11) اما از اداره یک پالایشگاه نفت ایرانی عاجز نیست. دیدار مصدق و یالمار شاخت برای اعزام نیروی متخصص آلمانی به آبادان را از این زاویه باید دید. آیا آلمان تعریف جدیدی از مفهوم «قدرت» را به جهان هدیه نداده است؟ آیا آلمان اراده «معطوف به قدرت» فریدریش نیچه را قدرت معطوف به ملت نساخته است؟ این اراده کدام «ققنوس» آلمانی است که پس از دو جنگ در آتش میسوزد و خاکستر میشود اما باز به پا خاسته است؟ مگر مصدق از یالمار شاخت چه میخواست؟ راستی کجاست آن «اراده» ملی در فروش نافرجام اوراق قرضه دولتی تا مصدق در دیدار با شاخت به آن ببالد؟ حال شعبدهبازان تاریخ کجایند تا بجای ریشخند به مصدق به آلمانها درس اراده ملی بیاموزند؟! کجاست آن حزب که به نام همبستگی با خلق فرودست ایران به مصدق و انتشار اوراق قرضه او نیشخند میزد؟
پس از کودتای آبادان تیسمار زاهدی (12) نیز یالمار شاخت را به ایران دعوت میکند. رضاخان، مصدق، زاهدی در واقع تروئیکای ایرانی هستند که پای طرح و مشورت این نابغه آلمانی مینشینند و پیداست برخی از توصیههای او را در کشور انجام میدهند و برخی نیز انجام نمیشود. در نخستین دیدار یالمار شاخت از ایران او یک مدل اعتباری برپایه یک اقتصاد «دولتمحور» را به وزیر دارایی «علیاکبر داور» پیشنهاد میدهد. شاخت آگاهانه به وزیر دارایی ایران هشدار میدهد که در سایه «اتوریته» رضاخان که به هیتلر هم روی خوش نشان داده است آنگاه ضرورت دارد که دولت شخصاً تهیه و توزیع مایحتاج عمومی ملت را به عهده بگیرد. به پیشنهاد او دولت طرف قرارداد آلمان میشود برای تامین زیرساخت صنعتی شدن چرا که ایران آب و هوای خشک دارد و بیشتر نیازمند کارگر و مهندس است تا یک نظام کشاورزی ارباب رعیتی. شگفتآور است که دولت آلمان حتی برای حفظ منافع خویش در مدت زمان بسیار کوتاه پنج ساله چنان زیرساخت صنعتی و علمی ایران را استوار بنا میکند که روسیه و انگلیس حتی برای حفظ همان منافع خویش در طول دویست سال در ایران چنین نکردند. امروز هنگام بازدید از تهران در یک نگاه ساده به بناهای دولتی، آموزشی، صنعتی، نظامی و هنری در همان شعاع کوچک یک فرسخی از مرکز پایتخت از نبوغ یالمار شاخت در حیرتایم؛ پس چرا از زمان الکساندر گریبایدوف روس یا لُرد کُرزن انگلیسی درون همان شعاع شهر تهران، این دو کشور حتی برای حفظ منافع خودشان با ما همانند آلمانیها معامله نکردند؟
در چارچوب یک سیستم پیچیده اعتباری و تهاتری به پیشنهاد یالمار شاخت، آلمان در پنج سال برای ایران دانشگاه، هنرستان صنعتی، بیمارستان، بانک، کارخانه، ایستگاه رادیو، فرودگاه، راه آهن، سیلو، موزه، کشتارگاه، استادیوم، کاخ دادگستری، ساختمانهای گوناگون دولتی، فرهنگی، هنری و نیز شهرک کارگری (دو محله نازیآباد و چهارصد دستگاه) ساخت. یالمار شاخت حتی برای افزایش طبقه متوسط ایران که در آینده بتوانند دغدغه ملی و حس و آگاهی و تعهد شهروندی نسبت به منافع ملی داشته باشند پیشنهاد طراحی و ساخت شهرک کارمندان در منطقه نارمک را داد که حاصل این طبقه متوسط «محمود احمدینژاد» بود! (13) محمودی که نه «کارل اشمیت» خوانده و نه یالمار شاخت را میشناخت و از دانشگاهی مدرک مهندسی گرفت که یک مهندس آلمانی آن را (ابتدا به عنوان هنرستان صنعتی) طراحی کرده بود. حال آیا نباید از شعبدهبازان تاریخ بپرسیم که روس و انگلیس در دویست سال گذشته برای ما چه ساختند که آلمان در پنج سال نساخت؟ بنابراین شگفتی ندارد که امروز ما ایرانیان هر آنچه به آن میاندیشیم، آلمانی پیشتر به آن اندیشیده است و هرآنچه نیز هنوز به آن نیاندیشیدهایم امروز آلمانی به آن میاندیشد. حال آیا نباید مصدق را از راست نوشت تا شعبدهبازان او را از چپ نخوانند؟
پینوشتها:
1- در پاره دوم این مقاله به حضور دکتر مصدق در جلسه غیرعلنی مجلس شورای ملی و ایده دعوت از دکتر «یالمار شاخت» اشاره دارم؛ همان جلسه غیرعلنی که محتوای آن روز بعد در روزنامه نیویورکتایمز امریکا افشا شده (!) و به شدت به مصدق حمله میشود.
2- فرانتس کافکا نویسنده نامدار چک نگاه سیاه و نومیدانه به ابعاد و شعاع میهن داشت.
3- در کتاب «نیچهٔ زرتشت» با عنوان فرعی درآمدی بر گفتمان پارادوکسال فلسفه غرب در ایران، به تفصیل درباره اعلیحضرت آریامهر فرمانده کل بزرگ ارتشتاران رایش سوم آریایی ملقب به عالی جناب گروفاس (آدولف هیتلر) و میزان ارادت او به فیلسوف مجنون آلمان «فریدریش نیچه» شرح دادهام. دقت کنیم اصطلاح «آریامهر» و یا بزرگ «ارتشتاران» که پارهای از القاب هیتلر است را دقیقاً از آلمانی به فارسی ترجمه کردهام و نه برعکس. این کتاب سالها پیش در سوئد توسط نشر آلفابت ماکزیما منتشر شده است.
4- پیداست در هنگامه هولناک مرداد 1332 چنانچه مصدق را شبانه از پشتبام نجات نداده بودند آنگاه اوباش وطنی چهارمین نخستوزیر ایران را نیز ترور میکردند.
5- کامران دادخواه استاد اقتصاد در مصاحبه با نشریه تجارت فردا زیر پوشش نقد عملکرد دکتر مصدق و دعوت از دکتر «یالمار شاخت» رئیس بانک مرکزی دوره هیتلر، تعابیر زشتی را به نخستوزیر ایران نسبت میدهد که در پاره دوم مقاله «مصدق را از راست بنویسیم» به این دیدار اشاره خواهم داشت. لینک مصاحبه دادخواه در سایت تجارت فردا: http://www.tejaratefarda.com/fa/tiny/news-30128
6- پیشتر در جستاری با عنوان «مصدق را از چپ نخوانیم» درباره این معضل فرهنگی که به باورم برآمده از یک «رسنتمان» جمعی است اشاراتی دارم.
7- این ازدواج پوششی (سیاسی) محمدرضا با فوزیه (از مادری دو ملیتی) به توصیه و نقش آلمان و با همکاری سفیر مصر در ایران «ذوالفقار پاشا» که پدر همسر ملک فاروق پادشاه جوان مصر است و با نظارت اروین اتل «Erwin Ettel» افسر بلندپایه اس.اس در مقام سفیر آلمان در تهران و با رضایت رضاخان انجام شد تا به این بهانه برای ستاد عملیات پوششی نازیها بین قاهره و تهران نیز پل زده شود. آدولف هیتلر پیام تسلیت درگذشت ملک فواد یا شادباش نوروز را به توصیه ذوالفقار پاشا و اروین ویتل انجام میداد. حضور نازیستهای افراطی در تهران (شیخ امین الحسینی مفتی اعظم اورشلیم، ذوالفقار پاشا، اروین اتل، رشیدعلی گیلانی نخستوزیر فراری عراق) و پروپاگاندای شدید علیه جمعیت پنجاه هزار نفری هموطنان کلیمی و درخواست از دولت به اخراج و کوچ اجباری آنها از کشور (رضاخان با این ایده مخالف بود) تا خلع و تبعید رضاشاه از کشور نیازمند بازنویسی تاریخ معاصر است. آلمانها آمار جمعیت تقریبی تمام یهودیان جهان را در اختیار داشتند. شبنشینیهای دربار ایران و حضور همیشگی ذوالفقار پاشا در کنار فوزیه بهترین فرصت برای تبادل اطلاعات بین مصر، آلمان و ایران بود. عزم وینستون چرچیل برای اشغال سرزمین ما و خلع رضاخان که دو ماه پیش از حمله به ایران توسط ملک فاروق به اطلاع ذوالفقار پاشا رسیده بود؛ او نیز طرح حمله به ایران را در اختیار فوزیه و محمدرضا قرار داد. البته فرار نابهنگام «رشیدعلی گیلانی» پس از کودتای نافرجام او و افسران عراقی هوادار هیتلر علیه «فیصل» پادشاه جوان عراق و فرار رشیدعلی به ایران باعث خشم شدید چرچیل از رضاخان شد. به عبارتی، این میهمان ناخوانده و وامانده عراقی مزید بر علت گشته و چرچیل فرمان خلع و تبعید فوری رضاخان را صادر کرد. البته برخی از افسران عراقی، ایرانی، سوری، مصری و اردنی هوادار هیتلر بودند که پس از پایان جنگ به مقامات بالای ارتش رسیدند. جمال عبدالناصر یک خلبان برجسته نازی (که موسولینی را فراری داده بود) که در مصر تغییر هویت داده و به تابعیت این کشور درآمده بود را به عنوان مشاور ارشد نظامی گهگاه در کنار خویش داشت.
8- در اینجا دقت کنیم که اصطلاح نازیفیلیا «Naziphilia» به معنای پیروی و هواداری از ایدئولوژی نازیسم را در برابر اصطلاح «ژرمانوفیلی» که صرفاً به معنای دوستدار و علاقه به ملت و فرهنگ آلمان است که هیچ بار ایدئولوژیک ندارد.
9- من این تشبیه هیات دولت به یک شرکت سهامی «تاراج» و فساد سیستماتیک در کشورهای جهان سوم را از دکتر یالمار شاخت دارم و البته در جستارهای گوناگون به آن هشدار میدهم.
10- دکتر جوزف فارل «Joseph p. Farell» استاد آمریکایی چندین اثر گوناگون درباره بقای اعضای جنبش یا به قول او «فرقه» نازیسم در دوران جنگ سرد نوشته و مصاحبههای فراوانی در این زمینه دارد. او در کتابی با عنوان «امپراطوری [رایش] خورشید سیاه: سلاح مخفی نازیها و افسانه جنگ سرد متفقین» به ایده یالمار شاخت در اعزام صدها کارشناس آلمانی به آبادان اشاره دارد.
11- لازم است در مورد این کنیه «گروفاس» اشاره کنم که در زمان جنگ جهانی دوم اعضای حزب نازی به گونه اغراقآمیزی به جای نام «آدولف هیتلر» از این عنوان گروفاس استفاده میکردند که بیشتر به طنز شباهت داشت تا به واقعیت به گونهای که حتی هیتلر هم از این مقام عار داشت.
12- زاهدی در زمانی که برای خرید 300 راس اسب چابک مجاری وارد «بوداپست» پایتخت این کشور میشود با مقامات عالی حزب نازی دیدار میکند و آلمانها او را به شاخه فرعی سرویس اطلاعات نظامی آلمان مشهور به آبور «Abwehr» دعوت به همکاری میکنند. زمانی که سروان برنارد شولتز، افسر اطلاعاتی آلمان تحت پوشش نائب کنسول در تبریز فعالیت میکند پس از اشغال ایران از تبریز گریخته و در میان ایل ناصرخان قشقایی پنهان میشود؛ او در خاطراتش اشاره دارد که دفترچه رمز همکارش «فرانتس مایر» بدست ماموران انگلیسی میافتد و نام ژنرال فضلالله زاهدی و دیگر افسران ایرانی در لیست همکاران سرویس اطلاعاتی ارتش سری آلمان در خارج از کشور مشهور به «Abwehr» دیده میشود. چند تن دیگر از ایرانیان ضد انگلیسی و هوادار هیتلر از طریق همین لیست، شناسایی شده و به اردوگاه اسرا در نزدیکی شهر اراک سپس به اورشلیم منتقل میشوند. سرهنگ زاهدی هم ابتدا به اردوگاه اسرای اراک سپس به فلسطین منتقل میشود. فرزند او اردشیر زاهدی در ایام سالخوردگی میتواند برای ثبت در تاریخ اطلاعات کاملی در این زمینه بدهد.
13- البته حاصل شهرک کارگری هم تا آنجا که به خاطر دارم «سعید حجاریان» بود که از منطقه نازیآباد به عرصه سیاست آمد.
منبع: تاریخ ایرانی
دیدگاه تان را بنویسید