در «اعتمادآنلاین» ببینید:
رد پا| اندیشه سیاسی غرب مدرن؛ جمهوریهای باستان، امپراتوریها و تیولداری (جلسه دوم- بخش دوم)
در بخش دوم از جلسه دوم، نگاهی خواهیم داشت به نظریه سیاسی ارسطو و تفاوتها و شباهتهایی که اندیشه سیاسی او با استادش، افلاطون داشت.
اعتمادآنلاین| چهار منبع عمده نظریهپردازان سیاسی مدرن را آثار افلاطون، ارسطو، میراث جمهوری روم، و عصر مسیحیت تشکیل میداد. افلاطون رابطه مشکلزای فلسفه و سیاست را تشخیص داده بود و ارسطو اولین روایتها از نظریه جمهوریخواهی را ارائه کرد. سالهای نخستین جمهوری روم نیز مدلی بود که اندیشمندان مدرن به آن فکر میکردند. سیستم فئودالی غیرمتمرکز، پادشاهان غیرمطلقه و طبقه قدرتمند آریستوکرات، به همراه اخلاقیات مسیحی، پیشزمینه تولد سیاست مدرن بود.
در بخش دوم از جلسه دوم، نگاهی خواهیم داشت به نظریه سیاسی ارسطو، و تفاوتها و شباهتهایی که اندیشه سیاسی او با استادش، افلاطون داشت.
نظریه جمهوریخواهانه ارسطو در سیاست
ارسطو، بزرگترین شاگرد افلاطون است که اختلافات فکری عمیقی با استادش داشت. ارسطو روایتی اولیه از نظریه جمهوریخواهی در سیاست را ارائه کرد. او در کتاب سیاست سطوح متفاوت انجمنهای انسانی را به این شکل معرفی میکند: خانواده، انجمنی طبیعی برای تأمین نیازهای روزانه است که از زمینهای تحت مالکیت یک خاندان (oikos) تأمین میشود؛ روستا انجمنی از خانوادههاست برای تأمین نیازهای غیر روزمره؛ و koinonia politike (که بعدها در زبان لاتینی societas civilis یا «جامعه مدنی» ترجمه شد) انجمنی برای زندگی عالی یا فضیلتمندانه است که کوچکترین واحد اجتماعی خودکفا محسوب میشود؛ یعنی پلیس یا دولت-شهر.
از نظر ارسطو انسان ذاتاً حیوانی سیاسی است و تنها «وحوش و خدایان» خارج دولت-شهر زندگی میکنند. انسانها زمانی که با سیاست خوب کامل شدند به بهترین گونه از میان حیوانات تبدیل خواهند شد، در حالی که بدون قانون و دولت-شهر بدترین حیوانات هستند.
ارسطو معتقد بود اجتماع سیاسی، حکومت خودمختاری در میان انسانهای برابر است، و شرط لازم خودمختاری تشکیل نشستهای حضوری است. بنابر این، دولت-شهر نمیتواند خیلی بزرگ باشد. شهروندان در حکومت مشارکت میکنند و مسئولیتهایشان به صورت گردشی تغییر میکند. هرکدام از شهروندان باید توان حکمرانی کردن و همچنین قابلیت حکمرانی شدن را داشته باشند.
دولت-شهر نه ائتلاف است و نه نتیجه توافق روی منافع مشترک؛ بلکه «شراکتی برای بهتر زندگی کردن است» یعنی زندگی فضیلتمندانه یا متعالی است. ارسطو در کتابش «اخلاقیات» خیر غایی انسان را Eudaimonia یا سعادت معرفی میکند که به نوعی یعنی شکوفایی و رضایتمندی در زندگی. غایتی که در صورت زندگی فکری و عملی فضیلتمندانه ممکن است. یعنی انسانی که با فضیلت زندگی کند بهترین زندگی را خواهد داشت، و این زندگی تنها در یک دولت-شهر خوب و با دیگران ممکن است.
ارسطو سه نوع حکومت خوب را تشخیص داد: (1) پادشاهی (حکومت یک فرد)، (2) آریستوکراسی (حکومت اندک) و (3) پولیتی (حکومت تعداد زیاد افراد). شاید نظریه سیاسی ارسطو در ابتدا رنگ و بویی جمهوریخواهانه داشته باشد، اما او در عین حال حکومت پادشاهی یا آریستوکراسی را نیز به عنوان حکومت خوب تأیید میکند.
در اینجا ذکر دو نکته ضرورت دارد:
- اولین مسئلهای که در بحث ارسطو باید درک کنیم این است: اینکه منبع قدرت سیاسی از نوع حکومتی که موجود است، جدا و بنیادینتر از آن است.
- در جمهوری، تمام شهروندان دارای قدرت سیاسی هستند و میتوانند انتخاب کنند که حکومتشان پادشاهی باشد، آریستوکراتیک باشد یا پولیتی. حکومت و نظام سیاسی یک چیز نیستند؛ در واقع حکومت بخشی از نظام سیاسی محسوب میشود.
از نظر ارسطو جایگزینهای نامطلوب یا حکومتهای بد عبارتند از: استبداد، الیگارشی (حکمت متنفذین) و دموکراسی (یا حکومتی که اکثریت برای منافع خودشان حکومت میکنند).
دولت افلاطونی به شدت یکپارچه، و مانند خانواده یا انسان بود. اجزای دولت افلاطونی آزاد نبودند. و این یکی از انتقادات جدی به افلاطون بود؛ در واقع افلاطون بحث زیادی درباره فلسفه سیاسی نداشت. دولت-شهر افلاطونی بیشتر شبیه یک روستا، خانواده یا حتی یک شخص بود تا یک دولت-شهر واقعی.
به رغم اختلافاتی که بین ارسطو و استادش افلاطون وجود داشت، رویکرد آن ها به سیاست مشابه یکدیگر بود: آنها به دنبال دولت-شهری بودند که هم عادلانه است و هم تجسم فضیلتها. هر دو آنها معتقدند تحقق این زندگی تنها در صورتی که ممکن است که گروهی از انسانهای ساکن دولت-شهر خودشان فضیلتمندانه زندگی کنند - این گروه افراد از نظر افلاطون رهبران و از نظر ارسطو شهروندان بودند.
پایان بخش دوم از جلسه دوم
دیدگاه تان را بنویسید