در «اعتمادآنلاین» ببینید:
رد پا| اندیشه سیاسی غرب مدرن؛ نظم نوین ماکیاولی (جلسه سوم- بخش دوم)
نیکولو ماکیاولی، فیلسوف و سیاستمدار اهل فلورانس، شخصی بود که گسستی در سنت سیاسی فضیلتگرایانه افلاطون، ارسطو، روم و مسیحیت قرون وسطی ایجاد کرد. به رغم اینکه او بیشتر با کتاب به اصطلاح غیراخلاقی شهریار شناخته میشود، اثری به نام گفتارها نیز از او به جا مانده است، کتابی که از اندیشه جمهوریخواهی طرفداری میکرد. ماکیاولی در گفتارها چشمانداز وسیعتری به دست میدهد که شهریار را نیز شامل میشود.
اعتمادآنلاین| معروفترین اثر دیگر ماکیاولی، که آن نیز پس از مرگش منتشر شد، گفتارهایی درباره 10 کتاب نخستین تیتوس لوی (1531) نام دارد، اثر مشهور مورخ رومی که تاریخ جمهوری روم را از ابتدا تا حکومت آگوستوس نگاشته بود. شهریار را میتوان به درستی یک بخش از چشمانداز وسیعتری قلمداد کرد که در گفتارها ارائه میشود.
چنانکه پیشتر نوشتیم، به گفته ماکیاولی حکومتها یا به شکل شهریاریهای موروثی اداره میشود یا جمهوری. شکل حکومت هر جامعه باید بر اساس شرایط ویژه خودش معین شود. تمام انواع حکومت ارسطو موقتی و قابل تغییر، و همه آنها تسلیم بخت هستند. به گفته ماکیاولی تمام دولتها مشمول «پیشرفت یا زوال» میشوند، اما نه سکون. در بعضی از جوامع و طی دورههایی از تاریخ، حکومت شهریاری یا پادشاهی شکل درست حکومت است، اما نه دیگر جوامع. جمهوریها نیز در بعضی از جوامع و دورههای دیگر شکل مناسب حکومت خواهند بود.
ماکیاولی به «این/ یا آن» معتقد است، به این معنا که اشکال روشنی از حکومتها و شرایط وجود دارد. قوانین، شرایط اجتماعی، و سیاستهای حکومت باید متناسب با هر کدام از انواع حکومتها باشد؛ فضیلتها یا ویرتوهای اشکال متباین اقتدار سیاسی را نمیتوان با یکدیگر تلفیق کرد. حد وسط همواره بد است. حاکم یا باید کاملاً خوب یا «به طرز باشکوهی بد» باشد.
الگوی جمهوریخواهانه ماکیاولی
الگوی ماکیاولی از حکومت جمهوری روشن است: روم. حکومت روم در ابتدای تاریخش که از 509 تا 27 پیش از میلاد ادامه داشت به شکل جمهوری اداره میشد، شامل نهادهای سیاسی خاصی بود که قدرت را توزیع میکرد تا اینکه سرانجام سنا قدرتش را در مقابل امپراتور از دست داد. این موضوع بسیار حائز اهمیت است زیرا تقریباً تمام فلاسفه ابتدای دوران مدرن در حقوق و سیاست، جمهوری روم را مدلی از حکومت جمهوری تلقی میکردند.
نهادهای جمهوری روم
کنسول
در جمهوری روم انجمنها یا شوراهایی وجود داشت که به صورت جداگانه از سوی پاتریسیها (اشراف صاحب ملک) و پلبیها یا عامه مردم انتخاب میشدند. اعضای این نهادها magistrate نام داشتند که به کلانتر یا دادرس ترجمه شده است (عربی: رجل القضاء). این افراد منتخب قوانین را وضع میکردند.
تریبون پلبی
حاکم کنسولی بود که میتوانست دستور تشکیل جلسه سنا بدهد، و قوانین مورد نظر را پیشنهاد کند.
سنای پاتریسی
سنای پاتریسی روی انجمنها نظارت میکرد و ریاست آن بر عهده کنسولی بود که قدرت اجرایی داشت.
دیکتاتور
در جمهوری روم همچنین یک دیکتاتور موقت وجود داشت که ممکن بود در شرایط بحرانی به سمت حاکم اجرایی منصوب شود.
اینجا میتوانیم پیچیدگی روابط بین این نهادها را ملاحظه کنیم که یکی از کارکردهایشان برقراری موازنه بین نیروهای سیاسی بود.
حقوق رومی
علاوه بر این، حقوق رومی بین آنچه امروز حقوق مدنی (civil law) و حقوق کیفری (criminal law) مینامیم تمایز قائل میشد. حقوق کیفری (Jus publicam) شامل جرائمی علیه دولت بود؛ یعنی اگر شهروندی قربانی سرقت یا قتل میشد، شاکی، نه خانواده و بستگانش، بلکه تمام شهروندان (citizen، لاتینی: Civitas) بودند. در حالی که حقوق مدنی (Jus privatum) شامل جرائم خصوصی یا شکایات بین شهروندها (Cives) میشد. از طرفی اصطلاحی که امروز به طور عام مدنی یا Civil مینامیمش بین انجمنهای شهروندی و نهادهای نظامی، حکومت و سرانجام نهادهای روحانی تمایز ایجاد میکرد. این پسزمینهای است برای آنچه در سده هجدهم جامعه مدنی/جامعه سیاسی نامیده شد. این اصطلاح از کلمه لاتینی Societas Civilis آمده است که ریشه آن به koinonia politike در اندیشه ارسطو بازمیگردد.
ماکیاولی به بزرگی و عظمت جمهوری روم اعتقاد داشت. برای اینکه دستکم نظامی بود که تا 400 سال به خوبی عمل کرد. نهادهای متعدد جمهوری روم تعدیل در قدرت را امکانپذیر میکردند؛ جمهوری روم فضیلت (ویرتو) و شور عمومی را در رهبرانش برمیانگیخت؛ و تا مدتها سرزندگی نظامی خودش را حفظ کرده بود. اما روم نیز مانند هر چیزی سرانجام زوال یافت.
اینجاست که ماکیاولی به چیزی میپیوندد که ما سنت جمهوریخواهی مدنی مینامیمش، سنتی که معتقد بود شهروندان (دستکم مردان آزاد صاحب ملک)، به تعبیر ارسطویی، بر خودشان حکومت کنند و اینکه تنها در صورتی قادر به این کار خواهند بود که همگی فضیلتهای جمهوریخواهی یعنی افتخار و جنگاوری را بازیابند.
این همان ایده کهن آریستوکرات-جنگاور است، که در عصر فئودالیسم و در اندیشه ارسطو دیده میشود. اما ماکیاولی نیز همچون دیگر مورخان آگاه بود که فضایل جنگاوری و جویای افتخار بودن طی دورههای تاریخی از میان میرود.
این نظر مشابه اندیشه جامعهشناس قدیم عرب، ابن خلدون، است (1332 - 1406). ابن خلدون یک سده قبل، در یکی از آثار مشهورش به نام مقدمه توصیفی درباره جوامع عرب و شمال آفریقا به دست میدهد. او استدلال کرد که همبستگیها یا عصبیتهای قومی و قبیلهای، نظامی و اعتقادی در جوامع بدی اوج میگیرند، اما پس از تصرف شهرها زوال پیدا میکنند برای اینکه زندگی تجاری شهری فردگرا، رقابتی و ناقض ارزشهای جنگاورانه است.
این بخشی از سنت جمهوریخواهی مدنی است؛ جمهوری انجمنی از شهروندان سیاسی و فعال است که همزمان صاحب ملک و قادر به دفاع از خودشان هستند. مساله مالکیت و دفاع به هم مرتبط است زیرا صاحبان ملک زمینی دارند که قادر به دفاع از آن هستند و پول کافی بابت خرید سلاح و تجهیزات دفاعی دارند، اما منافع بازرگانی نوعاً به این مسائل توجهی نمیکنند.
وانگهی، ماکیاولی آشکارا مسیحیت را به نقد میکشد. او معتقد بود کلیسای روم به ایتالیا آسیب رسانده بود. مسیحیت «بنیه» و فضیلت جنگاوری را تضعیف کرده بود. این همان جدال بین 2 نظرگاه کلاسیک و مسیحی در اواسط دوران رنسانس یا نوزایی اومانیستی بود.
نتیجهگیریهایی درباره حکومتهای جمهوری
ماکیاولی در گفتارها چشمانداز وسیعتری ترسیم میکند که شهریار را نیز در بر میگیرد. جهان به طور عمده خیر و نیک نیست، طبع بشر هم خیر است و هم شر؛ تاریخ پیشرفت نمیکند، و سیاست را نمیتوان با فضیلتهای آرمانی معین کرد.
ماکیاولی میگوید: «به نظرم میرسد جهان همواره در وضعیت یکسانی بوده است. و در آن همان مقدار خیر وجود دارد که شر هست. اما این خیر و شر از منطقهای به منطقه دیگر تفاوت میکند. این را میتوان از دانشی که از حکومتهای باستانی به دست آوردهایم مشاهده کرد، مکانهایی که تعادل خیر و شر به دلیل تغییر در رسوم ایشان تغییر کرده، در حالی که کل دنیا به سان گذشته باقی مانده است.»
جمهوریها شکنندهاند، اما زمانی که وجودشان ممکن میشود به لحاظ اخلاقی برتر از شهریاریها هستند. ماکیاولی پس از استدلالی طولانی و با توجه به 400 سال سابقه جمهوری روم، مخالفت خودش را با لوی ابراز میکند. او با لوی و دیگران مورخان همعقیده است که مردم روحیهای ناپایدار دارند و همواره در معرض رفتارهای غیرقانونی هستند. تا اینجا عقیده ماکیاولی چندان جمهوریخواهانه نیست. اما در ادامه نظرگاه جدید و مدرنی را بر میگیرد، ماکیاولی میگوید: «در زوالی که نویسندگان، مردم را مقصرش میدانند، هر کسی از بین انسانها را میتوان مقصر شناخت، خصوصاً شهریاران را. زیرا هر کسی که رفتار خویش را با قوانین تنظیم نمیکند همان اشتباهاتی را مرتکب خواهد شد که مردم بدان گناهکار شناخته میشوند.»
به طور خلاصه او ایدهآلهایی را که ما با آنها صاحبان قدرت را قضاوت میکنیم پایین میآورد. او در ادامه متذکر میشود که «طبع شهریان بیشتر از طبع عامه مردم قابل سرزنش نیست.» [...] «حزم و تدبیر، ثبات و قضاوت سلیم، نزد مردم عامه قویتر از شهریاران است. [...] اگر تمام بینظمیهای ناشی از مردم و تمام بینظمیهای ناشی از شهریاران، و تمام افتخارات کسبشده مردم و شهریاران را ملاحظه کنیم، مشخص میشود که در نیکی و افتخار، عامه مردم به مراتب برتر هستند.»
بنابراین به لحاظ عملی، حکومت مردم به طور کل بهتر از حکومتهای شهریاری اداره میشود. او ادامه میدهد: «اگر شهریاران در وضع قوانین، اسلوب رفتار مدنی، قوانین موضوعه و نهادهای جدید برتر از مردم باشند، عامه مردم در حفظ آنچه تاسیس شده بسا برترند، به طوری که بیتردید موجب افزودن افتخار کسانی میشود که آنها را تاسیس کردهاند.»
آنچه مردم در آن به خوبی عمل میکنند نه این است که بدانند کدام سیاست درست را باید اتخاذ کرد، بلکه شنیدن استدلالهای سیاستهای مخالف و انتخاب قابل اعتمادترین استدلال است. وانگهی «حکومت مردم بهتر از حکومت شهریاران» است، اما ماکیاولی ضمن تاکید بر اینکه هر دوره و زمانه شرایط خودش را دارد میافزاید که عموماً بر عهده شهریار است که جمهوری را تاسیس یا اصلاح کند؛ این کار را مردم نمیتوانند انجام دهند. به بیان دیگر، خلق کردن به یک فرد قدرتمند نیاز دارد. در واقع اینجا نوعی همزیستی بین قدرت مردم و شهریار دیده میشود.
ماکیاولی در گفتارها نیز میگوید خشونت میتواند خوب باشد. او میگوید: «انسانی که از خشونت برای اتلاف چیزها استفاده میکند سزاوار سرزنش است، نه کسی که از خشونت برای بهبودشان بهره میگیرد.» بنابراین، ماکیاولی در گفتارها ایدهآلها و آرمانهای سیاسی را کاملاً کنار نمیگذارد؛ او ایدهآل را با واقعیتها تلفیق میکند و از هزینهها و آثار واقعی عمل کردن طبق ایدهآلها و آرمانها پرسش میکند؛ اینکه چه زمانی میتوانید بر اساس آنها عمل کنید و چه زمانی خیر؟ در سیاست آنچه مهم است نوع دولتی است که ایجاد و حفظ شده است. دولت باید امن و بسامان اداره شود؛ باید عادلانه و فضیلتمدار باشد. اما برای تشکیل چنین دولتی هر کاری که باید انجام بشود مشروع است.
با وجود این، همانطور که ماکیاولی معتقد بود، این قانون پایدار جهان است: همه چیز زوال مییابد. بزرگترین خطر شهریاریها و جمهوریها نه عامه مردم بلکه حقهبازی و فرصتطلبی جاهطلبان ثروتمند و قدرتمند است.
دیدگاه تان را بنویسید