خیانت به شوهر در جلسات شرکت هرمی
درددل کردنها باعث احساس صمیمیت و نزدیکی عاطفی بین من و پسر جوان شد. ما بعد از پایان جلسات به تفریح و خوشگذرانی میرفتیم و ساعات زیادی را در کنار یکدیگر سپری میکردیم.
در حالی که روابط سرد عاطفی بین من و همسرم حکمفرما بود، به پیشنهاد یکی از دوستانم وارد شرکت هرمی شدم و به مرداب روابط غیراخلاقی سقوط کردم تا جایی که ...
به گزارش خراسان، زن 45 ساله با بیان این که بعد از 29 سال زندگی مشترک با آبروی خودم بازی کردم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: پدرم در زمین بزرگ کشاورزی سبزی کاری میکرد به همین دلیل دوستان زیادی داشت که از او سبزی میخریدند. آن روزها زندگی شادی داشتیم و پدرم همه امکانات رفاهی را برای من و خواهر و برادران کوچک ترم فراهم می کرد. خلاصه هنوز بیشتر از 15 سال نداشتم که یک شب پدرم با جعبه شیرینی وارد خانه شد و لبخندزنان گفت که قرار است امشب یکی از دوستانش به خواستگاری من بیاید.
آن شب معنی حرفهای پدرم را نمیفهمیدم و تنها تصور میکردم که باید مانند دختران دیگر ازدواج کنم. بالاخره خانواده سیاوش با شیرینی و دسته گل از راه رسیدند و من در حالی پای سفره عقد نشستم که نامزدم در مغازه سبزی فروشی پدرش کار میکرد. با آن که سیاوش همه نیازهای مالی مرا برطرف می کرد اما از همان روزهای آغازین زندگی مشترک مجبور بود از صبح تا ساعات پایانی شب در سبزی فروشی پدرش کار کند به همین دلیل نیمه شب وقتی خسته و کوفته به منزل بازمیگشت، هنوز سفره شام را جمع نکرده بودم که از شدت خستگی به خواب می رفت و من حتی نمیتوانستم ساعتی را با او همکلام شوم. تکرار این شرایط به جایی رسید که دیگر هیچ عشق و محبتی بین من و همسرم وجود نداشت. من که دیگر در آن سن نوجوانی تحمل این وضعیت را نداشتم موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم اما آن ها مرا به شدت سرزنش کردند که سیاوش برای سعادت و خوشبختی تو شبانه روز تلاش میکند بنابراین انتقاد تو از او شرمآور است، سپس از من خواستند برای رها شدن از تنهایی صاحب فرزند شوم اما مدتی بعد تازه فهمیدم که سیاوش مشکل بارداری هم دارد، دیگر به شدت افسرده بودم و تنها به خاطر خانوادهام به زندگی با او ادامه میدادم اما هفت سال بعد از این ماجرا بود که باردار شدم و شوق زندگی به خانه ام بازگشت. با این حال سیاوش همچنان در خانه نبود و من خودم را با دخترم سرگرم می کردم. چهار سال بعد نیز پسرم به دنیا آمد و من دیگر گرفتار بچه داری شده بودم تا این که آن ها راهی مدرسه شدند و دوباره من در تنهایی خودم فرو رفتم.
در همین روزها بود که به پیشنهاد یکی از دوستانم وارد یکی از شرکت های هرمی شدم تا هم از تنهایی بیرون بیایم و هم یک شبه پولدار شوم. خلاصه زمانی فهمیدم که حتی خودم را نیز فریب میدهم که دیگر نمیتوانستم خودم را از این وضعیت بیرون بکشم. در جلسات مخفیانه و خصوصی شرکت تاکید میکردند که باید برای جذب افراد دیگر پوشش و آرایش عشوهگرانهای داشته باشم. من هم هر روز با تغییر وضعیت ظاهری خودم و پوششهای نامناسب از خانه بیرون میآمدم به طوری که مورد اعتراض شدید همسرم قرار گرفتم ولی وقتی اعضای شرکت از من تعریف و تمجید میکردند دیگر به خواسته سیاوش اعتنایی نداشتم و حتی با او لجبازی هم میکردم تا این که در یکی از همین جلسات با «سپهر» آشنا شدم. او جوان 25 سالهای بود که هر روز مرا از محل جلسات به منزل میرساند و بین راه از زندگی خصوصی خودش صحبت می کرد. با آن که بیش از یک سال از زندگی مشترک او و همسرش نمی گذشت ولی اختلافات شدیدی با هم داشتند. در این میان من هم از سردی روابط عاطفی با همسرم سخن میگفتم تا این که آرام آرام همین درددلها باعث احساس صمیمیت و نزدیکی عاطفی بین من و سپهر شد. حالا دیگر بعد از پایان جلسات به تفریح و خوشگذرانی میرفتیم و ساعات زیادی را در کنار یکدیگر سپری میکردیم به گونه ای که متوجه نشدم دختر 15 ساله م نیز قرار است مانند من با پسر یکی از دوستان سیاوش ازدواج کند ولی این رابطه شوم آن قدر افکار مرا درگیر خود کرده بود که درباره آینده فرزندم بی خیال بودم و هیچ مسئولیتی را احساس نمی کردم.
خلاصه دخترم نیز با جوانی ازدواج کرد که به مراتب اوضاع مالی اسفناک تر از سیاوش داشت و به سختی امرار معاش می کرد. در همین روزها بود که همسرم به رفتارها و بی مهری های عاطفی من مشکوک شد تا جایی که یک روز از طریق تلفن همراه متوجه مکالمات خصوصی بین من و سپهر و قرار بعداز ظهر شد. همسر سپهر با خانواده اش به مسافرت رفته بود و قرار شد من برای تهیه غذا و امور نظافتی منزل سپهر به خانه اش بروم اما هنوز چند دقیقه بیشتر از ورودم به خانه سپهر نگذشته بود که ناگهان سیاوش به همراه ماموران انتظامی وارد خانه شدند و ما را دستگیر کردند. حالا هم اگرچه پشیمانی سودی ندارد و من با آبروی خود و خانواده ام بازی کرده ام اما نمی دانم در این اوضاع تاسف بار سرنوشت جشن عروسی دخترم چه می شود و ...
به دستور سرهنگ مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) پرونده این زن در حالی به مراجع قضایی ارسال شد که بررسی های کارشناسی و روان شناختی این ماجرا نیز به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
دیدگاه تان را بنویسید