کد خبر: 558655
|
۱۴۰۱/۰۳/۲۹ ۰۹:۱۳:۴۳
| |

روایت زن نجات‌یافته از 6 ساعت جهنمی زیر آوار متروپل

وقتی به هوش آمدم، همه جا تاریک بود و توانایی تکان خوردن نداشتم. سنگ بزرگی روی سینه و صورتم افتاده بود و به‌شدت احساس خفگی‌ می‌کردم. صدای آژیر آمبولانس و آتش‌نشانان و داد و فریاد مردم از همه طرف می‌آمد. حتی صدای آدم‌هایی‌که در طبقه منفی یک ‌گرفتار بودند و کمک می‌خواستند را هم می‌شنیدم.

روایت زن نجات‌یافته از 6 ساعت جهنمی زیر آوار متروپل
کد خبر: 558655
|
۱۴۰۱/۰۳/۲۹ ۰۹:۱۳:۴۳

فاطمه قاسمی، فاطمه متروپل، فاطمه یک ایران نگران برای او، پس از گذشت ۱۸ روز جهنمی، از تخت بیمارستان بلند شد و در میان هلهله اعضای خانواده، دوستان و همکارانش به خانه برگشت. او یکی از چند بازمانده حادثه ریزش برج متروپل است که خیلی‌ها تصور می‌کردند جان خود را از دست داده است اما عمرش به دنیا باقی بود و از زیر آوارهای سنگین ساختمان ۱۰طبقه جان سالم به‌در برد. فاطمه حالا در خانه دوران نقاهتش را می‌گذراند اما هنوز تن و روحش زخمی است، هنوز هم کابوس می‌بیند و به خاطر شش ساعت ماندن زیر آوار، سلامت خود را به‌طورکامل به‌دست نیاورده است.

به گزارش جام جم، ۲۳ روز از ریزش مرگبار برج دوقلوی متروپل در خیابان امیری می‌گذرد. ۴۲ نفر فوت و خیلی‌های دیگر زخمی شدند. حالا از آن برج و باروی باشکوه، جز کوهی از آهن، بتون، سیمان و خاطره‌ای تلخ برای فاطمه و خانواده‌اش باقی نمانده است. فاطمه ۲۴‌ساله، کارشناسی حقوق خوانده و یکی از کارکنان دفتر حسین عبدالباقی، صاحب و سازنده برج متروپل بود. او با همان حال نامساعد از لحظات ترسناک ریزش متروپل برای پدرش تعریف ‌کرده است. از بابک قاسمی، پدر فاطمه می‌خواهیم از زبان دخترش حادثه را برای جام‌جم تعریف ‌کند: «دخترم می‌گوید آن روز در دفتر به مشتری‌ها پیام می‌دادم که برای انجام کارهای‌شان به دفتر مراجعه‌ کنند. چون پنجره دفتر مشرف به خیابان بود، دیدم سنگ روی زمین می‌افتد. برایم عجیب بود. بعد از چند لحظه دیدم تعداد سنگ‌هایی که ریزش ‌می‌کند، در حال بیشتر شدن است. سقف اتاق‌مان هم ترک برداشته بود و از لای درزش خاک می‌ریخت. اصلا نفهمیدم چه شد. در چند ثانیه سقف شکافته شد و ریزش‌کرد و پرت شدم و دیگر چیزی متوجه نشدم. وقتی به هوش آمدم، همه جا تاریک بود و توانایی تکان خوردن نداشتم. سنگ بزرگی روی سینه و صورتم افتاده بود و به‌شدت احساس خفگی‌ می‌کردم. صدای آژیر آمبولانس و آتش‌نشانان و داد و فریاد مردم از همه طرف می‌آمد. حتی صدای آدم‌هایی‌که در طبقه منفی یک ‌گرفتار بودند و کمک می‌خواستند را هم می‌شنیدم.»

فاطمه زیرآوار بود و برخی همکاران او که از حادثه جان سالم به‌در برده بودند، دائم با تلفن همراهش تماس می‌گرفتند اما او جواب نمی‌داد. همکار فاطمه با پدر او تماس‌گرفت و با  گریه‌ گفت متروپل ریزش‌کرده و فاطمه، زیر آوار مانده است. پدر که آن زمان مشغول انجام کار اداری بود با شنیدن این حرف به‌سرعت خودش را به محل فاجعه رساند. باورش نمی‌شد متروپل با آن عظمت ریزش‌ کرده باشد. تلفن فاطمه را گرفت اما باز هم جواب نداد. قیامتی به ‌پا شده بود و هر که با هرچه دم‌دستش می‌آمد، سعی می‌کرد آواربرداری‌ کند. اشک در چشمان پدر حلقه زده بود و نمی‌دانست کجای آن ویرانه دنبال دخترش بگردد: «مردم توی سر خودشان می‌زدند و این طرف و آن طرف می‌دویدند. همکار دخترم می‌گفت دنبال این بودیم‌ که مغازه‌ کناری را خراب‌ کنیم که وارد آن شویم. او دوباره با من تماس‌ گرفت و گفت آقای قاسمی، فاطمه جواب ما را داد. سریع زنگ زدم به دخترم و فاطمه ‌گفت تلفن روی سینه‌اش بوده و توانسته آن را جواب بدهد. گفتم بابا کجایی؟ یک نشانی بده بتوانم پیدایت‌ کنم ‌که گفت به مغازه کناری پرت شده است. متوجه جایش شدیم و بعد هم سه چهار انگشتش را از زیر آوار بیرون آورد و آنجا بود که جای دقیق دخترم را پیدا کردیم. یک سنگ خیلی بزرگ روی صورتش افتاده و کل اندامش زیر آوار بود. بچه‌ام وقتی از زیر آوار خارج شد نفس

‌کم آورده بود. به همه نیروهای امدادی التماس می‌کردم اکسیژن بیاورید که در آن شرایط از هشت آمبولانس فقط دوتا اکسیژن داشتند. به‌ناچار شیشه‌های یک مغازه فروش کالای پزشکی را شکستند و کپسول‌هایش را آوردند. دخترم را به بیمارستانی در آبادان بردیم که آنجا چندان رسیدگی نشد و رئیس بیمارستان انگار که می‌خواست ما را از سر باز کند، گفت اگر می‌خواهید او را با آمبولانس خودمان به بیمارستان اهواز منتقل‌کنیم که‌ گفتم سریع‌تر این کار را انجام دهید. فاطمه حدود ۶ ساعت زیر آوار بود و با این‌که سطح هوشیاری‌اش خوب بود اما به دلیل فشار مضاعف روی اندام‌ها و عوارض ناشی از آن به‌شدت نگران وضعیت او بودیم. کلیه‌هایش به‌شدت درگیر بود،

سه تا از مهره‌های ستون فقراتش شکسته و پاهایش هم به‌دلیل فشار آوار آسیب دیده بود و نمی‌توانست حرکت‌ کند. خدا به کادر بیمارستان اهواز خیر بدهد. از دانشگاه جندی‌شاپور تا پرستار و بهیار، همه برای بهبود دخترم سنگ‌تمام گذاشتند و از آنها بسیار سپاسگزارم.»

 وضعیت عمومی فاطمه

آن‌طور که پدر می‌گوید، فاطمه در حال حاضر وضع عمومی خوبی دارد: «همین‌که سالم و زنده است، خدا را شکر می‌کنم و این موهبت را مدیون دعای خیر مردم و لطف خدا هستم. به خاطر این حادثه، فاطمه هنوز هم اضطراب دارد و کابوس می‌بیند. هنوز هم نمی‌تواند به‌خوبی راه برود و با فیزیوتراپی و انجام ورزش سعی می‌کنیم سلامت پاهایش را به‌دست آورد. خاک و سنگ وارد چشم‌ها و گوش‌هایش شده که خون‌آلودگی چشمانش با مصرف دارو در حال بهبود است. نه‌تنها فاطمه ،  هر کسی اگر می‌دانست متروپل ممکن است ریزش ‌کند،

هرگز وارد آن نمی‌شد. خیلی‌های دیگر مثل سالار کشفی یکی دو ساعت زنده بودند اما نتوانستند احیای‌شان کنند و فوت شدند. حالا هم با تعدادی از خانواده‌های متضرر از حادثه، با چند وکیل، وارد مذاکره شده‌ایم تا طرح شکایت‌ کنیم.»

عبدالباقی را ندیدم

یکی از موضوعاتی‌که مردم درباره آن بارها از بازماندگان و حادثه‌دیدگان سوال می‌کنند، بودن یا نبودن حسین عبدالباقی، صاحب هلدینگ عبدالباقی داخل ساختمان متروپل در زمان وقوع حادثه بود. قاسمی در واکنش به این سوال‌گفت:« آن روز من اصلا آقای عبدالباقی را ندیدم. خودم هم از صبح روز حادثه بالا نرفته بودم که بدانم ایشان آن ساعت به محل کارشان آمده بودند یا خیر. هیچ مدیری، هیچ جای دنیا بین کارمندانش کارت ورود و خروج نمی‌زند که من در طبقه همکف از آن خبر داشته باشم، چون دفتر ما جدا و به اتفاق بقیه همکاران مشغول به کار بودیم، بنابراین من از این موضوع خبر ندارم.»

 

دیدگاه تان را بنویسید

خواندنی ها