زندگی تلخ پسری که حاصل ازدواج مخفیانه پدر بود
پسر 19 ساله که از خانه فرار کرده داستان زندگیاش را بازگو کرده است.
بعد از 16 سال، زمانی مادرم را پیدا کردم که به تازگی از زندان آزاد شده بود. من هم که با یافتن مادرم انگار به سعادت و خوشبختی رسیده بودم، با رفتارهای ناشایست همه پلهای پشت سرم را خراب کردم و خواهران و برادران ناتنیام را به شدت آزار دادم ولی فقط یک هفته بعد مادرم مدعی شد قصد دارد برای ادامه زندگی به خارج از کشور برود و من هم در جست وجوی آینده ای که خوشبختی ام را تضمین کند از خانه فرار کردم و ...
به گزارش روزنامه خراسان، پسر 19 ساله با بیان این مطالب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پدرم حدود 20 سال قبل با مادرم به طور مخفیانه ازدواج کرد و مرا از 3 سالگی نزد همسر اولش آورد. به این ترتیب من در کنار 6 خواهر و برادر ناتنی ام بزرگ شدم و از مادر خودم هیچ اطلاعی نداشتم. وقتی بزرگ تر شدم و معنی نامادری را فهمیدم، خیلی دوست داشتم مادرم را پیدا کنم اما هیچ کدام از اعضای خانواده و به ویژه پدرم در این باره چیزی نمی گفتند این درحالی بود که خواهران و برادران ناتنی مرا آزار می دادند و کتکم می زدند! با آن که در برابر سختی ها و رفتارهای خشن اعضای خانواده پدرم چاره ای جز تسلیم نداشتم اما از سوی دیگر پدرم به دلیل وضعیت اقتصادی مناسبی که داشت همه امکانات رفاهی را برایم فراهم می کرد و من از این نظر هیچ کمبودی در زندگی نداشتم. خلاصه ماه ها و سال ها سپری می شد و من درحالی که به تحصیلاتم ادامه می دادم اما همواره در رنج و عذاب به سر می بردم و تلاش می کردم به هر طریق ممکن سرنخی از محل سکونت مادرم به دست آورم در واقع نمی دانستم که او زنده است یا نه! بالاخره حدود 2 سال قبل که در مقطع دبیرستان تحصیل می کردم، آن قدر با التماس و خواهش و اشک ریزان به پدرم اصرار کردم تا درباره حداقل مرده یا زنده بودن مادرم به من توضیح بدهد که او به ناچار تسلیم خواسته من شد و شماره تلفنی را در اختیارم گذاشت.
هنگامی که از آن سوی خط صدای مادرم را شنیدم، گویی همه دنیا را به من هدیه دادند. زبانم بند آمده بود و از خوشحالی فقط گریه می کردم. خلاصه با نشانی که مادرم در اختیارم گذاشت، تازه فهمیدم که او در یکی از شهرک های حاشیه کرج زندگی می کند. این گونه بود که با شور و شوقی عجیب، لوازم شخصی ام را برداشتم و از اهواز (محل اقامت خانواده پدرم) عازم کرج شدم. با دیدن مادرم فکر می کردم به سعادت و خوشبختی رسیده ام و دیگر از او جدا نمی شوم ولی هنوز چند ساعت از به آغوش کشیدن مادرم نگذشته بود که فهمیدم او 8 سال از عمرش را پشت میله های زندان سپری کرده و به تازگی از زندان آزاد شده است.
مادرم مسیر خلافکاری را پیش گرفته بود و به همین دلیل هم زمانی که کودکی خردسال بودم سرپرستی مرا به پدرم سپرده و به دنبال سرنوشت سیاه خودش رفته بود! با این همه من که احساس می کردم از کتک کاری ها و زخم زبان های خواهران و برادران ناتنی ام رها شده ام و در کنار مادرم حس غرور داشتم، به انتقام جویی از خانواده پدرم پرداختم و در طول یک هفته ای که نزد مادرم بودم تا حد امکان به آن ها توهین می کردم و با رفتارهای ناشایست سعی داشتم همه کینه ها و غصه های چندین ساله ام را خالی کنم! ولی در همین روزها بود که برای مادرم توضیح دادم پدرم همه اموال و سرمایه اش را به نام دیگر فرزندان همسر اولش سند زده است و چیزی به نام من نیست! ناگهان ورق برگشت و رفتارهای محبت آمیز مادرم به شدت فرق کرد. او طوری رفتار می کرد که انگار علاقه ای به حضور من در منزلش ندارد! او در نهایت سکوتش را شکست و خیلی صریح به من گفت که قصد دارد به خارج از کشور برود و بقیه عمرش را در کشوری به جز ایران بگذراند! مادرم در حالی با این جملات از من می خواست منزلش را ترک کنم که من همه پل های پشت سرم را خراب کرده بودم و با آن همه توهین و رفتارهای زشت دیگر روی بازگشت نزد خانواده پدرم را نداشتم. در این شرایط چاره دیگری برایم باقی نمانده بود بنابراین با شرمساری نزد پدرم بازگشتم ولی دیگر هیچ عزت و احترامی نداشتم و خواهران و برادران ناتنی ام به شدت از من ناراحت و ناراضی بودند. از سوی دیگر همه رفتارهای خشن آنان هنگامی بیشتر شد که فهمیدند پدرم قصد دارد بیمه عمرش را به من و نامادری ام اختصاص دهد! به طوری که حتی اجازه ندادند من در دانشگاه تحصیل کنم! من هم که اوضاع را این گونه دیدم تصمیم گرفتم به شهر دیگری بروم و به دنبال خوشبختی باشم و آینده ای روشن را برای خودم رقم بزنم! این بود که حتی گیتارم را که علاقه عجیبی به آن داشتم در اهواز جا گذاشتم و خودم را به مشهد رساندم و به منزل مجردی یکی از دوستانم رفتم که در منطقه قاسم آباد سکونت داشت ولی بعد از طریق یکی از دوستان اهوازی ام فهمیدم که برادر ناتنی ام فرار من از منزل را به پلیس گزارش داده و از دوستان مشهدی ام به جرم اغفال و آدم ربایی شکایت کرده است...
با توجه به اهمیت موضوع، بررسی های روان شناختی و قانونی این ماجرا با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ احمد زمانی (رئیس کلانتری قاسم آباد مشهد) به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد تا این ماجرای تاسف بار مورد واکاوی و ریشه یابی های علمی و تجربی قرار گیرد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
دیدگاه تان را بنویسید