عاقبت تلخ ازدواج اینترنتی زوج جوان
زن و شوهر جوان که در فضای مجازی با هم آشنا شده و ازدواج کرده بودند، بعد از 2 سال برای طلاق راهی دادگاه خانواده شدند.
زوج جوان که از طریق فضای مجازی باهم آشنا شده بودند، 2 سال بعد از ازدواجشان وقتی دیدند درکنارهم نمیتوانند احساس خوشبختی داشته باشند با مراجعه به دادگاه خانواده از هم جدا شدند.
هنگام ورود به سالن طبقه دوم مجتمع قضایی خانواده شماره 2 ولنجک چشمم به مرد جوانی افتاد که با برگه ابلاغیهای در دست کنار زن جوانی پشت در شعبه رسیدگیکننده بسیار جلب توجه میکرد.
زن جوان هم در انتظار وقت رسیدگی بود که دقایقی بعد منشی شعبه نام زوج جوان را صدا کرد و آنها را به داخل فراخواند.
زوج جوان با سلام وارد شعبه دادگاه شدند و قاضی در حالی که پرونده را مطالعه میکرد، از بالای عینکش نگاهی به آنها کرد، سلامشان را پاسخ داد. چند دقیقهای سکوت بر فضای دادگاه حاکم شد و پس از آن قاضی در حالی که عینکش را از روی چشمهایش برمیداشت به مریم، همان زن جوان گفت: خب بفرمایید؟ مریم پاسخ داد: من همه چیز را در دادخواستم نوشتم الان چه چیزی را توضیح بدهم؟
حسن که 27 سال سن دارد، نگاهی به همسرش کرد و گفت: اجازه بده من ابتدا حرف بزنم. آقای قاضی، بنده دانشجو و ساکن شهرستان اراک هستم، دو سال پیش با مریم همسرم که دانشجو است و در تهران زندگی میکرد، ازطریق فضای مجازی (فیسبوک) آشنا شدم، مدتی که از ارتباط سایبریمان گذشت، تصمیم گرفتیم یکدیگر را از نزدیک ببینیم، بنابراین باهم قرار ملاقات گذاشتیم. چندین جلسه برای دیدن مریم از اراک به تهران آمدم و پس از مدتی احساس کردم دوستش دارم و کمکم به این نتیجه رسیدیم که میتوانیم باهم ازدواج کنیم. بعد از تصمیممان همه چیز سرعت گرفت و ما خانوادههایمان را در جریان قرار دادیم. پس از موافقت آنها عقد کردیم اما به خاطر شرایط کرونا میهمانی مختصری گرفتیم و مستقل شدیم.
زندگیمان خیلی خوب بود احساس میکردیم که خوشبختیم، اما همه چیز به یکباره خراب شد و همسرم بنای ناسازگاری گذاشت.
در این میان مریم به همسرش گفت چرا واقعیتهایی را که در زندگیمان اتفاق افتاده است نمیگویی؟
مرد جوان سرش را پایین انداخت و سکوت کرد سپس مریم ادامه داد: دوسال پیش بود که با حسن در فضای مجازی آشنا شدم. روزهای اول آشنایی خیلی زود گذشت و پس از چهارماه فهمیدم عاشقش شدهام تا اینکه پیشنهاد ازدواج داد. وقتی دیدم از نظر دینی، فکری و معیاری به هم نزدیک هستیم ماجرا را به خانوادهام اطلاع دادم و به رغم اینکه همسرم ساکن شهرستان بود، پذیرفتم که درآنجا زندگی کنم چون به او علاقه داشتم. بنابراین زندگی زیر یک سقف را شروع کردیم. همان اوایل زندگیمان متوجه شدم هیچ تفاهم فرهنگی باهم نداریم، آنجا بود که با خودم کلنجار میرفتم ای کاش به راحتی بله نمیگفتم و زمان بیشتری را برای شناخت از یکدیگرتعیین میکردیم!
این زن جوان درحالی که اشک میریخت، ادامه داد: از زمانی که وارد زندگی مشترک شدیم، نتوانستیم با هم کنار بیاییم بنابراین احساس خوشبختی هم نمیکردم اکنون بشدت از این وصلت پشیمان هستم و ناراحتم که چرا بدون هیچ گونه تحقیقی، به همسرم بله گفتم. حالا نیز قادر به ادامه زندگی با او نیستم و در قبال طلاق حاضرم همه مهریهام را به او ببخشم. قاضی پرونده پس از شنیدن اظهارات این زوج جوان، آنها را به مرکز مشاوره راهنمایی کرد، اما با گذشت یک ماه زوج جوان وقتی دیدند که نمیتوانند در کنارهم احساس خوشبختی کنند، تصمیم به جدایی گرفتند. مرد جوان گفت: وقتی دونفر در کنار هم زندگی میکنند و از نظر فکری دنیای متفاوتی باهم دارند و نمیتوانند احساس خوشبختی داشته باشند تنها راه رسیدن به آرامش و آسایش و زندگی بهتر، جدایی است. در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند اما وقتی اصرار آنها را دید حکم طلاق را صادر کرد.
دیدگاه تان را بنویسید